اسم قشنگ برای ارایشگاه زنانه

  • اسم آرایشگاه زنانه

    اسم آرایشگاه زنانه آموزش کامل ۳ نرم افزار آرایشگاه مجازی مباحث آموزشی جهت کار با برنامه آموزش نصب برنامه و اجرای آن وارد کردن مدلهای مختلف در برنامه ها و کار بر روی آنها شما هم می تونید خیلی زیبا و جذاب به نظر برسید اگر فقط خودتان آرایش چشم و لب انتخاب لنز برای چشم آرایش دست و انتخاب ناخن انتخاب مدلهاب مختلف عینک برای زیبایی چهره دیگه نیازی به ارایشگر و صرف هزینه اضافی نیست با این نرم افزار خودتان به راحتی می تونید خودتان را ارایش کنید رنگها در آرایش پکیج کامل آرایشگری مجموعه کامل مدل مو یدون نیاز به ویندوز فارسی و قابل اجرا بر روی تمام سیستمها رنگ ها همچنین به انواع سرد و گرم تقسیم میشوند. بعضی رنگها هم با توجه به سایه، تمایل به رنگی دیگر، روشنی و تیرگی، سرد یا گرم خوانده میشوند. در ترکیب رنگ سفید و قرمز، اگر رنگ سفید بیشتر باشد، رنگ صورتی حاصل سرد و اگر قرمز بیشتر باشد رنگ گرم است. سایه چشم که برای زیباتر نشان دادن چشمها استفاده میشود در رنگهای متنوعی ساخته میشود. برای کسانی که چشم کوتاه دارند، رنگ روشن چشم را بزرگتر نشان میدهد.در مورد رژ لب، خانم هایی که پوست روشن دارند، رژ لب تیره را برای آرایش خود کمی زیاد میدانند و رنگهای شفاف و روشن را ترجیح میدهند و خانمهایی که پوست تیره دارند آسانتر طرف رنگهای شاد و تند میروند      قيمت: ۳۰۰۰ تومان تعداد: 1 CD روش خريد: براي خريد پس از کليک روي دکمه زير و تکميل فرم سفارش، ابتدا محصول يا محصولات مورد نظرتان را درب منزل يا محل کار تحويل بگيريد، سپس وجه کالا و هزينه ارسال را به مامور پست بپردازيد. جهت مشاهده فرم خريد، روي دکمه زير کليک کنيد.      



  • اسم های جدید

    سلام دوس جون جوناچندتا اسم دیگه بنظرم قشنگ اومده بیاین لطفا نظراتتون  درباره اینا بگین :لاوین:نام یه منطقه ای از ایرانآلوین:فرشته بچه هارادوین:جوانمردرایمون:پسر باهوشآرتیمان: مقدس

  • روش های پیدا کردن خواستگار (طنز)

    روش های پیدا کردن خواستگار (طنز)

    روش های پیدا کردن خواستگار (طنز) 1)روش جزوه ای(مخصوص دانشجویان): در این روش شما در راه پله دانشگاه کمین کرده و مقداری برگه دستتون میگیرید و سوژه مورد نظر رو مد نظر گرفته,در این هنگام برخورد شدیدی با طرف کرده و برگه ها پخش زمین میشود و شادوماد خم میشه برگه ها رو جمع کنه و ی دل نه صد دل زیرچشی عاشق شما میشه شانس های ازدواج : دکترx, مهندس y, من و....(کمترین احتمال) 2)روش اشرف خانومی: در این روش شما به همراه اشرف خانوم و دوستان دم در نشسته و سبزی پاک میکنید, کلم خورد کرده و سرکه اضافه میکنید,پس از چند روز آنها شما را عروس گلم صدا کرده و صاحب خواستگار میشوید. شانسهای ازدواج: رضا کچل, اکبر قصاب, علی مکانیک, موری عقرب, بهزاد کلاغ من و.... 3)روش پلاستیکی: در این روش شما برای خرید میوه و سبزی به بیرون رفته و کلی پلاستیک در دست خود هنگام برگشت دارید, در این هنگام یهو یکی میگه آبجی بذار کمکت کنم و ی دل نه صد دل از سر تا ته کوچه عاشقتون میشه شانسهای ازدواج: فردین, بهروز وثوق, داداش کایکو, ملوان زبل, من و... 4)روش جاده ای: در این روش لاستیک ماشین خود را پنچر کرده و کنار جاده ایستاده تا فرد مورد نظر پیداش شه بیاد کمکتون,اگه ازطرف خوشتون نیومد با اخم میگید مرسی شوهرم الان میاد عوض میکنه و یارو میره,اگ از طرف خوشتون اومد ی کلمه میگید:آخه لباستون کثیف میشه.طرف ی دل نه صد دل با این ی کلمه عاشقتون میشه. شانسهای ازدواج: در این روش شما با چهره های مختلف امکان روبرو شدن دارید اما نترسید, از قبیل:اکبر دماغ, چنگیز سیبیل, وحید گوجه, علی بربری, حسن خوشگله, سعید خیار, مجید کله, ممد گلخار, داود مایتابه, من و.... 5)روش شماره ای: در این روش شما در خیابون به پسرها آمار داده و شماره میگیرید,که من این روش رو توصیه نمی کنم شانسهای ازدواج: مجید کله, محسن پپه, حمید خیارشور, رضا کره, کریم ببعی, مهران ببو, ناصر کلم و من و..... 6)روش کوهی: در این روش شما به کوه رفته و بلند فریاد زده "من شیرینم" کجایی پس؟ شانسهای ازدواج: فرهاد تیشه باز (که جدیدا معتاد شده بهش میگن فرهاد شیشه باز)! خسرو پرویزززززز (که الان آدم شده فامیلیشو گذاشته پرویز اما ما قبلا تو محل خسرو مگس صداش میکردیم), من و... 7)روش اینترنتی: در این روش شما باید به خواستگاری این اشخاص برویدشانسهای ازدواج: دوست خوبم گوگل گوگولی(بچه گوگوش و بروسلی), استاد خوبم یاهو یابوزاده, من و.... 8)روش سوسی(سوسولی): در این روش شما مانتو مشکی, شال صورتی, کفش صورتی, لاک صورتی و...باید استفاده کنید. شانسهای ازدواج: مانی پنکیک, ساسی چش قشنگ, امیر خط چش, کامی فر مژه, سامی نمکی, پلنگ صورتی, من و... 9)روش شگفت انگیز: در این روش شما از شارژ شگفت انگیز ایرانسل ...

  • میثمم مال من باش!

    سلام میثمم امروزم دلم برای لمس بودنت لک زده... اما مثل همیشه صدامو توی دلم خفه می کنم و هیچی نمی گم.... من به خودم قول دادم که با دلتنگی های بچه گونم تو رو اذیت نکنم. امروز روز خوبی بود عصری با مامانم رفتم آرایشگاه و موهامو کوتاه کردم. دلم یه قیافه ی جدید می خواست قیافه ای که به نظر تو قشنگ باشه... میثمم می خوام بدونی برام مهمه که فقط تو دوسم داشته باشی نه هیچ کس دیگه. فقط می خوام تو نوازشم کنی نه هیچ کس دیگه... چه جوری بگم یعنی من فقط توجه تورو می خوام میثمم.همین! حالم بهم می خوره ازپسرایی که به آدم خیره می شن و لبخند می زنن... من فقط لبخند قشنگ تورو می خوام میثمم... فقط می خوام که دستام توی دستای مردونه ی تو باشه و غرق لذت بشم... دلم می خواد مثل پریروز تو بغلت دراز بکشم و تو اروم با موهام بازی کنی.. آخ که چه آرامشی داشت کاش اون لحظه تموم نمی شد... کاش مال خود خودم بودی و لحظه ها نمی تونستن تورو ازم بگیرن... الان تهرانی میثم از ته دلم می خوام وقتی پنجشنبه اومدی برق غرورو تو چشات ببینم. اون غروری که خودتم می دونی چی ی گم.... منظورم اینه که از ته دلم می خوام تا پنجشنبه مواد نکشیده باشی... میثم تو خوبی خیلی خوبی! امروز که باهات حرف زدم صدات خیلی خسته بود اما مثل همیشه مهربون... مثل همیشه آرامش بخش و مثل همیشه خواستنی... بازم دلم برات پر کشید...برای بوسه هات...برای گرمی آغوشت... برای چشای مهربونت...دستای گرمت.... میثم من دوستت دارم برام بمون.بگذار خوشبخت باشم میثمم.

  • دختران وسربازی؟! (خیلی باحاله)

    دختران وسربازی؟! (خیلی باحاله)

    دختران وسربازی؟! (خیلی باحاله)   صبحگاه: فرمانده: پس این سربازه ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟ معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند... سلام سارا جان سلام نازنین، صبحت بخیر عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر سلام نرگس سلام معصومه جان ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی ...صبحانه: وا...اقای فرمانده، عسل ندارید؟ چرا کره بو میده؟ بچه ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفغ میکنه آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم ...بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه) فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید وا نه، لباسامون خاکی میشه ... آره، تازه پاره هم میشه ... وای وای خاک میره تو دهنمون ... من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ... ...ناهار این چیه؟ شوره تازه، ادویه هم کم داره فکر کنم سبزی اش نپخته باشه من که نمی خورم، دل درد میگیرم من هم همینطور چون جوش میزنم فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید! بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟ برو خودت غذا درست کن والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم، حالا واسه تو.. چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد ...بعد از ناهار فرمانده: کجان اینا؟ معاون: رفتن حمام فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد ، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم میشود... هوووو....بی شعور مگه خودت خواهر مادر نداری... بی آبرو ******** بیرون... وای نامحرم... کثافت حمال... (کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!!) ...بعد از ظهر فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟ یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟ جوجه بدون برنج رژیمی عزیزم؟ آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم. ...شب در آسایشگاه یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟ فرمانده: بله بسیار زیاد! خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!! فرمانده میره تو آسایشگاه: وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو فرمانده: بلندشید برید بخوابید! همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟ واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم. آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام ...

  • داستان قشنگ پسر 15ساله

    98mrsh.mihanblog.com داستان قشنگ پسر 15 ساله   پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده. یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». پدر با بدترین پیش داوری های ذهنی پاکت رو باز کرد و با دستان لرزان نامه رو خوند: پدر عزیزم، با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم. من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم فرار کنم، چون می خواستم جلوی رویارویی با مادر و تو را بگیرم. من احساسات واقعی رو با (اس تاکی) پیدا کردم ،او واقعا معرکه است ،اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت، به خاطر تیزبینی هاش، خالکوبی هاش ، لباسهای تنگ موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره. اما فقط احساسات نیست، پدر. اون حامله است !!! ( اس تا کی) به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم. . اون یک تریلی توی جنگل داره و کلی هیزم برای تمام زمستون.  ما یک رؤیای مشترک داریم برای داشتن تعداد زیادی بچه. (اس تا کی)چشمان من رو بروی حقیقت باز کرد که ماریجوانا واقعا به کسی صدمه نمی زنه .  ما اون رو برای خودمون می کاریم،  و برای تجارت با کمک آدمای دیگه ای که توی مزرعه هستن، برای تمام کوکائینها و اکستازیهایی که می خواهیم.  در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه، و (اس تاکی) بهتره بشه. اون لیاقتش رو داره. نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه، و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم. یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم، اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی. با عشق، پسرت، John صبر کنید اصل کاری پاورقی نامه است : پاورقی: پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست،من بالا هستم تو خونه ( تامی) ،فقط می خواستم بهت یاد آوری کنم که در دنیای چیزهای بدتری هم هست نسبت به کار نامه مدرسه که روی میزمه، دوست دارم! هروقت برای امدن به خونه امن بود ،بهم یه زنگ بزن

  • چوپان دروغگو تصميم كبري و حسنك كجائي جديد

    چوپان دروغگو تصميم كبري و حسنك كجائي جديد

    گاو ماما می کرد٬گوسفند بع بع می کرد٬سگ واق واق می کرد. همه با هم صدا می زدند حسنک کجایی؟ شب شده بود اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته ٬ و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح بجای غذا دادن به حیوانات٬جلوی آینه به مو های خود ژل می زند٬ موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست، چون او موهای خود را گلت می کند. دیروز که حسنک با کبری چت می کرد٬ کبری به او گفت که تصمیم بزرگی گرفته است٬ کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند٬ چون کبری با پترس چت می کرد. پترس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد. پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود او نمی دانست که سد تا چند لحظه دیگر می شکند. پترس در حال چت کردن غرق شد و مرد. برای مراسم تدفین او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود٬ ریز علی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت٬ ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد٬ ریز علی چراغ قوه هم داشت٬ اما حوصله دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد٬ کبری و همه مسافران مردند. اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت٬ خانه مثل همیشه سوت و کور بود٬ الان چند سالی هست که کوکب خانم٬ همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد٬ او حتی مهمان خوانده هم ندارد٬ او اصلا حوصله مهمان را ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند٬ او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد٬ او آخرین بار که گوشت خرید٬ چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخته بود. اما او از چوپان دروغگو گله ندارد٬ چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد و دیگر به همین دلیل است که کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ را ندارداگر از مطلب خوشتون امده لطفا به هر دو لگوی پایین برویید و امتیاز بدید:الان نوبت اینه:

  • تجارت پر سود برای قتلهای پنهان ...

     داستان سرایی و نوشتن اتفاقات ریز و درشتی که در هر گوشه شهر ریخته بر زمین به همین سادگیها نیست . گاهی آن قدر تلخ و زجر آور است که می خوانید و پشت بندش ناله و نفرین است که نثارمان می کنید ... چاره چیست . ما ننویسیم ، هستند دیگرانی که بنویسند و شما بخوانید . تعارف نداریم . اینها دارد اتفاق می افتد . جنایاتی که گاهی حتی از نگاه تیز بین پلیس هم پنهان می ماند . صبور باشید و سعی کنید فقط خواننده باشید و از کنار آن ساده بگذرید ... دخترک آرام و قرار نداشت . دیدن بابا برایش شده بود یک رویا . خیلی سال بود که بابایش را ندیده بود و حالا از روستایشان و محل تولدش داشت برای اولین بار راهی شهر تهران می شد تا پدرش را ببیند . سارا خیلی خوشحال بود و خيلي هم انرژي داشت ، يك لحظه آرام نمي گرفت ، دائما از فرط خوشحالي به اين طرف و آن طرف مي دويد و هركسي را كه در روستا می دید به او می گفت که به زودی پدرش را خواهد دید . مردم هم که  شادابي و نشاط سارا را مي ديدند ، بي اختيار شاد مي شدند و خدا را به خاطر اين همه مهر وعطوفت شكر مي کردند . ضمن آن که سفارش کرده بودند که دخترک همه جوره مواظب خودش باشد . شهر بزرگ بود و ناآرام و این دختر تا به حال پایش به شهر باز نشده بود . حق داشت بترسد و روح پاکش دستخوش تغییر و بیقراری شود . اما دلش را به دریا زد و راهی شد ...  سرانجام روز موعود فرا رسید و سارا با کلی خاطره قشنگ از روستا بیرون آمد و راهی شهر بزرگ تهران شد . هر طور بود خودش را به تهران رساند . سر از پا نمي شناخت . مدام با خودش رویای مردی را به تصویر می کشید که پدرش بود و سالها از او خبر نداشت . با خودش دائما مي گفت كه بعد از اين همه انتظار بالاخره مي توانم پدرم را ببينم ، يادش افتاد كه او هنوز نمي داند بايد به كجا برود و جایی را در این شهر بزرگ نمی شناسد . خروجی درب ترمینال ایستاد و سرگردان به این سو و  آن سو چشم دوخت . در همان جا ايستاد . در همین حین نگاه هرزه رهگذری در حاشیه جنوبی ترمینال به سارا افتاد . سارا ایستاده بود که رهگذر به وی نزدیک شد . سارا با دیدن او ناشیانه از وی محل آدرس را که در دستش داشت پرسید . رهگذر که فهمیده بود سارا در این شهر غریب است گفت : که اتفاققا آدرس را دقیقاٌ می شناسد و او را مستقیم به همان جا خواهد برد . سارا با خوشحالی با رهگذر همراه شد تا به خیال خودش بابای گم شده اش را بعد از این همه سال دوری و هجران ببیند ... سارا جدیدترین قربانی‌ سقط جنین‌های مخفی است ، خبر مرگ دردناک سارا . دخترک روستایی نتوانست دل اهالی محل زادگاهش را آرام نگه دارد . غوغایی بود آن روز در آن روستا . او مرد؛ آرام و بی‌صدا ؛ مثل زنانی که برای فرار از ننگ داشتن کودکی نامشروع ...