گنده لات لرستان
لات هم لاتهای قدیم!
لات هم لاتهای قدیم! آزادی اندیشه با لنگه کفش نمیشه! نمی دانم چقدر از وقایع دانشگاه امیر کبیر خبر دارید..اما آنچه که به اسم اعتراض به رئیس جمهور در این دانشگاه روی داد زنگ خطر آغاز دورانی است که هیچ یک از ما از ان دوران خاطره خوشی نداریم... چندی پیش وقتی مصا حبه اقای حجاریان را خواندم که می گفت هنوز هم به استراتژی -فشار از پایین و چانه زنی از بالا- معتقد است منتظر چنین حوادثی و حتی بد تر از این بودم.. ظاهرا بازی دوباره شروع شد و لیگ برتر سیاست دارد به جای حساسش نزدیک می شود به قول میردامادی دوران ماه عسل دولت تمام می شود و لابد باید دوباره به جان هم بیافتیم و سلطان و ژنرالهای سیاست باهم چانه زنی کنند و تاریخ مصرف دانشجوهای پر شور هم که گذشت به آنها می گویند بروید کار تئوریک کنید.. اما چرخ گردون عجب حکایت ها دارد.. کسانی مدعی گفتمان بوده اند اهل کوفتمان شده اند.. کسانی که دم از مدنیت می زدند با لنگه کفش جلسه بر هم می زنند.. روزنامه ها وسایتهای ضد خشونت توجیه گر خشونت شده اند.. وصد البته بزرگان قوم نیز اهل فشار و فشار پروری.. خدا کند این بار نسل جدید یک بازخوانی از گذشته ای نه چندان دور داشته باشد.. خدا کند حنجره اش را برای کسانی پاره کند که فردا در میدان خطر تنهایشان نگذارد.. خدا کند یاد بگیرند که حتی می شود در جلسه ای اعتراض کرد اما عکس اتش نزد و لنگه کفش در نیاورد.. یاد جلسه سخنرانی اقای خاتمی در دانشگاه تهران افتادم که چگونه سمپاتها یک منتقد را که در نوبت خود سوال شفاهی پرسید هو می کردند... لات هم لاتهای قدیم! باز هم دم وبلاگ نویسها گرم که علی رغم خط و خطوط متفاوت به هم لینک می دهندو مودبانه کامنت می گذارند و سانسور نمی کنند.. ای کاش سیاستمداران و دانشجویان هوادار انها از وبلاگ نویسها یاد بگیرند که چگونه می شود هم دیگر را تحمل کرد
حُر نهضت عاشورایی حضرت امام
حُر نهضت عاشورایی حضرت امام اواخر دهه ی چهل بود . قهرمان کشتی فرنگی شد. وزن فوق سنگین . در اردوی تیم ملی هم حضور داشت . اما رفقایش انسان های خوبی نبودند . هر روز بعد از باشگاه به دنبال کارباره و خلاف و ... بودند. کم کم به این کار عادت کرد. کشتی را رها نمود . شاهرخ زندگیش را در کار های خلاف سپری می کرد. به طوری که شهروز جهود ( یهودی صاحب چندین کاباره و ... در تهران ) از او دعوت به همکاری کرد. شاهرخ هر روز به کاباره شهروز می رفت. مواظب بود کسی آنجا را به هم نریزد ! قد بلند و قیافه خشن و ... باعث شد که حتی ماموران کلانتری هم از او حساب می بردند! از کاسب ها باج می گرفت . هیچکس هم جرأت نداشت در مقابل او قد علم کند شب هایی که پول ند اشت به میدان شوش می رفت . از راننده کامیون ها باج می گرفت. برای خودش دار و دسته ای داشت . گنده لات های تهران از او حساب می بردند . اصغر ننه لیلا ، حسین فرزین ، ناصر کاسه بشقابی و ... از رفقای او بودند که بعد از انقلاب به دستور دادگاه اعدام شدند. بعد از انقلاب از دادستانی به سراغ شاهرخ آمدند . برای شاهرخ حکم اعدام آمده بوداما! شاهرخ همه پل های پشت سر را خراب نکرده بود. او با همه فساد و ... اما در محرم و ماه رمضان انسان دیگری می شد . اعضای هیئت جوادالائمه (ع) این را به خوبی تایید می کردند. محرم 57 روحانی هیئت ساعت ها با شاهرخ صحبت کرد . از عاشورای آن سال شاهرخ انسان دیگری شد. شاهرخ حُری شده بود برای نهضت عاشورایی حضرت امام . البته در تغییر مسیر او دعاهای مادرش بی تاثیر نبود. شاهرخ در ایام انقلاب همپای مردم در راهپیمایی ها شرکت می کرد. با پیروزی انقلاب وارد کمیته شد.عاشق امام بود. روی سینه اش خالکوبی کرده بود فدات بشم خمینی . به همه می گفت من حُر نهضت امام خمینی (ره) هستم.در همه عملیات ها و ماموریت ها جلوتر از بقیه بود. در درگیری های گنبد ، کردستان ، خوزستان ، و ... قبل از بقیه حضور داشت. با شروع جنگ خود را به خوزستان رساند . او به واحد جنگ های نامنظم فدائیان اسلام پیوست.سازمان جنگ در روز های اول نامنظم بود هیچ تیپ و لشکری تشکیل نشده بود بهترین نحوه مبارزه نبردهای نامنظم بود. شاهرخ در نفوذ به مناطق دشمن معمولاً بدون سلاح می رفت و با سلاح برمی گشت ! هیبت عجیبی داشت عراقی ها از او می ترسیدند. با نیروهایش صورت های خود را سیاه می کردند. آخر شب به سراغ فرماندهان دشمن می رفتند . آن ها را گرفته و بعد قسمتی از لاله گوش آن ها را می بریدند و رهایشان می کردند ! بعد هم برمی گشتند! می گفت : اسیر گرفتن خوب است اما باید دشمن را ترساند! گروه آدم خوارها با شاهرخ رفتیم برای شناسایی . عراقی ها از یکی از روستا ها عقب نشینی کرده بودند . صبح ...
اس سر کاری 22
اسمت را روي كاه نوشتم خراب شد اسمت را روي شمع نوشتم آب شد اسمت را روي قلبم نوشتم شكست ........بروبابا توهم با اين اسمت از خـدا يـه گل خواسـتــم،اون بـه مـن يـه بـاغ داد من از خدا يه درخت خواستم،اون به من يه جنگل داد ميترسم از خدا تو رو بخوام بهم يک گله گوساله بده من سر راه تو دامي از عشق پهن کردم ولي تو به سرعت از کنار آن رد شدي و گفتي:ميگ ميگ به غيرت مردم رشت قسم ...به فرهنگ لرستان قسم ... به فهم وشعور كردها قسم...به سخاوت اصفهانيها قسم...به صداقت آبادانيهاقسم... دوستت دارم دوستان واقعي جواهراتي هستند گرانبها که بدست آوردنشان سخت و نگه داشتنشان سخت تراست. لطفا در حفظ و نگهداري من کوشا باشيد اگر 10 تا گل رز دستت گرفتي و رفتي جلوي آينه و ديدي 11 تاست، تعجب نکن... اين نشون ميده که تو هم کوري هم کودني هم دچار توهم شدي طرز نگاهت،صورت ماهت، چشماي نازت، دل عاشق نوازت ... منو ياد گداي سر كوچمون مي ندازه ><(((:> ><(((:> ><(((:> ماهي برات فرستادم تا بخوري و ببيني که چقدر مزه اش با علف فرق داره زندگي مانند بازي شطرنجه . . . . . . .البته تو كه بچه اي برو همون منچتو بازي كن حالگيري دخترا تو خيابون خيلي با احترام از يه دختر آدرس بپرسيد بعد از جواب دادن جلوي چشماش از يکي ديگه بپرسيد &_ &&&&& اگه گفتي اينا چيه؟ زحمت نکش اينا خانواده اردکهاست. اون هم تويي که تنها موندي ! جوجه اردك زشت وقني پير ميشي ممکنه موهاتو از دست بدي يا دندونات بريزه ولي زيبايي هاتو هيچ وقت از دست نمي دي چون آدم چيزهايي که نداره هيچ وقت از دست نمي ده
داستان بوم های خاکستری به قلم فرنگیس گودرزی
بوم های خاکستری از فردا حق نداری بری مدرسه دیگه مدرسه بی مدرسه باید بری خونه ی شوهر و دختر چه به این کارها باید بمونه خونه راه ورسم زندگس کردن را یاد بگیره ... در را محکم به هم کوبید و رفت . از داد و فریادهای آقا جون به خودم آمدم سرم سوت کشید و تنم مثل تنور گور گرفت . بغضی گلویم را چنگ زد ولی سعی کردم جلوی مونس خودم را نگه دارم . به زیر زمین پناه گاه روزهای تنهایی ام رفتم . با خود گفتم : شاید خواب می بینم . آیا این خود آقا جون بود که این حرف ها را می زد یا شاید هم مونس دوباره چیزی به اون گفته که اینجوری آتیشش تند بود . سرم را روی زانوهایم گذاشتم و زدم زیر گریه ، نمی دانستم چند ساعت در همان حال بودم . وقتی چشمهایم را باز کردم شب شده بود ، همه جا تاریک ، از تاریکی وحشت داشتم . با ترسی که در در دلم رسوخ کرده بود آرام وچهار چنگولی از زیر زمین بیرون آمدم . فال گوش ایستادم از اوضاع خانه با خبر شوم . از پشت پنجره به اتاق نشیمن نگاه کردم . مونس با بچه هایش نشسته بود آرام در راه باز کردم و گوشه ای از اتاق جای گرفتم . مونس – چته ؟ کشتیات غرق شدن؟ حرف بدی نگفت که این طوری ترش کردی ؟بالآخره که چی ؟ باید شوهر کنی و بری چه امسال چه سال دیگه همه دخترها باید روزی ازدواج کنند . تازه خیلی خوش به حالته چون مثل من با هم سن وسال بابات ازدواج نمی کنی ؟ هم جونه و هم خوش تیپ خیلیم دلت بخواد همچین پسری بیاد خواستگاریت حرفهای مونس مثل وزوز پشه ای بود که مدام در گوشم پرسه می زد . به گلهای قالی خیره شده بودم . تواضع و غرور را در گلها و شاخ و برگها می دیدم . مونس – انگار حواست اینجا نیست بهتره از عالم حپروت بیای بیرون ، به دور و برت خوب نگاه کن حتماً پیش خودت فکر می کنی من به آقات چیزی گفتم یا زیر پاش نشستم . تو همیشه به چشم یه نامادری به من نگاه کردی کاریش هم نمیشه کرد . آدم باید بعضی وقتها واقعیتهای زندگی را اگر هم تلخ و ناگواره قبول کنه . تسلیم اونها بشه . مثل عزا گرفته ها نشین بلند شو برو یه آبی به دست و صورتت بزن . سر و کله تاسها پیدا شد. آنها را در دستانم گرفتم و به زمین ریختم . جفت شیش آمد ، آن را به فال نیک گرفتم و خودم را آمداه ی حرفهای بعدی آقا جون کردم . از در وارد شد، بلند شدم کت و یه پاکت میوه که در دستش بود رو ازش گرفتم . - خسته نباشید آقاجون آقاجون – خیلی ممنون دخترم پیر شی . آقاجون آدم بدی نبود نمی تونست بد باشه اگر از سر قیض چیزی می گفت چند ساعت بعد از دلم در می آورد یه استکان چای جلول آقاجون گذاشتم خستگی در چهره اش موج می زد . - آقا جون چای تون رو بخورید تا خستگی از تنتون بیرون بره. مونس - دختر اون سفره رو پهن کن بچه ها الان سر بی شام زمین می زارن . سفره شام ...