اشعاری درباره ی روز پزشک
یک شعر زیبا در وصف کوروش
ای قهرمان خسته تن و خسته جان من ! دانم تو کیستی دانم تو چیستی یک عمر در سراچه دلتنگ زندگی ـ مردانه زیستی در پیش خلق، خنده به لب داشتی ولی ـ پنهان گریستی . در چشم من مسیح بزرگ زمانه ای ای مرد پاکزاد بر جان پاک تو ـ از من درود باد ـ از من درود باد
ویژه مطلب ( ادا مه ی بالا )2ham-2ham
( ادا مه ی بالا ) راستی شما درباره ی « محسن نامجو » چی می دونین ؟ خب من هم باهاش آشنایی نداشتم . تا چند روز پیش محمد جواد رفیقم رو دیدم و از اونجایی که یکی از طرفداراش بود چند تا از آهنگ هاش رو بهم داد : ( سه راه آزری ) ، ( گلادیاتور ها » یا فقیه خوشکله « ) ، ( همش ) و یکی از جنجال های او که خواندن سوره ی شمس از قرآن که به صورت بسیاز زیبا با صدای و ریتم قشنگ و آهنگ مناسب اجرا میشه اما از اونجایی که این کار حرام اعلام شد اون رو مدت زیادی به یکی از نقل مجالس موزیکی و غیر موزیکی کشاند . و البته به دادگاه !! اون متولد سال 1355 در تربت جام است اما از شش سالگی به مشهد و بالاخره به تهران رفت ( با خانواده ) و در 12 سالگیی در تهران نزد استادان خوب و کار درست نت خوانی را یاد گرفت . برای تحصیلات دو ترم زبان را خواند اما نیمه کاره آن را رها و به رشته ی تاتر گروید اما در ادامه بعد از دو ترم تاتر آن را هم بیخیل و سراغ موسیقی در دانشگاه رفت بعد از پنج ترم با ناراحتی مسیرش را تا مدت درازی از دانشگاه جدا و به یادگیری های تجربی پرداخت . می گوید : زبان را به خاطر تاتر و تاتر را به خاطر موسیقی و موسیقی را به خاطر جو بد محیط دانشگاه ول کردم ! اون اهل و علاقه مد تلفیق است و سبک های مختلف رو مخصوصاً فولکلور های ایران رو با راک مخلوط کرده و با اشعاری که یکی در میان از سعدی ، حافظ و خودش است موزیک های عجیب و غریب می سازد . یه شعر از کار های محسن نامجو و می نویسم با توضیحش که بفهمین منظورم از عجیب چیه !!!!!!! یکروز به شیدایی در زلف تو آویزم خود را چو فرو ریزم با خا خا خاک درآمیزم وگرنه من همان خاکم که هـ هـ هـ هـ هستم. البته یک تکه بیناش هست که آن تکهی آخرش را میخوانم. دریای خزر گردم خواهی تو اگر جونم محصول هنر گردم خواهی تو اگر جونم صد سینه سپر گردم خواهی تو اگر جونم یکروز بصر گردم یکروز نظر گردم ای وای ای وای ای وای ای وای گرگی تو و میشام من جمعا به تو آویزیم آب است و سریشم من جمعا به تو آویزیم اگزاس و دیازپامی جز زلفت آرامی چون زلف تو ناآرامم رسوا و پریشم من سشوار سشوار سشوار سشوار دریای خزر گردم، هی، خواهی تو اگر جونم خوب شاید الان نظرتون یه جور دیگه شده باشه ! ها ؟ کی تو شعرش به خاظر اینکه دخترای امروزی موهاشون رو با سشوار صاف می کنن عربده میزنه : سشوا ، سشوار ، سشوار ، سشوار ! حسن نامجو این کارو میکنه . دنبالش برین . آهنگ هاش رو مخصوصاً » سه راه آذری « ر دانلود کنین و هر جایی می تونین اطلاعات خوبی درباره اش به دست بیارین !!1 خوب ...
اشعار شاهنامه فردوسی
به نام خداوند جان و خردخداوند نام و خداوند جایخداوند کیوان و گردان سپهرز نام و نشان و گمان برترستبه بینندگان آفریننده رانیابد بدو نیز اندیشه راهسخن هر چه زین گوهران بگذردخرد گر سخن برگزیند همیستودن نداند کس او را چو هستخرد را و جان را همی سنجد اویبدین آلت رای و جان و زبانبه هستیش باید که خستو شویپرستنده باشی و جوینده راهتوانا بود هر که دانا بوداز این پرده برتر سخنگاه نیست کزین برتر اندیشه برنگذردخداوند روزی ده رهنمایفروزنده ماه و ناهید و مهرنگارندهی بر شده پیکرستنبینی مرنجان دو بیننده راکه او برتر از نام و از جایگاهنیابد بدو راه جان و خردهمان را گزیند که بیند همیمیان بندگی را ببایدت بستدر اندیشهی سخته کی گنجد اویستود آفریننده را کی توانز گفتار بیکار یکسو شویبه ژرفی به فرمانش کردن نگاهز دانش دل پیر برنا بودز هستی مر اندیشه را راه نیست
اشعاری در مدح ومرثیه حضرت زینب(س)
و آن که در امواج دریاى خروشان بـلا امتحانها داد بـا عزم و شجاعت زینب است همچو باب و مام و جدّ خویش در روز جزا آن که دارد از خدا اذن شفاعت زینب است***آیت الله صافی گلپایگانی***سنگرنشین عرصه ایثار زینب است تکرار عزم حیدر کرار زینب است پرچم فتاد از کف عباس باک نیست اینک حضور سبز علمدار زینب است ای بلبل حسین تو تنها نماندهای بابا سفر نموده تو را یار، زینب است خون میچکد ز تن، گرت از تازیانهها غمگین مباش چونکه پرستار زینب است قامت اگرچه از غم هجران خمیده داشت بر قلب خصم حسرت یک آه را گذاشت آنکس که با کلام خود اعجاز میکند با دستهای بسته گره باز میکند گه مادر است و دامن او پرورد شهید گه دختر است و بهر پدر ناز میکند گه خواهر است و گرمی پشت برادرش گه چون علی است خطبه چون آغاز میکند گاهی علم کشد به سر دوش و گاه مشک گه خویش را به هیأت سرباز میکند گه عاشق است و بر لب او ذکر یا حسین گه با دو دست بسته سفر کرده با حسین ماهی که رویش از غم گلها کشیده بود صدها ستاره از شب و روزش چکیده بود وان هاجری که پا گذر چشمههای خون هفتاد بار دشت بلا را دویده بود خونین رخ پدر زجفا دیده بود لیک بر روی نی جمال برادر ندیده بود اما نداد از کف جانش امید را در هم شکست خانه کفر نوید را
درباره ی زندگی نامه ی حضرت داوود
حضرت داوود کوچکترین پسر "ییشای" از سبط یهودا بود که در منطقه افرات در شهر بت لحم زندگی می کردند. بنابر آنچه در کتاب مقدس آمده، حضرت داوود از اولاد "روت موآوی" ، همسر "بوعز" بوده است و 40 سال بر بنی اسرائیل سطنت کرد(876 تا 836 قبل از میلاد) از چهل سال پادشاهی ، هفت سال و 6 ماه آن ، حکومت بر یهودا در حبرون بود و 33 سال بر کل اسرائیل و یهودا در اورشلیم (شموئل 5: 4-5) . حضرت داوود در دوره حکومت شائول (اولین پادشاه بنی اسرائیل) به دربار او راه یافت . در جلد اول کتاب سموئیل (شموئل فصل 16) می خوانیم که به دو علت حضرت داوود نزد شائول پادشاه ارزش یافت . "یکی از خادمین در جواب وی گفت اینک پسر ییشای بت لحمی را دیدم که به نواختن ، ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصیح زبان و نیک منظر است و خداوند با وی می باشد" در فصل 17 همان کتاب می خوانیم که شائول پادشاه داوود را با کلاه، زره و شمشیر خود مسلح نمود ولیکن داوود نتوانست با آنها راه برود زیرا با آن وسایل عادت نکرده بود. داوود به شائول گفت ب این سلاح ها نمی توانم بروم زیرا در استعمال آنها مهارت ندارم. پس از آن چون حضرت داوود توانست با گلیات بجنگد، نظر شائول را به خود جلب کرد و نیز نظر به این که او در جنگ با کفار موفقیتی به دست آورد، مورد لطف پادشاه واقع شد و داماد وی شد.علاوه بر این ، او با یوناتان پسر شائول دوست صمیمی بود. شائول به داوود مشکوک می شود و تصور می کند که او در این فکر است که سلطنت را از جانشینانش برباید. هنگامی که داوود می فهمد که شائول قصد کشتنش را دارد از او می گریزد . در این زمان بود که چهارصد نفر از اشخاصی که در تنگنا بودند و زندگی تلخی داشتند گرد او جمع شدند. شائول در جنگ با کفار شکست خورد و کشته شد. این واقعه در زندگی حضرت داوود نقطه عطفی بود . داوود با طرفداران او خانواده خود به شهر حورون رفت . اهالی یهودا به خاطر خدماتی که حضرت داوود به آنها کرده بود پس از مرگ شائول از حمایت خانواده او دست برداشتند و از داوود پشتیبانی نمودند. از طرف دیگر "آونر بن نر" سرلشگر شائول با شتاب پس از مرگ شائول، "ایش بوشت" پسر شائول را پادشاه کرد در حالیکه حضرت داوود بر حورون و سبط یهودا حکومت میکرد. بین او و خانواده شائول کشمکش وجود داشت . داوود هر روز قوی تر میشد در حالی که خانواده شائول ضعیف می گشت . پس از مرگ "ایش بوشت" و اونر، بنی اسرائیل بدون رهبر ماندند و تنها کسی که می توانست آنها را از حمله کافران مصون نگاه دارد، داوود بود. پیران قوم به حورون رفتند و در آنجا داوود با آنها پیمان بست . در مزامیر داوود آمده است که حضرت داوود کوشش کرد عدالت و انصاف را در بین مردم برقرار سازد. از مهمترین ...
اهل حسین آبادم
باز هم شب شده بر خواسته ام «لَم» دادماین جوابی است که بر نفس، دمادم دادم
حتماً
اللّهُمَّ اَرِنىِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ وَاكْحَلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ منِّى اِلَیْهِوَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ اَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُكْ بى مَحَجَّتَهُ مى شود فرصت ديدار مهيّا حتماً بد به دل راه نده مى رسد آقا حتماً اى كه دنبال دواى غم هجران هستى مى شود درد نهان تو مداوا حتماً اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنيم وعده ى ما همه افتاده به فردا حتماً ثمر گريه ى ما خنده ى روز فرج است آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتماً دوره ى غيبت طولانى و تأخير ظهور امتحانى است براى همه ى ما حتماً كار ما منتظران چيست؟ اُميد و تقوا غم نخور مى شود آخر گره ها وا حتماً هركه در زُمره ى ما منتظران مى باشد مى كند تا به ابد پشت به دنيا حتماً انبيا منتظر آمدنش مى باشند مى رسد پشت سرش حضرت عيسى حتماً كاش باشيم و ببينيم كه روز رجعت مى سپارد عَلَم خويش به سقّا حتماً زره شير خدا بر تن و شمشير به دست مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً انتقام دَرِ آتش زده را مى گيرد وَ به آتش بكشد آن دو نفر را حتماً
معر فی اشخاص - شعرا و آثار آنان
معرفی اشخاص و آثار مربوط به آنها قرن چهارم الف – شاعران : - کسایی مروزی ، شیعه مذهب ، دارای اشعاری در پند و موعظه ؛ شاعر اواخر سامانی و اوایل غزنوی . - شهید بلخی ، شاعر متکلّم ، دارای اشعاری حکیمانه و پند آموز. - ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی ، مهمترین شاعر تا زمان خود که در کثرت شعر معروف بوده است و او را پدر شعر فارسی می خوانند.او کلیله و دمنه را به شعر در آورد . در دربار سامانیان بود و مدّاح سامانیان و صفاریان . در مورد این که او کور مادر زاد بود یا بعدها کور شد اختلاف نظر وجود دارد . - فردوسی ، سراینده شاهنامه ، حماسه ی ملی و بزرگ ایران . فردوسی تا اوایل قرن 5 ( 411 ) زنده بود ولی شاهنامه ، اثر قرن چهارم است . فردوسی ، اصل شاهنامه را از کتاب های موجود مانند شاهنامه ی ابومنصوری انتخاب کرد . ب – نویسندگان : - محمد بن جریر طبری ، نویسنده ی تفسیر طبری و تاریخ طبری به نام ( الرسل و الملوک ) - ابو علی بلعمی ، تاریخ طبری را به نام « تاریخ بلعمی » ترجمه کرد ، اما ترجمه ای که کم و زیاد بسیار دارد و به همین دلیل ، نام مستقلی بر آن نهاده شده است . - محمد بن زکرّیا رازی ( قرن 3 و 4 ) نویسنده کتاب حاوی ؛ نوعی دایرة المعارف پزشکی است ) طب ابو منصور . او نظریات بقراط و جالینوس را نیز آزمایش کرد . - ابو ریحان بیرونی متولد کاث در خوارزم ، نویسنده ی آثار الباقیه عن القرون الخالیه. -الجماهر فی معرفة الجواهر – ماللهند – قانون مسعودی در نجوم - التفهیم لاوائل صتاعه التنجیم .... . - ابوعلی سینا ( که 38 سال در قرن 9 زندگی می کرد ) ، 0 شفا – نجات – اشارات ) در حکمت و قانون در طب و نیز معراج نامه و الرسالة العشق و تنها کتاب فارسی : دانشنامه ی علایی _ کتاب المباحث که در جواب سوالات شاگردش ، بهمنیار نوشته است . قرن پنجم الف – شاعران - بابا طاهر – سراینده دو بیتی ها عرفانی که به زبان لری محلی است و فهلویات نام دارد . در همدان طغرل سلجوقی به دیدارش رفت و او طغرل را نصیحت کرد . - ابوسعید ابی الخیر – عارف معروف از میهنه ی خراسان کتاب اسرار التوحید در حالات اوست . - اسدی توسی ، نویسنده ی قدیمی ترین فرهنگ بازمانده ی فارسی به نام ( لغت فارس ) و گرشاسب نامه . - ناصر خسرو و قبادی بلخی ، قصیده سرای شیعی که مذهب اسماعیلی و لقب حجت داشت ، او به کلی مخالف غزل سرایی بود و ادبیات را در خدمت مکتب و اعتقاد خود به کار برد . آثارش به نظم : دیوان شعر شامل اشعار فلسفی و پند . اشعارش ، فلسفی و حکمی است و خود او متکلم اسماعیلی بود . ب – نویسندگان - خواجه عبدالله انصاری – مناجات نامه – زاد العارفین – منازل السائرین – کنز السالکین - نصایح – قلندر نامه - محبت نامه – محبت نامه – الهی ...
اشعاری ناب از سعدی
اول دفتر به نام ایزد دانا صانع پروردگار حی توانا اکبر و اعظم خدای عالم و آدم صورت خوب آفرید و سیرت زیبا سعدی روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟ سعدی ای ماه شبافروز شبستانافروز خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز تو خود به کمال خلقت آراستهای پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز سعدی وه وه که قیامتست این قامت راست با سرو نباشد این لطافت که تراست شاید که تو دیگر به زیارت نروی تا مرده نگوید که قیامت برخاست سعدی ای در دل من رفته چو خون در رگ و پوست هرچ آن به سر آیدم ز دست تو نکوست ای مرغ سحر تو صبح برخاستهای ما خود همه شب نخفتهایم از غم دوست سعدی شب نیست که چشمم آرزومند تو نیست وین جان به لب رسیده در بند تو نیست گر تو دگری به جای من بگزینی من عهد تو نشکنم که مانند تو نیست سعدی تو هرچه بپوشی به تو زیبا گردد گر خام بود اطلس و دیبا گردد مندیش که هرکه یک نظر روی تو دید دیگر همه عمر از تو شکیبا گردد سعدی هر وقت که بر من آن پسر میگذرد دانی که ز شوقم چه به سر میگذرد؟ گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای آخر به دهان چون شکر میگذرد سعدی آن دوست که آرام دل ما باشد گویند که زشتست بهل تا باشد شاید که به چشم کس نه زیبا باشد تا یاری از آن من تنها باشد سعدی در چشم من آمد آن سهی سرو بلند بربود دلم ز دست و در پای افکند این دیدهٔ شوخ میبرد دل به کمند خواهی که به کس دل ندهی دیده ببند سعدی آنان که پریروی و شکر گفتارند حیفست که روی خوب پنهان دارند فیالجمله نقاب نیز بیفایده نیست تا زشت بپوشند و نکو بگذارند سعدی گر دست دهد دولت ایام وصال ور سر برود در سر سودای محال یک بوسه برین نیمه خالی دهمش از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال سعدی آن دوست که دیدنش بیارید چشم بیدیدنش از دیده نیاساید چشم ما را ز برای دیدنش باید چشم ور دوست نبینی به چه کار آید چشم سعدی هر گه که نظر بر گل رویت فکنم خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم ور بیتو میان ارغوان و سمنم بنشینم و چون بنفشه سر برنکنم سعدی آرام دل خویش نجویم چه کنم؟ وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟ گویند مرو که خون خود میریزی مادام که در کمند اویم چه کنم؟ سعدی