وصف یک انسان خوب
• چگونه انسان خوبی باشیم؟
· بله درست حدس زدید؛ انسان شرور! او به راحتی به خود اجازه می دهد تا حتی مادر خود را مورد ضرب و شتم قرار داده و بازهم خود را درستکار تصور کند. شاید در مقابل یک چنین عمل نکوهیده شما تعجب کرده و با خود بگویید: "این غیر قابل باور است؛ چطور توانسته یک همچین کاری انجام دهد؟!" اما او در مقابل با استناد به باورهای منطقی منحصر به فرد خود پاسخ می دهد: "تو متوجه نیستی، اون از من خواست تا زباله ها را به بیرون ببرم، اگر این کار را انجام می دادم، خدا می داند که بعداً از من چه درخواست های دیگری می کرد، این کار می توانست تا ابد ادامه پیدا کند!" · حال آدم خوبی که آشغال ها را بیرون گذاشته را در نظر بگیرید. اگر به او بگویید که :" من مشاهده کردم که تو انسان شریفی هستی" او پاسخ می دهد: "نه، من اونقدرها هم که تو فکر می کنی خوب نیستم، متوجه نشدی زمانی که در حال حمل زباله به طرف حیاط بودم، به مادرم آسیب رساندم؟" · " در مورد چی صحبت می کنی؟ من مراقب تو بودم و دیدم که هیچ کاری انجام ندادی!" · خوب، آره ضربه فیزیکی به او وارد نساختم، اما در حین خارج شدن غر زدم و خواستم تا با این کار، مادرم احساس بدی پیدا کند. من مشغول خواندن یک کتاب جالب بودم و تصور می کردم که اگر غر نزم ممکن است او فردا شب نیز مجدداً این درخواست خود را تکرار کند." · متوجه تفاوت میان آنها شدید؟ یک انسان بد تصور می کند که همیشه حق با اوست و کارهایی که انجام می دهد صحیح هستند. او اصلاً به خودش زحمت نمی دهد که خوب بودن را تجربه کند به همین دلیل هم هیچ گاه نیازی به تلاش و تقلا در این زمینه احساس نمی کند. فقط تصور می کند که انسان خوبی است. · این در حالی است که انسانی که حقیقتاً برای "خوب" بودن تلاش می کند، به خوبی می داند که چه امر خطیری را در پیش روی دارد، و همواره برای رسیدن به مدارج بالاتر در این خصوص از هیچ تلاشی مضایقه نمی کند. · اما در این میان باید گفت که گروه سومی نیز وجود دارند: انسان های کاملاً نیکوکار. او با کمال میل زباله ها را از خانه خارج کرده و با روی خوش به مادرش می گوید: "افتخار من است که بتوانم به تو کمک کنم، تو برای مراقبت و نگهداری از ما خیلی سختی کشیده ای، متشکرم که به من فرصتی دادی تا بتوانم سر سوزنی از محبت هایت را جبران کنم!" · · دو قلب: "تمایلات" و "شهوات" · تلاش و تکاپو به سمت تعالی، از دو میل ذاتی کاملاً متفاوت در وجود تمام انسان ها سرچشمه می گیرد. هر فرد دو قلب دارد: قلبی که عاشق انجام کارهای نیک است، و قلبی که ترجیح می دهد خود خواهانه عمل کند. شما باید به طور کامل متوجه چالشی که در درونتان ...
یک شعر زیبا در وصف محلات
این شعر ٬ کار یکی از دوستان است که لطف کردند و ما را شایسته ی قرار دادن آن دانستند . بگویم وصف یک شهر زیبا که دارد مردمی خوب و شکیبامن اول گویم از آن چشمه سارش که جاری هست سوی مردمانش همین چشمه که گویم گر ندیدی چنان وصفش کنم تا تو ببینیسر آغازش بگویم در زمین است که جانا خصلت چشمه همین استبه زیر آن درختان جوشد آن رود که گر خواهی بفهمی هست این زوددرختانی بزرگ و خوب و زیبا که رنگ آن بود هم رنگ خضراعظیم و الجثه و خوب و تنومند که انسان می شود از آن برومندکه نام این درختان بوده چنار ز وزن و قافیه هم وزن مناربجوشد روز و شب این چشمه ی آب بدون وقفه و پر پیچو پر تابدر اطرافش ز زیبایی کم نباشد بهشت است ای عزیز لافی نباشدکمی پائین بیایی از همانجا بله سر چشمه را گویم، همانجارسی تازه به جای خوب و پاکش امامان زاده ی فضل و یحیایشدر این صحن امامان زادگانش که من بوسم همی آن خاکهایششوی آرام چون جای پاکیست بیا زودی تو هم جای تو خالیستکمی پایین بیایی سوی میدان رسی بر یک چنار چون کوه جولانهمین نام چنار بر آن مکان است که مله بالا نیز بر آن سوار استاز آنجا رو به سمت راست ای دوست رسی بر جای دیگر، آبروئه اوستکه نام این محله از قدیمان رسیده بر من از آن پدراناز اینجا من چه گویم جای پاکیست که هفتاد و دو شهید جاش خالیستاز این محله و کوچه بازار بزرگ انسان هایی رفته پیکاردگر کافیست ای جان صحبت از این که هست جاهای زیبا یک دو سه جین از آبروئه به پائین تر بیائیم نگاهی کن رسیدیم ، ما بازاریمبازاری قدیمی نامش وحید است که بازاری دگر هم آن حمید استز اجناس تریکو من چه گویم که ارزان است و من سفید رویماگر خواهی خری سوغات اینجا بخر حلوا با ارده مربااگر نه گل ببر سوی دیارت که اینجا هست گل در حد زیادتکه شهر ما به گل مشهور باشد که از گل و گیاه چیزی کم نباشدز بازار آمدیم بیرون عزیزم دگر رسیده ایم بر مله زیرمکه من در این محله زاده گشتم ...
جملات زیبا 7
از گابریل گارسیا ماركز می پرسند اگه بخوای یه كتاب صد صفحه ای در مورد امیدبنویسی، چی می نویسی؟ می گه 99 صفحه رو خالی می ذارم. صفحه ی آخر سطر آخر می نویسمامید آخرین چیزی است كه می میرد<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> در تصاویر حكاكی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچكس عصبانی نیست. هیچكس سوار بر اسبنیست. هیچكس را در حال تعظیم نمیبینید. هیچكس سر افكنده و شكست خورده نیست .هیچقومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی در آن وجود ندارد . از افتخارهایایرانیان این است كه هیچگاه برده داری در ایران مرسوم نبوده است در بین صدها پیكرهتراشیده شده بر سنگهای تخت جمشید حتی یك تصویر برهنه و عریان وجود ندارد پرنده مردنی است ...... ولی پرواز مردنی نیست..... انسان مردنی است ....ولی انسانیت مردنی نیست
در وصف کم گوی
((حضرت محمد(ص)) نجات مؤمن، در نگه داشتن زبانش است. ((حضرت علی(ع)) خاموشی و سکوت، باغ اندیشه است. ((امام رضا(ع)) سکوت و کم حرفی، یکی از راه های دریافت علم و دانش است (بایزید بسطامی) روشن تر از خاموشی، چراغی ندیدم و سخنی به از بی سخنی نشنیدم مهارت سکوت، غالباً بیشتر از مهارت حرف زدن، ارزش اثرگذاری دارد چرا که <سکوت از هر آوازی خوش تر است> (کریستینا روستی) مهاتما گاندی می گوید <سکوت اوج تکلم است.> با سکوت می توان پیام خود را به دیگران منتقل کرد. گاهی سکوت بیش از تمام حرف ها مقصود را بیان می کند. دکتر علی شریعتی می گوید: <سرمایه هر دلی، حرف هایی است که برای نگفتن دارد.> و به تعبیر بزرگی دیگر، <سکوت دانا، حاصل جمع فریادهای اوست.> در هر صورت خاموشی زبان، سایه سلامت انسان است. اصلاً می گویند شیواترین سخن فرزند، زیباترین سکوت است. یک مثل هندی نیز می گوید: سکوت، هرگز اشتباه نمی کند.سخن در زبانی خردمند چیست؟ کلید در گنج صاحب هنر چو در بسته باشد نداند کسی که گوهر فروش است یا پیله ور (سعدی) سخن گفتن، تنها علم و دانش و آگاهی گوینده را نشان نمی دهد، بلکه آینه شخصیت اوست. تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد اما برخلاف تمام توصیه ها به سکوت، انسان ناگزیر است در زندگی از زبان استفاده کند. بنابراین نحوهِ استفاده کردن از آن مهم است. گفته های بزرگان نشان می دهد که سخن گفتن باید مبتنی بر فکر، عقل و منطق باشد. حضرت علی(ع) می فرماید: فضیلت انسان زیر زبانش نهفته است.سخن چون برابر شود با خرد روان سراینده رامش برد زبان در سخن گفتن آژیر کن کمان خرد را سخن تیر کن (فردوسی) سخن خوب گفتن، دلیل وفور عقل و خرد آدمی است. (رسول خدا(ص)) <دیل کارنگی>، اندیشمند معاصر، می گوید: سخن و سخن راندن نوعی سفر است که باید به مقصد برسد، به همین دلیل پیش از سفر، باید انسان نقشه ای داشته باشد. مسافر بی نقشه و بی هدف در پایان سفر به جایی نمی رسد. در هر صورت زبان، در نزد انسان باید تابع اندیشه اش باشد و انسان به زبانش اجازه ندهد که قبل از اندیشه اش به راه افتد، چرا که گفته اند: <اندیشه کن، آنگاه سخن گوی تا از لغزش بر کنار باشی.> مونتسکیو می گوید: <کسی که بدون فکر حرف می زند، صیادی را ماند که بدون نشانه گیری تیر خالی می کند.> تا سخن گفته نشده است، سخنگو بر سخن خویش حکومت می کند، ولی همین که سخن گفته شد، سخن بر سخنگو حکم می راند. ((حضرت علی(ع)) هرگز قبل از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده. (فیثاغورت) سخن گفته دگر باز نیاید به زبان اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد هندی ها مثلی دارند و می گویند: درباره هرچه می گویی فکر کن، ولی هرچه را فکر می ...
ادبیات فارسی، شعر شناسی، بهار
ادبیات فارسی<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> فصل نخست : شعر فارسی پس از آشنایی با ساختار عمومی ادبیات فارسی و نخستین نسل ادبیات داستانی در ایران که در نوشته های جداگانه ای در این بخش آورده شد، در گام نخست و در آغاز سخن در باب شعر فارسی، که فصل نخست از زنجیره ی گفت و گوهای ما در گستره ی ادبیات فارسی است، برای دریافت ژرف تر و بهره یابی به تر از این مباحث و برای توانا تر شدن در شناخت شعر و داوری درکار شاعران کهن و نو، آشنایی عمومی خوانندگان ما با مفهوم شعر و ویژگی های ذاتی آن، امری ضروری است. برخی از بزرگان فرهنگ و ادب فارسی در نوشته های خود دقیق ترین تعاریف و اصلی ترین ویژگی های شعر و ضروری ترین وظایف شعر و شاعر را بازگو کرده و برای نقد و بررسی شعر فارسی قطب نمایی فراهم ساخته اند که ما نیز بر خود شرط می داریم که پیش از به راه افتادن در این جاده ی دور و دراز، خود را به آن ها مجهز سازیم تا در جاده ی کند و کاو در شعر فارسی به بیراهه نیفتاده و کام یافته به پایان راه برسیم. ملک الشعرای بهار و احسان طبری که از بزرگان مسلم شعر و فرهنگ و ادب فارسی هستند در نوشته های خود، این تعاریف و ویژگی ها را برای شعر فارسی ِ کلاسیک و نو به به ترین و ساده ترین شکل بیان داشته اند که ما آن ها را به عنوان الفبای آشنایی با شعر فارسی می شناسیم و بایسته ی خود می دانیم که پیش از آن که بانگ حرکت سر دهیم نخست خوانندگان مان را با آن ها آشنا سازیم. از این رو من در آغاز راه، نخست نظر خوانندگان ارجمندم را به اندیشه های این دو استاد بزرگ ِ سخن فارسی پیرامون شعر، به ویژه شعر فارسی، ویژگی ها و وظایف آن در اشکال کلاسیک و نو جلب می کنم تا اندوخته و قطب نمایی برای سفر دور و دراز مان با خود همراه کرده باشیم و سپس بار و بنه جمع کرده، به راه می افتیم. ░░░░░░ شماره ی نوشته : ۳ / ۴ : (فصل نخست: شعر فارسی) ملک الشعرای بهار شعر شناسی وقتی از شما بپرسند شعر خوب یعنی چه، آیا می توانید فورا به آن جواب دهید؟ در این باب ادبای عرب و عجم بسیار بحث کرده اند و آن چه بالاخره به ما جواب داده اند این بوده است که: شعر خوب آن است که ذوق انسان آن را انتخاب کند. با این تعریف اگرچه می توان فهمید شعر خوب چیست ولی نمی توان دلیل خوبی آن را ذکر کرد. آن چه ما می خواهیم روی آن بحث کنیم، قدری بالاتر از این مقدار وصف است. ما می خواهیم روی آن قصور فکری و طفره ای تحقیق کنیم که از پدران ادیب و علمای معانی برای ما به میراث رسیده است. ما می خواهیم قدری دقیق تر شده و مقیاس و قاعده ی محقق تری را به دست آوریم. می دانیم که بعضی از صنایع با روح و ذوق انسانی ارتباط دارد. ...
درباره ی شعر و هنر
نوشته ی سید حسن حسینی است که در کتابی تحت عنوان "براده ها" منتشر شده است.نقل آنها نشانه ی تائید نیست بلکه به دلیل آشنا شدن شما با نویسنده و جالب و قابل تامل بودن مطلب است. ** عقل و منطق برای شعر مثل ریش و سبیل برای کودکان است! ** شعر خوب زنی زیبا و عفیف است که تنها به محارم خویش رو نشان می دهد.شعری که همه را راضی می کند روسپی ولگردی بیش نیست. ** چاپ یک شعر در ماهیت ان بی تاثیر نیست.یک شعر بد وقتی چاپ شد، می شود یک شعر بدتر! ** یک شاعر خوب باید از قوانین منطق به خوبی آگاه باشد تا به هنگام سرودن شعر، آنها را شاعرانه نقض کند! ** شاعری که با زور شعر می گوید مثل زنی است که با عمل سزارین یک کودک مرده به دنیا می آورد! ** یک شعر خوب یک راز سر به مهر است شاعر و خواننده ی شعر در افشا شدن آن سهم مساوی دارند. ** شعر واقعی شعری نیست که همه آن را بفهمند. شعری است که همه آرزوی فهمیدن آن را داشته باشند. ** شعر خوب به رادیوگرافی شبیه تر است تا به عکاسی. ** شعر گفتن بدون زمینه ی فرهنگی مثل چاپ اسکناس بدون پشتوانه است. ** اگر منصور حلاج نبود بسیاری از شعرای معاصر همین دو کلمه ی عربی را هم نمی دانستند: انا الحق! ** هیچ چیز در عالم، غیر طبیعی نیست الا شاعر متکلف. ** هیچ کدام بی مصرف نیستند: شعر مثل شکوفه است و نظم عین علوفه! ** سرودن شعر در نهایت امری ناخودآگاه است. برای آن نمی توان " وسایل لازمه" را تهیه کرد و مقدمات چید.سرودن به گونه ای عاشق شدن و دلباختگی روح است. هیچ کس با انجام تشریفات رسمی عاشق نمی شود. ** هنر، پلکان اضطراری در آسمانخراش روح است! ** غرور مثل سوراخ پنهان در بدنه ی کشتی، مامور غرق کردن تدریجی هنرمند است. ** هنرمند با میوه ی درخت یک فرق بیشتر ندارد: میوه وقت رسید می افتد، هنرمند وقتی افتاد می رسد! ** اولین خواننده ی بعضی از آثار ادبی شیطان است. ** هر کتاب بی محتوا یک چک بی محل است. ** بعضی از آثار هنری مثل سیم لخت برق اند. نزدیک شدن به آنها بدون فازمتر نقد، کار خطرناک و ابلهانه ای است. ** هنرمندان ضد اخلاق که با یکدبگر رقابت می کنند، فی الواقع برای آخر شدن مسابقه می دهند! ** بهتر است بعضی هنرمندان به جای شلوغ کردن، با وجدان خویش خلوت کنند. ** هنر برای هنر یعنی نردبان برای نردبان! ** وحدت معنوی در یک اثر هنری مثل اتصال در صفوف نماز جماعت، ضروری و واجب است. ** هنر بی تعهد مثل نماز بدون نیت، باطل است. ** یک اثر هنری دری است که به طور یکسان به روی همه باز می شود. هنر شناسان از آن به سوی دنیایی تازه عبور می کنند اما افراد معمولی به تماشای لولاها و دستگیره ی آن مشغول می شوند! ** هنر، زلزله ای است که هر چه شدیدتر باشد سازنده تر است. ** ...