امین آقا اشرار

  • ماجرای منو افسانه پاکرو

    سلام دوستان خوبم.راستش من اصلا حالم خوب نیست.اخه تا کی من باید این همه عذاب بکشم؟ خداییش انصافه؟ دیگه دارم از این  زندگی کوفتی خسته میشم.همش میگم رضا بزن از ایران برو امریکا حالشو ببر.اتفاقا همین چند وقت پیش یکی از دوستام به نام مایکل از جزایر قناری برام نامه نوشت که اره رضا بیا اینجا حالشو ببریم منم براش نامه نوشتم که هیچ جا وطن خود ادم نمیشه.خلاصه سرتونو درد نیارم نمی خوام چیزی بگم که افکار عمومی فکر بد کنه ولی در کل یخورده ته دلم دوست داشتم برم ولی خب بخاطر این خواستگار لعنتی نرفتم.دنیا برعکس شده.دخترم دخترای قدیم.چند وقت پیش داشتم تو خیابون همینجوری واسه خودم قدم میزدم که یهو یه دختر تقریبا خوشگل جلومو گرفت.بهش گفتم ببخشید اتفاقی افتاده؟ با صدای لرزان گفت: ببخشید شما اقا رضا هستید؟ منم به نشانه تایید سرمو تکون دادمو گفتم بله اما کاش میگفتم نه…به محض اینکه فهمید من رضام اشک تو چشماش حلقه زدو گفت: وای خدای من باورم نمیشه که خودتونین..واای یعنی ممکنه؟ من عاشق فیلماتونم..به خصوص اون فیلمه که با محمد رضا گلزار بازی کردید..وای اقای حبیبی عاشق صداتونم اخه چرا خدا همه زیبایی جهانو تو چهره شما قرار داده؟ اخه چرا؟ یه نگاهی بهش کردمو با صدای اروم گفتم : ببخشید خانوم کار دارم مزاحم من نشید.نه این که فکر کنید من ادم مغروری هستما نه ولی خب واقعا وقت نداشتم…رامو کشیدم که برم یهو دیدم با صدای بلند زد زیر گریه.داد میزد میگفت : تورو خدا شمارتو بده اگه ندی خودمو میکشم.هی خودشو میزد که دیگه خب دلم سوخت تصمیم گرفتم شمارمو بدم بهش اخه میدونید چیه اصلا طاقت ندارم ببینم یکی به خاطر من داره خودشو میزنه میکشه.اخه راستش دلم خیلی کوچیه فوری میشکنه.بلاخره رسیدم خونه یه نگاهی تو اینه به خودم کردمو تو دلم گفتم: واقعا جلوه زیبایی و عظمت پروردگارو باید تو چهره من دید واقعا چی ساخته خدا.البته خب دست مامانمم درد نکنه که منو به وجود اورد خخخخخخ.در همین حالو احوال بودم که یهوگوشیم زنگ خورد.با ریلکسی بسیار گوشیو برداشتمو گفتم: شما با همراه اقای حبیبی تماس گرفتید .امرتون؟ یهو یه دختره صدای بلند گفت : عاشقــــــــــتم رضا میخوامتت دوست دارم بوس بوس .گوشیو قطع کردم.اخه خیلی از این جلف بازیا بدم میاد.اخه من نمیدونم این مثلا میخواد چیو ثابت کنه…خلاصه یه اهنگ انریکه واسه خودم گذاشتمو نشستم رو تختمو داشتم به اینده فک میکردم.واقعا چه ایده ای به به.ارزوم اینه که رئیس جمهور شم.اخه همه بهم میگن تو لباس رسمی خیلی خوشتیپتر میشم .حالا رضا مثلا میخوای رئیس جمهور کجا بشی؟ راستش خودم خیلی دوست دارم رهبری امریکارو بدست بگیرم ولی ...



  • یاد محمد رضا عسکری که در درگیری با اشرار مواد مخدر به درجه رفیع شهادت رسید

    سلام محمد رضا جان  خوبی؟ کجایی!! دیگه نمی یایی بریم سنگنوردی دیگه حتی احوالی هم از ما نمی گیری...   بخدا خیلی دلمون برات تنگ شده محمد رضا جان یاد اون روزا که کوه صاحب الزمان می رفتیم بخیر . تا چشممان به یک دیواره صاف می افتاد سریع میخ و چکش و طناب و کارابین از داخل کوله پشتی بیرون می ریختیم کارگاهی درست می کردیم و شروع می کردیم فرود و صعود کار کردن چقدر کیف می کردیم وقتی یک مسیر جدید باز می کردیم اون روزا نه تنها من بلکه تمام بچه های گروه(حسن فرهنگ -  اسد الله  -  ید الله  - فرامرز  - حجت - علی -  مجتبی و ..)دوستت داشتند نه بخاطر اینکه کوهنورد قدری بودی بلکه بخاطر خصو صیات اخلاقی که داشتی واقعا از هر لحا ظ می شد روت حساب باز کرد یک جوان ۲۰ ساله ولی به اندازه یک مرد پخته بودی . سال ۷۰ وقتی برنامه علم کوه جور شد با اینکه تمرین زیاد کرده بودیم که دیواره بریم ولی تو بخاطر شغلت نیامدی چون مسئو لیت تو از همه ما بیشتر بود تو نان اور خونواده بودی اخه تو یتیم بودی و خرجی بچه ها با تو بود اون موقع ها خیلی پیشت می امدم می دونی چرا چون  تو گمشده ا ی بودی که  پیدایت کرده بودم محمد رضا یادت هست وقتی مسیر طاق علی را باز می کردیم هر رول که به طاق می زدیم ذوق می کردیم و از ته دل می خندیدیم چون مسیر کاملا کلاهک بود چه شبها که توی کوهستانها  نخوابیدیم و چه روزها که خودمان را درگیر یخ و برف و سنگ نکردیم  چقدر خوش می گذشت  شبها با اینکه خیلی خسته بودیم ولی تو انقدر ما را می خنداندی که دل درد می شدیم یادت هست از گردان ۴۰۸ غواص حرف می زدی و می گفتی که ۱۵ ساله بودی که منطقه جنگی رفتی و ۱۳ / ۱۴ ماه در منطقه جنگی بودی ان هم گردان خط شکن  ۴۰۸ غواص لشکر ثارالله. چقدر دلم برا اون روزا تنگ شده   یادت هست به یکدیگر قول دادیم تا دیواره علم کوه را صعود نکردیم دست از تمرین بر نداریم یادت هست یک روز گفتی  بیا یک کار جدید بکنیم من که توی این دنیا سیر می کردم گفتم محمد رضا تورو خدا بس کن دیگه مسیر باز کردن بسه بیا همینجا( طاق علی) تمرین کنیم  ولی توگفتی صبر کن ببین چی می گم  بیا از حالا بجای اینکه داد بزنی بگی (طناب) بجاش بگییا علی و بجای اینکه بگی فیکس بگو یا حسین که اومدم بوسیدمت یادت هست محمد رضا روی دیواره علم  وقتی اون گوه شکست و من پاندول شدم و اسیب دیدم اومدی کنارم داد زدی چی شد  و وقتی حال روز مرا دیدی سرتو روی دیوار علم کوه گذاشتی و ها ی های گریه کردی با اینکه چند ماه تمرین کرده بودیم و شاید من می توانستم ادامه بدم ولی تو گفتی نه بر گردیم و از وسط دیواره بر گشتیم اون روزا چقدر نا راحت بودم ولی تو دلداریم دادی و گفتی دیواره  همیشه سر جاشه  ان شا الله ...

  • افشای نام پنج هزار قربانی ورق 2

    کابل افغانستان - مورخ  27بر28-1-1358 1.                    ابریشمین ولد پادشاه گل، دگروال متقاعد، مسکونه کارته نو، به ارتباط سیلاب صافی. 2.                    نور احمد ولد سید احمد، متعلم ابو حنیفه، اخوانی. 3.                    احمد موجب ولد محمد حفیظ، محصل طب ننگرهار، اخوانی. 4.                    دوست محمد ولد مهر دل، دهقان، مسکونه قلعه حسن شیوه کی، اخوانی. 5.                    بابا جان ولد عبدالرحیم، مسکونه لغمان، دهقان، به ارتباط پیرزاده. 6.                    رحمت الله ولد عبدالصمد خان، متعلم مکتب مخابره، کابل، اخوانی. 7.                    شاه حسین ولد محمد حسین، مسکونه بهسود، خمینی. 8.                    حاجی عبدالقادر ولد حاجی محمد حسین، دهقان، مسکونه ارزگان، اشرار. 9.                    حاجی محمد حسن ولد حاجی تاج محمد، دهقان، اشرار. 10.                حاجی عبدالغفور ولد حاجی تاج محمد، دهقان، اشرار. 11.                محمد آصف پوپل ولد غلام جان، مسکونه مکروریان، توطیه. 12.                نورالحق ولد عبدالحق، مسکونه کارته سه، توطیه. 13.                امان الله ولد نصرالله، مسکونه کارته پروان، توطیه. 14.                غلام سخی ولد عبدالرسول، فیودال اعزامی، کندز. 15.                غلام رسول ولد سلطان، زمیندار، مسکونه بهسود، خمینی. 16.                محمد رسول ولد محمد حسن، زمین دار، مسکونه بهسود، خمینی. 17.                محمد انور ولد سهراب علی، زمیندار مسکونه بهسود، خمینی. 18.                غلام نبی ولد سلطان، زمین دار، مسکونه بهسود، خمینی. 19.                صالح محمد ولد حاجی فقیر محمد، مامور پشتنی تجارتی بانک، مسکونه بهسود، خمینی. 20.                عبدالقیوم ولد عبدالرسول، کارمند وزارت زراعت، مسکونه بهسود، خمینی. 21.                عبدالحبیب ولد عبدالعلی، معلم، مسکونه بهسود، خمینی. 22.                شاه بزرگ ولد آغا گل، مسکونه قره باغ، خمینی. 23.                مولوی عبدالباقی ولد یار محمد، مسکونه قره باغ، خمینی. 24.                سید گوهر ولد سید نادرشاه پسر سید کیهان. 25.                امان الله ولد بازگل، دوهم برید من، مسکونه خیرخانه، مایوییست. 26.                شیر احمد ولد محمد علی، جگرن، مسکونه کابل، مایوییست، ضد انقلاب. 27.                عین الدین ولد محراب الدین، مامور متقاعد زارعت، مسکونه رحمانه مینه، ماوییست، ضد انقلاب. 28.                شیر آغا ولد رحمت گل، دکاندار، مسکونه لغمان، اخوانی. 29.                محمد عمر ولد رحم دل، ...

  • سردار دلها... شهید طالعی

    هیچ چشم اندازی زیباتر و با شكوهتر از منظره وسیع گلستان بزرگ مردان شهید نیست كه جلای دیده و صفای جان است. مردانی كه در هر نقطه ی وجودشان سایه ساری مطبوع برای آرمیدن دلخستگان وجود دارد. چشمه سارهایی كه قادرند روح تشنه هر تشنه كامی را سیراب كنند.یكی از این اسوه های ماندگار تاریخمان سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید حاج علیرضا طالعی فرمانده تیپ دوم اباعبدالله الحسین (ع) لشكر 3 نیروی مخصوص حمزه است. سردار سرتیپ دوم پاسدار شهید حاج علیرضا طالعی در نخستین روز فروردین ماه سال 1342 در شهرستان سلماس در یك خانواده مذهبی و متدین به دنیا آمد. خانواده اش از فرط عشق و علاقه به امام علی ابن موسی الرضا (ع) و تقارن تولد ایشان با سالروز شهادت امام رضا (ع) او را " علیرضا نامیدند.وی پس از گذراندن دوران شیرین و رویائی كودكی قدم در راه تحصیل گذاشت و مقطع دبستان را در شهرستان سلماس با علاقه فراوان شروع كرد. بعد از اتمام دوره ابتدائی در دوره راهنمائی مشغول تحصیل شد و پله پله مراحل كمال و مدارج علمی را با كامیابی گذراند. خوشروئی، ادب، شجاعت، جوانمردی و امین بیت المال از خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار بود و سخنانش همواره بوی بندگی و ایثار می داد. در تربیت دینی اولیه ایشان صفا و دیانت حاكم بر محیط خانواده نقش مؤثری داشت و دستگیر پیشرفت‌های آینده اش گشت. از همان دوران طفولیت آثار غیرت و جوانمردی از چهره درخشانش آشكار بود. بسیار پر جنب و جوش و خیلی صمیمی و دوست داشتنی نزد فامیل و دوستانش بود. بااوج‌گیری انقلاب روحی تازه در كالبدش دمیده شد و تا واپسین توان برای رساندن پیام انقلاب و سخنان امام (ره) به توده های مردم تلاش می كرد. بعد از انقلاب آنگاه كه طلسم شب شكست و سپیده ی آزادی و ایمان در افق به خون نشسته ایران، طلوع دوباره اسلام را نوید داد، خفاشان شب پرست كه نمی‌توانستند روی خورشید را ببینند شرارت را آغاز كردند و منطقه حساس غرب كشور خصوصاً آذربایجان غربی را آشفته كردند. این غیور مرد كه در به ثمر نشستن انقلاب اسلامی با همه جان كوشیده بود از بدو پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران شهرستان سلماس درآمد و در راه اندازی این نهاد انقلابی در این شهرستان كه از ویژگی‌های خاصی برخوردار بود نقش برجسته ای داشت و در سركوبی اشرار منطقه تلاش فراوان كرد.با آغاز تجاوز آشكار عراق به مرزهای گلگون كشورمان شهید طالعی كوله بار سفر را بست و عازم دیار عاشقان و عارفان شد. تنفس هوای پاك جبهه ها او را نمك گیر دیار خون و شرف كرد و همسایگی فكری و فیزیكی با شهداء بویژه سردار شهید محمد قمری و سردار شهید قدرت الله داهیم كه از دوستان بسیار صمیمی شهید طالعی ...