کار با جای خواب درتهران
نحوه ای ثبت نام سفارت استرالیا در تهران
منشأ شایعه ای شاخدار ثبت نام سفارت استرالیا در تهران برای مهاجرت خیلی ها که به موقع ثبت نام کرده بودند هم اکنون در استرالیا هستند، حتی برخیها منازل اجاره ای شان در ایران هنوز وقتش تمام نشده آنها به استرالیا رسیده اند،روزهای اول راحت ثبت نام می کرده اما در این اواخر وقتی اطراف سفارت استرالیا بیش از اندازه شلوغ شده ثبت نام را قطع کرده اند... مهاجرین افغانستانی که در ایران باشند با این جملات خوب آشنایی دارند و هر روز از طریق گوشی و یا حضوری اخبار داغ از ثبت نام سفارت استرالیا از مهاجرین افغانستانی مقیم ایران برای مهاجرت به آن کشور می شنوند. یکی از دوستان پیام گذاشته بود که در این اواخر کلاهبرداری به بهانه ای ثبت نام در سایت سفارت استرالیا در تهران از مهاجرین افغانستانی زیاد صورت می گیرد شما چرا راست و دروغ این قضیه را روشن نمی کنید؟ مردم ما چنان با شیوه های ابتدایی کلاهبرداری می شوند که غیرت ما به هیج عنوان قبول نمی کند ملیونها نفر مهاجر افغانستانی یکباره به این سادگی کلاه کهنه شان برداشته شود! من در گوگل موضوع مهاجرت و پناهندگی به استرالیا را سرج کردم جامعترین و بهترین مطلبی که به نظرم رسید مطلبی بود که آقای سرور رجایی عزیز در سایت غرجستان تحت عنوان"کلاهبرداری آشکار به بهانه ای ثبت نام استرالیا در تهران" به نشر رسانده بود که حکایت از دلسوزی صادقانه ایشان نسبت به برادران مهاجر افغانستانی خود دارد اما سفارت افغانستان در تهران گویا روزه ای سکوت گرفته و تا کنون هیجگونه اطلاع رسانی در این مورد برای مهاجرین بی کس و پناه افغانستانی نکرده است. آقای رجایی می گوید همه چیز پس از سفر رئیس کمیساریای پناهندگان سازمان ملل به ایران آغاز شد که در یکی از دیدارهایش اعلان کرده بود: سازمان ملل سازمان ملل طرحی را روی دست دارد که بر اساس آن شماری از مهاجران افغانستانی مقیم ایران به کشورهای ثالث (استرالیا، فنلاند و سویدن) منتقل می شوند. اگر چه این مقام سازمان ملل تاکید کرده بود که این سخن در حال حاضر فقط یک طرح است و برای نهایی شدن آن زمانی زیاد در کار است. (ممکن این زمان سالها طول بکشد) اما متاسفانه بعضی از افراد سودجوی افغانستانی و ایرانی این سخن مقام سازمان ملل را دست آویز قرار داده و از یک هفته به این سو با عنوان فرم ثبت نام کشور استرالیا بر چشم کم بین مهاجران درمانده افغانستانی خاک میزنند. موضوع ثبت نام مهاجران افغانستانی مقیم ایران، برای مهاجرت به کشور استرالیا در کافی نت ها از اساس دروغ است. پیش از این خبر این کلاه برداری آشکار از تهران و شهرهای دیگر را شنیده بودم و به دنبال مکانی بودم که با چشم خود ببینم ...
مطالب جالب و خواندنی
بشر ابتدائی معاملات جنس به جنس «پایاپای» انجام میداد سپس ضرب سکه پیش آمد تا اینکه اولین پول کاغذی به نام «چاو» در قرن «نهم یا چهاردهم» در چین چاپ و نشر گردید در قرن هجده ، در روسیه پول کاغذی «اسیکناچیا» از طرف دولت منتشر شد ده سال بعد ، در زمان انقلاب کبیر در فرانسه نیز پول کاغذی به نام «آسین یا» چاپ گردید بعدها کلیه دولتها در کشورهای خود پول کاغذی را با شکل و فرم و طرح خاصی چاپ و در اختیار مردم قرار دادند.در ایران اسکناس ما ، خود از کلمه «اسیکناچیا» روسی بوده و چون تلفظ آن برای فارسی زبان کمی مشکل بوده آنرا ساده کرده به آن اسکناس گفتند اولین پول رسمی کاغذی ، توسط بانک شاهنشاهی ، در سال ۱۲۶۹ شمسی «۱۸۹۰میلادی» در تهران انتشار یافت.در سال ۱۳۰۹ شمسی طبق قانون ، حق انتشار اسکناس از بانک شاهنشاهی اخذ و به بانک ملی ایران واگذار گردید. ادامه مطالب در آرشیو موضوعی: کاغذ کاغذ چگونه فراهم میشود؟ تکهای کاغذ بردارید، آن را از گوشهای پاره کنید و با دقت به لبهی پارگی نگاه کنید. رشتههای نازک و مومانندی را میبینید که همانند رشتههای پشمی نمد، در هم تنیدهاند، این رشتهها از ملکولی به نام سِلولٌز ساخته شدهاند. سلولز ملکولی نخمانند و دراز است که پیکر گیاهان را میسازد. هر یک از رشتههایی را که در لبهی پارگی کاغذ میبینید، از هزاران ملکول سلولز ساخته شده که مانند رشتههای طناب به دور هم پیچیدهاند. چوب درختان مقدار فراوان سلولز دارد. به این دلیل، کاغذ را از آن میسازند، برای این کار، درختان را میبرند و به کمک ماشین ویژهای، تنهی آنها را ریز ریز میکنند. سپس، این تکههای کوچک چوب را با مواد شیمیایی و مقدار فراوان آب داغ، مخلوط میکنند تا خمیری از رشتههای سلولزی به دست میآید. در گام دیگر، خمیر را روی یک توری فلزی میریزند تا آب خود را از دست بدهد. سپس خمیر از لابهلای چند غلطک میگذرد و آب خود را بیشتر از دست میدهد. پمپهای مکندهی آب، به این آبگیری کمک میکنند. سرانجام، خمیری که به صورت ورقهی درازی درآمده است، با گذشتن از لابهلای غلطکهای داغ، خشک میشود و برگهی دراز کاغذ از دستگاه بیرون میآید. گاهی با کمک مواد دیگری، کاغذهای بهتری ساخته میشود.برای این که کاغذ خیلی آب جذب نکند، مواد شیمیایی ویژهای به آن میافزایند. برای تولید کاغذهای بسیار نرم و سفید، کاغذ را از لابهلای غلطکهایی میگذرانند که دمای بیشتری دارند و سطح آن را با مخلوطی از خاک چینی و آب پوشاندهاند. برایاین که کاغذ محکمتر شود، به آن پنبه میافزایند. اگر بخواهند از کاغذ، دستمال کاغذی ...
اگر قرار بود یک بار دیگر ...
اگر قرار بود یک بار دیگر ... اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم . انگشتم را کم تر به نشانه ی تهدید به سوی او می گرفتم . کم تر به ادب کردن او می اندیشیدم و در مقابل ، بیش تر به بر قراری ار تباط با او اهمّیّت می دادم . کم تر به ساعتم نگاه می کردم و چشم هایم را بیش تر برای نگاه کردن به او به کار می گرفتم . با او بیش تر به گردش می رفتم . و ،بادبادک های بیش تری به آسمان می فرستادم . کم ترخود را جدی می گرفتم . امّا ، جدّی تر با او بازی می کردم . دشت های بیش تری را با او می پیمودم . و ،ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم . کم تر او را می کشیدم که تند تر راه برود. و ،بیش تر در آغوشش می کشیدم . رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کم تر به کار می بردم ، و ، در عوض ، بیش تر حمایتش می کردم . به جای فکر کردن به ساختن خانه ، اعتماد به نفس او را می ساختم و به جای این که عشق به قدرت را در خود رشد دهم ، قدرت عشق ورزیدن را در خود پرورش می دادم
فصل 36 تا 38 ستاره های بی نشان
فصل سی وششمدوباره در به دری و پرسه های بیهوده در کوچه پس کوچه های شهر،بی پناهی و وحشت از تعقیب و گریز و فصل دیگری از بی کسی شروع شد.وقتی از مقابل آدمهای کوچه و خیابان می گذشتم،دلم می خواست جای یکی از آنها بودم.چه چهره های شاداب و نگاههای امیدواری داشتند.با دیدن آدمهایی که به چشم من خوشبخت می آمدند،دلم به حال خودممی سوخت.من،دختری که به جرمی نا کرده شش سال از بهترین سالهای جوانی اش درخطهای سیاه بر جا مانده بردیوارخلاصه شد،حالا با وحشت از تعقیب،حتی ازسایه خودش نیزمی گریزد.دلش به وجود خسته مادرش خوش بود که آنها هم بنا براجبار،به دیاری نا شناخته کوچیده بودند.بیچاره مادر!بیچاره شیرین و بیچاره من!مقابل یک کارگاه خیاطی توقف کردم.صاحب کارگاه زن ترشرو وبد خلقی بود."کسی را داری که ضامن تو شود؟""نه!کسی را توی این شهر نمی شناسم.""برو جانم!حوصله دردسر ندارم."از لحن تند و صریحش دلم ترک خورد.این بارناامیدانه چشم دوختم به تابلو یک بافندگی.صاحب کارگاه که به محض دیدن من ابروان باریکش را داد بالا."ما به کسی که شناختی ازش نداریم کار نمی دهیم.اگر از شهرستان آمدی،مادرانه بهت بگویم که برگرد،این شهرجای تو وامثال تو نیست."چه دنیای کوچک و محقری بود.همه مثل نازنین قلب رئوف با گذشتی نداشتند.چه ساده و بی تکلف مرا به سالنش راه داد،بی آنکه از من ضامنی بخواهد...کاش همه مثل نازنین بودند وهمیشه نیمه پرلیوان رامی دیدند،نه نیمه خالی آن را.از جستجو برای کار خسته و بریده روی نیمکت اتوبوس نشستم.تصمیم داشتم برای رفع خستگی طولانی ترین مسیراتوبوس را انتخاب کنم تا بلکه بتوانم چشمهای دردمندم را چند دقیقه ای بر هم بگذارم.اتوبوس که حرکت کرد چشمانم برهم افتاد.زندگی بازی غریبی را برای من برگزیده بود.روزها به دنبال کارازاین شرکت به آن شرکت و ازاین کارگاه به آن کارگاه می رفتم،ولی دریغ، هیچ کس حاضر نبود مرا بدون ضامن مطمئن،حتی برای پست ترین کارها هم به کاربگیرد.شبها گوشه پارک ،درپناه شاخه های سبزنارونها دیده مضطربم را به دست کابوسی بی انتهامی سپردم و با طلوع دوباره خورشید یک روز بیهوده را آغاز می کردم."هی خوشگل خانم!تنهایی؟"وحشتزده به طرف صدا برگشتم.پسر جوانی با موهای بلند و نا مرتب و لباس کهنه و رنگ و رو رفته مقابلم ایستاده بودم.یقه پیراهنش را تاسینه اش باز گذاشته بود و نخ مشکی ای دورگردنش گره زده بود.او سرتا پای مرا برانداز کرد و من قیافه درهم و زننده او را.نباید به ترس درونی ام آگاه می شد و گستاخ ترمی گشت."که چی؟"دستهایش را توی جیب شلوار کثیف و رنگ آب ندیده اش فرو کرد وشانه هایش را بالا انداخت."همین طوری،آخرمن هم تنها هستم!"از روی نیمکت بلند شدم.فهمیدم ...
ثبت نام اینترنتی مهاجرت به استرالیا چگونه است؟
ثبت نام اینترنتی در سایت سفارت استرالیا یا اداره اموراتباع خارجی ومهاجرت آن کشور چگونه است؟نحوه ای ثبت نام سفارت استرالیا در تهرانمنشأ شایعه ای شاخدار ثبت نام سفارت استرالیا در تهران برای مهاجرتخیلی ها که به موقع ثبت نام کرده بودند هم اکنون در استرالیا هستند، حتی برخیها منازل اجاره ای شان در ایران هنوز وقتش تمام نشده آنها به استرالیا رسیده اند،روزهای اول راحت ثبت نام می کرده اما در این اواخر وقتی اطراف سفارت استرالیا بیش از اندازه شلوغ شده ثبت نام را قطع کرده اند... مهاجرین افغانستانی که در ایران باشند با این جملات خوب آشنایی دارند و هر روز از طریق گوشی و یا حضوری اخبار داغ از ثبت نام سفارت استرالیا از مهاجرین افغانستانی مقیم ایران برای مهاجرت به آن کشور می شنوند.یکی از دوستان پیام گذاشته بود که در این اواخر کلاهبرداری به بهانه ای ثبت نام در سایت سفارت استرالیا در تهران از مهاجرین افغانستانی زیاد صورت می گیرد شما چرا راست و دروغ این قضیه را روشن نمی کنید؟ مردم ما چنان با شیوه های ابتدایی کلاهبرداری می شوند که غیرت ما به هیج عنوان قبول نمی کند ملیونها نفر مهاجر افغانستانی یکباره به این سادگی کلاه کهنه شان برداشته شود! من در گوگل موضوع مهاجرت و پناهندگی به استرالیا را سرج کردم جامعترین و بهترین مطلبی که به نظرم رسید مطلبی بود که آقای سرور رجایی عزیز در سایت غرجستان تحت عنوان"کلاهبرداری آشکار به بهانه ای ثبت نام استرالیا در تهران" به نشر رسانده بود که حکایت از دلسوزی صادقانه ایشان نسبت به برادران مهاجر افغانستانی خود دارد اما سفارت افغانستان در تهران گویا روزه ای سکوت گرفته و تا کنون هیجگونه اطلاع رسانی در این مورد برای مهاجرین بی کس و پناه افغانستانی نکرده است. آقای رجایی می گوید همه چیز پس از سفر رئیس کمیساریای پناهندگان سازمان ملل به ایران آغاز شد که در یکی از دیدارهایش اعلان کرده بود: سازمان ملل سازمان ملل طرحی را روی دست دارد که بر اساس آن شماری از مهاجران افغانستانی مقیم ایران به کشورهای ثالث (استرالیا، فنلاند و سویدن) منتقل می شوند. اگر چه این مقام سازمان ملل تاکید کرده بود که این سخن در حال حاضر فقط یک طرح است و برای نهایی شدن آن زمانی زیاد در کار است. (ممکن این زمان سالها طول بکشد) اما متاسفانه بعضی از افراد سودجوی افغانستانی و ایرانی این سخن مقام سازمان ملل را دست آویز قرار داده و از یک هفته به این سو با عنوان فرم ثبت نام کشور استرالیا بر چشم کم بین مهاجران درمانده افغانستانی خاک میزنند.موضوع ثبت نام مهاجران افغانستانی مقیم ایران، برای مهاجرت به کشور استرالیا در کافی نت ها ...
درمان با عسل و دارچین
دارچین یکی از قدیمیترین انواع ادویه شناخته شده توسط بشر است و شهرت عسل نیز از زمانی که تاریخ آغاز شده است، وجود داشته و وجود خواهد داشت. 2 مادهای که با خواص شفادهنده منحصر به فرد خود، زمان زیادی است که بهعنوان یک درمان خانگی مورد استفاده قرار میگیرند. اسانس دارچین و آنزیم عسل، غذاهایی ضدمیکروبی هستند که از رشد باکتری و قارچ جلوگیری به عمل میآورند.این دو نهتنها بهعنوان نوشیدنیهای خوشطعم و دارو مورد استفاده قرار میگیرند بلکه همچنین عناصری معطر هستند و بهعنوان جایگزینی برای طعم دهندههای سنتی غذا مورد استفاده قرار میگیرند و این بهدلیل خاصیت ضدمیکروبی مؤثر آنهاست. مردم ادعا میکنند که ترکیب این دو، شفادهندهای طبیعی برای بسیاری از بیماریها و فرمولی است که فواید سلامتی بسیاری در خود دارد: بیماریهای قلبی: عسل و پودر دارچین را روی نان بمالید و از آن بهطور منظم بهعنوان صبحانه به جای مربا یا کره استفاده کنید. التهاب مفصل: ترکیب این دو را روی بخشی از بدن که درد میکند بمالید و آن را به آرامی ماساژ دهید. ریزش مو: قبل از حمام کردن، ترکیبی از روغن زیتون گرم، یک قاشق غذاخوری عسل و یک قاشق چایخوری پودر دارچین را تهیه کرده و روی موها بمالید، آن را برای 15دقیقه رها کنید و سپس آن را بشویید. عفونت مثانه: پودر دارچین و عسل را در یک لیوان آب گرم مخلوط کنید و بنوشید. دندان درد: ترکیبی از این دو را روی دندانی که درد میکند، قرار دهید. کلسترول: ترکیب این دو را با آب جوش یا چای سبز مخلوط کرده و بنوشید. سرماخوردگی: در طول فصل زمستان، برای حفاظت از دستگاه ایمنی خود، ترکیبی از عسل و پودر دارچین را با آب ولرم بهطور مرتب استفاده کرده و بنوشید. سوءهاضمه: کمی پودر دارچین را روی یک قاشق غذاخوری از عسل بپاشید و قبل از اینکه غذایی بخورید، مصرف کنید. با این کار قدرت اسیدی معده خود را افزایش میدهید. طول عمر: بهطور منظم از چایی که با ترکیبی از عسل و پودر دارچین مخلوط شده است، استفاده کنید. جوش: عسل را با پودر دارچین مخلوط کرده و قبل از خواب روی جوشهایتان بمالید. صبح بعد صورت خود را بشویید. چاقی: برای کاهش وزن خود، هر روز صبح، نیم ساعت قبل از خوردن صبحانه، یک قاشق چایخوری عسل با نیم قاشق چایخوری پودر دارچین را در یک لیوان آب جوش مخلوط کرده و بنوشید. معده باید خالی باشد. پودر دارچین به افزایش میزان انسولین در بدن کمک میکند و این توانایی را دارد تا فعالیت انسولین را در بدن تا 20برابر افزایش دهد و برای افرادی که از سطح قند خون بالایی برخوردار هستند، بسیار مفید است (افراد چاق و بیماران ...
یازعلی ندارد .داستان کوتاه ازعلی اشرف درویشان
نیازعلی ندارد .داستان کوتاه ازعلی اشرف درویشان - حاضر.اول بار که دیدمش کنار ناودان مدرسه نشسته بود.سرفه اش گرفت. تک سرفه ها به سختی تکانش می داد. خون کم رنگی بالا آورد. دهان را با استین کت نخ نمایش پاک کرد. شتابان به کلاس رفت و روی نیمکت اول نشست.کلاس دوم بود. کوچک بود و ریزه؛ با رنگ مهتابی. رگ گردنش از زیر پوست پیدا بود و تک تک مثل آدم تب دار می زد.مدادش را با نخ به سوراخ دکمه ی کتش بسته بود. وقتی که چیز می نوشت چون نخ کوتاه بود، شکمش را جلو می آورد. مثل این که به جای مداد، تن خودش را روی کاغذ می کشید. وقتی که مشقش را می گرفتم، دست هایش می لرزید. کاغذهای مشقش را از میان زباله دان مدرسه پیدا می کرد. مشقش را که خط می زدم، احساس می کردم که روی زندگیش خط می کشم. ظهرها به خانه نمی رفت. اصلا بیش تر بچه ها به خانه نمی رفتند.نان شب مانده شان را همان جا کنار دیوار کاهگلی مدرسه می خوردند. او هم نان ظهرش را در جیب داشت. کفش لاستیکی روی مچ پایش خط قرمز بدرنگی کشیده بود و اثر زخمی به جا گذاشته بود. درس هایش را خوب می خواند. زودتر از دیگران رو به راه شده بود. می تواسنت خط هایی درشت روزنامه ها را خوببخواند.یک روز در حالی که همه ساکت بودیم، خش خش روزنامه ای که به جای شیشه روی پنجره زده بودیم، توجه بچه ها را جلب کرد. به نیازعلی گفتم:"نیازعلی می توانی روزنامه را بخوانی؟ها، اگر گفتی چه نوشته؟"پس از کمی سرخ شدن و من من کردن، شروع کرد به خواندن:" آقا، نوشته کت..."- آفرین، درسته، بخوان، خب.- آقا، دویست و پنجاه هـ هـ هزارتومانی.- آفرین، آفرین. خیلی خوبه. ادامه بده.- آقا، درتهران حـ حـ حراج شد.نفسی تازه کرد. رو کرد به من و گفت:- آقا چه درشت و خوب نوشته!!گفتم:"آری، نیازعلی، توی روزنامه ها این روزها چیزهای درشت خوب می نویسند."- نیازعلی ندارد.- حاضر.شناسنامه اش "ندارد" بود. در کلاس من خیلی از بچه ها شناسنامه شان"ندارد" بود. وقتی که اسمش را می خواندم، تکان سختی می خورد.با خجالت، در حالی که مداد و نخ را پنهان می کرد تا آن را نبینیم، با جیغ کوتاهی می گفت:"حاضر." و در این حال صدایش شبیه جوجه کلاغی بود که در مشت فشارش بدهی.تنها وسیله ی بازی او توپی بود که با کاغذهای سیاه مجاله شده درست کرده بود و مقداری نخ دورش پیچیده بود.وقتی که بچه ها بازی می کردند، او کنار دیواری می نشست و توپش را در دست می فشرد. اسمان را تماشا می کرد و با حسرت به بازی بچه ها خیره می شد. هر وقت بازی میکرد، سرفه اش می گرفت و خون بالا می آورد.دلم میخواست بیش تر با او حرف بزنم. یک روز که روی پله های مدرسه نشسته بودم، آهسته آمد و کنار پله ها نشست. توپ کاغذی در دستش بود. زانوهای چرکش از میان پارگی شلوار پیدا ...
چگونه معتاد شدم؟
و من تصمیم گرفتم که دیگرگرمسار جای من نیست باید بر گردم تهران ولی افسوس كه طعم تریاکرا ديگر چشيده بودم و يك مصرف كننده شده بودم . بعد از رفتن به تهران رفتم به شرکت گازتا جستجویی بکنم که ببینم کجای تهران را علمک گاز زدن تا بتوانم در آن منطقه تبلیغ شرکت خودم را شروع بکنم خلاصه درمنطقه ی تهرانپارس حتما همه شما می دانید یا شنیدید که خاک سفید و شهرک سازمان گوشت در کجای تهران و چطورجایی و چه خلاف کارهایی آن هم ازطایفه غربتی در خود جای داده است ،خوب من هم برای کار به این منطقه رفتم و مشغول کارشدم و روزبه روزكارم هم بهترمی شد با این که 12تا اکیب جوشکار داشتم همیشه می دیدم خودم نسبت به کار شرکتم عقب هستم و دوست داشتم همه ی کارهایی که قرارداد بستم مثل کارهای گرمسارهمه را در عرض یک هفته تمام کنم اینجا بود که دوباره شیطان وارد شد یک روزیکی از جوشکاران مرا به نهاردعوت کردو در رستوران سوالی کرد! که محمد آقا شنیدم بچه ی مشهد هستی ؟و در جوابش من گفتم چه کار داری که بچه ی کجای استان خراسان هستم بلند شو برویم که کارهایمان خیلی عقب است گذشت تا فردای همان روز دیدم همان جوشکاری که قبلا به من ناهار داده بودبه شرکت آمدهمزمان با دست دادن یک پلاستیک مشكي کوچکی در کف دست من گذاشت ومن فورا گفتم این چیه؟ و در جواب شنیدم اعلای اعلا است! خیلی خوبه جنسش مال کرمان است و من هم راحت قبول کردم برای اینکه قبلا به طریق استادم امتحان کرده بودم و یک انرژی خوبی به من دست داده بود و گذشت بعد از چند روزی از شرکت 2 عددالکترود جوشکاری برداشتم وبه خانه رفتم بعداز صرف شام وخواندن نمازبه آشپز خانه رفتم وشروع کردم به کشیدن مرحله ی اول که همه را سوزاندم وبعداز نیم ساعت قشنگ یادگرفتم درهمان لحظه خانمم چندین باراعتراض کرد! ومن در جواب گفتم من باچندبار کشیدن معتاد نمی شوم ویامن با بقیه فرق می کنم تا اینکه صبح زود سرحال و خندان به سرکار رفتم آن روز ، کارچهارتاجوشکارراانجام دادم وشانس دیگرمن درآن منطقه که کارمیکردم همه خلافکاربودند مثلأ از 10نفر9نفریامصرف کننده بودند یافروشنده یعنی اگربه یکی ازاین 10نفرفاکتوری میدادم تاحسابم رادریافت کنم بجای انعام بچه ها خیلی راحت یک تکه تریاک به اندازه ی تخم مرغ توی جیبم می گذاشتن قبلأ عرض کردم که چه طوری با تریاک آشنا شدم و مزه ولذت آن را به دلیل کارم لمس کرده بودم این باعث شد تا اینکه هفته ی یکبار ویا ماهی چندین بار کشیدم ودر آن منطقه سرمایه خوبی هم بدست آوردم از بابت خانه و ماشین وحتی درشمال زمین برای باغ خریدم ولی اما ... تا اینکه یکی از کار هایم 45 روز طول کشید وصاحبکارم با من بگو مگو کرد چون هزارتا ...