ابرا ميني
رمان دنيا پس از دنيا
روزاي اخر تعطيلات بود وکم کم زندگي روروال مي افتاد.اخلاق داريوش هنوز ازاردهنده بود از هرطرفي ميخواستم باهاش راه بيام ،راه روبه روم ميبست .ديگه جونمو به لبم رسونده بودهرکاري که ميکردم يه ايرادي ازش ميگرفت وخون به جگرم ميکرد ديگه واقعا کم اورده بودم........................... يه روز که علي اونجا بود وداريوشم رفته بود حموم .با کلي دردسر دليل رفتار داريوشو از علي پرسيدم ميگفت ؛_سرکارم از اين هم بدتره.اصلا حواسش به کار نيست ومدام تو هپروته ودل به کارنميده .همينکه داريوش از حموم اومد بيرون.... چنان باعصبانيت به من نگاه کرد که انگار جرم کردم .از ترسم پريدم تو اطاق خواب و حتي براي خداحافظي هم بيرون نيومدم. بعد رفتن علي داريوش خون به پا کرد چنان عصبي وناراحت بود که فکر ميکردم هرلحظه ممکنه منو بکشه .................مدام ازم ميپرسيد ؛_چي به هم ميگفتين ؟؟؟انگار که کار خلاف انجام داده باشم .هيچي نميگفتم وفقط گريه ميکردم نميدونستم چي کار کنم که اروم بشه بازهم همون نيشو کنايه هاي سابق .همون تهمتها...............همون اهانت ها .....ميگفت ؛_تا چشم منو دور ديدي داري با علي لاس ميزني ؟_مگه هزار بار نگفته بودم حق نداري وقتي علي هست پاتو از اطاق بيرون بزاري _ایندفعه ميخواستي به دوست مننننن، نخ بدي ؟؟؟؟؟_همينت مونده بود که با دوست من بريزي رو هم ومنو دور بزني اومد جلو تا بزنه توگوشم..... دستشو برد بالا، ولي تو همون وسط راه مونداشک توي چشماش برق ميزد .............چرا باخودش ومن اينکار وميکرد ؟؟؟خوب ميدونست من اهل اين کارا نيستم .نميفهميدم اين حرفا براي چيه ؟هزاربار رفتار منو باعلي ديده بود .ديده بود که بافاصله ازش ميشينم .پس اين تهمتا بر اي چي بود؟؟؟ .دستشو انداخت وبادرد منو که مثل يه آهوي بي پناه داشتم ميلرزيدم تو آغوشش گرفت .اولش باورم نميشدکه تو بغل داريوشم//آخه داريوش ازبعدازاون شب خيلي مراقب بود که تماسي بينمون نباشه .ولي حالاخودش منو بغل کرده بود .گريه ام يادم رفته بود وداشتم توي آغوشش اروم ميشدم .داريوش سرمو تو دستاش گرفت و به پيشونيم بوسه زد .همونجور مات ومبهوت به حرکات داريوش نگاه ميکردم .بعد ازاينکه يه بوسه ءطولاني روي پيشونيم نشوند ،منو رها کرد واز خونه زد بيرون .همونجور به جاي قدمهاي داريوش تو اطاقم زل زده بودم ورفتارشو تجزيه وتحليل ميکردم .باخودم ميگفتم يعني چي ؟؟؟؟منو بقل کردو پيشونيمو بوسيد !!!!هنوزم جاي بوسش روي پيشونيم ميسوخت دست به جاي بوسه زدم انگار که از گرما درحال ذوب شدنه .باورم نميشداحساس ميکردم خواب ديدم ولي الان که وقت خواب نبود.!!!!!!اون شب داريوش ساعت دو يِ نصفه شب اومد خونه .وقتي که خيالم از بابت اومدنش راحت شد تازه خوابم برد .++++++++++++تو ...
یه بار بهم بگو دوسم داری
مهديس مهديس مهديسمهــــــــــــــــــــديـ ـــــــــــــــساوف چرا جواب نمي دي كجايي واي خدا بازم برگه رو آينهعزيزم من رفتم بيرون تا شب بر نمي گردم گفتم كه ناهار منتظرم نشي قربونت مامانياه بازم بازم بازم بازم آخه تا كي خسته شدميكي نيست بگه اين رفت و امدنت براي چيه اصلا چرا بچه اوردي براي چي زندگي مي كني تو كه تو عالم مجردي سير مي كني بي خود كردي ازدواج كردي بدتر از اون بي خود كردي يه سر خر كه من باشم اوردي اه اه اهحالا چرا دارم بي خود حرص مي زنم اون كه مادرم نيست به درك هر كاري كه دلش مي خواد بكنه بيچاره باباي من دلشو به كي خوش كرده بود كار هر روزم بود ديگه حوصله نداشتم سريع لباسامو پوشيدم و از خونه زدم بيرون به ايستگاه اتوبوس رسيدميكم شلوغه شايد بازم بايد سر پا وايستم مهم نيست چه فرقي مي كنه ده دقيقه هم بشينم دردي از من دوا نمي كنهبه مردم نگاه مي كنم.هركي كار خودشو مي كنه يكي با گوشيش ور مي ره اون دوتا زن هي دارن پچ پچ مي كنن پيف خدا زنو آفريد فقط براي حرف زدناين حرفو پدربزرگم هميشه مي گفت از ديدن او دوتا خندم گرفت ازشون رو گرفتم دوتا پسر دختر جون كه به زور سنشون به 17 يا 18 مي رسه در حال دل و قلوه دادنن نمي دون كيلويي چند حساب مي كنن كه خيليم راضين بقيه هم فقط دارن از فضاي زيبا و خوش هوا البته با دود غليظ تهران لذت مي برن و ريه هاشونو صفا مي دنهنوز اتوبوس نيومده بهتره برم بشينم حداقل اينجا يه دل سير نشته باشم كه عقده برام نشه خدارو شكر يه جا هست اوه اوه پسرو ببين با چه پوزيشني نشسته انگار آسمون سوراخ شده همين يه نفر افتاده پاييناز حرفاي خودم خنده ام مي گيره ولي به زور خودمو كنترل مي كنم انگار نيشخندمو ديد واي چرا داره بر و بر منو نگاه مي كنه پسره هيز به سمت ديگه خير ميشم دو دقيقه نگذشته كه اتوبوس امد .سريع از جام بلند شدم شانسمو امتحان مي كنم شايد امروز خوش اقبال بودم ايول شانس ،لاغري هم براي همين روزا خوبه ها از بين يه عالمه ادم مي توني رد بشي البته اگه بعد از رد شدن به كمپود تبديل نشي خيليهخوب تا برسيم يه نمه لا لا كنم كه خير سرم با انرژيه بيشتري در محل كارم حاضر بشم.اكهي چرا خوابم نمياد نخير چشام ديگه خسته نيست خوب بزار از مناظر بيرون لذت ببرم نه چيز جالبي براي ديدن نداره خوب بذار ادماي اتوبوسو ورانداز كنم شايد يه مورد خوب براي خودم پيدا كنم بابابزرگم مي گه تو با اين فكر كردنت خودتو كشتي بشر نمي دونم مخت تاب داره يا نه و حسابي سر به سرم مي زاره حسابي دوسش دارم تنها كسيه كه از ته ته ته ته دلش منو دوست داره (اخ كه فداش بشم من)خوب حالا بابايي رو بي خيال بريم سراغ يكي از برنده هاي خوش اقبال اتوبوس خوب خانوما رو ...
اصطلاحات تخصصی معماری
اصطلاحات تخصصي معماريپل آّب رسان، مجرايي كه آب را از جايی به جايی دیگر منتقل مي كند. اين اصطلاح معمولا در مورد مجراهاي مصنوعي به كار مي رود كه معمولا آب را به شهر ها مي رسانند. آب بندي: عايق نفوذناپذير, دوغاب ريزي بر سطح رجها.آب پخشان: محل تقسيم آب قنات و چشمه. مثل سيستم آب پخشان در چشمه ي فين كاشانآبخوار كردن: عمل سيراب كردن آجر و خشت بدون لعابآبرو: مجرايي كه در آن آب به طور طبيعي جريان داشته و دریا، دریاچه، كوير، باتلاق و مانند آن روان باشد.آبزن: واني جهت شستشو.آبساب:آجر تراش داده شده ای که با آجر دیگر در آب ساییده شدهباشد.آبساب كردن: عمل صيقل زدن سطح خشت بدون لعاب براي از بين بردن خلل و فرج و ناهمواري هاآب شيب: جوي و راه آب در اطراف بام هاي منحني كه براي انتقال آب قرار مي دهند.آبكند: جايي كه به واسطه ي آب و سيل كنده و چاله شده باشد.آبگردان: عنصر مارپيچ براي نشان دادن حركت آب نهرها در باغها.آبمال: بر عکس آبسال است وکیفیت این نوع خشت به مراتب بهتر از آبساب است ولب پر نمیشود این نوع خشت در دوره آذری متداول شد ودر دوره رازی و اصفهانی به دلیل سرعت کار آبسال متداول شد.آپادانا: محل پرستش، آتشكده، معبد آتش. آتريم: فضاي باز در بطن بنا كه به آن void نيز مي گويند.آتشبر: ديوار مانع يا هر عضو ساختماني ديگري كه مانع سرايت حريق شود.آجر آبخوار: آجر سيراب شده. براي از بين بردن گرد آجر از روي آجر و پيوند خوردن بهتر آن به ملات، آن را در آب قرار مي دهند تا آب بكشد.آجر پیشبر: آجری که قبل از پخت به صورت دلخواه شکلداده می شود.آجر جوش: آجر بسيار پخته و ناصاف و تيره رنگ كه از ته كوره به دست آمده و بيشتر در پي ساختمان به كار مي رود.آجر دو قدي: نيمه آجرآجر سه قدي: سه چهارم آجرآجر مهري: آجر كوچك منقوشآخوره: جمع آوري و كپه كردن خاك و آب بستن به آنها.آدوربند: آلاچيق يا اتاقي كه در بيابان با چوب و خار بيباني برپا مي كنند.آذرگاه: آتشكده، محل بر افروختن آتشآر: واحد سطح، برابر يك دكامتر مربع يا صد متر مربعآرسن بازار: بازارهاي روباز كه در كنار دروازه ي اصلي شهر قرار داشته اند.آژند:ملاتي خمیری است که فاصلهمیان مصالح را پر کرده و قطعات مختلف را به هم می چسباند.آژيانه: سنگ فرش آجر، آجر فرش آستانه: درگاه، پيشگاه، كرياس، قسمتي از خانه كه در آغاز ورود ديده شود. قدمگاه ورودي، قسمت پيشين اتاق به در، بخشي از چارچوب كه در پايين چارچوب قرار دارد و ممكن است از جنس هاي مختلفي مثل سنگ يا چوب ساخته شود. تير افقي كف ارسي، بارگاه بزرگان و شاهان، پله اي كه در دامنه يا بلندي ساخته باشند.آسمانه: سقفآشخانه: مطبخ و آشپزخانهآشكوب: اشكوبه، آسمانه و سقف خانه، طبقه، مرتبه، هر ...
رمان یه بار بهم بگو دوستم داری 1
مهديس مهديس مهديسمهــــــــــــــــــــديـ ـــــــــــــــساوف چرا جواب نمي دي كجايي واي خدا بازم برگه رو آينهعزيزم من رفتم بيرون تا شب بر نمي گردم گفتم كه ناهار منتظرم نشي قربونت مامانياه بازم بازم بازم بازم آخه تا كي خسته شدميكي نيست بگه اين رفت و امدنت براي چيه اصلا چرا بچه اوردي براي چي زندگي مي كني تو كه تو عالم مجردي سير مي كني بي خود كردي ازدواج كردي بدتر از اون بي خود كردي يه سر خر كه من باشم اوردي اه اه اهحالا چرا دارم بي خود حرص مي زنم اون كه مادرم نيست به درك هر كاري كه دلش مي خواد بكنه بيچاره باباي من دلشو به كي خوش كرده بود كار هر روزم بود ديگه حوصله نداشتم سريع لباسامو پوشيدم و از خونه زدم بيرون به ايستگاه اتوبوس رسيدميكم شلوغه شايد بازم بايد سر پا وايستم مهم نيست چه فرقي مي كنه ده دقيقه هم بشينم دردي از من دوا نمي كنهبه مردم نگاه مي كنم.هركي كار خودشو مي كنه يكي با گوشيش ور مي ره اون دوتا زن هي دارن پچ پچ مي كنن پيف خدا زنو آفريد فقط براي حرف زدناين حرفو پدربزرگم هميشه مي گفت از ديدن او دوتا خندم گرفت ازشون رو گرفتم دوتا پسر دختر جون كه به زور سنشون به 17 يا 18 مي رسه در حال دل و قلوه دادنن نمي دون كيلويي چند حساب مي كنن كه خيليم راضين بقيه هم فقط دارن از فضاي زيبا و خوش هوا البته با دود غليظ تهران لذت مي برن و ريه هاشونو صفا مي دنهنوز اتوبوس نيومده بهتره برم بشينم حداقل اينجا يه دل سير نشته باشم كه عقده برام نشه خدارو شكر يه جا هست اوه اوه پسرو ببين با چه پوزيشني نشسته انگار آسمون سوراخ شده همين يه نفر افتاده پاييناز حرفاي خودم خنده ام مي گيره ولي به زور خودمو كنترل مي كنم انگار نيشخندمو ديد واي چرا داره بر و بر منو نگاه مي كنه پسره هيز به سمت ديگه خير ميشم دو دقيقه نگذشته كه اتوبوس امد .سريع از جام بلند شدم شانسمو امتحان مي كنم شايد امروز خوش اقبال بودم ايول شانس ،لاغري هم براي همين روزا خوبه ها از بين يه عالمه ادم مي توني رد بشي البته اگه بعد از رد شدن به كمپود تبديل نشي خيليهخوب تا برسيم يه نمه لا لا كنم كه خير سرم با انرژيه بيشتري در محل كارم حاضر بشم.اكهي چرا خوابم نمياد نخير چشام ديگه خسته نيست خوب بزار از مناظر بيرون لذت ببرم نه چيز جالبي براي ديدن نداره خوب بذار ادماي اتوبوسو ورانداز كنم شايد يه مورد خوب براي خودم پيدا كنم بابابزرگم مي گه تو با اين فكر كردنت خودتو كشتي بشر نمي دونم مخت تاب داره يا نه و حسابي سر به سرم مي زاره حسابي دوسش دارم تنها كسيه كه از ته ته ته ته دلش منو دوست داره (اخ كه فداش بشم من)خوب حالا بابايي رو بي خيال بريم سراغ يكي از برنده هاي خوش اقبال اتوبوس خوب خانوما رو ...
دنيا پس از دنيا 7
فصل نهم تولد علی چهارشنبه بود وزندگي روي روال اخلاق داريوش يه وقتايي خوب بود ويه وقتايي فاجعه يه وقتايي به اندازهءتمام ذرات عالم دوستش داشتم ويه وقتايي ميخواستم سر به تنش نباشه بعداز شام بدون مقدمه گفت؛ _شنبه شب تولد عليِ وخونش دعوتيم . چشمام از اين گشادتر نميشد. دعوتيم ؟؟؟خونهءعلي ؟؟؟؟؟؟مهموني ؟؟؟غیرممکنه.... بعد از جريان خواستگاري ديگه حرفي از علي نبود .......... انگار که اصلا همچين کسي وجود خارجي نداره ...... ولي حالا ميگه به مهمونيش دعوتيم .!!!!! يه جوري گفت که انگار همين همسايه ءبقلي که براي شب نشيني يه بفرما زده وداريوشم رو هوا گرفتتش . اينکه علي دعوت کنه جاي تعجب نداشت ولي اينکه داريوش قبول کنه وحتي حاضرشه منم باهاش برم از عجايب بود بابدگماني بهش زل زدم . _چيه ،چرا اينجوري نگاه ميکني ؟؟؟ علي شريک کاريمه..... توام که بهش جواب رد دادي وصنمي باهاش نداري.... اگه بهش ميگفتم نه... فکر ميکرد به خاطر من بهش جواب رد دادي بازم مشکوک بودم تازه من که لباس نداشتم ....به دهنم اومد که بگم من لباس ندارم که پشت لباي بستم نگهشون داشتم حتما خودش يه فکري ميکنه به من چه ؟؟ روز شنبه تو استرس ودلهره وکلافگي رسيد . صبح پاشدم و يه سروساموني به سيبيلاي از بناگوش در رفتم دادم خداروشکر که به خاطروضع ماليمون عادت داشتم خودم به سروصورتم برسم و خود کفا بودم . حمو م کردم وسعي کردم باارامش موهامو خشک کنم . نه ماه بود که تو اين خراب شده بودم واز اميزاد به دور . انگار که به کره ءماه دعوت شدم بودم . اعتماد به نفسم هم که صفررررررر مدام استرس داشتم که نکنه کار بدي انجام بدم يا داريوش چيزي ازم ببينه وشاکي بشه . ساعت نزديکاي پنج عصر بود که داريوش با چند تا بسته تودستش در وباز کرد. ازهمون جام ميتونستم حدس بزنم توشون چيه !!!! بسته هار وگذاشت رومبل وگفت تامن برم يه دوش بگيرم واماده شم توهم حاضرشو . چند قدمي نرفته بود که يه مکث کردو ادامه داد ؛ يه دست به سروصورتتم بکش . همون جوري مات موندم . يعني چي که يه دست به سروصورتتم بکش .؟؟ يعني ارايش کنم وبه خودم برسم ؟؟؟ َااَااه اره خنگه ديگه. معني ديگه اي نداره که .ولي اخه از داريوش بعيده . چشمام افتاد رو بسته ها.... شيرجه رفتم روشون . يه لباس مشکي ماکسي استين کوتاه بود که رو کمرش به صورت کمربند کارشده بود .بلند بلند با يقه ءهفت ساده . پوففففففففففف تروخدا نگاه کن چي خريده .؟؟؟؟؟بسته هاي بعهدي هم يه کيف کوچيک دستي ويه کفش پاشنه سه سانتي ساده بود کفش وکيف بد نبود ولي لباس ........................ اي خدا نخريدونخريد وقتي ام خريده ببين چي خريده ؟؟؟ اخي کي تو همچين جايي همچين لباسي ميپوشه ؟؟؟ اصلا چرا خود منونبرد که انتخاب ...
رمان یه بار بهم بگو دوسم داری
مهديس مهديس مهديسمهــــــــــــــــــــديـ ـــــــــــــــساوف چرا جواب نمي دي كجايي واي خدا بازم برگه رو آينهعزيزم من رفتم بيرون تا شب بر نمي گردم گفتم كه ناهار منتظرم نشي قربونت مامانياه بازم بازم بازم بازم آخه تا كي خسته شدميكي نيست بگه اين رفت و امدنت براي چيه اصلا چرا بچه اوردي براي چي زندگي مي كني تو كه تو عالم مجردي سير مي كني بي خود كردي ازدواج كردي بدتر از اون بي خود كردي يه سر خر كه من باشم اوردي اه اه اهحالا چرا دارم بي خود حرص مي زنم اون كه مادرم نيست به درك هر كاري كه دلش مي خواد بكنه بيچاره باباي من دلشو به كي خوش كرده بود كار هر روزم بود ديگه حوصله نداشتم سريع لباسامو پوشيدم و از خونه زدم بيرون به ايستگاه اتوبوس رسيدميكم شلوغه شايد بازم بايد سر پا وايستم مهم نيست چه فرقي مي كنه ده دقيقه هم بشينم دردي از من دوا نمي كنهبه مردم نگاه مي كنم.هركي كار خودشو مي كنه يكي با گوشيش ور مي ره اون دوتا زن هي دارن پچ پچ مي كنن پيف خدا زنو آفريد فقط براي حرف زدناين حرفو پدربزرگم هميشه مي گفت از ديدن او دوتا خندم گرفت ازشون رو گرفتم دوتا پسر دختر جون كه به زور سنشون به 17 يا 18 مي رسه در حال دل و قلوه دادنن نمي دون كيلويي چند حساب مي كنن كه خيليم راضين بقيه هم فقط دارن از فضاي زيبا و خوش هوا البته با دود غليظ تهران لذت مي برن و ريه هاشونو صفا مي دنهنوز اتوبوس نيومده بهتره برم بشينم حداقل اينجا يه دل سير نشته باشم كه عقده برام نشه خدارو شكر يه جا هست اوه اوه پسرو ببين با چه پوزيشني نشسته انگار آسمون سوراخ شده همين يه نفر افتاده پاييناز حرفاي خودم خنده ام مي گيره ولي به زور خودمو كنترل مي كنم انگار نيشخندمو ديد واي چرا داره بر و بر منو نگاه مي كنه پسره هيز به سمت ديگه خير ميشم دو دقيقه نگذشته كه اتوبوس امد .سريع از جام بلند شدم شانسمو امتحان مي كنم شايد امروز خوش اقبال بودم ايول شانس ،لاغري هم براي همين روزا خوبه ها از بين يه عالمه ادم مي توني رد بشي البته اگه بعد از رد شدن به كمپود تبديل نشي خيليهخوب تا برسيم يه نمه لا لا كنم كه خير سرم با انرژيه بيشتري در محل كارم حاضر بشم.اكهي چرا خوابم نمياد نخير چشام ديگه خسته نيست خوب بزار از مناظر بيرون لذت ببرم نه چيز جالبي براي ديدن نداره خوب بذار ادماي اتوبوسو ورانداز كنم شايد يه مورد خوب براي خودم پيدا كنم بابابزرگم مي گه تو با اين فكر كردنت خودتو كشتي بشر نمي دونم مخت تاب داره يا نه و حسابي سر به سرم مي زاره حسابي دوسش دارم تنها كسيه كه از ته ته ته ته دلش منو دوست داره (اخ كه فداش بشم من)خوب حالا بابايي رو بي خيال بريم سراغ يكي از برنده هاي خوش اقبال اتوبوس خوب خانوما رو ...
رمان دنیا پس از دنیا فصل 7 تا 10
رمان :دنيا پس از دنيا نوشته:moon shine فصل 7 تا 10 ........................................................................................