وصف پدر

  • شعری در وصف پدر

    پدر،آن تيشه كه برخاك تو زد دست اجلتيشه اي بود كه شد باعث ويرانـي منيوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـدمرگ، گرگ توشد، اي يوسف كنعاني منمه گردون ادب بودي و در خاك شديخاك، زندان توگشت، اي مه زنداني مناز نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بودچو تو را برد، بخنديد به نادانـي منآنكه در زير زمين، داد سر و سامانـتكاش ميخورد غم بي سر و ساماني منبه سر خاك تو رفتم، خط پاكش خواندمآه از اين خط كه نوشتند به پيشاني منرفتي و روز مرا تيره تر از شب كرديبي تو در ظلمتم اي ديده نوراني مـنبي تو اشك و غم حسرت، همه مهمان منندقدمـي رنجه كن از مهر، به مهماني منصـفحه روي ز انـظار، نـهان ميدارتا نخوانند در اين صفحه، پريشاني مندهر بسيار چو من سر به گريبـان ديده استچه تفاوت كندش سر به گريباني من ؟عضو جمعيت حق گشتـي و ديگر نخوريغم تنهايي و مهجوري و حيرانـي منگل و ريحان كدامين چـمنت بـنمودند؟كه شكستي قفس، اي مرغ گلستاني منمـن كه قدر گـهر پاك تـو ميدانستمز چه مفقود شدي، اي گهر كاني منمن كه آب تو ز سر چشـمه دل ميـدادمآب و رنگت چه شد، اي لاله نغماني من؟من يكي مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتادكه دگر گوش ندادي به توا خواني من؟گنج خود خوانديم و رفتي و بگذاشتيماي عجب تعد تو با كيست نگهباني من؟



  • باز شعری در وصف پدر مرحومم

    سایه ای بود و پناهی بود و نیست شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست سخت دلتنگم ،  کسی چون من مباد سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر " هست " ناگه " نیست" گردد در نظر باورم شد ،  این من ناباورم روی دوش خویش او را می برم! می برم او را که آورده مرا پاس ایامی که پرورده مرا می برم در خاک مدفونش کنم از حساب خویش بیرونش کنم راست میگویم جز این منظور نیست چشم شاعر از حواشی دور نیست مثل من ده ها تن دیگر به راه جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه منتظر تا بارشان خالی شود نوبت نشخوار و نقالی شود هر یکی  همصحبتی پیدا کند صحبت از هر جا به جز اینجا کند گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر

  • در وصف پدر...

    پدر آن تيشه اي كه بر خاك تو زد دست عجل تيشه‌اي بود که شد باعث ويراني منيوسفت نام نهادند و به گرگت دادندمرگ، گرگ تو شد، اي يوسف کنعاني منمه گردون ادب بودي و در خاک شديخاک، زندان تو گشت، اي مه زنداني مناز ندانستن من، دزد قضا آگه بودچو تو را برد، بخنديد به ناداني منآن که در زير زمين، داد سر و سامانتکاش ميخورد غم بي‌سر و ساماني منبسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندمآه از اين خط که نوشتند به پيشاني منرفتي و روز مرا تيره تر از شب کرديبي تو در ظلمتم، اي ديده‌ي نوراني منبي تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منندقدمي رنجه کن از مهر، به مهماني منصفحه‌ي روي ز انظار، نهان ميدارمتا نخوانند بر اين صفحه، پريشاني مندهر، بسيار چو من سربگريبان ديده استچه تفاوت کندش، سر به گريباني منعضو جمعيت حق گشتي و ديگر نخوريغم تنهائي و مهجوري و حيراني منگل و ريحان کدامين چمنت بنمودندکه شکستي قفس، اي مرغ گلستاني منمن که قدر گهر پاک تو ميدانستمز چه مفقود شدي، اي گهر کاني منمن که آب تو ز سرچشمه‌ي دل ميدادمآب و رنگت چه شد، اي لاله‌ي نعماني منمن يکي مرغ غزلخوان تو بودم، چه فتادکه دگر گوش نداري به نوا خواني منگنج خود خوانديم و رفتي و بگذاشتيماي عجب، بعد تو با کيست نگهباني من! "پروين اعتصامي "

  • متن های زیبا در مورد پدر و مادر

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر  است .

  • اشعار : در وصف مقام پدر

    اشعار : در وصف مقام پدر

    مرا آرامش دل از پدر بود ....مرا ازنام او نامی بسربود مرا در کوره راه زندگانی .....چراغ و راهنما درهر گذر بود مرا اقبال ودولت از وجودش.... همیشه یاورم از هرنظربود تماشایش مرا آرامش جان .... نگاهش خوشتر از لطف سحربود به چشمانش تسلای دل ریش.... کلام دلنشینش چون شکر بود کنارش بهتر از فصل بهاران ....حضورش موجب فتح وظفربودهمیشه مهر مادر را به دل داشت ....برایش همسری والا گهر بود به مادر گر بهشتی زیر پا است .... عطای این فضیلت از پدر بود نه تنها سایه مهرش مرا پشت ....که از جان حافظ ما از خطربود پدر تا عمر دارد حامی توست .... به کمتر رنج تو از خود بدر بود نبینی خادمی بی مزد چون او.... که کارش بهتر از صد کارگر بود هر آن فرزند بیند سفره اش را .... نصیبش طبع والا وهنر بود پسر را گرپدر داماد سازد ....زفافش چون امیران درظفر بود هر آن فرزند قدرش را نکو داشت.... همیشه روزیش در پای در بود   برو تا می توانی خدمتش کن ....دعایش پیش یزدان کارگر بود به دورانش کم از شاهی نداری.... خوشا روزی که با تو همسفر بود رسید از مهر او یوسف به شاهی.... رضایش بهتر از درو گهر بود هر آنکس مهر اورا کم چشیده.... همیشه حسرتش اندر نظر بودهزاران حیف عمر آدمی را .... برایش مهلتی کوته بسر بود گریزی نیست آدم را زمردن.... که در تقدیر آدم این سفر بود حوادث آدمی را درکمین است.... اجل هم درکمین هربشربود هزاران سوز بی اندازه دارد.... اگر مرگ پدر اندر خبر بود پدر چون رخت بندد نا بهنگام .... وداعش کودکان را تلختر بود کسی کو جزپدر یاری ندارد.... پدر چون مرد دردش بیشتر بود برای حسرت یک دیدن او .... دو چشمان تَرش دایم به در بود نه چشم آرام گیرد نی دل وجان.... فراقش بردل سنگ هم اثر بود اگر با سیل اشکم زنده میگشت.... مرا خود این توان در چشم تر بود چگونه از فراغش کس ننالد ....که در عمرش برایت بال وپر بود ولیکن رفته باز ناید ای دوست.... اگر حتی پدر پیغمبر بود به روزی گفت اندرزی به فرزند.... چومهر دلبری اورا به سربود "نگردد شوی بد ، بابای نیکو.... اگر میلت به دحتر یا پسر بود خوش آن همسر که دارد خلق نیکو .... وگرنه ازدواجش با ضرر بود "پدر جان است ،پدر جانان جان است .... اگرچه کمتر از یک کارگر بود بیا تا هست قدرش را بدانیم .... که پیک مرگ کارش بی خبر بود دل آیت زمرگ هر پدر سوخت.... که مرگ هر پدر داغ بشر بود از : عظیم نیک نهاد

  • شعری در مورد پدر و مادر از مولانا

    شعری در مورد پدر از مولانا : مادر اگر چه که همه رحمتست رحمت حق بین تو ز قهر پدر سرمه نو باید در چشم دل ور نه چه داند ره سرمه بصر بود به بصره به یکی کو خراب خانه درویش به عهد عمر مفلس و مسکین بد و صاحب عیال جمله آن خانه یک از یک بتر هر یک مشهور بخواهندگی خلق ز بس کدیه شان بر حذر بود لحاف شبشان ماهتاب روز طواف همشان در به در گر بکنم قصه ز ادبیرشان درد دل افزاید با درد سر شاه کریمی برسید از شکار شد سوی آن خانه ز گرد سفر در بزد از تشنگی و آب خواست آمد از آن خانه یتیمی به در گفت که هست آب ولی کوزه نیست آب یتیمان بود از چشم تر شاه در این بود که لشکر رسید همچو ستاره همه گرد قمر گفت برای دل من هر یکی در حق این قوم ببخشید زر گنج شد آن خانه ز اقبال شاه روشن و آراسته زیر و زبر ولوله و آوازه به شهر اوفتاد شهر به نظاره پی یک دگر گفت یکی کأخر ای مفلسان کشت به یک روز نیاید به بر حال شما دی همگان دیده‌اند کن فیکون کس نشود بخت ور ور بشود بخت ور آخر چنین کی شود او همچو فلک مشتهر گفت کریمی سوی بر ما گذشت کرد در این خانه به رحمت نظر قصه درازست و اشارت بس است دیده فزون دار و سخن مختصر مولوی  

  • وصف پدر و مادر...

    وصف پدر و مادر...

    پدرم تنها کسی است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتونن مرد باشند!-------------------- خورشيد هر روز ديرتر از پدرم بيدار می شهامازودتر از اون به خونه بر می گرده!--------------------  سرم را نه ظلم می تونه خم کنهنه مرگ نه ترس سرم فقط برای بوسيدن دست های تو خم می شه مادرم--------------------  هميشه مادر رو به مداد تشبيه ميکردمکه با هر بار تراشيده شدن، کوچیک و کوچیک تر ميشه…ولی پدر...... ... ... ...يه خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش رو هميشه حفظ ميکنهخم به ابرو نمياره و خيلي سخت تر از اين حرفهاستفقط هيچ کس نميبينه و نميدونه که چقدر ديگه ميتونه بنويسه…--------------------  (( قند )) خون مادر بالاست.دلش اما هميشه " شور"  مي زنه برای ما اشک‌های مادر، مرواريد شده تو صدف چشماش دکترا اسمش رو گذاشتن آب مرواريد!حرفا داره چشمای مادر. گويی زيرنويس فارسی داره!دستاش رو نوازش می کنم. داستانی داره دستاش   -------------------- دست پر مهر مادرتنها دستیه که اگه کوتاه از دنيا هم باشه،از تموم دستها بلندتره...  --------------------  مادر يعنی به تعداد همه روزای گذشته تو، صبوری! مادر يعنی به تعداد همه روزای آينده تو، دلواپسی! مادر يعنی به تعداد آرامش همه خوابای کودکانه تو، بيداری! مادر يعنی بهونه بوسيدن خستگی دستايی که عمری به پای باليدن تو چروک شد! مادر يعنی بهانه در آغوش کشيدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر يعنی باز هم بهانه مادر گرفتن.... --------------------  پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشه"تمام نگرانیهام به يکباره رنگ ميباخت...!   -------------------- بيايد ازهمين حالا قدر پدر و مادرامونو بیشتر بدونيم...از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست... باتشکر از سرکار خانم الهه صادقی بابت ارسال مطلب