نمایشنامه کمدی
نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص
نمایشنامه کمدی: سمفونی احمق ها نوشته:محمدجواد صرامی اشخاص شفتل دربان دستشویی پارک قری یو مربی ایروبیک بوگندا تعمیر کار لوله های فاضلاب گامبولی نعل ساز ماری پادشاه سرزمین مارتادیندا اندرو پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا سارینا همسر اندرو کاملیا پیشخدمت کاخ ماری مرد زیرزمینی معرف متخصصین پسر فرزند پاتیاس پادشاه سرزمین اقطاریوس دختر فرزند جادوگر سرزمین کیتوایس مجری وعده ای دیگر...... یک: صحنه تاریک است و همه منتظر آغاز نمایش اند.موسیقی نواخته می شود و نور می آید. درمیان صحنه بر روی تختی رنگین ماری[پادشاه سرزمین مارتادیندا]به خوابی عمیق فرورفته است. لحظاتی به همین منوال می گذرد و موسیقی ریتم شادی به خود می گیرد. چهار مرد[بوگندا،قری یو،شفتل،گامبولی] در حالی که کت و شلوار های یک رنگ ولی با سایزهایی مختلف به تن دارد آشفته حال به صحنه وارد می شوند .گویا ماری خواب می بیند واین چهار مرد و حرکاتشان همان رویایی است که در خواب ماری می گذرد. ناگهان پیشخدمت [کاملیا] وارد می شود. کاملیا:بانو ماری،بانو ماری،بانو ماری[حامل پیغام مهمی است.] ماری همچنان خواب است و رویایش اجرا می شود. کاملیا به سرعت از بیرون سطل آبی می آورد وبر روی ماری می ریزد ماری از خواب می پرد. ماری:چه شده؟باز منگول ها حمله کردند؟لشکری بفرستید و سرهای بریده شان را برای ما بیاورید. مگذارید دروازه کاخ را تخریب کنند...وای کاملیا کجایی؟طلاهایم کجاست؟ کاملیا:بانو ماری بانو ماری من اینجا کنار شما ایستاده ام. ماری:هان !....چرا من خیسم؟ کاملیا: به خوابی عمیق فرو رفته بودید من مجبور شدم با مقدار کمی آب شما را بیدار کنم. ماری: [اشاره به سطل]احتیاج نبود اینقدر تعارف کنی و مرا با همین مقدار کم بیدار کنی! کاملیا؟ کاملیا:بله بانوی من ماری:آیا همه ی پیشخدمتان کاخ های سرزمین های مختلف مانند تو اینقدر بی شعورند؟ کاملیا:سرور من معذرت می خواهم...اما بماند که من با شما دوستی قدیمی ای دارم. اگر یادتان باشد هر دو از کودکی در همین کاخ به عنوان برده آمدیم...حال شانس درب خانه ی شما را زد و با سیمای زیبایتان شدید ملکه ی این کاخ و حال که پنج سال از فوت شوهرتان می گذرد اولین پادشاه زن سرزمین مارتادیندا! به اندازه ی دوستی قدیمیمان که حق دارم با شما شوخی کنم. ماری:اگر به احترام دوستی ...
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر
( کمدی ) قهوه خانه ي قنبر خداداد رضایی ( هر گونه اجرا و استفاده از متن منوط به اجازه کتبی از نویسنده خواهد بود ) شخصيت هاي نمايش : قهوه چي ( قنبر ) غضو غلو سياه مرد غريبه بوشهر – دانشگاه خلیج فارس – دانشکده ادبیات – خداداد رضایی تلفن 09177723280 صحنه : ( قهوه خانه اي در ساحل دريا ، صداي امواج دريا كه گاه گاهي بر صخره ها مي خورد . پارچه مشكي كه روي آن نوشته يا حسين مظلوم ،آواز مرغان دريايي همراه با ني غمگين كه همگي حكايت از يك بندر جنوبي در ماه محرم دارد قهوه چي پشت بساط قهوه خانه با خود درد دل مي كند ) قهوه چي : قهوه خونه هم قهوه خونه قديمي، از صبح تانصف شو اي قهوه خونه پرتا پر مسافر بي ، همه جور آدم ، از جاشواي خسته از دريا واگشته بگير تا تجارهايي كه از بالاسون سي تجارت و معامله مي اومدن او موقع كه مثل الان نبي هتل مُتل و نمي دونم اي همه رستوران باز نشده بي ، ديه كسي سراغ ما نمي گيره ، از صبح تا نصف شُو بايد بشينيم و پشه خودمون بزنيم تا بلكم يه بخت برگشته بيا يا نه . ( صداي ميني بوس و بوق آن . قهوه چي لبخند رضايت مي زند و بيرون را نگاه مي كند و شاگرد خود غضو را صدا مي زند ) قهوه چي : غضو …… غضو …… غضو : ( از بيرون ) بله اوسا . حواسم جَمعِ . ( چند لحظه بعد مردي با لباس آراسته ، پالتو و عينك و ساك در دست همراه غضو وارد مي شود ) مرد : سلام قهوه چي : وعليكم السلام . خوش اومدي بوا . بفرما ( صداي بوق ميني بوس ) غضو : اوسا …… قهوه چي : ( صحبتش را قطع مي كند ) مي دونم بيا بهش بده ( يك اسكناس هزار توماني به او مي دهد . غضو پول را مي گيرد و خارج مي شود ) قهوه چي : ( رو به مرد ) مي بيني روزگارا ، زندگي شده باجي . او تا باجشو نگرفت و از اينجا نرفت مرد : کی ؟ قهوه چی : راننده مینی بوس را میگم مرد : ( زير شير آبي دست و روي خود را مي شويد با بي تفاوتي ) باج برای چي ؟ قهوه چي : ( در حاليكه حوله را به مرد مي دهد ) از ايكه تو را به قهوه خونه مًو رسوند ( صداي بوق تند و شاد ميني بوس كه دور مي شود ) مي شنوي پدر سگ انگار داره عروس مي بره باجشو گرفته حالا هم دِلي دِلي ميكنه و مي ره . هي …. هي …. هي ...
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر
نمایشنامه کمدی : قهوه خانه قنبر ( کمدی ) قهوه خانه ي قنبر خداداد رضایی ( هر گونه اجرا و استفاده از متن منوط به اجازه کتبی از نویسنده خواهد بود ) شخصيت هاي نمايش : قهوه چي ( قنبر ) غضو غلو سياه مرد غريبه صحنه : ( قهوه خانه اي در ساحل دريا ، صداي امواج دريا كه گاه گاهي بر صخره ها مي خورد . پارچه مشكي كه روي آن نوشته يا حسين مظلوم ،آواز مرغان دريايي همراه با ني غمگين كه همگي حكايت از يك بندر جنوبي در ماه محرم دارد قهوه چي پشت بساط قهوه خانه با خود درد دل مي كند ) قهوه چي : قهوه خونه هم قهوه خونه قديمي، از صبح تانصف شو اي قهوه خونه پرتا پر مسافر بي ، همه جور آدم ، از جاشواي خسته از دريا واگشته بگير تا تجارهايي كه از بالاسون سي تجارت و معامله مي اومدن او موقع كه مثل الان نبي هتل مُتل و نمي دونم اي همه رستوران باز نشده بي ، ديه كسي سراغ ما نمي گيره ، از صبح تا نصف شُو بايد بشينيم و پشه خودمون بزنيم تا بلكم يه بخت برگشته بيا يا نه . ( صداي ميني بوس و بوق آن . قهوه چي لبخند رضايت مي زند و بيرون را نگاه مي كند و شاگرد خود غضو را صدا مي زند ) قهوه چي : غضو …… غضو …… غضو : ( از بيرون ) بله اوسا . حواسم جَمعِ . ( چند لحظه بعد مردي با لباس آراسته ، پالتو و عينك و ساك در دست همراه غضو وارد مي شود ) مرد : سلام قهوه چي : وعليكم السلام . خوش اومدي بوا . بفرما ( صداي بوق ميني بوس ) غضو : اوسا …… قهوه چي : ( صحبتش را قطع مي كند ) مي دونم بيا بهش بده ( يك اسكناس هزار توماني به او مي دهد . غضو پول را مي گيرد و خارج مي شود ) قهوه چي : ( رو به مرد ) مي بيني روزگارا ، زندگي شده باجي . او تا باجشو نگرفت و از اينجا نرفت مرد : کی ؟ قهوه چی : راننده مینی بوس را میگم مرد : ( زير شير آبي دست و روي خود را مي شويد با بي تفاوتي ) باج برای چي ؟ قهوه چي : ( در حاليكه حوله را به مرد مي دهد ) از ايكه تو را به قهوه خونه مًو رسوند ( صداي بوق تند و شاد ميني بوس كه دور مي شود ) مي شنوي پدر سگ انگار داره عروس مي بره باجشو گرفته حالا هم دِلي دِلي ميكنه و مي ره . هي …. هي …. هي (مرد غريبه به حرفها توجهي ندارد و درحاليكه دست و روي خود را خشك مي ...
نماییشنامه کوتاه کمدی : تست بازیگری
حریفی نیا : بله بله خانوم جان ...متوجه هستم ا گه امشب با پول نیام با ید تو دفتر کپه مرگمو بزارم ..بله بله .... اخه قربونت بشم من مگه ناخن هم کاشتنیه ؟ ای خداااااااااااااااا ..... چشم چشم ... اصلن برو نهال ناخن بکار ....باشه مزه هم نمیزیزم ... خداحافظ .... (تلفن را قطع می کند ) وای وای از دست این زنها یه روز ناخن می کارن , یه روز مژه میکارن , یه روز لنز میخوان یه روز بنز میخوان .... چکار کنم من االان با این مصیبت ؟ کسی هم نمیاد یه پول وپله ای ازش به جیب بزنیم (( حامد بابا با لباسی درهم و مسخره و عینک دودی و یک پارچه که بطور مضحکی بر دو طرف خود کروات درست کرده است وارد می شود )) حامد بابا : یا ا... یاا... اِهِه اِهِه ... کسی اینجا نیست ؟ حریفی نیا : آقا جون بفرما ... مگه اومدی مستراح که اهه اهه می کنی ..؟ حامد بابا : آقا جون ببخشید دکان بازیگری اینجاست ؟ حریفی نیا : دکان چیه آقا ؟ اینجا دفتر بزرگ سینمایی استاد تلویزیون و تئاتر و سینما و رادیو و خلاصه همه کاره استاد معظم و بازیگر ساز , کارگردا ن اعظم , استاد احمد رضا حریفی نیاست حامد بابا : به به ...پس شما جناب کرگردن بزرگ حریفی نیا هستید ... خیلی خوشبختم حریفی نیا : کرگردن چیه پدر جان ؟ کارگردان حامد بابا : ای بابا کرگردن جان دیگه گیر بیان نده دیگه حریفی نیا : باشه ... حالا بفرمایید امرتون ؟ حامد بابا : (( ژست هاو فیگورهای سینمایی می گیرد )) حریفی نیا : آهان اومدید بازیگر بشید ؟ حریفی نیا : آفرین برتو ... حالا کی باید بریم ؟ حریفی نیا : کجا بریم ؟ حامد بابا : سینما دیگه ؟ سینمای خالیبوی ... بالیوودی .... سینمای ایران هم باشه قبول می کنما حریفی نیا : اینجوری نیست که پدر جان , اول باید تست بدید حامد بابا : (( گریه می کند )) نه نه من از آمپول میترسم بخدا حریفی نیا : پدر جان آمپول چیه ؟ تستهای شفاهی و عملی باید بدید حامد بابا : عملی خودتی و جد و آبادت .... حریفی نیا : پدر جان اصن من غلط کردم ...شما باید به یک سری از سوالهای من جواب بدید و قبلش هم 500 هزار تومن ناقابل هم بدید تا بتونید تو سینمای خالیبوود و هالیبوود و هر گوفت و زهر ماری که بود برید حامد بابا : اوووووووه چه خبره ؟ تخفیف نداره ؟ حریفی نیا : نه پدر جان .... حامد بابا :خوب بفرمایید اینم پول ... این پول که می بینی پس انداز یک سال چوپونی کردن منه ها ...من حتمن باید برم تو سینما حریفی نیا : چشم چشم ... خوب اولین مرحله جواب دادن به سوالهای شخصیه .... آماده هستید حامد بابا : بله بله اماده اماده هستیم حریفی نیا : خوب ...
نمایشنامه کمدی صدف
5 –زن2 مکان : سالن تئاتر شرح صحنه مردم برای دیدن تئاتر در سالن نشسته اند و تا دقایقی خبری از بازیگران نیست که ناگهان صدای جر و بحث زن و مردی از وسط جمعیت شنیده می شود . .......................................................................................................................... مرد : آقا پس کی شروع می کنید ، یک ساعته مردم و علاف خودتون کردین . زن1 : چیزی نگو زشته ، آبرومون رفت . مرد : چی چیو آبرومون رفت مگه ما بیکاریم ، پاشو بریم خونه . زن1 : من نمییام می خوام تئاتر نگاه کنم . مرد : می خوام صدسال سیاه نگاه نکنی پاشو بریم می خوام تکلیفمو با تو روشن کنم .... اصلا همین جا تکلیفمو می خوام روشن کنم . ( زن گریه می کند ) مرد : آبغوره نگیر ... خوب ما یکی می خواهیم که بیاد و بین ما قضاوت کنه ، حالا هر کی می خواد بیاد بالا دستش بالا ... نه شما نه ... تو هم قیافت خیلی ضایع است ... توهم معلومه که زن ذلیلی و به نفع زنها رای می دی ( مردی که تعدادی کتاب دارد از وسط جمعیت داد می زند و جلو می آید ) قاضی : من ... من ... من مرد : آهان اون آقا که کتاب دستشه بیاد . مرد : ببینید آقا... قاضی : راستگو هستم. مرد : خوشبختم ، بنده هم احمدی هستم ، اینم خانومم صدفه . قاضی : خوب چه کاری از دست بنده بر مییاد ؟ مرد : ما می خواستیم بین ما دوتا قضاوت کنی و حق رو بدی به حق دار . ( به خودش اشاره می کند ) قاضی : خوب بگید ببینم دعوا برسرچیه ؟ مرد : می دونید من از زندگی با این زن لجوج به تنگ اومدم ، هروقت می خوام برم ماموریت می گه تو چرا اینقدر ماموریت می ری ؟ خواهش می کنم هرچه سریعترحکم طلاق رو صادر کنید ، این رو به خیر و ما رو به سلامت ، مهرم حلال جونم آزاد . زن1 : راست میگه ، منم موافقم تا هرچه سریعتر از دست این مرد چشم هیز نجات پیداکنم. قاضی : خوب اینطور که نمی شه ، شما خودتون می برین ، خودتونم می دوزین .پس ما اینجا چه کاره ایم ؟ مرد : زنم به من شک داره ، واسه من بپا گذاشته . زن1 : من شک دارم یا تو ؟ جناب قاضی یک ریز منو سین جیم می کنه ، دائم موبایل منو چک می کنه... پیامکهای منو می خونه. مرد : بفرمایید ... اگه این خانم ریگی به کفشش نبود چرا از اینکه من موبایلشو چک کنم ناراحت میشه ؟ قاضی : لطفا خودتونو کنترل کنید ، و خیلی آروم در مورد اختلافتون توضیح بدین . مرد : من زنی می خوام که عفیف و پاکدامن باشه . زن1 : منم شوهری می خوام که چشم پاک باشه. قاضی : شما برچه اساسی فکر می کنید شوهرتون چشم هیزه ؟ زن1 : از اونجایی که هرجا عروسی باشه یا عزا ، هی میره و میاد میگه : پلو بیارید واسه زنها ... زنا پذیرایی شدن ... اول زنا بعد مردا ... مرد : خوب بده به فکرتونم ؟ قاضی : تا اینجا که من مشکلی نمی بینم ، چون هردوی شما خواسته ای مشترک دارین . زن 1 : مشکلی نمی ...
نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;} امیر خان : آخه قربان کل شهر الان تو میدان مرکزی در انتظار نطق سخنرانی شما هستند (مکث ) نه .. نه قربان .. خیلی بد می شه می دونید چقدر از تعداد اراتون کم میشه ؟( مکث ) من سگ کی هستم تا با شما کل کل کنم ... اخه مسئله اینجاست که رقبا از این مسئلهسو استفاده می کنند ( مکث ) چشم چشم خودم یه کاری می کنم ... خدا حافظ شما ( تلفن را قطع می کند ) اخه من با ان همه مردم چه کار کنم ؟ جواب مردمو چی بگم ؟ آبرو حیثتمون میره ( مستهسل به این سو و ان سو می رود ) (( حامد بابا از سمتی دیگر از خیابان وارد میدان نمایش می گردد )) حامد بابا: آب حوض خالی می کنیم /فرش و قالی می شوریم / از بیکاری سماغ می میمکیم / نوار خالی گوش میدهیم / پول می گیریم رای می دهیم / پوستر پاره می کنیم .... (( امیر خان با دیدن حامد بابا گویی که فکری در ذهن او خطور می کند و در فکر فرو می رود )) امیر خان : واو خدای من چقدر شباهت ؟ انگار سیبی هست که به دو نیم شده /////این بهترین راه حله .. آره ..... اره ( رو به حامد بابا ) امیر خان : آهای اقا بیا اینجا ببینم حامد بابا : جانم عمو جان ؟ کارت چیه ؟ هر کاری هست من برات انجام می دم / بخدا 2 ماهه بیکار نشستم خون / امشبم عروسی دارم زنم میخواد بره ناخون بکاره , گفت اگهبا پول نرم خونه پوستمو می کنه بجای ناخون استفاده می کنه ....جون مادرت هر کاری داری بگو تا من برات انجام بدم امیر خان : ببینم .. یه کاری داری برات با پرستیژ و با شخصیت ... پول خوبی هم بهت میدم بطوریکه بتونی برای خانومت یه باغچه ناخون مصنوعی بخری .. هستی یا نه ؟ حامد بابا : جون من جدی می گی ؟ چرا نیستم .. هستم .. حالا کارت چیه ؟ امیر خان : ببین من امیر خان مسئول ستاد انتخاباتی ...
نمایشنامه کمدی اکتشافات
نمایشنامه طنز" کمدی اکتشافات " نویسنده:امید طاهری این متن بصورت pdf ، وحجم آن ۳۰۳ کیلوبایت می باشد برای دانلود اینجا را کلیک کنید
نمایشنامه کمدی تراژدی کوتاه : فربه و نحیف
نمایشنامه کمدی تراژدی : فربه و نحیفشخصیت ها فربه : حدود 25 سال،رئیس،وزن حدود 120 کیلو،بسیار چاق و فربه،دارای برش در تمام مراحل کاری و اداری،از میزان سواد اطلاعات دقیقی در دست نیست!!!نحیف : حدود 32 سال،هنردوست،وزن 52 کیلو،بسیار لاغرو نحیف،عدم برش ولابی کافی در تمام مراحل کاری و اداری،لیسانسمکان هرجایی که دوست داشته باشید.فربه رئیس مجموعه ایست که عده ای در آن بدون دستمزد مشغول به فعالیت دلی می باشند و نحیف نیز به همین صورت.چندی است مراسم بوق!!! برگزار شده و تمامی افراد مجموعه در آن دخیل بوده اند و فربه با دوستان رسانه ای اش تمام موفقیت و برگزاری این مراسم را به نفع خودش تمام کرده و بودجه ای گرفته است و حال نوبت به تسویه حساب رسیده است و نحیف از دور رو اطراف شنیده فربه درحال تسویه کردن با دیگران است.اما هنوز با او که زحمات زیادی کشیده تماس گرفته نشده!!!!!!!! مکالمه زیر به صورت اس ام اسی رد وبدل می شود.نحیف :سلام شب خوش،خوبی؟خبری از دستمزدای .مراسم بوق!!! نشد برادر؟فربه : بله آماده استنحیف : تشکر،کی پرداخت میشه ایشالا؟فربه : (جواب نمی دهد)نحیف : نگفتی کی تسویه میشه ایشالا برادر؟ فربه : نفری صدوپنجاه سه شنبه یا چهارشنبه یک جلسه است با کارت ملی تشریف بیارید بگیرید نحیف : تشکر اما فکر نمیکنی همچین مبلغش پائینه،از شما توقع بیش از این بود!!! فربه : از شما هم همینطور از ستاد هم فقط به شما و اون همکارت پول دادیم. توان مراسم بوق!!! همین قدر بود. نحیف : ما باجون دل کار کردیم،خودت که شاهد بودی،ثانیاً ماقبل از مراسم بوق!!! صحبت کرده بودیم،ثالثاً ما بیش از اونی که بود وقت و انرژی گذاشتیم که متاسفانه اشتباه کردیم فربه : اتفاقاً من برای سپردن مسئولیت به شما اشتباه کردم.خودت میگم البتهنحیف : حقا که نمک نشناسی،خرت از پل گذشت اینو نگی چی بگی،من تو زندگی به کسی باج ندادم،بلدم نیستم چاپلوسی کنم و خودم رو به کسی بچسبونم،شب خوش! فربه : نمک نشناس تویی که قبل از اینکه بدونی جایزه دادند ندادند مطلب میزنی .هرچی هم به من نصبت دادی شایسته خودته.اعتراضی داری ارشاد راه باز و جاده کوتاه نحیف : تاریخشو بخون قلدرخان،بعد اس بده،اون موقع نداده بودن بعدشم من با ارشاد کاری ندارم،سوما حرف حق تلخه،چطور تو تو رسانه ها واسه حق نداشتت جوسازی بکنی اما ما واسه حقمون خفه خون بگیریم! فربه : اتفاقا دادند و پول توحساب بود نقد وبرسی مراسم برگزار بشه و تو دیگران نقداتو بکنی.جواب توهین توهین.البته اول پیامت رسید و این جوابشه.حق نداشته کدوم حق نداشت.کدوم حقت مگه ما رقم طی کردیم باهم.البته حرهای به اصطلاح کارشناسی شما برام بی اهمیتهنحیف : میدونی فقط یه ...
نمایشنامه تک نفره (کمدی پرواز ) نوشته عبدالرضا رشیدی
به نام خالق زیبایی و هنر نمایشنامه تک نفره کمدی پرواز عبدالرضا رشیدی صحنه : فقط یک صندلی در وسط صحنه قرار داده شده است ، مسافر زیر نور موضعی کمرنگ نشسته و پشت به صحنه است یا لااقل کسی نیمرخ او را درست نمی بیند. مارش خبری رادیو پخش می شود و.. گوینده : شنوندگان گرامی ، امروز هم با یک سری خبر تکراری در خدمت شما هستیم .. با ما همراه باشید .. ابتدا به گزارش ارسالی همکارم از اون طرف توجه فرمایید ... گزارشگر: به علت عدم داشتن تصویر باکیفیت و قابل پخش این گزارش را به صورت رادیویی اما زنده تهیه می کنیم که شما را به شنیدن بخشی از اون جلب می کنم .. مهماندار : با سلام به روح تمام مسافرین عزیز .ورود شما را به پرواز لایتناهی هواپیمای بووووووووووق خوشامد می گوییم..مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و احتمالأ 1% مقصدی كه بر روی بلیط درج شده می باشد.خلبان پرواز از گروه پروازی بد اخلاق؛ سفری خوش برای شما آرزمند است.لطفأ به علامت نكشیدن سیگار اصلأ توجه ننموده و آخرین سیگار زندگیتان را به خوشی دود نمایید. بستن كمربندها اصلأ ضرورتی ندارد و كاملأ بدرد نخور است و بیشتر جنبه تزیینی دارد.در صورت بروز اشكال در سیستم هوای كابین ماسكهایی از بالای سر شما آویزان خواهد شد كه شما قبل از آن که اکسیژن بگیرید ، رایحه خوش ملایك را احساس خواهید كرد .این هواپیما مربوط به هزاره دوم میلادی بوده و دارای دو درب اضطراری در جلو، دو در كنارین و یك درب عقب می باشد كه چندین سال است اهرم های آن كار نمی كند.ارتفاع پرواز به احتمال قریب به یقین تا آسمان هفتم بوده و هوای بهشت بسیار عالی است.سفر خوشی را برای شما آرزومندیم ... از اون جاییكه هیچ خارجی احمقی وجود ندارد كه من لازم باشد یه بار دیگر به انگلیسی بلغور كنم ، سرتونو درد نمی آورم و پیشنهاد می کنم خوراکی هاتون را میل کنین و مرگ راحتی داشته باشین ...گزارشگر : از این دست گزارش ها به وفور در اینترنت پیدا می شه .. کافیه یه ذره از وقت بی یا شایدم با ارزشتون را تلف کنین و گشتی توی آسمون دنیای مجازی بزنین ... این گزارش باشه خدمت شما تا بخش خبری بعدی ، همکار گرامی ...گوینده : با تشکر از همکار گزارشگرمون در ارسال این گزارش زنده .. تا بخش بعدی خبر ، خدانگهدار نور صحنه می آید ...مسافر : ( روزنامه ای را باز می کند و می خواند ) ما آخرش نفهمیدیم چه طوری این گزارش ها را تهیه می کنن ... بروز ، مهم و گاهی هم خیلی هم احساساتی ان ... اینکه می گم به روز یعنی اینکه تمام خبرگزاری ها و روزنامه ها و رادیو و تلویزیون و اینترنت و ... چه می دونم هرچی رسانه است راجع بهش حرف می ...