اسم بوتیک های تهران
برنامه از پوشش اسلامی تا بوتیک ایرانی
میلاد دخانچی : "در این برنامه می خواهیم به رابطه ی سبک زندگی و فرهنگ ملی بپردازیم. میخواهیم بگوییم که چه ربطی بین فرهنگ عمومی یک جامعه و سبک زندگی آدم های آن جامعه وجود دارد . این دو یک نوع رابطه ی نزدیک و تنگاتنگ با هم دارند و این به این معناست که اگر می خواهید در مورد فرهنگ عمومی یک جامعه چیزی بیاموزید فقط کافی است به سبک زندگی آن جامعه نگاه کنی در واقع یک نوع فرمول خوبی است برای مسافرت کردن یعنی اگر شما می خواهید یک شهری مسافرت کنید تا درمورد فرهنگ آنها چیزی یاد بگیرید فقط کافی است که به سبک زندگی زندگیشان نگاه کنید.طرز لباس پوشیدن ، خوراک وتغذیه ، اوقات فراغت ، عزاداری ، مصرف ، این ها همه در کنار هم می تواند خیلی چیزهارا در مورد فرهنگ عمومی یک جامعه به ما بیاموزد. یکی از مصداق های سبک زندگی همه ی آدم های همه جای دنیا طرز لباس پوشیدنشان است . در واقع از طرز پوشش مردم جامعه می توان فهمید که چه نوع هویتی در آن جامعه پایدار است و دارد به همه چیز آن جامعه جهت می دهد ."میلاد دخانچی :" در خدمت دکتر ابراهیم فیاض استاد مردم شناسی دانشگاه تهران هستیم.بگذارید از تجربه ی خودم مثال بزنم . من مدتی را در غرب زندگی کرده ام . مثلا در کشوری مثل کانادا روزهای چند فرهنگی دارند و در این روز ها به همه می گویند که با لباس و رسوم خودتان یک برنامه برگزار کنید. وقتی که ما دانشجو بودیم در این برنامه ها اعراب لباس خودشان را داشتند ، هندی ها لباس خودشان را داشتند حتی مجارستانی ها هم لباس خودشان را داشتند اما وقتی به ما ایرانی ها می رسید که خوب ما چه کنیم ؟ سر پوششمان یک مشکل داشتیم و آن این بود که لباس فرهنگ ما چیست؟ لباس پسران که شبیه آنچه در غرب پوشیده می شود است و به نظر می رسید آن چیزی که ما اسمش را می گذاشتیم لباس ملی که بتوانیم بگوییم این لباس ایرانی است ، این لباس ماست را نداریم.الان هم که به سطح جامعه نگاه می کنیم مخصوصا به زندگی شهری ، می بینیم که طرز لباس پوشیدن های ما ، دور از انصاف نیست که بگوییم آمریکایی شده است یا اروپایی شده است . سبک پوشش ما آمریکایی شده است. چرا اینگونه شده است؟"دکتر ابراهیم فیاض:" مردم ایران باید قدر خودشان را بدانند زیرا ملت بزرگی هستند. منظور من از این حرف این نیست که خیلی غرور ایجاد کنیم. با توجه به اصالت ها ، گذشته ها بزرگی ها و تاریخ سازی ها چه بخواهیم یا نخواهیم ما الان یک کشور جهانی هستیم و یک کشور جهانی همیشه در تقابل با جهان است . این که باید قدر خودشان را بدانند به این معنی است که باید بدانند چه زخیره ها و سرمایه های فرهنگی ای دارند. همین الان در ایران چندین آب و هوا وجود دارد و بین گرمترین و سردترین ...
این خانم اولین کسی است که مد را به ایران آورد (عکس)
شروع قصه زینت جهانشاه حدود ۱۹۳۱ میلادی، به همراه پدرش سرهنگ حبیب الله فرود سرپرست محصلان وزارت جنگ آن روزها ایران را به مقصد آلمان ترک کرد .سرهنگ برای مأموریت به برلن رفت و دخترش را به مدرسه دخترانه لته فراین که یک آموزشگاه بین المللی معروف بود، سپرد . لته فراین جایی بود که دخترها با علم خانه داری تکمیلی، آشنا می شدند و علاوه بر آن باید چیزهایی را مثل تندنویسی و ماشین نویسی، هم یاد می گرفتند. به مدت یک سال و نیم علوم قضائی، آشپزی ، پرنده شناسی، حیوان شناسی و حتی نحوه ذبح و تمیز کردن و پختن جانوران، خیاطی، لباسشویی، اتو و رفو ، وصله کردن لباس و … هم در این مدرسه به زینت جوان تعلیم داده شد. بعد از آن او با یک افسر ازدواج کرده و برای اقامتی که دو سال و نیم طول کشید راهی برن پایتخت سوئیس شد. آنجا بود که زینت علاقه خود را به هنر خیاطی جدی تر از گذشته دنبال کرده و یک سال تمام را صرف یادگرفتن روش برش روی مانکن از یک خانم سوئیسی کرد. گرچه وابستگی نظامی شوهرش باعث شد آنها سوئیس را هم ترک کنند اما در عوض به شهری پاگذاشتند که یکی از مراکز اصلی صدور مد به تمام دنیا بوده و هنوز هم هست ؛ پاریس. از بوتیک های پاریس تا خیاطخانه تهران زینت جهانشاه تخصص خیاطی خود را در پاریس گرفت. سپس از بالمن که آن روزها چندان شناخته شده و معروف نبود برش و دوخت آموخت.در مدت یک ماه این دختر ایرانی به رموز خیاطی مدرن وقت، همین طور طرز اداره یک بوتیک پی برد. همین قضایا به او کمک کرد تا یک سال پس از بازگشت به وطنش بتواند اولین بوتیک ایرانی را در تهران تأسیس کرده و نام خود را به عنوان اولین کسی که پای مد را به ایران باز کرد، در تاریخ ثبت کند.نمایشی که خیاطخانه او را معروف کرد در سال ۱۳۲۱ زینت جهانشاه به همراه همسرش از سوئیس به ایران برگشت. یک سال بعد، او خیاطخانه خود را در خیابان امیریه تأسیس کرد و با همراهی ۵کارگر هر آن چه را که در طول سفرها و اقامتش در فرنگ آموخته بود به خانم های تهرانی عرضه کرد. با فرستادن کارت دعوت و پیغام و چند تلفن به خانم های معتبر ، زینت موفق شد پای حدود ۱۵ نفر از زنان سرشناس شهر را به نمایش افتتاحیه خیاطخانه اش باز کند. بیشتر این خانم ها، از فرنگ رفته ها بودند و با نمایش مد لباس، آشنایی داشتند . در این مراسم ۹۰ دست لباس زنانه مخصوص صبح، عصر و شب به نمایش گذاشته شد . معرفی لباس ها را هم خود جهانشاه برعهده داشت و موقع نمایش هر کدام، اسم و توضیحاتی درباره شان میداد. جالب است بدانید نام تمام این لباس های ایرانی از روی فصول سال یا گل ها انتخاب شده بود. هر چند که جنس پارچه هایشان مثل تمام پارچه های مصرفی آن سال ...
تهران در دست دستفروش ها!
خرید عید در آخرین روزهای سال هر چقدر هم که سخت به نظر برسد و پردردسر، قانون نانوشته ای است که چه بخواهید چه نخواهید برای شما هم به اجرا در می آید؛ اتفاقی خوشایند که می تواند شما را از خانه بیرون بکشد و پای تان را به مراکز تجاری بزرگ و پاساژهای معروف باز کند. حکایت دست فروش ها و رونق کسب و کارشان در شب های پایانی سال هم در همین جا شروع می شود. حتی اگر اهل خرید هم نباشید قبول کنید که نمی توان از وسوسه راه رفتن بین بساط بزرگ و کوچک دست فروش های کف پیاده روی خیابان ها گذشت. فروشنده هایی که یک نقطه مشترک دارند؛ بازار داغ فروش شان در روزهای پایانی سال و ایام عید. فرقی نمی کند گوشه کدام پیاده رو و کدام خیابان را برای بساط جنس های شان انتخاب کرده باشند یا کالایی که می فروشند ربطی به حال و هوای نوروز داشته باشد یا نه؛ همین که در روزهایی که سال کهنه، آخرین نفس هایش را می کشد و زمین و زمان خبر آمدن سال جدید را می دهند، شب با جیبی پر به خانه برگردند کافی است. در این گزارش شما را با معروف ترین مراکز و خیابان های تهران در روزهای پایانی سال آشنا می کنیم؛ جاهایی که به خاطر دستفروش های رنگارنگ شان معروف شده اند. اگر تا به امروز لذت خرید از دستفروش ها را تجربه نکرده اید می توانید دست به کار شوید و برای خرید به یکی از این پاتوق ها مراجعه کنید. فقط قبل از هر چیز حواس تان را جمع کنید تا گنجشک رنگ کرده را جای قناری به شما نفروشند؛ از ما گفتن! بازار بزرگ تهران بین خیابان های بزرگ و کوچک تهران، دست فروش های بازار بزرگ یا همان 15 خرداد مدت هاست که برای خودشان اسم و رسمی به هم زده اند؛ وجب به وجب پیاده روهای بازار در این روزها و شب ها پر است از آدم؛ آدم هایی که با یک نیت قبلی پا به خیابان گذاشته اند؛ خرید! کلمه چهار حرفی کوچکی که می تواند شامل هرچیز نوروزی و غیرنوروزی که فکرش را می کنید شود! از لباس و آجیل و دیگر نیازمندی های شب عید گرفته تا کیف های مسافرتی،زیورآلات بدلی، حوله و دمپایی؛ این یعنی بهترین فرصت برای دست فروش ها. شاید به خاطر همین است که هر دستفروشی در بازار جای مخصوص به خودش را دارد و البته هرکسی هم نمی تواند به جمع این جماعت دستفروش بازاری وارد شود. با این حال اگر به قصد خرید با مترو خودتان را به این نقطه از شهرمان رسانده اید فراموش نکنید که نبض پیاده روهای بازار بزرگ در روزهای پایانی سال از همیشه بیشتر می زند. پس انتظار این را داشته باشید که از در مترو خارج نشده با موج جمعیت همراه شوید و ناخواسته به سمتی که بقیه ره سپارند راهی شوید. روی زمین جلوی ورودی های مترو تا تمام کوچه و خیابان های منتهی به بازار بزرگ دست فروش ها برای ...
عکس ها و زندگینامه 10 تن از نخبگان ایرانی مقیم خارج
حسین اسلامبولچی رئیس شرکت مخابرات آمریکا بیوگرافی مختصر: حسین اسلامبولچی ، تا پایان مقطع دبیرستان رادر ایران گذراند ودیپلم خود را از ایران گرفت ،سپس به امریکا رفت . با بالاترین رتبه از دانشگاه کالیفرنیا مدراج لیسانس ،فوق لیسانس و دکترای خود را در رشته مهندسی برق -مخابرات کسب نمود . در سال 2005 مجله معتبر Business week او را به عنوان الهام بخش ترین رهبر سازمانی قرن 21 شناسایی کرد . دکتر اسلامبولچی ،به عنوان "مدیر ارشد تکنولوژی "در شرکت AT&T خدمت کرد وعلاوه بر هدایت مدیریت فناوری شرکت AT&T ،وی به عنوان "رییس آزمایشگاه های این شرکت " رهبری تیمی از بهترین مهندسان ودانشمندان جهان را بر عهده داشت. دکتر اسلامبولچی ،بیش از 1000 حق اختراع را به خود اختصاص داه وهمین موضوع باعث شد که او به عنوان ابداع گر سال 2001 معرفی گردد . عنوانی که پیش از این به افرادی چون توماس ادیسون و آلبرت انیشتین داده شده است. پروفسور مجید سمیعی مشهورترین جراح مغز و اعصاب بیوگرافی مختصر:مجید سمیعی (زاده ۲۹ خرداد ۱۳۱۶ در رشت) پزشک و جراح مغز و اعصاب سرشناس ایرانی است.تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر (رشت) به پایان رسانید و سپس عازم آلمان گردید. رشتههای زیستشناسی و پزشکی را در دانشگاه ماینتس به پایان رسانید و سپس دورهٔ تخصص جراحی مغز و اعصاب را زیر نظر پروفسور کورت شورمن شروع کرد و در سال ۱۳۴۹ به اخذ درجهٔ تخصص در این رشته نایل آمد. او در حال حاضر ریاست فدراسیون جهانی انجمن جراحان اعصاب و ریاست بیمارستان علوم عصبی هانوفر در آلمان را بر عهده دارد. وی در زمینهٔ تورم مغز و ترمیم و بازسازی جراحی دستگاه عصبی محیطی مطالعات مهمی انجام دادهاست.ایشان در حال حاضر نیز بسیار فعال بوده، عملهای جراحی سنگین در قاعده مغز را با مهارتی بی نظیر انجام میدهد و در اغلب کنگرههای مهم جراحی مغز و اعصاب جهان بعنوان سخنران مدعو شرکت میکند. پروفسور سمیعی به کشور خود ایران عشق میورزد و تلاش زیادی برای ارتقای جراحی مغز و اعصاب ایران انجام میدهد.او تاكنون ٨ هزار عمل جراحی قاعده جمجمه روی بیماران انجام داده كه یك ركورد جهانی است. بیژن پاکزاد طراح و تولیدکننده سرشناس لباسهای مردانه و عطر بیژن پاکزاد میلیونر ایرانی مقیم آمریکا در حال سخنرانی بیوگرافی مختصر:بیژن پاکزاد (زادهٔ ۱۹۴۴ در تهران) یک طراح و تولیدکننده سرشناس ایرانی-آمریکایی لباسهای مردانه و عطر است. او یکی از این عرضه کنندگان گران ترین اقلام و سفارشات ، برای پولدارترین ساکنین روی زمین است او در یک خانواده فوق العاده پولدار درتهران متولد شد. جهت تحصیل به مدرسه پولدارهای ...
بخونیدجالبه به هیچ کس انقدرزوداعتمادنکنید
مزدا ۳۲۳ قرمز رنگ، تا به نزدیکی دختر جوان رسید به طور ناگهانی ترمز کرد . خودرو چند قدم جلوتر از دختر جوان از حرکت ایستاد ، اما راننده، خودرو را به عقب راند، تا جایی که پنجره جلو دقیقا روبروی دختر جوان قرار گرفت . این اولین خودرویی نبود که روبروی دختر توقف می کرد ، اما هریک از آنها با بی توجهی دختر جوان ، به راه خود ادامه می دادند . دختر جوان، مانتوی مشکی تنگی به تن کرده بود که چند انگشتی از یک پیراهن بلند تر بود . شلواری هم که تن دخترک بود ،همچون مانتویش مشکی بود و تنگ می نمود که آن هم کوتاه بود و تا چند سانتی پایین تر از زانو را می پوشاند . به نظر می آمد که شلوار به خودی خود کوتاه نیست و انتهای ساق آن به داخل تا شده . دختر جوان نتوانست اهمیتی به مزدای قرمز رنگ ندهد . سرش را به داخل پنجره خم کرد و به راننده گفت :” بفرمایید؟” . مزدا مسافری نداشت . راننده آن پسر جوان و خوش چهره ای بود که عینک دودی ظریفی به چشم داشت . پسر جوان بدون معطلی و با بیانی محترمانه گفت : ” خوشحال میشم تا جایی برسونمتون”. دختر جوان گفت : ” صادقیه میرما”. پسر جوان بی درنگ سرش را به نشانه تائید تکان داد و پاسخ داد : ” حتماً، بفرمایید بالا “. دخترک با متعجب ساختن پسر جوان، صندلی عقب را برای نشستن انتخاب کرد .چند لحظه ای از حرکت خودرو نگذشته بود که دختر جوان ، در حالی که روسری کوچک و قرمز خود را عقب و جلو می کشید و موهای سرازیر شده در کنار صورتش را نظم می داد ،گفت :” توی ماشینت چیزی برای گوش کردن نیست “ - البته پسر جوان ،سپس پخش خودرو را روشن کرد . صدای ترانه ای انگلیسی زبان به گوش رسید . از آینه به دختر جوان نگاهی انداخت و با همان لبخند ظریفش که از ابتدا بر لب داشت گفت :”کریس دبرگ هست ، حالا خوشتون نمیاد عوضش کنم “. دخترک با شنیدن حرف پسرجوان ،خنده تمسخر آمیزی سر داد . - ها ها ها ، این که اریک کلاپتون . نمیشنوی مگه ، انگلیسی می خونه . اصلا کجاش شبیه کریس دبرگ . - اِه ، من تا الان فکر می کردم کریس دبرگ . مثل اینکه خیلی خوب اینا رو می شناسید ها . دخترک ، قیافه ای به خود گرفت و ادامه داد:” اِی ، کمی ” - پس کسی طرف حسابمه که خیلی موسیقی حالیشه . من موسیقی رو خیلی دوست دارم ، اما الان اونقدر مشغله ذهنی دارم که حال و حوصله موسیقی کار کردن رو ازم گرفته . دخترک لبخندی زیرکانه زد و با لحنی کش دار گفت:” ای بابا، بسوزه پدر عاشقی . چی شده ، راضی نمیشه ؟” - نه بابا، من تا حالا عاشق نشده ام . البته کسی رو پیدا نکرده ام که عاشقش بشم ، و اگرنه اگه مورد خوبی پیش بیاد ، از عاشقی هم بدم نمیاد . اصل قضیه اینه که، قبل از اینکه با ماشین بزنم بیرون و در خدمت شما باشم ، توی خونه با بابام دعوام ...