نمایش طنز مدرسه ای
نمایش نامه کوتاه _ کمدی الاغ ها
به نام هستی بخش<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> تقدیم به : استادم به پاس آنکه فلسفه را در کنار زندگی می بیند (آقای رهبین) به پاس آنکه فلسفه را همه زندگی می داند (آقای شعله سعدی) به پاس آنکه فلسفه را از زندگی کنار گذاشت(آقای آبسالان) بازنویسی از: کمدی الاغ ها اثر پلوتوس مشاور: مدرسه کاتولیکی که مضحکه ترم آخر را برای بهبود استادانش به کار گرفت مکان: دایره ای در مرکز آنطرف انسانها نقش ها: دمانتوس لیانوس لئونیدا لیانوس روی صندلی نشسته و دمانتوس وارد می شود. دمانتوس:سلام..............سلام کردما... لیانوس: سلام , چطوری؟ خوبی؟ دمانتوس : نه اصلاً خوب نیستم..... اینجوری نگام نکن! این دفعه واقعاً بیچاره شدم.گوش میدی؟؟......اه....(پشتش را به لیانوس می کند.حالا هرکدام به سمتی از تماشاگران نگاه میکنند.)(لئونیدا وارد می شود) لئونیدا: به به , سلام دوستان!دارین از تماشای منظره چشم های بسته لذت می برید! لیانوس: از صبح تا حالا ده بار اومدی سلام کردی و رفتی! لئونیدا: با دمانتوس بودم لیانوس: اما جمع بستی , و وقتی جمع می بندی پس فرق...(تندتند حرف میزند) دمانتوس: باز داری...گ.ه.م.ی.خ.و.ر.ی (این کلمات را بازیگر بی صدا ادا می کند ما فقط صدای سوت میشنویم ).., میگم حالم بده , اونوقت تو.. لیانوس: (با عصبانیت): چی گفتی؟ دمانتوس: میگم حالم.. لیانوس: نه قبلش..گفتی دمانتوس: ..گ.ه.خ.و.ر.د.ی(صدای سوت).. لیانوس: همین ,زودباش دهنت را آب بکش, کلمه بَدِت را تُف کن! لئونیدا: دوباره پرچم دار اخلاق شروع کرد. لیانوس: زود باش دمانتوس: آخه مثبت! این کلمه که دیگه نقل و نبات همه استاداست. لیانوس: همه نه, همه اینجوری نیستن دمانتوس: آره ,یادم نبود, معلم تو اصلاً حرفای بد نمیزنه, فقط مدام مِن مِن می کنه و دنبال کلمه ها می گرده ! لیانوس: بسه دیگه ,پشت سر استاد من غیبت.. لئونیدا: خدایا نمایش ما را از شعار زدگی خلاص کن لیانوس: تاتر نه نمایش , من اصلاً دیگه حرف نمیزنم لئونیدا: آخه چه فرقی میکنه؟ دوتاش یکیه..... بذار یک چیزی واست تعریف کنم: داروین وقتی از جزایر گالاپاگوس به انگلیس بازگشت , فنچ ( گونه ای پرنده ) با خودش آورده بود و گولد از آنجا که تمام گونه های فنچ را میشناخت و دسته بندی کرده بود و آن گونه ها مشخصه اصلی فنچ را نداشتند , آنها را فنچ نمی دانست و مدام سئوال می پرسید و دنبال گونه های این پرنده جدید بود , درصورتی که گولد شرایط زیستی متفاوت را فراموش کرده بود , دقیقاً شبیه نمایش یا تئاتر در تمدنهای مختلف! لیانوس: پس نمایش همان تئاتر دیگه؟ دمانتوس: اینقدر حرف زدین که مشکل من فراموش شد الان هزاران رویای سوخته دارن در امواج فکر پسرم غرق میشن و اگر ما کاری نکنیم ...
بدرود آقای نمایشنامه نویس
سپیده دم پنجم دی ماه به ناگاه بسیاری از اهالی تئاتر و اصحاب رسانه را روانه خیابان كشاورز تهران كرد، درست در ابتدای این خیابان چهره هایی آشنا و نا آشنا از در ورودی بیمارستان پارس وارد می شدند. خسرو حكیم رابط، علی رامز، محمد یعقوبی و /// از جلوی نگاه ها رد می شدند. حلقه های اشك در آن هوای سرد و برفی تهران قابل دیدن بود. راهرویی به راهرو دیگر منتهی می شد و درست در اتاقی كوچك و معمولی قلب درام نویسی ایران از تپش افتاده بود. اكبر رادیی كه میان اهالی مطبوعات و ادبیات رسانه ای با عنوان «آقای نمایشنامه نویس» و نزد اهالی تئاتر «آنتوان چخوف ایران» شناخته می شد، در این روز دارفانی را وداع گفت و برگ هایی از تاریخ درام نویسی ایران را با نام و آثارش نوشت.رادی شخصیتی كه كمتر اهل آمد و رفت به محفل و انجمن بود، همواره به پیروی از شغل اجتماعی اش یك معلم بود؛ معلمی كه در مدرسه به دانش آموزانش ادب پارسی می آموخت و به مخاطبان ادبیات نمایش ایران هم درس چگونه نوشتن می داد.اكبر رادی دهم مهر ماه سال ۱۳۱۸ در رشت به دنیا آمد. وی فرزند سوم از یك خانواده شش نفره بود.پدرش «حسن» با ۹ كلاس سواد به زبان های فارسی، تركی، فرانسوی و روسی تسلط داشت و در خیابان شاه قنادی و به اتفاق برادرش كارخانه قند ریزی را اداره می كرد. مادرش «ام البنین» زنی با احساس، دانا و شایسته بود. رادی چند سال اول زندگی خود را در رفاه نسبی گذراند.وی چهار سال اول دوران تحصیل خود را در دبستان «عنصری» گذراند اما در سال ۱۳۳۹ به علت ورشكستگی پدر همراه خانواده به تهران آمد. فقر بشدت آن روی خود را به رادی نوجوان نشان داد تا جایی كه برای تهیه نیازهای اولیه خود دچار سختی فراوان بود.اكبر رادی دو سال آخر ابتدایی خود را در بستان «صائب» تهران گذراند و دوره متوسطه را در دبیرستان «رازی» به پایان رساند.این نمایشنامه نویس برجسته در حوزه درس و مشق همواره زندگی پر فراز و فرودی داشت و دوره های مختلفی را سپری كرد. رادی در باره خاطرات دوران تحصیل خود در ایام كودكی و نوجوانی گفته است:«در طول تحصیل یكی، دو سال باطل هم داشتم این كه در مقطع ابتدایی محصل درس نخوان زرنگی بودم و در كتبی امتحانات نهایی حوزه شاگرد اول شدم، سوم دبیرستان بودم، پانزده ساله، كه بر اثر یك بحران شدید روحی، و سردی به درس و مشق و گرایش به مطالعه، سه تجدید آوردم و با همان سه تجدید رد شدم.»با این حال رادی در سال ۱۳۳۹ در دانشگاه تهران قبول شد و در رشته علوم اجتماعی لیسانس گرفت. وی همچنین شروع به خواندن فوق لیسانس كرد، اما هنگام ارائه پایان نامه به دلیل مشكلات زندگی انصراف داد و در سال ۱۳۴۰ به عنوان معلم به كار مشغول شد. اولین ...
گروه آلادا
گروه هنری آلادا یکی از گروه های هنری فعال در منطقه ترکمن صحرا و بندرترکمن می باشد که با اجرای نمایش های طنز زیبا و جذاب مورد توجه عموم مردم ترکمن صحرا قرار گرفته است. CD های نمایشی طنز این گروه در کل منطقه ترکمن صحرا الان پخش شده و مورد شادی و خوشی هر خانه ای شده بطوریکه صدای غش غش خنده در هنگام تماشای این نمایش های طنز شنیده می شود. در سفری که به بندرترکمن داشتیم توانستیم با اعضای این گروه هنری ملاقات و مصاحبه ای داشته باشیم که در زیر می خوانید: لطفا با معرفی خودتان و گروه هنری آلادا سابقه فعالیت های گروه را نیز ذکر کنید.بهروزی ایری – شروع کار بازیگری از دوران دبیرستان بود که بعد از خدمت سربازی در منطقه احساس کمبود چنین گروه نمایشی می کردیم که با پیشنهاد و مشورت دوستان چنین گروه نمایشی تشکیل دادیم. در ابتدا گروه نمایشی شامل 3 نفر بود که فریدون در گروه ما نبود که اسم آن " دلتا" بود. با پیشنهاد برادرم درصد ایجاد یک گروه طنز و درام پرداختیم که در این گروه دختران و پسران با استعدادی عضویت دارند. در اولین نمایش ما، فریدون نقش سرایدار مدرسه را داشت که این نقش ویژه فریدون نوشته بودیم پس از تمرین، اجرای بسیار عالی داشتند با این گروه نمایش در جشنواره های مختلف شرکت داشتیم. و یک نمایش درام بنام " غصه های مرد بزرگ (مختومقلی فراغی) " در گنبد و فلکه مرکزی بندرترکمن اجرا کردیم. در دانشگاه کشاورزی و منابع طبیعی گرگان و در بندرترکمن در بالای تریلری در فلکه مرکزی این نمایش درام را اجرا کردیم. اجرای چنین نمایش دارم در مورد مختومقلی برای اولین بار بود که در ترکمن صحرا برگزار می شد و واقعا پس از اجرای این نمایش درام به تفاوت اجرای نمایش طنز و درام پی بردیم.عید محمد مسکين کلته (فریدون). – به من دوستان می گویند " فریدون " ولی در شناسنامه " عید محمد مسکین کلته " نوشته شده است. در کار اجرای نمایش هستم و در مدرسه حوزه دینی هم درس می خوانم. هر گونه کاری را نیز انجام می دهم از کارگری ساختمان گرفته تا نجاری و .. یک مغازه کوچک هم دارم. الان 4 سال است که به کار تئاتر فعالیت دارم. از مدرسه راهنمایی در گروه نمایشی مدرسه شرکت داشتم و در خدمت سربازی در منطقه با دوستان گروه نمایشی تشکیل دادیم. اولین نمایش ما در منطقه طنز نبود بلکه بصورت درام بود که پس از آن مشغول کار طنز شدیم در اجرای کار طنز هم هر نقشی بازی می کنم نقش هایی که تا حالا بازی کردم از نقش گدا بود تا یک فرد ثروتمند، قصد تعریف از خود هم ندارم. قابلیت بازی یک فرد خشمگین تا یک فرد بسیار ضعیف و ناتوان هم دارم اما متاسفانه به علت کمبود امکانات قادر به اجرای تمام توان بازیگری خود نیستم. می توان ...
مصاحبه با حسن غلامی طنزپرداز ـ مجری و بازیگر ـ نویسنده و کارگردان
* حسن غلامی کیست؟یه بندهی خداـ فرزند شادروان زایرمحمد ـ متولد یکم مهر ماه 53، شناسنامه 47،صادره از بنک ساکن بنک و بوشهر، دارای 4 خواهر ـ 4 برادر ـ و یه مادر مهربون.پدری داشتم مهربان، مذهبی، عاشق خدا و اهلالبیت که در بهار 86 به رحمت خدا رفت.* متولدین مهر ماه چگونه آدمهایی هستند؟ـ حسن: مهرماییها حساس، لطیف، مهربون و زود رنج، عاشق و دوستدار هنر* مهرماه چه قدر برایت خاطره انگیز است؟ میخواهم اول از مدرسه و دبستان شروع کنیم؟ـ ماه تولدم ـ دوستش دارم .1مهر ماه که میرسه مرا به یاد روز اول ثبتنام کلاس اول ابتدایی میاندازه محیط مدرسه ـ دانشآموزان غریبی که بعدها دوست شدیم ـ کوچه تا دبستان ـ کیف و مداد و پاکن. بوی کتاب فارسی. یادمه برادرم عباس و مادرم مرا بردند ثبت نام دبستان شهید دکتر شریعتی ـ همه قبل از مهر ماه ثبتنام میکنند من روز دوم مهرماه رفتم ـ کلاسها پر شده بود ـ آقای راشدی گفت: کلاس اول پُر شده دیگه جا نداریم ـ برادرم عباس به شوخی گفت ایرادی نداره بذارینش کلاس دوم و مادرم گفت راست میگه این همه کلاس خالی الا کلاس اول؟!* چه وقت از مدرسه فرار کردی؟ـ همان روز از ترس معلم ـ جالبه هر کس فرار میکرد ناظم میدوید دنبالش ـ اصلاً ناظم بیکار بود. فقط دنبال بچهها میدوید و خدایی معلم ترس داشت ـ و آن ترس باعث میشد، درس بخونیم ـ مثلاً معلمی تو کوچه رد میشد ما تو کوچه دیگه بودیم از ترس میرفتیم تو حمام قایم میشدیم معلم اُبهت داشت و احترام.* چه خاطرهای از این فرارها داری؟ـ تا دلتون بخواد خاطره دارم ـ هر وقت فرار میکردیم پدرم میگفت تو که الان رفتی مدرسه و میگفتم جلسه بوده تعطیلمون کردند، هر چند، روز بعد میدونست دروغ گفتم. ولی یه بار ناظم دم درِ مدرسه بود و ما درس سختی داشتیم فکر میکنم امتحان ریاضی بود من و یکی از بچهها از دیوار فرار کردیم، روی دیوار که بودیم مدیر مدرسه با موتور سیکلت آمد زیر پامون، به هم نگاه کردیم ـ نه راه پس داشتیم نه راه پیش گفتم آقا سلام، کی امتحان داریم؟ مدیر گفت: چه امتحانی و من گفتم: نمیدونم ـ هاج و واج مانده بودیم چه بگیم ـ دوستم گیج شده بود و خلاصه ما مجبور شدیم بگیم که ورزش داریم توپ افتاده تو کوچه ـ خلاصه روز بعد باز هم پدرم آمد و من رضایت دادم که دیگه فرار نکنم.* حالا که صحبت از مهرماه و مدرسه هم هست بهترین کاردستی که درست میکردی چه بود؟ـ اتفاقاً کاردستی بلد نبودم بچهها لامپ داشتند ـ با حلزون خونه درست میکردند ـ با روزنامه و مقوا همه چی درست میکردند ولی من تخم مرغ میجوشاندم و رنگ میزدم و معلم عزیزمان یادش بخیر استقبال میکرد چون 10 تا دیگه ...
شعر طنز شروع مدرسه
شعر طنز باز آمد دوباره مدرسه باز شروع شد درس رياضي و هندسه باز آمد دوباره اندوه وغم باز شروع شد گرفتن نمره كم باز آمد معلم سر كلاس بازشروع شد نرفتن به كلاس باز آمد ترس از مدير وناظم باز شروع شد گفتن موي كوتاه هست لازم باز آمد درس و كار و كوشش باز شروع شد تنبلي و نمره كم و پوزش باز آمد درس هاي فيزيك وشيمي باز شروع شد فرمول هاي اون چنيني باز آمد خواندن زبان فارسي باز شروع شد فعل مضاره وماضي باز آمد دوباره عربي باز شروع شد درس هاي مدينة النبي باز آمد درس محبوب ورزش باز شروع شد كمبود امكانات وارزش باز آمد دوباره درس امار باز شروع شد رفتن به بالاي دار دعاي من اين است الهي تمام بشه مدرسه خدايا ان شا الله زود تر تابستان بشه
مطالب روز دنیا
خواهر بزرگتر مونالیزا پیدا شد تابلوی نقاشی که گفته می شود نسخهای قدیمیتر از تابلوی مونالیزای لئوناردو داوینچی است در موزه پرادو اسپانیا پیدا شده است. مسئولان موزه پرادو گفته اند ابتدا تصور نمی کردند این تابلو چنین قدمتی داشته باشد. اما زمانی که کار ترمیم را بروی آن انجام می دادند متوجه لایه های پنهانی زیر لایه اصلی شدند. این تابلو تصویر همان شخص مونالیزا در تابلوی داوینچی است، اما قبلا روی آنرا لایه هایی از رنگ سیاه و روغن جلا پوشانده بوده است. به نظر می رسد این تابلو توسط یکی از شاگردان داوینچی کشیده شده و احتمالا در همان دورانی که نسخه اصلی تولید شده این کار انجام شده است. روزنامه آرت که اولین بار این خبر را منتشر کرد گفته: "پیدا شدن این اثر هیجان انگیز، اطلاعات قبلی ما را درباره معروفترین تابلو دنیا متحول می کند." نسخه اصلی مونالیزا نیز که در موزه لوور پاریس به نمایش گذاشته شده است، لایه هایی ترک خورده از روغن جلا بر روی خود دارد. رنگ سیاه و روغن جلا که بر روی این تابلو به مدت زیادی باقی مانده بود، کارشناسان را به این عقیده سوق داده بود که این اثر سالها بعد از فوت داووینچی به وجود آمده است. اما عکسبرداری های اشعه ای نشان دادند که این اثر با تابلوی داوینچی هم دوره است.موزه پرادو یافته هایش را در کنفرانسی درباره لئوناردو داوینچی در موزه ملی لندن ارائه کرد. هم اکنون این اثر به موزه لوور پاریس فرستاده شده تا در کنار همتای خود یا همان تابلوی مونالیزای داوینچی به نمایش در بیاید. کاهش وزن عجیب یک دختر انگلیسی این دختر 25 ساله انگلیسی توانست در مدت تنها 6 ماه 92 کیلو از وزنش را کاهش دهد. هریت جنکیس که اهل جنوب همپتون است ،170 سانتی متر قد و حدود 165 کیلوگرم وزن داشت. او می گوید: آرزو داشتم معلم شوم ولی همواره می ترسیدم شاگردانم مرا مسخره کنند ... سرانجام وی توانست با تشویق و کمک دوستانش شروع به کاهش وزنش کند. این دختر توانست با ورزش و رژیم های غذایی متخصصین توانست 92 کیلوگرم در 6 ماه از وزن خود بکاهد. حالا هریت توانسته به عنوان یک معلم در چندین مدرسه تدریس کند و این امر را مدیون دوستان و مهمتر از همه اراده ی خود می داند. هریت توانسته با این کاهش وزن رکورد خود را در گینس ثبت کند. جدیدترین هواپیمای مافوق صوت جهان رونمایی شد امریکا از جدیدترین هواپیمای مافوق صوت جهان که گفته می شود سرعت آن 20 برابر سرعت صوت است رونمایی کرد. به گزارش مهر به نقل از ای.بی.سی نیوز، تنها پس از گذشت هشت ماه از آزمایش ناموفق هواپیمای مافوق صوت HTV-2 (حامل فناوری مافوق صوت) که در آگوست سال گذشته انجام شد، ارتش آمریکا از جدیدترین هواپیمای ...
نمایش
سالهای نخست آموزگاریم بود که تصمیم گرفتم نمایشی را برای مدرسه تدارک ببینم . ابتدا از گروهی علاقمند تست گرفتم به دنبال متنی آموزنده وبچهفهم رفتم نقشها را بین اعضا تقسیم کردم مدتی متنخوانی کردیم وبعد فکری برای دکور وگریم شد دوماه که گذشت نمایش آماده بود . روزی از روزهای پاییزی بخشنامهای آمد جشنواره نمایش . از اول سال منتظر آن بودم میتوانستم نمایش دیگر مدرسهها را ببینم و کارم را با آنها مقایسه کنم و چیزهای جدید بیاموزم برای دانشآموزان مدرسه هم فرصتی مغتنم بود تا در فضایی بزرگتر وتماشاگرانی غریبهتر به عرصهی هنر خود بپردازند .با خودم میگفتم آیا امکان دارد در اولین سال بهترین بازیگر وکارگردان وصحنهآرایی از مدرسه ما باشد . روز جشنواره از پشت کوههای مشرق طلوع کرد به مدیر مدرسه گفتم :<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> قرار است امروز برای اجرای نمایش به جشنواره برویم . .مدیر با دست راست گوش چپش را خاراند وگفت : شما که کلاس دارید !! ساعت چند جشنواره شروع میشود ؟ - ساعت 9 - - خب شما به کلاس برو ساعت هشت ونیم با آژانس بچهها را میفرستم خودشان اجرا میکنند !!! - به سراغ مربی تربیتی مدرسه رفتم و داستان را گفتم واز او خواستم 2 ساعت اول به جای من به کلاس برود پذیرفت .ساعت هشت ونیم آژانس آمد بچهها سوار شدند دیگر جا نبود مدیر گفت : - گفتم که بهتر است به کلاس بروی جا نیست !!! - ماشین حرکت کرد یاد وسیلهی شخصیام افتادم .سوار دوچرخه شدم و تند تند رکاب میزدم . بازیگران از توی ماشین به عقب و حرکت تند کارگردان نگاه میکردند .نکند دیر برسم .قبل از ورود به سالن خودم را مرتب کردم وسینهام را صاف . وارد سالن شدم هیچ کس نبود .تنها یک نفر گوشهای . شاخهایی را که روی پیشانیام سبز شده بود مثل قورباغه فرو بردم و پرسیدم: - امروز جشنواره نیست ؟ - گفت: هست . بروید اجرا کنید .- - پرسیدم داوران وتماشاگران کجایند . - گفت تماشاگر نیست . امروز تک تک گروهها به سالن میآیند نمایش را اجرا میکنند و من فیلم میگیرم بعد این فیلم را نشان داور میدهیم !!!! کارگردان تئاتر بودم وارد مقولهی فیلم شدم به بچهها گفتم به دوربین نگاه نکنند وفیلبردار هم گفت هر جا اشتباه کردید بگویید کات کات و بعد برداشت دوم را انجام میدهیم . فیلم تمام شد. به مدرسه آمدم پشت دستم را داغ کردم در مدرسه تئاتر کار نکنم . هر چند گاه گاه ….