تزیین سینی چای خواستگاری
نحوه خواستگاری کردن و آموزش خواستگاری
نحوه خواستگاری کردن و آموزش خواستگاری قابل توجه کسانی که به دنبال بله گرفتن میباشند مطالب را کامل بخونند قبل از خواندن مطلب زیر حتما به سایت زیر هم مراجعه نمایید www.takcarpet.blogfa.com نحوه خواستگاری کردن و آموزش خواستگاری ۱: بایستی خواستگار با خود گل ببرد، ترجیحاً گل صورتی رنگ ( علامت حیات، لذت و زندگی) و از یک نوع و به تعداد فرد مثلاً ۹ ، ۱۱ یا ۱۳ در منزل عروس خانم روی یک میز کوچک گلدان با آب آماده باید باشد. ۲: قبل از رفتن به خواستگاری و با ایجاد کافی برای خواستگاری شونده به او و خانواده اش اطلاع می دهیم. ۳: هنگام خواستگاری فقط پدر و مادر و پسر با هم بروند ( یا جایگزین پدر و مادر و قیم پسر اینکار را در غیاب والدین انجام می دهند.) ۴: خواستگاری حتماًباید بعد از ظهر باشد ( ۷-۴ بعد از ظهر). ۵: لباس سنگین و محترمانه باید بر تن کرد. لباس آستین کوتاه، مدل های جلف و ترکیب رنگ های کودکانه علامت نفص عقل پسر و خانواده اوست. ۶: اتاق انتخاب شده از طرف خانواده دختر باید کوچک و محدود باشد مثلاً ۳*۳ ( و مسافت راه رفتن تا حد امکان کوتاه شود.) ۷: پدر و مادر یا جانشینان آنها حتماً باید در منزل باشند و عدم شرکت آنها علامت نوعی مقاومت است. حضور بچه ها کلاً ممنوع است. ۸: هرگز نباید از شیرینی تر استفاده کرد و یک بشقاب کوچک شیرینی خشک نقلی روی میز یا محل پذیرایی قرار داده می شود و یک ظرف میوه قابل خوردن، به نحوی که بدون آب ریزی، کثیف شدن سر و صورت باشد نظیر نارنگی، کیوی، گیلاس، آلبالو، زردآلو و … و نه میوه هایی نظیر انار، هندوانه، خربزه، پرتقال، گریپ فروت، آناناس، یک نوشیدنی مناسب فصل و فرهنگ نظیر چای، قهوه، شیر قهوه، نسکافه، آب میوه مثل آب پرتقال یا شربت معمولی نیز باید برای پذیرایی آماده باشد. دستمال برای تمیز کردن سر و صورت و دست ها، سطل زباله، وسایل قابل دسترس، نزدیک و جای راحت برای شستن لازم است. ۹: عروس خانم آینده باید حتماً برای دقایقی حضور پیدا کند و غیبت کامل او علامت بدی است. ۱۰: حتی در جوامع غربی نیز در این مراسم الکل سرو نمی شود. اساساً نوشیدنی مسکر علامت تمدن و تعقل نمی باشد. در خانواده هایی که الکل می خورند (غیر مسلمان) در اتاق جداگانه الکل سرو می شود. ۱۱: عروس و داماد در روز خواستگاری مضطرب و پرفشار هستند. توصیه می شود قبل از مراسک تکنیک تن آرایی را به کار گیرند. ۱۲: عروس و داماد باید لباس گشاد و راحت بپوشند. ۱۳: بسیار خوب است که دختر خانم قبل از آمدن میهمان ها برای پذیرایی کمی تمرین کند. ۱۴: بهترین تکنیک این است که بعد از احوال پرسی خواستگار و خواستگاری شونده، چند لحظه سکوت سنگین پیش بیاید. و معمولاً مادر عروس ...
کی گفته من شیطونم 17
نگاهی به کمرم انداختم هنوز جای کوفتگی دوروز پیش نرفته بود ای خدا چرا ان قدر باید بالا سر من بیاد .... کت و دامن طلایی ایم رو تنم کردم مامان این کت و دامن رو مخصوصا برای خواستگاری خریده بود که خوشبختانه تا حالا تنم نکرده بودم .... شالم رو اتو کردم گذاشتم روی صندلی .... اخ جون نوبتی هم که باشه نوبت ارایش کردنه ..... یه لنز مشکی از تو کشویی در اوردم ... همه ارزو دارن چشم هاش رنگی باشه اون وقت تو چشم هات رنگیه لنز میذاری ... واقعا خل و چلی ؛ به اینه نگاه کردم با خودم گفتم : - خوب اگه خل و چل نبودم که زن ارمان نمیشدم ..... چشم هام یه ذره قرمز شد ولی خیلی زود لنز تو چشم هام عادت کرد .. یه خط چشم نازک کشیدم ، ریمل گرونم رو که تازگی دریا برام خریده بود رو دراوردم زدم به مژه هام مثل مژه مصنوعی شد ... ایول دریا چی خریدی ..... چند تا سایه طلایی رو هم ترکیبی زدم که هم به لباسم بیاد هم به لنز مشکیم ..... یه رژ گونه ی طلایی و یه رژ کالباسی رنگ همه چی رو درست کرد ..... لب هامو بهم مالیدم که رژ کاملن پخش بشه ... خودم از دیدن خودم کیف کردم عجب تغیر با حالی کرده بودم .... جلوی موهام رو یه ذره فر کردم ... یاد گیر کردن موهام به ساعت ارمان افتادم خنده اومد روی صورتم .... موهام که تموم شد کامل بالا بستم که اذیت نکنه اون چند تا مویی رو که فر کردم بودم از شال گذاشتم بیرون ..... دانیال بدون اینکه در بزنه اومد تو دلم نیومد دعواش کنم ..... اخم هاش تو هم بود ..... - دانی خاله چی شده ؟ چرا لب و لوچه ات اویزونه .... شروع کرد به گریه کردن ...... یه لحظه شوکه شدم چرا همچین میکنه ..... یادم نمیاد که دعواش کرده باشم ..... - چی شده ؟ من بمیرم اشک های تو رو اینجوری نبینم .... اومد بغلم چسبید بهم سرش رو قلبم بود .... اشک هاش همین طوری داشت می ریخت روی لباسم ؛ حتما دریا دعواش کرده .... - دانیال عزیزم نمیخوای بگی چی شد ؟ ببین لباسم خیس شد ها ..... سرش رو بلند کرد چشم های خوش رنگش بارونی بود ...... بغض گلوش رو گرفته بود نمیتونست حرف بزنه ...... تا حالا ندیده بودم ان قدر معصومانه گریه کنه .... با بغض گفت : - خاله تو اگه عروسی کنی من میمیرم .... الهی من بمیرم پس بگو چرا داره اینطوری گریه میکنه ، فکر کرده من اگه عروس بشم دیگه محالش نمیکنم ... حقم داشت دانیال بیشتر از هر کسی به من وابسته بود .... به قول یه مامان داشت اونم من بودم .... دستش رو گرفتم بردم طرف تخت ، نشوندمش کنار خودم .... اشک هاشو پاک کردم ببین تروخدا چه جوری اشک میریزه ...... - دانیال به من نگاه کن .... سرش رو بلند کرد صورتش شده بود مثل لبو .... - عزیزم کی گفته من اگه عروسی کنم دیگه تو نمیتونی بیای پیشم .. با گریه گفت : - من میدونم عمو ارمان نمیذاره من پیش شما بمونم .... ارمان خدا بگم چی کارت ...
راه و رسم ازدواج در مازندران
مراسم ازدواج درمازندران گاهی اتفاق می افتاد كه پسری از سربازی می آمد و می دید كه دختری را برایش نامزد كرده اند او هم با كمال میل می پذیرفت. گاهی هم پسران به خاطر اهمیت موضوع ترجیح می دادند كه بزرگترهایشان مسؤولیت این امر خطیر به عهده بگیرند كیجا اش یا دختر دیدن پس از اینكه دختر مورد نظر انتخاب شد مادر پسر یا یكی از زنان اقوام كه تردست هم بود به بهانه ای به منزل دختر می رفت و چند ساعتی آن جا می ماند او خركات دختر را زیر نظر می گرفت و بعد برمی گشت در صورت قطعی شدن تصمیم زنی را به عنوان "رافع" و راه باز كن به نزد مادر دختر می فرستادند. مادر دختر هم می گفت:"اختیار دختر دست پدرش است چند روز مهلت بدهید تا با پدر دختر در میان بگذارم". بعد از چند روز رافع مراجعت می كرد. اگر خانوده ی دختر مخالفت می كردند مادر دختر اظهار می داشت:"این آب از این جوی نمی رود". و یا می گفت: "این حرف را همین جا بگذارید زیر فرش ". معنی اش این بود كه ما به شما دختر نمی دهیم . بزرگان قوم را به جان پدر دختر می انداختند تا بالاخره جواب ((بله)) بگیرند و اگر مصر نبودند با اندكی دلتنگی و كدورت از خانواده دختر پی كار خود میرفتند . خازندی یا خواستگاری بعد از انجام كارهای اولیه و موافقت خانوادهی دختر از طرف خانوادهی پسر شبی برای خازندی تعیین می گردید و این موضوع از قبل به اطلاع پدر دختر می رسید. در شب خواستگاری پدر پسر چند نفر ار بزرگان فامیل و یا ریش سفیدان محل را دعوت می نمود. معمولا شام را دز خانه پسر می خوردند و بعد از شام به اتفاق هم به منزل دختر می رفتند. پدر دختر هم به همین نسبت از بزرگان فامیل دعوت به عمل می آورد و در خانه منتظر مهمانان بود. بعد از ورود مهمانان و تعارفات معمول صرف چای و میوه بزرگترین فرد فامیل داماد ته طور رسمی مساله خواستگاری را مطرح می نمود. معمولا جمله را بسیار خاضعانه ادا می نمود و می گفت: پسر فلانی را به فلامی خود قبول كنید و یا آقای فلانی (پدر داماد)از شما دس مره و یا قلیون اوكر می خواهد. فامیل دختر برای گفتن بله به یكدیگر تعارف می كردند و بالاخره پدر دختر بله را می گفت و همه ی حضار صلوات می فرستادند و مادر دختر از همه با چای شیرین پذیرایی می نمود. نامزدی اره سری یا قند شكنی یكی دو شب بعد از خواستگاری مراسم اره سری برگزار می شد كه در نقاط مختلف مازندران متفاوت بود. در بعضی نقاط اگر داماد سید بود شال سبزی از طرف خانواده ی داماد پهن می شد و یك انگشتری نقره هم روی آن قرار می دادند. اگر داماد سید نبود باز هم یك قواره پارچه از جنس شال غیر سبز رنگ پهن می نمودند . در نقاطی هم یك قواره پارچه به عنوان نشانه در مجمه ای قرار می دادند و به خانه عروس می ...
اداب رسوم عروسی
aمراسم عروسی در مازندران قدیم انتخاب همسردر گذشته های دور به ندرت پسران حق انتخاب همسر آینده ی خود را داشتند و پدر و مادرها بودند كه در این مورد تصمیم می گرفتند البته آنان ابتدا تصمیم خود را در مورد دختر مورد نظر با پسرشان در میان می گذاشتند و پسر حتی اگر مخالف بود در بسیاری از مواقع به خاطر حجب و حیا مخالفت خود را اظهار نمی داشت. اگر پدر و مادری به پسر پیشنهاد انتخاب همسر می دادند(البته نه خودشان بلكه با فرستادن پیغام برای پسرشان) باز هم اتفاق می افتاد كه پسر همه ی اختیارات و انتخاب همسر را به پدر و مادرش واگذار می كردگاهی اتفاق می افتاد كه پسری از سربازی می آمد و می دید كه دختری را برایش نامزد كرده اند او هم با كمال میل می پذیرفت. گاهی هم پسران به خاطر اهمیت موضوع ترجیح می دادند كه بزرگترهایشان مسؤولیت این امر خطیر به عهده بگیرندكیجا اش یا دختر دیدنپس از اینكه دختر مورد نظر انتخاب شد مادر پسر یا یكی از زنان اقوام كه تردست هم بود به بهانه ای به منزل دختر می رفت و چند ساعتی آن جا می ماند او حركات دختر را زیر نظر می گرفت و بعد برمی گشت در صورت قطعی شدن تصمیم زنی را به عنوان "رافع" و راه باز كن به نزد مادر دختر می فرستادند. مادر دختر هم می گفت:"اختیار دختر دست پدرش است چند روز مهلت بدهید تا با پدر دختر در میان بگذارم". بعد از چند روز رافع مراجعت می كرد. اگر خانواده دختر مخالفت می كردند مادر دختر اظهار می داشت:"این آب از این جوی نمی رود". و یا می گفت: "این حرف راهمین جا بگذارید زیر فرش ". معنی اش این بود كه ما به شما دختر نمی دهیم . بزرگان قوم را به جان پدر دختر می انداختند تا بالاخره جواب ((بله)) بگیرند و اگر مصر نبودند با اندكی دلتنگی و كدورت از خانواده دختر پی كار خود میرفتند .خازندی یا خواستگاریبعد از انجام كارهای اولیه و موافقت خانواده دختر از طرف خانواده پسر شبی برای خازندی تعیین می گردید و این موضوع از قبل به اطلاع پدر دختر می رسید. در شب خواستگاری پدر پسر چند نفر ار بزرگان فامیل و یا ریش سفیدان محل را دعوت می نمود. معمولا شام را در خانه پسر می خوردند و بعد از شام به اتفاق هم به منزل دختر می رفتند. پدر دختر هم به همین نسبت از بزرگان فامیل دعوت به عمل می آورد و در خانه منتظر مهمانان بودبعد از ورود مهمانان و تعارفات معمول صرف چای و میوه بزرگترین فرد فامیل داماد بطور رسمی مساله خواستگاری را مطرح می نمود. معمولا جمله را بسیار خاضعانه اداء می نمود و می گفت: پسر فلانی را به غلامی خود قبول كنید و یا آقای فلانی (پدر داماد)از شما دس مره و یا قلیون اوكر می خواهد.فامیل دختر برای گفتن بله به یكدیگر تعارف می كردند و بالاخره پدر ...
انتخاب همسر - قند شکنی و شیرینی خوری
اره سری( a-re sa-ri ) یا قند شکنی و شيرينی خوری یکی دو شب بعد از خواستگاری مراسم "اره سری" برگزار می شد که در نقاط مختلف سوادکوه متفاوت بود . در بعضی نقاط اگر داماد سید بود شال سبزی از طرف خانــواده ی داماد پهن می شد و یک انگشتری نقره هم روی آن قرار می دادند. اگر داماد سید نبود باز هم یک قـــواره پارچــه از جنس شال غیر سبز رنگ پـــهن می نمودند . در نقاطی هم چند قــواره پارچه ، آجيل ، شيريني ، چاي و توتون به عنوان نشانه در مجمعه هايی قرار می دادند و توسط دختران و زنان منسوب به خانواده داماد به سر گرفته و با هلهله و شادي به خانه عروس می بردند . کله قند پای تقریبا ثابت همه ی "اره سری"ها بود . در زنونه مجلس دختران جوان دور و بر عروس به ساز زدن ( كوبيدن به تشت ) و چكه سماء مشغول مي شدند و در جمع دخترانه خودشان يك ساز مي زند و تعدادي به سماء مشغولند و ديگران نيز ( رج خوني ) به نوبت تـرانه هاي محلي مي خوانند ، نوعي رقــص محلي به نــام بم پـــري سماء (bem-peri_sema ) كـه رقصنده از زمين بلند مي شــود و دامنش را تاب مي دهد ، اين رقص چنان پر شور و التهاب است كه همه تماشا كننده ها را به وجد و سرور بر مي انگيزد . در مراسم " اره سری" معمولا مهریه و شیربها و مدت نامزدی و چند و چون مراسم شيريني خوری و یا عقد کنان مطرح می شد . خانواده ی عروس برای تهیه جهیزیه یا لوازم زندگی مقداري پول مطالبه مي كردند كه به آن زر (zar) مي گويند و مبلغ آن نيز بر اساس توافق و توان مالي خانواده متغير بود . لوازم مورد مطالبه معمولا دو دسته بودند: مجمعه با ظرف شامل یک مجمعه ی مسی و 6 عدد بشقاب و 6 عدد کاسه و یک عدد دیس و یک دست قاشق. کاسه و بشقاب عموما مسی و یا لعابی بودند. سماور و ظرف شامل سماور و قوری و سینی چای و استکان و نعلبکی و قندان . عروس خانــم یک متکا و یک جاجیم بافته ی خود را به آن اضافــه می نمود و در مجموع یک صندوق چوبی وسیله ای بـــود که بار یک اسب می شد و جهیزیه عروس را تشکیل می داد. در بعضی از نقاط رسم بر این بود که مادر یا خواهر بزرگ داماد انگشتری هم به دست عروس خانم می زد. عروس و داماد تا روز عقد کنان در هیچ کدام از این مراسم حضور نداشتند. در بعضی نقاط عروس و داماد تا روز عروسی چهره یکدیگر را نمی دیدند. از فرداي شب اره سري همه مبارك گوئي هاشان را شروع مي كنند و هر يك به هر دو خانواده اي كه با هم وصلت مي كنند مبارك باد مي گويند اين مبارك گوئي ها كه آنرا موارك بائي مي نامند تا پنج شش روزي بطول مي كشد . ده پانزده روز بعد از شب ...
رمان ادریس 1
روی تخت دراز کشیده بودم و به قاب عکسی که روی میز کنارمان بود نگاه کردم ، ادریس باوقار تمام کنارم ایستاده بود و به من که در لباس سفید عروس بودم با شکوه لبخند می زد . چه شب مسخره و به یاد ماندنی بود ! همه خوشحال بودند و می خندیدند و من در کنار ادریس راضی بودم و برای دختر های دیگر قیافه می گرفتم ، اما آنها نمی دانستند که این یک ازدواج دروغی است . باران سیل آسا می بارید و به شیشه می کوبید و روی آن راهی پر پیچ باز می کرد و به پایین می رفت . صدای رعد و برق چنان زیاد بود که فکر می کردم آسمان در حال خراب شدن روی سرم است . یعنی ادریس در این باران شدید کجا رفته بود . دستم را دراز کردم تا قابب عکس را بردارم که آسمان برق مهیبی زد و همه جا را روشن کرد و یک باره همه خانه در تاریکی فرو رفت قاب عکس از دستم افتاد و به هزار تکه تبدیل شد . از ترس ، سرم را در متکا بیشتر فرو بردم و جیغی کشیدم و اردیس را صدا کردم . اما اردیس نبود که به بودنش دل خوش کنم . کم کم چشمم به تاریکی عادت کرد . بلند شدم و از آشپزخانه شمع هایی که روزی سر سفره عقد برای تزیین گذاشته بودیم را روشن کردم و با شعله لرزان آن به اتاق خواب برگشتم . و شمع را روی سکوی پنجره گذاشتم و کنار قاب عکس شکسته نشستم و با نگاه کردن به شیشه های شکسته آن انگار زمان هم برای شکست و مرا با خود به عمق روز های گذشته برد ، به آن زمان که هر بخت برگشته ای به سراغم می آمد و او را آزار می دادم و با لباس های خیس از چای پا به فرار می گذاشتند . چند روزی بود مادرم در کوشم می خواند که این پسر با بقیه فرق دارد و تا حالا هر کجا خواستگاری رفته دختر ها بله را گفتند اما این پسر آنها را نپسندیده و من بی تفاوت فقط شانه بالا می انداختم و دنبال راهی برای فراری دادن او می گشتم . اما نمی دانستم چرا به خاطر آمدن او دلهره عجیبی داشتم و چیزی در وجودم فریاد می زد این سرنوشتت است و با او اری نداشته باش اما من نمی توانستم از آن همه استقلال و راحتی به سادگی دست بکشم و با شروع زندگی جدید باری از مسئولیت ها و مشکلات را به دوش بگیرم و کنار اجاق گاز بایستم و برای او غذا درست کنم و مثل یک خدمتکار بله قربان گوی او شوم و برای هرکاری از او اجازه بگیرم . مادرم می گفت همه اینها یعنی از خودگذشتگی و فداکاری برای عشق ، وقتی عاشق شدی همه این کارها را با دل و جون انجام می دهی . خانه برای پذیرایی از مهمان ها آماده شده بود . مادرم مدام سفارش می کرد که مراقب کارهایم باشم و این فرصت طلایی را از دست ندهم . پدرم که خوشحال بود همانطور که جلوی آینه لباسش را مرتب می کرد رو به مادر گفت دخترم را اذیت نکن ، ما نباید او را مجبور به کاری که دوست نداره کنیم . نعیم و نریمان ...
رمان عشق توت فرنگي نيست«7»
شاداب حاضر شده بود از ساغر و بقیه خداحافظی کردیم و سوار رنوی بهنوش شدیم. ضبط رو که روشن کرد گفت : سر راه اومدن به اینجا رفتم یه نوار قشنگ خریدم . کاست عصار .- چه عجب !- می خواستم غر نزنی ...حالا بریم که دیر شد !شاداب گفت : بهنوش جون بی زحمت جلوی شیرینی فروشی وایستا .بهنوش از توی آینه نگاهش کرد : مگه داری می ری خواستگاری ؟!- دست خالی روم نمی شه یبام .- این حرفا چیه ؟شاداب خیلی جدی گفت : گلم باید بگیرم والا نمیام .- ای بابا ! من که گل گرفته بودم خوب همونو می آوردیم کسی هم ندیده بودش می خوای دور بزنم ؟رو به بهنوش گفتم : شاداب راست می گه یه جای درست و حسابی نگه دار که هم گل بگیریم هم شیرینی ! صورت خوشی نداره دست خالی باشیم . هر چی باشه اولین باره عروس عمو داره میاد خونه اتون .بهنوش پاشو رو گاز فشار داد : یه جای خوب سراغ دارم ...یه گلفروشی عالی و یه قنادی که شیرینی هاش حرف نداره . از شانس خوب هر دوشون بغل همه .چند دقیقه بعد جلوی محل مورد نظر بودیم .شاداب یه کیک شکلاتی پسندیدو یه سبد گل آماده با گلای لیلیوم سفید گرفت . نیم ساعت دیگه جلوی خونه عمو بودیم .پیاده شدیم و زنگ زدیم . بهنوش پشت اف اف گفت : عروس خانمم همراهمونه .عمو و زن عمو خیلی گرم و مهربون از شاداب استقبال کردند و کلی تعریف و آرزوی شادمانی و خوشبختی واسش !زن عمو چپ و راست صورت شادابو بوسید : خودت گلی عزیزم ، چرا زحمت کشیدی ؟ ما رو بدجوری شرمنده کردی .عمو پیشانی شادابو بوسید : چوب کاری کردی دخترم .شاداب از این همه محبت به وجد آمده بود : وظیفه بود عمو جان ...زن عمو با مهربونی گفت : خوش اومدی خوشحالمون کردی ، قدم رو چشممون گذاشتی .عمو شوخی کرد : خبر می دادی ، گاوی ، گوسفندی چیزی سر می بریدیم .به خنده گفتم : عمو جون گاو و گوسفند بیچاره چه گناهی کردن که ما راه به راه اونا رو سر می بریم ؟عمو دستشو انداخت دور شونه م : خدمت تو بعدا می رسم .خودمو لوس کردم : مگه چی کار کردم عمو جون ؟عمو چینی به پیشانیش انداخت و چند تا ضربه ملایم زد به شونه م : دیگه می خواستی چیکار کنی ؟ قلب عموی پیرت رو شکوندی دختر جون .- خدا منو بکشه اگه می خواستم این کارو بکنم .- نفوس بد نزن خدا نکنه .- نترس عمو جون ، بادمجون بم آفت نداره .- می ترسم عمو ، می ترسم . مگه من چند تا برادر زاده گل دارم ؟- ای عمو جون دلت خوشه ها !زبون درازی نکن دختر جون عروس خانمو ببر تو اتاق حاضر شه .- هر چی شما بگین .با شاداب و بهنوش رفتیم اتاقش مانتو هامونو در آوردیم و اومدیم بیرون . عمو تعارف کرد : عروس خانم ترمه جون بفرمایین خیلی خوش اومدین .زن عمو چایی آورد : این سودابه جون خیلی خوش سلیقه ست . همیشه روی بهترینا دست می ذاره، ماشالا شاداب جون همه چی تمومه .دخالت ...