آگهي تسليت
اسفند
در كدام اسفند آگهي تسليت مرگ من در كدام روزنامهي باطله بغض كدام پنجره را پاك خواهد كرد؟! .................................بر چسب.رویا شاه حسین زاده
نقدی بر آگهي هاي فوت و تسلیت در مراغه
نقدی بر ازدیاد آگهي هاي فوت و تسلیت در مراغه اگر مراغه ای بوده باشید حتما در مجالس ترحيم اطلاعيه هاي جداگانه و انفرادي به عنوان اظهار همدردي با بازماندگان در كاغذهايي با ابعاد و رنگ هاي مختلف به طور وسیع در و ديوار اماكن ، درختان ، محوطه مساجد و ادارات که بدون نظم و ترتيب نصب مي شود را دیده اید.بسیاری از نخبگان و افکار روشن نیز اینگونه اقدامات را چه درمحافل عمومی و نوشته های خود و چه بصورت خصوصی درجمعهای مختلف این فرهنگ غلط را نفی نموده اند.شایان ذکر است كه روزانه حداقل 20 و حداكثر 150 فقره آگهي تسليت به صورت انفرادي براي يك متوفي در اين شهر چاپ مي شود كه با توجه به تعداد درگذشتگان به طور متوسط روزانه سه نفر ، جمعا چندين هزار برگ كاغذ با هزينه قابل توجهي براي اين كار اختصاص مي يابد و علاوه بر زشت نمودن چهره زیبای شهرمراغه بار مالی هنگفتی نیز به همراه دارد.همچنین اين كار جزو واجبات نبوده و بدعتي است كه به سرعت در حال افزايش و توسعه است. واجب است که مسئولین محترم و مردم عزیز نسبت به رفع اين معضل اجتماعي اقدام تا چاپخانه ها نیز به غير از چاپ تعداد محدودي آگهي براي فوت شده ها از قبول آگهي هاي انفرادي و جداگانه معذور شوند. اگر اعلاميه هاي چاپ شده محدود به اعلان زمان و مكان تشييع جنازه ، اعلان مجلس ترحيم توسط خانواده متوفي و ابراز همدردي كنندگان براي عموم آشنايان و همسايگان در يك اطلاعيه محدود گردد باطبع این معظل نیز حل خواهد شد.
آگهي تسليت
من كيستم؟
من« دوشيزه مکرمه» هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم. من «والده مکرمه» هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند. من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند. من «زوجه» هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد. من «خوشگله» هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند. من «مجيد» هستم، وقتي در ايستگاه اتوبوس خط واحد شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند. من «ضعيفه» هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند. من «بي بي» هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند. من «مامي» هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند. من «مادر» هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم. من «زنيکه» هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود. من «ماماني» هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم. من «ننه» هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم. من «يک کدبانوي تمام عيار» هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند. من «بانو» هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند. من در ماه اول عروسي ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم. من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» هستم. من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره،اثيري، لکاته و...» هستم. دامادم به ...
كلاهبرداري از طريق خودپرداز- قابل توجه همكاران مطبوعاتي
قصه از ساعت 13 بعدازظهر شروع شد كه يكي از همكاران من از سمنان طي تماسي اعلام كرد كه يك آگهي تسليت براي صفحه اول روزنامه قرار است داده شود. با شماره تلفن داده شده تماس گرفتم وشخصي كه خودرا نادعلي معرفي كرد گفت پدر فرمانده بسيج بسطام فوت كرده است واز طرف جمعي از پاسداران وبسيجيان استان سمنان بايد يك آگهي تسليت صفحه اول چاپ شود. متن را خواند ودر پايان شماره حسابي خواست كه پول بلافاصله واريز شود. شماره حساب دفتر را دادم ولي گفت چون فرصت نيست شماره كارتي را بدهيد تا سريعاً واريز شود. شماره كارت من وشماره فاكس دفتر را گرفت كه هم متن وهم فيش واريزي را ارسال كند. تا اينكه ساعت 3 بعدازظهر تماس گرفت واعلام كرد كه پول واريز شده وپشت حساب من است وفقط براي حسابداري سپاه بايد من شماره فيشي را جلوي خودپرداز تائيد كنم تا پول قابل برداشت شود ولذا از من خواست سريعاً جلوي عابر بانك حاضر شوم. اين روش را به خوبي مي شناختم ،شما به خودپرداز مراجعه مي كنيد اول حساب ارزي دولتي را مي خواهند بياوريد وچون نيست مي گويند پس از يك راه ديگر بايد وارد شويد وگزينه انتقال را انتخاب مي كنيد ومبلغ را به صورت تك تك به شما مي دهند تا متوجه نشويد مثلاً 13789456 وبعد يك ميليون وسيصدو خرده اي از حساب شما كم مي شود وتمام. لذا براي اينكه بتوانم كمكي به شناسايي اين فرد كنم در حين حركت به سوي بانك با 110 تماس گرفتم وموضوع را گفتم . گفتند با پليس آگاهي تماس بگيريد. با آنها تماس گرفتم و اعلام كردند اين ترفندي براي كلاهبرداري است ونرويد. گفتم : مي دانم ولي شماره موبايل طرف را دارم ووي هم مجبور است براي انتقال شماره كارتي را بدهد با معطل كردن وي مي شود سرنخي پيدا كرد . گفتند نمي شود و .... من رفتم ووي تماس گرفت مراحلي را گفت انجام دادم تا شماره حساب را بگيرم اما چون خيلي مكث كرديم كارت توسط دستگاه خورده شد. به وي موضوع را گفتم وبنده خدا براي اين مشكل به وجود آمده براي من بسيار ناراحت شد. اين شعبه باجه عصر نداشت ولي به وي گفتم بايد تا ساعت 5 كه باجه باز شود صبر كند. گفت اگر مي شود كارت ديگري را فراهم كنم كه گفتم امكان پذير نيست. دوباره با آگاهي تماس گرفتم وموضوع را گفتم وآن برادران تاكيد كردند كه كلاهبرداري است وبا اصرار من شماره تلفن طرف را گرفتند. با توجه به اينكه شخص تلفن كننده از نام سپاه استفاده كرده بود با سپاه تماس گرفتم وموضوع را به آنها اعلام كردم وآنها شماره تلفن را گرفتند وانصافا پس از نيم ساعت بامن تماس گرفتند و اعلام كردند كه موضوع در دست بررسي است ونكاتي را متذكر شدند. ساعت از 5گذشته بود كه آن شخص دوباره تماس گرفت وبه وي گفتم كه متاسفانه اين بانك شعبه ...
من کیستم؟
من« دوشيزه مکرمه» هستم، وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود. من «مرحومه مغفوره» هستم، وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم. من «والده مکرمه» هستم، وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند. من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش- البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند. من «زوجه» هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد. من «سرپرست خانوار» هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشد و براي هميشه در ته دره خوابيد. من «خوشگله» هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند. من «مجيد» هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند. من «ضعيفه» هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند. من «بي بي» هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند. من «مامي» هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند. من «مادر» هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم. من «زنيکه» هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشتن ماشينش در پارکينگ مي شنود. من «ماماني» هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم. من «ننه» هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ام خجالت مي کشد به دوستانش بگويد من مادربزرگش هستم... به آنها مي گويد من خدمتکار پير مادرش هستم. من «يک کدبانوي تمام عيار» هستم، وقتي شوهرم آروغ هاي بودار مي زند و کمربندش را روي شکم برآمده اش جابه جا مي کند. من «بانو» هستم، وقتي از مرز پنجاه سالگي گذشته ام و هيچ مردي دلش نمي خواهد وقتش را با من تلف بکند. من در ماه اول عروسي ام؛ «خانم کوچولو، عروسک، ملوسک، خانمي، عزيزم، عشق من، پيشي، قشنگم، عسلم، ويتامين و...» هستم. من در فريادهاي شبانه شوهرم، وقتي دير به خانه مي آيد، چند تار موي زنانه روي يقه کتش است و دهانش بوي سگ مرده مي دهد، «سليطه» هستم. من در ادبيات ديرپاي اين کهن بوم ؛ «دليله محتاله، نفس محيله مکاره، مار، ابليس، شجره مثمره، اثيري، لکاته و...» هستم. دامادم ...
من کی هستم؟!
این متنو نیلوناز خانم که از دوستان بسیار خوب و فهیمم هستن برای من گذاشتن من هم بی مناسبت ندیدم که بذارمش توی وبلاگم (البته گذاشتن توی وبلاگم دلیل بر موافق یا مخالف بودن بنده نیست). بعد از خوندنش فکرم مشغول شد پیش خودم فکر کردم برای اینکه فکر دوستان عزیز از بیکاری در بیاد و یه مقدار نرمش ببینه بد نیست به اشتراک بذارمش. از نظرات دلگرم کنانه (این هم از فرهنگ لغات روجا خانم اخذ شده) شما دوست گرامی استقبال شایان توجهی به عمل خواهد آمد. من« دوشيزه مکرمه» هستم وقتي زن ها روي سرم قند مي سابند و همزمان قند توي دلم آب مي شود. ============ ========= ===== من «مرحومه مغفوره» هستم وقتي زير يک سنگ سياه گرانيت قشنگ خوابيده ام و احتمالاً هيچ خوابي نمي بينم . ============ ========= ========= = من «والده مکرمه» هستم وقتي اعضاي هيات مديره شرکت پسرم براي خودشيريني 20 آگهي تسليت در 20 روزنامه معتبر چاپ مي کنند .. ============ ========= ========= === من «همسري مهربان و مادري فداکار» هستم، وقتي شوهرم براي اثبات وفاداري اش البته تا چهلم- آگهي وفات مرا در صفحه اول پرتيراژترين روزنامه شهر به چاپ مي رساند ============ ========= ========= === من «زوجه» هستم، وقتي شوهرم پس از چهار سال و دو ماه و سه روز به حکم قاضي دادگاه خانواده قبول مي کند به من و دختر شش ساله ام ماهيانه فقط بيست و پنج هزار تومان ، بدهد ============ ========= ========= === من «سرپرست خانوار» هستم، وقتي شوهرم چهار سال پيش با کاميون قراضه اش از گردنه حيران رد نشدو براي هميشه در ته دره خوابيد. من «خوشگله» هستم، وقتي پسرهاي جوان محله زير تير چراغ برق وقت شان را بيهوده مي گذرانند. ============ ========= ========= === من «مجيد» هستم، وقتي در ايستگاه چراغ برق، اتوبوس خط واحد مي ايستد و شوهرم مرا از پياده رو مقابل صدا مي زند.============ ========= ========= === من «ضعيفه» هستم، وقتي ريش سفيدهاي فاميل مي خواهند از برادر بزرگم حق ارثم را بگيرند.. ============ ========= ========= === من «بي بي» هستم، وقتي تبديل به يک شيء آرکائيک مي شوم و نوه و نتيجه هايم تيک تيک از من عکس مي گيرند. ============ ========= ========= === من «مامي» هستم، وقتي دختر نوجوانم در جشن تولد دوستش دروغ پردازي مي کند.. ============ ========= ========= === من «مادر» هستم، وقتي مورد شماتت همسرم قرار مي گيرم چون آن روز به يک مهماني زنانه رفته بودم و غذاي بچه ها را درست نکرده بودم. ============ ========= ========= ===من «زنيکه» هستم، وقتي مرد همسايه، تذکرم را در خصوص درست گذاشت ماشينش در پارکينگ مي شنود. من «ماماني» هستم، وقتي بچه هايم خرم مي کنند تا خلاف هايشان را به پدرشان نگويم. ============ ========= ========= === من «ننه» هستم، وقتي شليته مي پوشم و چارقدم را با سنجاق زير گلويم محکم مي کنم و نوه ...