کیک تولدیک سالگی
جشن تولد
سلام فرشته های کوچک بالاخره چهار دی پنچشنبه تولدتون گرفتم وخدا را شکر همه چیز خوب پیش رفت البته باید بگم اکه خاله شراره نبود هرگز نمی توانستم موفق بشم و همچنین خاله وحیده که سنگ تمام گذاشت اول مجلس باندها از کار افتاد وباز دایی فراز وعمو شریف به دادمون رسیدند ودرست کردن خودم راضی بودم امید دارم به مهمونها هم خوش گذشته باشه ودایی فراز بازهم براتون یک کلیپ قشنگ درست کرده بود که ممنونشم به خاطر حضورش وتمام زحمتهای که می کشه امسال چند تا مهمون ویژه داشتید لارا نویان شاهین انا تینا وکوچکترین مهمونتون پندار نمی دانید وقتی پنچ صبح خونه را دید چیکار کردید شب که خواب بودید به کمک عمو احمد وخاله شراره وتینا وهمتا وبابایی خونه را تزئین کردیم وصبح که بیدار شدید ذوق کردید ودائم راه می رفتید ومی گفتید تلودمون مبارک وبعد کیک راهم که دید کلللللللللللی ذوق کردید ولی وووووووووووووای از دست کیک باید اعتراف کنم امسال کمی اذیت شدم که کیکتون داستانی داشت برای خودش که نگو اول به بی بی سفارش دادم که فرداش زنگ زد گفت که کیک پزمون قبول نکرده وشیرینی فروشیهای اطرافم هر کدوم یک چیزی گفتند تا اخر سر به گلبن قدیمی ترین شیر ینی فروشی سعادت اباد سفارش دادم ودر نهایت خیییلی راضی بودم ریملم به چشمم حساسیت داد وروزمهمونی چشمام دو کاسه خون شد وسر درد بدی گرفتم ولی تمام سعیمو کردم که کسی متوجه نشه ولی از زور سر در د یک ساعت به یک ساعت مسکن خوردم وتمام زحمت سرو غذا افتاد به گردن خاله شرار ه وزنعمو وخاله وحیده که در نهایت عالی شد ولی در نهایت به شما خوش گذشت واین خودش تمام خستگیها را از تنم بیرون می کنه شام هم سوفله اسفناج بود کشک بادمجون بود زرشک پلو با مرغ بود الویه سالاد انار وسالا دفصل وپاستای پیتو بود دسرم موس شکلات بود ژله بستنی بود وژله دورنگ بود از همینجا از تمام عزیزانی که مارا قابل دانستند وقدم رنجه فرمودند وبا هدایای زیباشون مارا شرمنده خودشون کردند ممنونیم وعذر می خواهیم بابت تمام کمبودها ونواقص ومن به نمایندگی از طرف سه قلوها می گم که این جشن با وجود شما دوستان عزیز زیبا شده بود خدایا شکرت که امسال هم توانستم با جشنی با سه سالگی وداع کنیم واغاز کنیم چهار سالگی را خدایا کمکمون کن همانگونه که تا الان کمکمون کردی و خدایا شکر بابت تمام دادها وندادهات وخداوند خوب واقفیم که که گرمی دستهات به دستانمون جون ونیروی دوباره می دهد پس هرگز دستت را از دستهامون بیرون نکشی که ما بدون حضور تو نیبستیم سه فرشته ای مامان ممنونم که مرا لایق مادری خود دانستید وخدا یا کمکم کن که شرمنده فرزندانم نشم دوستتون دارم وعطر ...
تقدیم به همسرم
سلام دیروز یک روز خیلی خوبی بود روز تولد بابایی ومن هم خیلی کار داشتم ودوست داشتم یک جشن داشته باشیم ولی به رغم سالهای گذشته خیلی کوچک ..وامسال نخواستم زیاد مهمون داشته باشیم ولی همه زنگ زدن از دور ونزدیک تبریک گفتند چون باباتون یک مرد فوق العاده است که هرگز دلش نمی خواهد کسی رو ازرده کنه وصبور ومهربون کسی که با همه دوست جز یکی دو نفر بقیه یادش کردند دا یی اراز دایی فراز وتمام عموها و مهدیس جون وبزرگترها ودوستان واقوام ومن صبح خونه رو تمیر کردم ورفتم خرید ودم ظهرم رفتم بی بی کیک تولد بابا رو گرفتم چون باباتون کیک اونجا را خیلی دوست داره ومشغول غذا شدم وغروبی هم طبق معمول مامانم وبابام وفراز وشوهر خاله ام که مهمونشون بود شرمنده کردند وامدند پیشمون دایی اراز شمال بود جاش خالی اول کیک اوردیم که شماحسابی از شرمنده گی اش در امدید وبعد از ده دوازده بار شمع روشن کردن بابای نتوانست شمع فوت کنه وبه رسم خونه شمع ها رو شما فوت کردید وبابای هم موفق نشد وبعد هم کادو وشام خیلی خوب بود وخوش گذشت بابایی هم خیلی خوشحال بود چون شما براش اهنگ تولد وبا کمک ومن ومادر جون خواندید وبوسش کردید محمدرضایی عزیزم ممنونتم به خاطر تمام فداکاریها وگذشتهات در زندگی به خاطر تک تک ثانیه هایی خوبی که تو پدید اوردی مهربونم شاهد تمام فداکاریهات برای زندگی من وفرزندانم هستم ومی دانم تنها دغدغه زندگیت ما واینده ماست چه خوب برای ما که تکیه گاهمون مقاوم وبالاترین دلیل آرامش وسعادت ماست وفرزندانم در کنار پدری رشد می کنند که احترام ومحبت سر لوحه وجودش واز خداوندمی خواهم که پسرانم رسم زندگی را بیاموزند از پدرشونو وپدرانی باشند بسان پدر همسرانی به مانند او محمدر ضا جان دوست داریم وخداوند را شکر که تو سهم مایی در این زندگیپی نوشتممنونم از خانواده ام که تنها یاور ومهمان ما بودند در این شهر ودیار
درد ودل
وقتی داشتم غبار اینه را پاک می کردم کمی مکث کردم وخودم دیدم خودی را دیدم که موهایی سفیدش حکایتها داشت وبه رسم این چند سال بافته شده بود چشمانی ر ادیدم که نه پف کرده بود ونه قرمز بود عادت کرده بود به نخوابیدن های این روزگار دستانی را که غریبه شده اند بادستکش این روزگار .سختیها وخوشیها واشگ ها ولبخندهام تداعی می کنه .راستش اروم نشستم وگذاشتم رد پای اشگ بر روی گونه ام خود نمایی کنه یادمه من شمارا ابستن بودم وسرخوش به دنبال نق های خاله زنکی که نازی بیا تهران حوصله ام سر امد ونا غافل در سحرگاه یازدهم محرم شما فرشته های عجول عزم زمینی شدن کردید ومرا باسخت ترین ازمون زندگیم رودرو .روزگار سختی بود روزگاری که من باخود تمرین نیافتادن می کردم در پله های بیمارستان وجویهای اب وباخود زمزمه میکردم خدایا. ایا نمی شنوی صدای هق هق گریه هام از گلوی خارج می شه که تواز رگ کردن به ان نزدیک تری خدایاایا نمی بینی کودکانم در ستیزند بااین زمانه .هنوزم اغلب شبانگاهان اولین دیدارمون برام تداعی می شه صورتهای ظریف با چشمانی به رنگ اسمان هنوزم خیلی وقتها باخود می گم این مابودیم که ایستادیم تا نفس دوباره ببخشیم به زندگیمون به راستی که دشوار بود تکرار این مکافات نامه.برای اولین بار ارزو می کردم بازنگردم از بیمارستان ودر کنار عزیزکانم باشم ولی باید می امدم وبا هراس اطاقی را می دیدم که خالی از گریه وصدای نوزاد بودوهزاران بار با خود دیکته می کردم که خواهند امد باور داشته باش وصبر. خدایی تو خدایی وصل است نه جدایی وگاهی فکر می کردم کودکانم چگونه مرا خواهند پذیرفت به عنوان مادر زیرا که دستان پرستارا ن نوازشگر انها بود واغوش انها جایگزین اغوش مادر یادمه شام غریبان جوانان به نیت براورده شدن ارزوهاشون شمع روشن کرده بود کنا ر درب بیمارستان ودخترکی شمعی به من داد تا روشن کنم ومن نیز دعا کردم که خداوند با ردیگه مارا در اغوشش بگیره وروانه کاشانه امون کنه سخت است مادر باشی واغوشت خالی وسهمت ار مادری دریچه ای کوچک برای نوازش جسم نحیف وضعیف فرزندت باشه سخته با کلی بخیه هر روزه راهی بیمارستان شویی وگوشت به هر صدای غریبه واشنایی حساس وچشمت سوسو زنان به دنبال نوزادانت باشه گاهی حتی بسنده می کردم به عطرتنتون که بردستانم جا مانده بود ومی هراسیدم که صابون پاک کنه تنها دلخوشی اندکم را گاهی صدایی گریه هایتان روحم را چنان ازار می داد تا هم اغوش باشم با کابوسهای شبانه اری روزهای اغازین زندگی شما بسیار سخت گذشت برهمه ما ..گاهی دلم می خواست خودم را در اغوش بکشم واشگهایم را پاک کنم گاهی دلم می خواست می توانستم پس بگیرم حق مان را از تقدیر ...