بستن پاپيون روي كادو

  • بگذار آمین دعایت باشم 5

    وثوق – آمين برو بخواب.تيام – وثوق همين الان گورتو گم ميكني وگرنه...وثوق – وگرنه چي؟خودمو عقب كشيدم كه تيام داد زد...تيام – تو كدوم گوري ميري؟ تا ياد نگيري با من چطور برخورد كني اجازه نداري قدم از قدم برداي ، شيرفهمي؟خواب صيام سنگينه ولي با داد باباش تكوني خورد و وثوق اونو بيشتر به بغل فشرد....................................................... وثوق نگروني بابت منو واسه يه لحظه فراموش كرد و راه پله ها رو با دو بالا رفت و من موندم و تيامي كه تو دو قدميم وايساده بود و باز با نگاش وجب به وجب وجودمو نگاه ميكرد و چشماش عجيب خمار بود.- بابا جونت سلام يادت نداده ؟ - ببخشيد ، من حواسم نبوده .- حالا كه حواست هست ، بگو.- سـ....سلام.- سلام چي؟- سلام رئيس.- آهان ، پس خيلي هم باري به هر جهت بار نيومدي.فاصله دوقدم به يه قدم رسوند و دستاش پهلوهامو فشرد و سرش كنار گوشم از حركت ايستاد و نفساي داغش از بازي شالم گوشمو سوزوند.- قرار داشتي ؟ با پسر من ميري كثافت كاري؟ طرف بهت خوب رسيده ؟ اشكم قطره شد و ريخت و پهلوم ميون چنگش فشرده شد.صداي قدماي وثوق روي پله ها اونو ازم دور كرد و من دوئيدم.صداي قهقهه خندش تو سالن پيچيد و باز اشكم قطره شد و ريخت و چقدر جاي دستاش روي پهلوهام ميسوخت.پشت در ليز خوردم ونشستم و نگام به تنها دارايي اتاق يعني همون تشك افتاد و يه روز همه محتاجم ميشن.*******كت جينم رو به دست گرفته راهي آشپزخونه شدم و صيام از روي صندليش جستي زده مهمون بغلم شد و من براي عقده اي نشدنش همه كار ميكنم.نگاه وثوق روي من چشم پف كرده مونده بود و خاله مهري بي حواس بود عجيب امروز.- خاله طوري شده؟نگاه عاطي نگران شد و سرش پايين افتاد و از پشت ميز كنار كشيده با يه خداحافظي زيرلبي راهي دانشگاش شد و وثوق چشم به راهش داشته گفت : مشكوك ميزنين شما دوتا.خاله مهري – هيچي مادر ، ديروز بعد از ظهر يه خانومي زنگ زد اجازه خواست فردا شب بيان واسه عاطي خواستگاري ، مثه اينكه پسره تو دانشگاه عاطي اينا داره دكتراشو ميگيره ، منم هنوز هيچ كاري نكردم.صيام با چشماي گشاد شده يهو وسط بهت وثوق گفت : اگه عاطي عروس بشه كه عمو وثوق نميتونه باهاش عروسي كنه.خاله مهري – اين چه حرفيه صيام جان ؟ وثوق مثه داداش...وثوق – من داداش عاطي نيستم ، من داداشش نيستم.دادش اون دوتا نخاله رو زد رو استپ چه برسه مني رو كه كنار دستش نشسته بودم .وثوق كه رفت خاله مهري گفت : اين پسره چي گفت ؟- فكر كنم...خاله مهري يهو يه لبخند زده صداشو آروم كرده گفت : پدرسوخته چه تا حالا زبون به دهن گرفته بود ، حالا من چه كنم با اين فردا شبيا ، اصلا بايد ببينم مزه دهن عاطي چي هست.- حالا نميشه فردا شب اينا نيان ؟خاله مهري – به خاطر اين پسره بزدل كه ...