اشعارکوتاه سهراب سپهری
زندگینامه سهراب سپهری
سهراب سپهری در ۱۵ مهر ۱۳۰۷ در قم بدنیا آمد . وی شاعر و نقاش بود و از مهمترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبانهای بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در یکم اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران بیمارستان پارس تهران درگذشت و صحن امامزاده سلطانعلی روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و به دریافت نشان درجهٔ اول علمی نایل آمد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ اشعار خود را با عنوان «زندگی خوابها» منتشر کرد. آنگاه به تأسیس کارگاه نقاشی همت گماشت. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزهها شروع به کار کرد و در هنرستانهای هنرهای زیبا نیز به تدریس میپرداخت. در مهر ۱۳۳۴ ترجمهٔ اشعار ژاپنی از وی در مجلهٔ «سخن» به چاپ رسید. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاهها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاههای نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در ادارهٔ کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ مشغول به کار شد. از مهر ۱۳۴۰ نیز شروع به تدریس در هنرکدهٔ هنرهای تزئینی تهران نمود. در اسفند همین سال بود که از کلیهٔ مشاغل دولتی به کلی کنارهگیری کرد. آثار سهراب:مرگ رنگ ، زندگی خوابها ، آوار آفتاب ، شرق اندوه ، صدای پای آب ، مسافر ، حجم سبز ، ما هیچ ما نگاه ، هشت کتاب مطالب مرتبط:اشعار کوتاه و زیبای سهراب سپهری دانلود هشت کتاب سهراب سپهری نامه سهراب سپهری به مجله کیهان در مورد فوتبال ایران
سهراب سپهری
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد ...خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت سهراب سپهری دنگ..،دنگ..ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ، نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... سهراب سپهری هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟چرا مردم نمی دانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردمحرفی از جنس زمان نشنیدم!هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود.کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .من به اندازه ی یک ...
نامه سهراب سپهری به مجله کیهان در مورد فوتبال ایران
سهراب سپهری در نامه خود به هفته نامه کیهان ورزشی این گونه مینویسد:"به مجله شما علاقمندم ، تنها نشریه فارسی است که میخوانم ، به اندازه کافی با کتابها و مجلات فرهنگی سر و کار دارم . آنچه میخوانم به قلمروی دیگر مربوط است ، چون کارم چیزی دیگر است ، حاشیه نروم ، حرفهایی دارم ، از حرفها شروع کنم آن هم به ترتیب و در پی ارقام : 1- کلمه فوتبالیست را از کجا آوردهاید ؟ در فارسی کلماتی ساختهایم مثل "فیلمساز" ، در این جا ریشه یک فعل را گرفتهایم و دنبال یک واژه فرنگی گذاشتهایم. اما در ترکیب این کلمه تابع دستور زبان خودمان بودهایم. شما "فوتبالیست" را از فرنگیها گرفتهاید و یا با ابتکار خود ساختهاید ؟ برای ما ساختهاید و یا به خاطر آنان؟ و تابع چه دستوری ؟ همینظور واژه "کلر" را ؟ 2- آیا بهتر نیست پارهای را با حروف لاتینی هم بنویسید ؟ البته خوانندگان شما میدانند " جرج بست " را چگونه تلفظ کنند . اما "Everton" را چطور ؟ بارها شنیدیم که این نام را ارتون (به ضم الف و سکون را) تلفظ کردهاند. 3- نویسندگان شما گاه مینویسند "سنتر فوروارد" و گاهی "سانترفوروارد" . یک بار "بریان کید" و بار دیگر "بارایان کید" . آیا تلفظ کلمهای واحد آن هم در این گونه موارد همیشه همان نیست ؟ 4- صبح شنبه در کیهان ورزشی میخوانیم که روز پیش تماشاگران امجدیه بیست و پنج هزار نفر بودهاند ، عصر در صفحه ورزشی روزنامه کیهان ، سخن از بیست هزار نفر در میان است. آیا برای تعیین ارقام درست راهی نیست؟ مگر تعداد بلیتهای فروش رفته را نمیتوان پرسید ؟ 5- قیمت بلیتهای امجدیه بر چه مبنایی بالا و پایین میرود ؟ یک روز پنج شنبه بهای بلیت زیر جایگاه صد ریال است و درست فردای آن روز قیمت آن به دویست ریال میرسد ، چه حسابی در کار است ؟ اگر اهمیت مسابقه مطرح باشد پس با این همه تیم که بازی هرکدام در سطح خاصی است ، قیمت بلیت زیر جایگاه باید پنج ریال و پانصد ریال نوسان پیدا کند ، نکند عوامل جدی هم موثر باشد ، خودتان میدانید که در سرزمینهای دیگر بهای بلیت مسابقات نمیتواند چنین نوسانهای تند و نا به هنگامی داشته باشد. 6- چه میشد اگر ما بهای اشتراک بلیتهای مسابقات را به فدراسیون و یا باشگاهها میپرداختیم و آنها بلیت مسابقه را برای ما میفرستادند ، چه موانعی در سر راه موضوع اشتراک هست ؟ در کشورهای پیشرفته چه میکنند؟ 7- چرا بلندگوی امجدیه قبل از هر مسابقه (چه بزرگ و چه کم اهمیت) اسامی بازیکنان و داوران را اعلام نمیکند ، مگر این کار چقدر وقت گوینده را میگیرد؟ این را چطور باید یاد آوری کرد؟ 8- جمعهها درست در همان وقتی که در امجدیه مسابقه فوتبال در جریان ...
زندگی / خسرو شکیبایی - سهراب سپهری
دکلمه: خسرو شکیباییشاعر: سهراب سپهری زندگي رسم خوشايندي استزندگي بال و پري دارد با وسعت مرگپرشي دارد اندازه عشقزندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت از يادمن و تو برودزندگي جذبه دستي است كه مي چيندزندگي نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان استزندگي بعد درخت است به چشم حشرهزندگي تجربه شب پره در تاريكي استزندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر داردزندگي سوت قطاري است كه درخواب پلي مي پيچدزندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماستخبر رفتن موشك به فضالمس تنهايي ماهفكر بوييدن گل در كره اي ديگرزندگي شستن يك بشقاب استزندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان استزندگي مجذور آينه استزندگي گل به توان ابديتزندگي ضرب زمين در ضربان دل مازندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاستهر کجا هستم، باشم،آسمان مال من است.پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.چه اهمیت داردگاه اگر میرویندقارچهای غربت؟ دانلود
دانلود کتاب سهراب سپهری
نام کتاب: هشت کتاب سهراب سپهری نویسنده: سهراب سپهری تهیه و تدوین: txt.ir حجم:1,092 KB لینک۱: دانلود لینک۲: دانلود مطالب مرتبط:سهراب سپهری کیست؟ اشعار کوتاه و زیبای سهراب سپهری نامه سهراب سپهری به مجله کیهان در مورد فوتبال ایران
صدای آب می آید /سهراب سپهری - خسرو شکیبایی
دکلمه: خسرو شکیباییشاعر: سهراب سپهری صدای آب می آید مگر در نهر تنهایی چه می شویند ؟لباس لحظه ها پاک استمیان آفتاب هشتم دی ماهطنین برف نخ های تماشا چکه های وقتطراوت روی آجرهاست روی استخوانروزچه میخواهیم ؟بخار فصل گرد واژه های ماستدهان گلخانه فکر استسفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینندترا در قریههای دور مرغانی به هم تبریک می گویندچرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیستنمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروزاست ؟چرا مردم نمی دانندکه در گلهای ناممکن هوا سرد است؟دانلود دکلمه
گلچین اشعار سهراب سپهری(2)
زندگی خالی نیستمهربانی هست،سیب هست،ایمان هست آری تا شقایق هست زندگی باید کرد سهراب سپهری روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد...خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ ...هر چه دشنام از لب خواهم برچید هر چه دیوار از جا خواهم برکند رهزنان را خواهم گفت : کاروانی آمد بارش لبخند ابر را پاره خواهم کرد من گره خواهم زد چشمان را با خورشید ، دل ها را با عشق ،سایه ها را با آب ،شاخه ها را با باد و به هم خواهم پیوست،خواب کودک را با زمزمه زنجره ها بادبادک ها به هوا خواهم برد گلدان ها آب خواهم داد ...خواهم آمد ،سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت پای هر پنجره ای شعری خواهم خواند هر کلاغی را کاجی خواهم داد مار را خواهم گفت : چه شکوهی دارد غوک آشتی خواهم داد آشنا خواهم کرد راه خواهم رفت نور خواهم خورد دوست خواهم داشت سهراب سپهری دنگ..،دنگ..ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ، نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... سهراب سپهری هر که با مرغ هوا دوست شودخوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود سهراب سپهری باید امشب بروم من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت ... سهراب سپهری چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آبهای شط دیروز است ؟چرا مردم نمی دانند که در گلهای ناممکن هوا سرد است؟ سهراب سپهری هر کجا هستم باشم آسمان مال من است پنجره ، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت ؟ سهراب سپهری من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید واژه ها را باید شست ... سهراب سپهری چترها را باید بست زیر باران باید رفت فکر را خاطره را زیر باران باید بردبا همه مردم شهر زیر باران باید رفت دوست را زیر باران باید برد عشق را زیر باران باید جست زیر باران باید با زن خوابید زیر باران باید بازی کرد زیر باران باید چیز نوشت حرف زد نیلوفر کاشت زندگی تر شدن پی در پی زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است ... سهراب سپهری من از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردمحرفی از جنس زمان نشنیدم!هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره ...
سهراب سپهری
من از نوشتن ميترسم. با ترس به زيبايي و هنر نزديك ميشوم. سهراب سپهری .....من مسلمانم.قبله ام يک گل سرخ.جانمازم چشمه، مهرم نور.دشت سجاده من.من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.سنگ از پشت نمازم پيداست:همه ذرات نمازم متبلور شده است.من نمازم را وقتي مي خوانم که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.من نمازم را پي "تکبيره الاحرام" علف مي خوانم،پي "قد قامت" موج.... سهراب سپهری روشن است آتش درون شب وز پس دودش طرحی از ویرانه های دور. گر به گوش آید صدایی خشک: استخوان مرده می لغزد درون گور. دیرگاهی است در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است. بانگی از دور مرا می خواند، لیک پاهایم در قیر شب است. سهراب سپهری ..نقش هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود. طرح هایی که فکندم در شب، روز پیدا شد و با پنبه زدود... سهراب سپهری ...کسی نیست، بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت میان دو دیدار قسمت کنیم. سهراب سپهری به باغ همسفران صدا کن مرا صدای تو خوب است. صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن میروید... سهراب سپهری من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم. من از سطح سیمانی قرن میترسم. سهراب سپهری و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهم شد. و آن وقت حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد. حکایت کن از گونههایی که من خواب بودم، و تر شد. بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند. سهراب سپهری خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات. اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا. سهراب سپهری ماه بالای سر آبادی استاهل ابادی در خواب استباغ همسایه چراغش روشن,من چراغم خاموش.یاد من باشد تنها هستم.ماه بالای سر تنهایی است. سهراب سپهری شب بود و چراغك بود.شيطان ، تنها، تك بود.باد آمده بود، باران زده بود: شب تر ، گل ها پرپر.بويي نه براه.ناگاهآيينه رود، نقش غمي بنمود: شيطان لب آب.خاك سايه در خواب.زمزمه اي مي مرد.بادي مي رفت، رازي مي برد سهراب سپهری سنگ آرایش کوهستان نیستهمچنانی که فلز زیوری نیست به اندام کلنگوکف دست زمینگوهر ناپیدائی استکه رسولان همه از تابش آن خیره شدندپی گوهر باشید... سهراب سپهری آب را گل نکنیم در فرودست انگار کفتری می خورد آب یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید یا در آبادی کوزه ای پر می گردد آب را گل نکنیم شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فروشوید اندوه دلی دست درویشی شاید نان خشکیده فرو برده در آب رزن زیبایی آمده لب رود .... سهراب سپهری مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست ... ...
دشت هایی چه فراخ - شعری از سهراب سپهری
دشت هایی چه فراخکوه هایی چه بلنددر گلستانه چه بوی علفی می آیدمن در این آبادی پی چیزی می گردمپی خوابی شاید پی نوری ریگی لبخندیپشت تبریزیهاغفلت پاکی بود که صدایم می زدپای نیزاری ماندم باد می آمد گوش می دادمچه کسی با من حرف می زدسوسماری لغزیدراه افتادمیونجه زاری سر راهبعد جالیز خیار بوته های گل رنگو فراموشی خاکلب آبیگیوه ها را کندمو نشستم پاها در آبمن چه سبزم امروزو چه اندازه تنم هوشیار استنکند اندوهی سر رسد از سر کوهچه کسی پشت درختان استهیچ می چرد گاوی در کوهظهر تابستان استسایه ها می دانند که چه تابستانی استسایه هایی بی لکگوشه ای روشن و پاککودکان احساسجای بازی اینجاستزندگی خالی نیستمهربانی هست، سیب هست، ایمان هستآریتا شقایق هست زندگی باید کرددر دل من چیزی است مثل یک بیشه نورمثل خواب دم صبحو چنان بی تابمکه دلم می خواهدبدوم تا ته دشتبروم تا سر کوهدورها آوایی است که مرا می خواند...
عمر در شعر فارسی - سهراب سپهری
دنگ..،دنگ..ساعت گیج زمان در شب عمرمی زند پی در پی زنگ.زهر این فکر که این دم گذر استمی شود نقش به دیوار رگ هستی من...لحظه ها می گذردآنچه بگذشت ، نمی آید بازقصه ای هست که هرگز دیگرنتواند شد آغاز... سهراب سپهری