استخر درسا
درسا جون افتخار من
پ.ن اول: مدتی بود مطالبم را آماده ارسال کرده بودم اما بلاگفا با من سر ناسازگاری دارد و عکسهایی که آپلود کرده بودم به کل پر کشیده بهرحال یه جورایی سرهمش کردمنخست عکسی از مهسای گلم قبل از این جریانات میگذارم برای اون تعداد از دوستانی که می خواستند مهسای منو ببینند (با دلهای پاکتون باز هم برامون دعا کنید)و اما دخملی من:- دخترک کماکان نقاشی های زیبا میکشد و معلم مهربانش آنها را به در و دیوار کلاس می چسباند و من از دیدار نقاشی های کلاسی دخترکم محروم میمانم.و به نقاشی روی وایت برد بسنده می کنم که تا آمدن من و پدرش به منزل به پایان میرساندخدائیش آقای خرچنگ رو دیدین با یه عااااالمه پول کشیده هه هه- دخترک روزهای زوج کلاس زبان میرود و باز هم بخاطر کارمندی مادرش، ساعت 3:30 همراه تیچر عزیزشان که زحمت میکشد و درسای مرا به موسسه میبرد و ساعت 5:30 با یکی از بچه های کلاس برمیگردد و من باز از همراهی دلبرکم محروم میمانم.و اما تیچر محترم نیز از درسای من بسیار خشنود است و نمرات پایان ترم گویای آنستردیف پنجم اسم درسای منه که همه نمراتش شده 100- دخترک بین بچه های کلاس سوم بعنوان دانش آموز نمونه انتخاب شد تا او را برای مسابقه کتابخوانی به آموزش و پرورش منطقه ببرند، و قرار شد زندگینامه و داستانهای زمان حضرت علی (ع) را مو به مو بخواند تا برای مسابقه مناطق آموزش و پرورش آماده شود.- دخترک حدود یکماه و نیم است بعنوان مبصر کلاس انتخاب شده و آموزگارش بسیار از درس و استعداد درسای من و نحوه برخورد، انضباط و خط زیبایش تعریف میکند و من غرق لذت و غرور میشوم. (نمونه خطش را در پست های بعدی میگذارم)- دخترک روزهای پنجشنبه کلاس طراحی با مداد میرود و مربی شون بسیار از او راضی است و حسااااابی تشویقش میکند برای ادامه طراحی. (نمونه طراحی اش در پست های بعدی انشاالله)- دخترک و بقیه بچه های کلاس سومی در این سرمای سوزان دو روز در هفته ساعت 7:30 صبح راهی استخر اجباری میشوند و با موهای خیس به مدرسه برمیگردند برای حضور در کلاس و ادامه درس. ناگفته نماند در بین شصت هفتاد نفر دانش آموز کلاس سومی مدرسه شون، دخترکم و سه چهار نفر دیگه برترین ها هستند که در قسمت پیشرفته آموزش شنا می بینند و بارها بمن میگوید: مامان یکروز بیا شیرجه و استارت زدن منو ببین، مامان بیا شنای قورباغه هم یاد گرفتم منو توی استخر تماشا کن، مامان یکروز بیا کرال از پشت خیلی خوب میرم منو نگاه کن... و من کماکان از تماشای دلفین قشنگم محروم میمانم.- دخترک هنوز که هنوز است شبها موقع خواب دلش میخواهد کنارش بخوابم و گاهی درخواستش را اجابت میکنم ولی اکثر شبهایی که تنها میخوابد، یکی از عروسکهایش ...
عکس های لو رفته از یه پارتی
قسمت جکوزی و استخر ساختمان پارتی حرکات ناشایستی که از دختران و پسران حاضر در پارتی مشاهده شد واکنش تعدادی از دختران و پسران پس از دیدن پلیس عکس های لو رفته از اتاق خواب ها… بعضی ها هم در جاهای مخفی پنهان شده بودند که پلیسها موفق به شناسایی آنها شدند استفاده از مدلهای مو دور از شان یک جوان رقص های زننده در پارتی تا نیمه های شب کشف مقادیر زیادی CD مستهجن و ادوات موسیقی در پارتی: بعضی ها هم احساس ندامت و پشیمانی داشتند عکس خلاف کاران و متهمان ردیف اول این پارتی
استخر
دیروز ماشین دادم به علی خودم نگار با تاکسی بردم مدرسه و اومدم اداره چون نای رانندگی نداشتم به علی گفتم که بره نگار ازخونه مامان بزرگش بیاره وبیاد دنبال من اداره ماشین بده به ما بریم استخر مادرهم ساعت ۴۵/۱۴ اومد دراداره با هم رفتیم استخربا اینکه روزه بودم خیلی اذیت نشدم مادر برا نگار کلی خوراکی خریده بود که مابین تایم استخر رفتن خوردند و همه اش نگار می گفت شما برو نبینی روزه هستی بعد که داشت لباس می پوشید بهش گفتم نگار خودتو خشک کردی گفت آره چرا میپرسی گفتم احساس کردم خیسی گفت احساس نکن احساس اشتباهه فکر کنبعدش اومدیم خونه سرش درد می کرد یه نصف قاشق مربا خوری بهش استامینوفن دادم یه کم بهترشد وپدرش بردش کلاس زبان تا رفت منم براش شلغم پختم اناردون کردم پرتقال وخیار پوست گرفتم تا بجای شام ویتامین بخوره اما تا از کلاس اومد از شدت سردرد گریه می کرد لباسش عوض کردم براش میوه آوردم کنار تی وی پتو روش پهن کردم و خورد وخوابش برد وقتی پدرش بیدارش کرد که بره سرجاش بخوابه بچه ام میگه من نمازمو نخوندم و با همون چشم خواب آلود وضو گرفت نماز خوند و خوابید کلی براش ذوق کردم و خدادرو شکر کردم چون ما که بزرگتر هستیم و به سن تکلیف رسیدیم گاهی اوقات خواب باعث میشه نمازقضا بشه اما با وجودی که به سن تکلیف نرسیده و منو پدرش بهش می گفتیم عیبی نداره بخواب قضاش فردا بخون اما زیر بار نرفت الهی قربونش برم من دورت بگردم دختر با ایمان خودم
××× زیبا ترین استخر های دنیا×××
رمان عشق یعنی بی تو هرگز 18
رسیدیم استخر... لباسامونو عوض کردیم... پرستو داشت غر میزد که گوشیش شارژ نداره و منم داشتم موهامو روغن میزدم که نهال گفت:- راستی بچه ها دارم خاله میشم...با خوشحالی گفتم:-چیییییییییی؟؟؟واقعا؟؟؟واییییی مبارک باشه.- ممنونممم- چه خاله ای بشی تو...بچه هام دونه دونه بهش تبریک گفتن...لبه استخر نشستم پامو توش کردمو بعدشم خودمو تو آب رها کردم...آب تا کمرم بودو خیلی بالا نیومده بود ولی سرم گیج رفت...درسا گفت:- رها شما که خونتون استخر داره... چرا اومدی؟؟؟- آب نداره...- چرا؟؟- چون کسی اهمیت نمیده...اون ویلا واقعا یه جوره خاصی بود... هیچ کس اهمیت نمیداد که چه جوریه و منم اصلا برام مهم نبود... اون ویلا مرده بود... همه جاش تاریک بود... ولی همون ویلای مرده دیگه خونه من بود.... مکان مورد علاقم...تو جمع دوستام خیلی حس بدی داشتم... اونا محرم اصرارم بودن ولی نمیدونستن من دیگه با اونا فرق میکنم ... سمت عمیق تر رفتم..یکمی شنا کردم... سرمو زیر آب بردم... احساس کردم سرم داره منفجر میشه...از اب بیرون کشیدمش. به نهال نگاه کردم:- رها چرا انقدر سفید شدی؟؟؟چیزی نگفتم آروم سمتش شنا کردم... دستامو گرفت:- رها خیلی سردی...- ....- حالت خوبه؟؟؟از آب بیرون رفتیم ... کنار استخر نشستم.به یکی گفت برام اب قند بیاره ... یکمی که ازش خوردم حالم جا اومد... درسا:- صبحانه خورده بودی؟؟؟- نه...- پس بگووووو ...آخه آدم بدون صبحانه میره تو آب ؟؟؟- حالا اومدم دیگه...یه چیزی خوردیمو اومدیم از استخر بیرون...تو ماشین بودیم جلو، بغل دست نهال نشسته بودم. سرم خیلی درد میکردو چشمام سیاهی میرفت... سرمو تو دستام گرفته بودم که نهال گفت :- رها امروز خوب نیستیا...- نه خوبمنزدیک خونه پرستویینا یه بیمارستان کلینیک بود.جلوی اونجا نگه داشت...پرستو:- بیا بریم دکتر.سرما خوردی یه چیزی واست بنویسه بخوری خوب شی...- خوبم- چونه نزن پاشو ...باهم رفتیم تو بیمارستان... رفتیم اورژانس..دکتر:- سلام بفرمایید.-سلامپرستو:- سلام.- خب مشکل چیه ؟؟- یه چند روزه سر درد شدید دارم... سرم گیج میره چشمام تار میبینه و سیاهی میره... فشارم میوفته...بعضی وقتام حالت تهوع دارم...- تو این مدت غذای بیرون خوردین؟؟؟یا لبنیاتی که شک داشه باشین سالم بوده باشه؟؟؟- نه...- ضعف غذایی نداشتین؟؟؟- نه..- بیماری خاص مث صرع ندارین؟؟؟- نه فقط یه بار یه حمله عصبی شدید بهم دست داد که باعث شد یه ماهی بیناییم خیلی ضعیف بشه و الانم کاملا بهبود پیدا نکرده...- متأهلین؟؟به پرستو نگاه کردم... منظور دکترو خوب فهمیدم ... شوهری که آدم باهاش رابطه نداشته باشه مث مجرد بودن میمونه. پرستوم انتظار داشت بگم نه ...