ويكي كتابناك

  • اول انديشه وانگهي گفتار....

    داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد...اين روزها ، حوادث عجيبي روي مي دهد كه آدم نمي داند ، چه خبر شده است . با اختلافاتي كه بر سر قدرت بين قدرت مداران ، به وجود مي آيد ، لايه لايه ، پرده هايي كنار مي رود و چهره هايي از زير اين پرده هاي كنار رفته ، نمايان مي شوند كه با چهره ي قبلي آنان كه  مي شناختيم يا مي ديديم ، تفاوت كلي پيدا مي كند . گرچه عقيده ي بعضي از آدم ها اين است كه ، چهره ها ، متناسب با خصوصيات اخلاقي آدم ها شكل مي گيرند و نگاه ها ، هم متأثر از شخصيت آدم هاست ، و حتي رعدي آذرخشي ، در آن جا كه به برادر بي زبانش مي انديشد و سخت تحت تأثير نگاه مظلومانه ي او قرار مي گيرد و مي سرايد كه :چه جهانی است جهان نگه ، آنجا که بوَداز بد و نیک جهان هر چه بجویند نشانگه از او داد پدید آید و گاهی بیدادگه از او درد همی خیزد و گاهی درماننگه مادر پر مهر نمودی از ایننگه دشمن پر کینه نمودی از آنگه نماینده ء سستی و زبونی است نگاهگه فرستاده ي فر و هنر و تاب و توانزود روشن شودت از نگه بره و شیرکان بوَد بره ي بیچاره و این شیر ژیاننگه بره تو را گوید : بشتاب و ببندنگه شیر تو را گوید: بگریز و مماننه شگفت ار نگه اینگونه بوَد ، زان که بودپرتویی تافته از روزنه ی کاخ روانگر ز مهر آید چون مهر بتابد بر دلور ز کین آید در دل بخلد چون پیکان...    اين نظر را تأييد مي كند ، امّا ،‌ اين گونه قضاوت كردن ها ،  در گذشته مي توانست مصداقي داشته باشد كه مردم ساده و يك رنگ بودند ، نه در دنياي ما ، كه هركسي ، مي تواند در حكم يك هنرپيشه باشد و صرفاً براي پيشبرد كار خويش ، نقش خاصي را بازي كند و بر سر مردم به اصطلاح شيره بمالد و به جايي برسد . به هرحال تاديروز شاهد تعريف و تمجيد بي اندازه ي عده اي بوديم كه هرگونه نقدي را نسبت به آن كه دوست داشتند و با هزار زبان ، از او تعريف و تمجيد مي كردند  ، و اكنون كه ورق به گونه اي ديگر برگشته است ، به قول قدما سخن از لوني ديگر شده است . نمي دانم چرا بعضي ها كه در تعريف و تمجيد هايشان در باره ي كسي ، اين همه اغراق مي كنند ، اندكي نمي انديشند كه اگر خلاف آن ثابت شد ، با اين تعريف و تمجيد ها ، كه در روزگار ما در هزار جاي رسانه ها مي تواند ثبت شود ، و به رخ آنان كشيده شود ،‌نمي انديشند و بعد هم آن گاه كه ورق ديگر شد ، در لعن و نفرين كردن آن كسي كه تا ديروز حامي اش بودند ، تعادلي را حفظ نمي كنند تا مردم ازاين رفتار ضد و نقيضشان ، درحيرت فرو نروند؟ به هر حال اگر گفته اند كه خيرالامور اوسطها ،‌ براي اين بوده است كه  در هر كاري پيش بيني لازم را بكنيم كه در آينده نگوييم نمي دانستيم و گول فلان را خورديم و اكنون پشيمانيم . چرا كه فردا هم ممكن است گول ...



  • ای یوسف خوشنام ما....

    سلامی چوبوی خوشاش آشنایی بدان مردم دیده ی روشنایی.. آشنایی ، گاه مترادف واژه ی  « آب شنا » آمده است و درشعر حافظ ، با ایهام به کار گرفته شده است که به معنی کسی است که شناگر باشد وبتواند ، در آب شناکند و خود را و احیانا دیگران را هم از خطر غرق شدن رهایی بخشد:   کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز        باشد که باز بینم دیدار آشنا رادر این بیت حافظ آین واژه را در جایی مناسب نشانده است  وبا باد«بادشرطه » یعنی باد موافق حرکت کشتی همراه کرده است که بعضی از صاحب نظران آن را به معنی امداد های غیبی قلمداد کرده اند. بنابراین در این بیت حافظ می گوید که در این دنیا که درمعرض خطرات زیادی هستیم وهمانند کسی که  در دل دریای تاریک درکشتی شکسته نشسته باشد ، هرلحظه در معرض خطر غرق شدن قرار گرفته ایم پس ای باد موافق کشتی (امدادهای غیبی ) به حرکت در آیید و مارا از این ورطه ، بیرون ببرید. تا شاید بتوانیم به وصال آن دوست که شناگر توانایی است برسیم و از تنگای غم هجران رهایی یابیم.بنابراین آشنایی ، ارزش بسیاری دارد ، زیرا در متون ادبی ، گاهی به معنی معشوق هم به کار می رود. البته در مرحله ی اولِ کار دل دادگی ، آشنایی است که با گذشت زمان عمیق تر می شود و نهایتا به عشق می رسد که سرمنزل رسیدن به سعادتمندی است . در ابیات زیر که از  مولوی است ، مقام معشوق فوق العاده برتر از هرچیز دیگر دانسته شده است : ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ماای درشکسته جام ما ای بردریده دام ماای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ماجوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ماای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ماآتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ماای یار ما عیار ما دام دل خمار ماپا وامکش از کار ما بستان گرو دستار مادر گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دلوز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما

  • می حافظ

    مارا زخیال تو چه پروای شراب است ؟ خم گو سرخود گیر که خمخانه  خراب است قوه ی خیال بشری چنان نیرو مند است که اگر تحت تأثیر چیزی قرار بگیرد می تواند انسان را از حال وضعی که دارد به کلی دگر گون کند ، آن چنان که در هنگام تابستان با تجسم سرمای زمستان در حالتی قرار بگیرد که احساس سرمای شدید کند...در روزگار ما هم بعضی از آدم ها وقتی سخنی می گویند که اکثر مردم  خلاف آن را مشاهده می کنند ، می گویند ، فلان آدم خیالاتی شده است ، یا نفسش از جای گرمی بلند می شود، یا این که می گویند که« زده به سرش» که جمله ی اخری لحنی توهین آمیز است ، که مردم در اثر عصبانیت ، آن را بر زبان می آورند ... شاعران دیروز که در بیان احساسات خود توانایی فوق العاده ای داشتند ، حالات غیر عادی خود را با آوردن اصطلاحاتی مانند : « خم » و« شراب » ویا واژه هایی نظیر این به کار می بردند ...امّا حافظ در این جا خیال همه را راحت می کند که بدانند که خیال معشوق حافظ را آن چنان سرمست می کند که از هر شرابی بی نیاز می شود ، وشراب واقعی خود را خیال معشوق می داند...

  • عاشق صادق

    چه خوش بی مهربونی هردو سربی که یک سرمهربونی دردسربی..آن چه که بابا طاهر در این بیت بیان می کند ، جکایت عاشقی دردمند است که با بی مهری معشوق روبرو شده است و در این راه درد سر های بسیاری کشیده است . از این جهت گاهی خود را دلسوخته می نامد و همدم خود را غم می داند و حرمان . این بابای دلسوخته ی همدانی که توانسته است ، گوی سبقت را از همه ی شاعرانی که دوبیتی سروده اند ، ببرد، باید خود را مدیون این سوز وگداز های عاشقانه بداند . زیرا دلنشینی شعرش ، از این جهت است که با همه ی وجود ، از دردی حقیقی سخن به میان آورده است که دیگر عاشقان هم تجربه های اورا داشته اند و دردش را احساس می کنند. بنابراین  بی جهت نیست که بعد از قرن های متمادی صدای او هنوز طنین انداز است که خطاب به معشوق می گوید:غم عالم همه کردی به بارم        مگر مو لوک مست سرقطارممهارم کردی ودادی به ناکس       فزودی هر زمان باری به بارم اما عاشق واقعی در راه دوست همه ی بارها را تحمل می کند وبه ظاهر اگر چه می نالد و از درد ورنج راه عشق سخن می گوید اما ، هرگز حاضر نیست این درد ورنج ها را با خوشی های دیگر عوض کند و دست از عشق بکشد. آری ، او به پیغامی شادمان می شود و با اندک توجهی از جانب معشوق ، تمام غم های خود را از یاد می برد...

  • دوستی با مردم دانا نکوست ....

    بعضی از آدمیان در این دنیای مجازی ، هم شخصیت واقعی خودرا ، در هنگام ارتباط با دبگران نمی توانند ، از چشم ادمیان خردمند ، پنهان کنند. می آیند و به نشانه ی دوستی ، چراغ سبزی می دهند و بعد هم بعد از چندبار ، تبادل نظر ، تبدیل به موجودی دیگر ویا در حقیقت آن من واقعی خود می شوند. در این میان آدمی که با دلی پاک وبه دور از هر نوع دورنگی وتنها به خاطر رعایت بعضی از ملاحظات ، با اسمی غیر از اسم واقعی خود وارد این دنیا شده است، با رویکردی تعجب آور روبرو می شود که در ابتدای آشنایی با آن موجودات ، انتظارش را نداشت. در نتیجه افسوس می خورد که چرا ارزش خود را پایین آوردد و با افرادی بی ثبات وسست پیمانی با این گونه خصوصیات ارتباط برقرار کرده بود. به هرحال آن آدمیان باید بدانند که از این کار خود نه تنها سودی حاصل نمی کنند ، بلکه زیان ها هم خواهند برد . زیرا نتوانسته اند به دوستی که صادقانه به آنان دست دوستی دراز کرده است ، اعتماد کنند ودر نتیجه ، فرصت لازم را برای ، آشنایی واقعی از دست داده اند و به عاقبت کار خود نیندیشیده اند. بنابراین باید بگویم ، این که من با نام واقعی وارد این دنیا نشده ام و خود را معرفی نکرده ام از این جهت است که لازم می بینم که با طرف واقعی خود طی چند بار گفتگو آشنا بشوم و بعد که به صداقت طرف مقابل پی بردم ، همه ی مشخصات فردی و اجتماعیم را برایش روشن کنم ...از این جهت آن که در دوستی با من عجله کرد و ندانسته ، تصوراتی غیر واقعی در باره ام پیدا کرده بود باید بداند که تصوراتش کاملا غلط است و از این جهت اوست که زیان می کند که دوستی صادق را از دست داده است ، نه من که نسبت به او ورفتار زننده اش ، متاسف شده ام ...

  • خود را ز عملهای نکوهیده بری دار

    داشتم دلقي وصد عيب مرا مي پوشيد...              در روزگار رنگ وريايي كه عرصه را بر حافظ تنگ كرده بود ، و ريا كاري و تظاهر بازار گرمي پيدا كرده بود ،  همه ي فكر و ذكر حافظ اين شده بود كه به هر نوعي كه مي تواند ، با آن به مبارزه برخيزد. حافظي كه تنها سلاحش  قلمي بود كه با آن شعر هاي زيبايي را كه مي سرود ، به رشته ي تحرير در مي آورد و ظاهرا هم و غمش شعر سرايي بود . مي دانيم كه جو غالب محافظه كاري بود و ريا كاري ، و صاحبان زرو زور هم ، براي حفظ منافع خود ،‌ به گسترش چنين جوي دامن مي زدند تا با غرق كردن مردم در درياي خرافات و گل آلود كردن آن بتوانند ، به غارت و چپاول خود تا آن جا كه مي توانند ادامه بدهند.   امّا در ميان آن شبهاي ظلمت  جهل  و جفاكاري ، تك ستارگاني بودند كه گاهي كور سويي مي زدند و مناطقي را از پرتو خود روشن مي كردند . حافظ براي اين كه بتواند ، در سد ظلمت شكافي بزند و به افكار منجمد شده در اثر تلقين خرافات زاهدان ناپرهيز گار و درويشان نا درويش ، تكاني بدهد ، با به كار بردن ظرافت هايي ، خواننده ي شعر خود را به تأمل وامي داشت وآنان را تحت تأثير كلام خود قرار مي داد.  به عنوان مثال وقتي كه با يك حركت شجاعانه ، سخني را به ميان مي آورد كه تا آن زمان كم تر كسي جرأت كرده بود كه آن را به زبان آورد ،‌ خواننده را به حيرت وامي داشت به گونه اي كه از خود بپرسد كه  خرقه  مگر داراي تقدس نيست ؟ وخرقه  پوشان مگر نه مردمي از دنيا بريده اند و ادعاي برتري نسبت به ديگران دارند ؟ پس منظور حافظ از اين كه مي گويد : « داشتم دلقي و صد عيب مرا مي پوشيد ...»‌  چيست ؟ يعني اين كه مي خواهد بگويد كه در زيرخرقه عيب ها را مي شود پنهان كرد؟ وبعد به همين گونه ، فكر خود را بسط مي داد و به اين نتيجه مي رسيد كه لباس هايي كه نشان دهنده ي اين است كه پوشنده ي آن ها به گروه خاصي تعلق دارند ، چنين نيست كه برتن هركسي كه بودند آن شخص از هر عيبي بري است . پس بايد به رفتار و گفتار آدم ها نگاه كرد ونه به لباس پوشيدن آنان . حکایتیکی از جمله ی صالحان بخواب دید مر پادشاهی را در بهشت است و پارسایی در دوزخ، پرسید: موجب این درجات چیست و سبب آن درکات؟ که مردم بر خلاف این اعتقاد داشتند؟ !ندایی آمد که: این پادشاه به خاطر دوستی با پارسایان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه، به دوزخ رفت. دلقت به چکار آید و مسحی و مرقع خود را ز عملهای نکوهیده بری دار حاجت به کلاه برکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار