نمایشنامه

  • نمایشنامه

    نمایشنامه

    نمایشنامه چیست؟ چگونه نمايشنامه بنويسيم؟ انتخاب موضوع، پرورش موضوع، تقویت طرح نمایشنامه، شخصیت ها و قهرمانان با رشد تئاتر و به موازات آن جشنواره ها و قوانین مربوط به متن نمایشنامه ها خصوصا اورژینال بودن متنها که امروزه یکی از قوانین دست و پا گیر می باشد. اولین دغدغه ی تئاتریهای جوان ،داشتن متن نو و دست اول می باشد. این دوستداران نمایش ،اغلب خود دارای ایده های نو و خوبی می باشند که مترصد نوشتن آن هستند. اما ممکن است از نظر تکنیکی ایده هایشان به ثمر ننشیند. در اینجا سعی شده متودی ساده برای نمایشنامه نویسی عرضه شود تا نویسندگان جوان و تازه پا به عرصه گذاشته ی نمایشنامه نویسی نیز مجالی برای نوشتن داشته باشند. این متد با توجه به ساده ترین روشهای نمایشنامه نویسی ارائه می گردد که امید است مورد استفاده ی نویسندگان نو پای نمایش قرار گیرد. نمایشنامه چیست؟ سوالی که اگر پاسخی برایش یافت شود ،مسئله ی اصلی نمایشنامه نویسی حل خواهد شد .ما باید به چه نوشته ای نمایشنامه بگوییم؟ تفاوتهای اساسی نمایشنامه با سایر انواع ادبی در چه فاکتورهایی خلاصه می گردد؟ نمایشنامه متن نگارش یافته ادبی – نمایشی است که برای اجرای روی صحنه تئاتر یا خواندن نوشته می شود. « نمایشنامه » ژانر یا نوع ادبی خاصی است که با «داستان » تفاوت دارد، عناصر و ابزارهای نمایشنامه نویسی فراتر از داستان به کار گرفته می شوند.آنچه در داستان «بیان » و « توصیف» می شود، در نمایشنامه باید «دیده» و « تصویر» گردد. حتماً این ضرب المثل عامیانه را شنیده اید که می گوید: شنیدن کی بود مانند دیدن ؟ زلیخا گفتن و یوسف شنیدن ! آری نمایشنامه نویس، متنی را برای دیده شدن، اجرا و تصویر نمودن عینی وعملی روی صحنه می نویسد . در حقیقت « نمایشنامه » نقشه و طرح کامل و جامع مهندسی برای ایجاد ساختمان نمایش روی صحنه است که همه ی جزییات و جوانب آن در نظر گرفته می شود. علاوه بر جنبه ذاتی و جوهری، شکل ظاهری نگارش نمایشنامه نیز با نگارش داستان فرق دارد. « نمایشنامه نویسی » به شکل امروزی در ادبیات کشور ما جوان است و سابقه طولانی ندارد و در مقایسه با سایر انواع ادبی مثل، داستان نویسی ، شعر ، مقاله نویسی ، قطعه نویسی و .. گسترش نیافته است! هر چند ما در شکل سنتی دارای نمایشهای با شکوه همچون نمایش تعزیه ایرانی ( شبیه خوانی)، پرده خوانی، نقالی، خیمه شب بازی ، سیاه بازی و سایر انواع نمایشهای آیینی و عامیانه هستیم ، اما متن اینگونه رفتارهای نمایشی اغلب « فی البداهه » ، شفاهی و یا شکلی از نسخه های شعرگونه نمایشی بوده است و با نمایشنامه نویسی امروزی متفاوت است. در ادبیات ملی و مذهبی ما نظیر شاهنامه ...



  • نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص

    نمایشنامه کمدی: سمفونی احمق ها نوشته:محمدجواد صرامی     اشخاص شفتل                        دربان دستشویی پارک قری یو                        مربی ایروبیک بوگندا                       تعمیر کار لوله های فاضلاب گامبولی                       نعل ساز ماری                         پادشاه سرزمین مارتادیندا اندرو                        پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا سارینا                       همسر اندرو کاملیا                       پیشخدمت کاخ ماری مرد زیرزمینی             معرف متخصصین پسر                          فرزند پاتیاس پادشاه سرزمین اقطاریوس دختر                          فرزند جادوگر سرزمین کیتوایس مجری                                     وعده ای دیگر......     یک: صحنه تاریک است و همه منتظر آغاز نمایش اند.موسیقی نواخته می شود و نور می آید. درمیان صحنه بر روی تختی رنگین ماری[پادشاه سرزمین مارتادیندا]به خوابی عمیق فرورفته است. لحظاتی به همین منوال می گذرد و موسیقی ریتم شادی به خود می گیرد. چهار مرد[بوگندا،قری یو،شفتل،گامبولی] در حالی که کت و شلوار های یک رنگ ولی با سایزهایی مختلف به تن دارد آشفته حال به صحنه وارد می شوند .گویا ماری خواب می بیند واین چهار مرد و حرکاتشان همان رویایی است که در خواب ماری می گذرد. ناگهان پیشخدمت [کاملیا] وارد می شود. کاملیا:بانو ماری،بانو ماری،بانو ماری[حامل پیغام مهمی است.] ماری همچنان خواب است و رویایش اجرا می شود. کاملیا به سرعت از بیرون سطل آبی می آورد وبر روی ماری می ریزد ماری از خواب می پرد. ماری:چه شده؟باز منگول ها حمله کردند؟لشکری بفرستید و سرهای بریده شان را برای ما بیاورید. مگذارید دروازه کاخ را تخریب کنند...وای کاملیا کجایی؟طلاهایم کجاست؟ کاملیا:بانو ماری بانو ماری من اینجا کنار شما ایستاده ام. ماری:هان !....چرا من خیسم؟ کاملیا: به خوابی عمیق فرو رفته بودید من مجبور شدم با مقدار کمی آب شما را بیدار کنم. ماری: [اشاره به سطل]احتیاج نبود اینقدر تعارف کنی و مرا با همین مقدار کم بیدار کنی! کاملیا؟ کاملیا:بله بانوی من ماری:آیا همه ی پیشخدمتان کاخ های سرزمین های مختلف مانند تو اینقدر بی شعورند؟ کاملیا:سرور من معذرت می خواهم...اما بماند که من با شما دوستی قدیمی ای دارم. اگر یادتان باشد هر دو از کودکی در همین کاخ به عنوان برده آمدیم...حال شانس درب خانه ی شما را زد و با سیمای زیبایتان شدید ملکه ی این کاخ و حال که پنج سال از فوت شوهرتان می گذرد اولین پادشاه زن سرزمین مارتادیندا! به اندازه ی دوستی قدیمیمان که حق دارم با شما شوخی کنم. ماری:اگر به احترام دوستی ...

  • نمایشنامه عروسکی صحنه ای با موضوع امام رضا

    نمایشنامه عروسکی:                                                                                                                             آق سالی                                                                         نویسنده:محمدجواد صرامی نقش ها: سالار سوگل علی رضا ننه عقاب کلاغ راننده کوچولو پدر مغازه دار مسافران{مرد1و2و3و4-جوان1و2} کبوتران{کبوتر1و2و3} بچه1 و بچه2 کبوتر ماده فتانه   برای این نمایش صحنه را با سلیقه خودتان بیآرایید. اگر من بودم ساده،راحت و قابل جابه جایی اش را انتخاب می کردم مثلا مکعب چوبی در ابعاد های مختلف با توجه به فضاهای هر صحنه، دلیلش هم این است که سرعت تعویض صحنه ها بسیار بالاست... نکته دیگر: توجه داشته باشید با اینکه سالار(سالی) همه صداها را می شنود و حتی حرف هم می زند اما آدمهای نمایش حرفهای او را نمی شنوند        یک حیاط خانه.علی رضا لباس نو پوشیده است.در حالی که پشت کفش های خوابیده اش را بالا می کشد از درب اتاق به حیاط وارد میشود.در گوشه دیگر صحنه قفس کبوتر[سالار]دیده می شود علی رضا:ننه صدای ننه:بله علی رضا:پس ساک کو؟ صدای ننه:صبرکن دارم نون و پنیر را برات جاگیر می کنم علیرضا: آخرش کار خودت رو می کنی؟من تو را ه چیزی نمیخورم.  ننه در چارچوب درب اتاق درحالی که ساک ،قرآن و کاسه آب به دست دارد وارد صحنه می شود ننه:آخه نمیشه که این همه راه گرسنه باشی علیرضا:مگه گزوتخمه ها رونذاشتی؟ ننه:چرا علیرضا:همونا کافیه ننه:پس این زبون بسته؟[اشاره به سالار] علیرضا:سرکوچه از حاج محمد براش گندم میخرم،اجازه مرخصی هست؟ ننه:به خدا میسپارمت.[علیرضا قران را میبوسد و قصد رفتن دارد] ننه:راستی... علیرضا:بله؟؟ ننه:هیچی علیرضا:برم؟ ننه:به سلامت[پیشانی علیرضا را می بوسد.علیرضا به سمت قفس میرود و آن را برمیدارد] علیرضا:سلام آق سالار، آماده ایی؟دیگه وقته رفتنه ننه:علیرضا بیارش اینجا باهاش خداحافظی کنم. علیرضا قفس را نزد ننه میبرد ننه:آقا سالار خوبی بدی دیدی حلال کن میدونم این مدت خیلی اذیت شدی و بهت بد گذشت. اونجا رسیدی اول منو دعا کن[بر روی قفس بوسه ایی میزند] علیرضا:دیگه سفارش نکنم،حسابی مراقب خودت باش[رو به ننه] ننه:خدا نگه دارت باشه علیرضا از خانه خارج میشود مادر نیز پشت سر او آب میریزد و صلواتی می فرستد               دو اتوبوس. مسافران بر روی صندلی های خود نشسته اند،سالار و علیرضا نیز در صندلی های وسط کنار هم نشسته اند.صدای موسیقی قدیمی ای از ضبط راننده شنیده می شود.اتوبوس در حال حرکت است. کوچولو:آقا ببخشید؟ علیرضا:[گویی دستشویی دارد و تحمل میکند]بله اقا کوچولو کوچولو:مال خودتونه؟[اشاره ...

  • نمایشنامه صحنه ای با رویکرد متفاوت با موضوع خیانت

    نمایشنامه تاوانســــــــــکوت نویسنده محمدجواد صرامی با الهام از نوشته ای که نام نویسنده اش را نمی دانم!            اشخاص                                                       -مرد (در دوچهره: با سبیل و بدون سبیل)...........................بین 24  تا 30 ساله          -زن....................کابوسی که فقط مرد بدون سبیل او را می بیند          -فرشته........................................همسر مرد بدون سبیل           -ماسک شماره یک........................همان مرد با سبیل           -ماسک شماره دو................................همان زن         -صدا............................هر آنچه باید به او نسبت داد        برای به روی صحنه آوردن این نمایشنامه باید ابهام و بی نظمی را بدانی،بشناسی...                                           باید بدانی که قصد من از نوشتن تاوان سکوت تلنگر زدن به اشتباهاتیست که خیلی از آدمای اطرافمون مرتکب می شوند، غافل از اینکه شاید یه اتفاقی در پی اون بیافته که جبران ناپذیره. خدا صبوره،اما وای بر اون روزی که کاسه صبرش لبریز شه...     صحنه خالی یا پر ، هر آنچه ساخته ذهن کارگردان است،شاید ریل قطار شاید باند فرودگاه شاید ایستگاه ترمینال و یا شاید...   یک همه جا تاریک،نوری از صحنه میگذرد،گویی شبحی از صحنه عبور کرد.آوایی مبهم،صدای ناله های شیطانی،گروهی با صورتک های زشت و قبیح، پریشان و درمانده از صحنه عبور می کنند.نور می آید صدا : وقتی سکوت می کنی باید منتظر عواقب پر سر و صداش باشی ، این جاست که باید داد بزنی من فقط اسمم سکوته . مرد : (مجید بدون سبیل )سلام . . . ما به شما هیچ قولی نمی دیم که بتونیم حسابی سرگرمتون کنیم یا حرفایی بزنیم که خوشتون بیاد . . . یا نمی دونستید یا احتمالا وقتی از این سالن بیرون میرید خیلی با وقتی که وارد شدید متفاوت باشید . زن : ما تنها صورتک هایی هستیم که تقدیر واسمون وظیفه مسخره ای رقم زده مرد : دستی که ما هیچوقت ندیدیم از کدوم آستین بیرون اومد ، صفحه اول کتابی را برامون باز کرد که تنها سکوت می تونست اون اسامی رو بخونه صدا: بلند حرف بزن ، صدات نماید ، با تو ام ، اسم ؟ زن : احتمالا این اسامی همونایی بودند که قرار بود شمارو روشنفکر تر از اول داستان بکنند . مرد:اولی . . . مرد . . . که درست جلوی اون اسم من نوشته بود و زن . . . زن : که منظور اون زن منم مرد: و مرد مرموز که ما هیچوقت نشناختیمش زن : و زن عجیبی که ما هیچوقت ندیدیمش . مرد : و مهمونایی که بعدا میان تا قصه رو تموم کنن و . . . زن: ته و توی قضیه رو سر هم بیارن  . صدا : وقتی احساس کنی که اسمت سکوته شاید کسایی داخل قصه رو بشن که تو را لو بدهن، اون موقع مجبوری اسمت رو عوض کنی و فریاد بزنی که تو ساکت نیستی . مرد ...

  • یک نمایشنامه کوتاه

    گذری بر کودک درون.(نمایشنامه) ضدحال (پسربچه ای وسط اتاق نشسته و دور و برش پر از عروسک و اسباب بازی است.کمی آنطرفتر چند متکا روی زمین افتاده اند.او یک عروسک دختر و یک عروسک پسر را بر می دارد و خطاب به عروسک پسر) پسربچه: بیا سعید جون! یه دختر خوب برات پیدا کردم...خجالت می کشی؟! خجالت نداره که.شما می خواید تا آخر عمر مامان و بابای هم باشید.بیا،نگا کن خوشت میاد؟...پس مبارکه.لی لی لی لی لی. حالا بیاید سوار ماشین عروس بشید.(یک ماشین اسباب بازی می آورد و آن دو را سوار می کند.)بیب بیب،بیبیب بیب.(ماشین را به پایه تخت خوابش می زند)آخ! ماشین عروس تصادف کرد. بیاد کمک. بیاید.(چند عروسک کوچک را نزدیک ماشین می آورد.)آقا بیاید کمک. خانم شما برید عروسا کمک کنید. منو این چند نفرم می ریم کمک داماد.(دو عروسک را زمین می گذارد) سعید! حالتون خوبه؟ تکون نخورید  الآن می رم یه آمبولانس میارم.(ماشین دیگری می آورد و دو عروسک را درونش می گذارد)برید کنار،برید. عروس و داماد زخمی شدن.باید بریم بیمارستان.بَبو بَبو.(کمی آنطرفتر دو عروسک را روی زمین می گذارد) آقای دکتر! اینا رو خوب کن. امشب عروسی شونه. (پسربچه دکتر می شود.) دکتر: خب گفتی تصادف کردن،آره؟ بذار ببینم.(به عروسک پسر) تو که چیزیت نیست. فقط سرت زخمی شده. باید یه آمپول بزنیم. بعدشم سرتا ببندیم تا خوب بشی.(ادای آمپول زدن و بستن سر را در می آورد) داماد خوب شد. ولی عروس خیلی زخمی شده. باید عملش کنیم. (عروسک دختر را روی یک متکا می گذارد و دهان خود را با پارچه ای می بندد و خود را شبیه به جراح می کند و با یک چوب بستنی روی شکم عروسک دختر می کشد.) جراح: بذار اینجای شکمشا عمل کنم. آها . حالا اگه بدوزیمش و بعدشم از این قرصا بخوره خوب می شه.(ادای بخیه کردن شکم را در می آورد.) حالا از این قرصه هم بخور. عروسم خوب شد. پسربچه: دستتون درد نکنه آقای دکتر.(دو عروسک را بر می دارد)بیاید بریم ولی این دفعه حواستون بیشتر جمع باشه ها!بریم سوار ماشین عروس بشید.راستی ماشین خرابه بذار درستش کنم.(ماشین را بر می گرداند و با پیچ های آن بازی می کند که مثلا ماشین درست شد و بعد هر دو را سوار ماشین عروس می کند.) بیاید عروس و داماد خوب شدن. بیب بیب.بیبیب بیب.(کمی آنطرفتر متکاها را دور هم می چیند و با آنها یک چهار دیواری درست می کند)بیاید اینم خونتون. حالا برید توش زندگی کنید.چی؟ حیاط نداره؟ (یکی از متکاها را می اندازد)بیا اینم حیاطش.(دو عروسک را کنار هم می خواباند)منم برم خونمون فردا صبح بیام. (چند لحظه بعد) پسربچه: خب حالا صبح شد. (اشاره به عروسک دختر)تو باید تو خونه بمونی و کارای خونه رو بکنی، سعیدم باید بره سر کار.چرا؟ آخه باید پول در بیاره و گرنه ...

  • نمایش و نمایشنامه کودک و نوجوان

    خلق نمايش و نمايشنامه كارگاهي براي كودكان و نوجوانان, شناخت اصول کارکردن بدون متن, روند خلق نمايشنامه‌ي جديد, چگونگي كسب آمادگي لازم براي شروع کار, چگونگي هدايت بازيگران در جريان بداهه‌سازي توضيح: مطلب پيش رو، ترجمه‌ي بخشي است از فصل پنجم كتاب «كارگرداني تئاتر كودك و نوجوان» نوشته‌ي محقق و نظريه‌پرداز تئاتر كودكان و نوجوانان، «هلنا روزنبرگ» (Helane Rosenberg). كتاب مذكور در نه فصل، به تشريح دقيق و جامع پيرامون وظايف و مسئوليت‌هاي کارگردان تئاتر کودک و نوجوان مي‌پردازد. از آن‌جا كه مخاطب اين كتاب بيشتر كارگردانان و گروه‌هاي تئاتر جوان و نيمه‌حرفه‌اي هستند، نويسنده سعي نموده است تا گام‌به‌گام به تشريح جوانب مختلف تهيه و توليد يك اثر نمايشي شامل انتخاب متن، انتخاب بازيگران و تمرينات مختلف با آنان براي ايجاد آمادگي جهت ايفاي نقش، هدايت بازيگر در راستاي نقش و خط سير نمايش، تهيه نمایشنامه كارگاهي، طراحي فني و هنري نمايش و در نهايت مديريت توليد نمايش كودك و نوجوان بپردازد. شايد بزرگ‌ترين مشکل براي يک کارگردان، توليد نمایش بدون نمایشنامه باشد. گاهي به دلايل مختلف، کارگردان تصميم مي‌گيرد به ‌صورت کارگاهي و بدون متن کاري را آغاز کند. به‌طور مثال، متني که متناسب با توانايي بازيگران گروه باشد موجود نيست، يا متن‌هاي موجود، کارگردان را ارضا نمي‌کند. گاهي هم ممکن است متون موجود با اهداف گروه هم‌خواني نداشته باشد و يا اين‌که کارگردان بخواهد نمايشي را براساس طرح يا ائده‌اي خاص توليد کند. حتّي ممکن است کارگردان و نويسنده نمايشنامه به دلايلي با هم به توافق نرسند. اين دلايل ممکن است مربوط به اعضاي گروه نمايش يا خود نمایشنامه و يا حتّي مسائل و مشکلات مالي باشد. در هر صورت، تصميم براي توليد نمايشي بدون نمايشنامه، تغييرات بزرگي در وظايف کارگرداني شما ايجاد مي‌کند. شما هيچ متني در دست نداريد. گاهي حتّي هيچ نقشه کلّي يا هيچ داستاني نيست که به آن تکيه کنيد. هيچ منبعي نداريد تا با مراجعه و استناد به آن، به بازيگران خط دهيد. در چنين شرايطي، واقعاً بايد از صفر شروع کنيد. براي اين منظور، مي‌توانيد با يک ايده آغاز کنيد و طي روند توليد نمايش، آن ايده را به يک نمايش کامل تبديل نماييد.   شناخت اصول کارکردن بدون متن براي خلق يک نمايش يا نمايشنامه جديد وقتي تصميم به توليد نمايشي بدون متن مي‌گيريد- به هر دليل و منظوري كه باشد- بايست بدانيد در نهايت، كارتان به خلق يك نمايشنامه منتهي مي‌گردد. اين نمايشنامه اگرچه ممكن است طي روندي متفاوت با نوشتن يك متن توسط يك نمايشنامه‌نويس، خلق شود اما بايد ويژگي‌هاي ...

  • طرح نمایش خیابانی عروسکی با موضوع صلح و وفا و دوستی

    طرح نمایش عروسکی خیابانی: عروسک های باوفا نوشته محمدجواد صرامی   اشخاص پیرزن عروسک خوردنی عروسک ها: سیاه............میله ای            لوک خوش شانس....میله ای            خر..............میله ای شیوه اجرایی: موزیکال تئاتر با قالب فانتزی   تماشاچی ها گردا گرد محیط اجرا ایستاده و منتظر آغاز نمایش هستند. موسیقی نمایش می نوازد. ما شنونده موسیقی ریتمیکی هستیم که از ابتدای نمایش تا انتهای آن بنا به وقایع داخل نمایش تغییر می کند و می نوازد. عروسک خر که چهره زشت و گوشهای درازی دارد دوان دوان به میان مردم می آید و با برقراری ارتباط جسمی و کلامی آنها را به دور خود جمع می کند. او ادعا می کند که می تواند داستانهای ذهنش را به تصویر بکشد و خود را یک عروسک منحصر به فرد می داند. حتی از تماشاچی ها دراین مورد سؤال می کند که آیا ادعایش را می پذیرند؟! بالاخره پس از شنیدن جوابها وردی جادوئی می خواند. سپس شروع به معرفی آدمهای قصه اش می کند که همزمان آدمها در قالب عروسک و به گونه ای که انگار در فضا معلق اند به محیط اجرا وارد می شوند. خر با دیدن آنها باز از تماشاچی ها می پرسد که آیا آنها را می بینند؟! بالاخره پس از جواب تأییدیه ی تماشاگران تصمیم به خروج از محیط اجرا می گیرد و با خواندن وردی جادوئی قصه اش شروع به روایت خود به خودی می کند ************************************** قصه: پیرزنی با چهره ای فانتزی که لباسی از رنگهای جورواجور به تن دارد وارد محیط اجرا می شود.گاری ای را حمل می کند که در آن یک تنگ ماهی، یک چادر مسافرتی، دو عروسک میله ای (سیاه و لوک خوش شانس) و کیسه ای از خوردنی ها(هندوانه،سیب،هویج،کرفس و نان ساندویجی استوانه ای) وجود دارد.در گوشه ای از محیط اجرا اتراق می کند. وسایلش را از گاری بیرون می آورد. برای برپایی چادرش از چند تماشاگر کمک می گیرد. دقایقی به همین منوال می گذرد. به سراغ کیسه خوردنی هایش می رود وبا استفاده از خوردنی های نامبرده یک آدمک عروسکی(عروسک خوردنی) می سازد. در طول ساخت این عروسک نیز از تماشگران یاری می طلبد. قصد می کند که سیب را بخورد اما ترجیح می دهد آن را بجای قلب به عروسک خوردنی اش متصل کند. برای تماشاگران بصورت فانتزی توضیح می دهد که او یک عروسک ساز پیر است ************************************* به طرف تنگ ماهی می رود و کمی با ماهی اش بازی می کند.سپس به سمت عروسکهایش سیاه و لوک می رود و کمی نیز با آنان بازی می کند. این بازی ها کاملا ریتمیک و شاداب است.سپس کتاب  شعرش را از کیفش بیرون می آورد و با نشستن به روی صندلی دستی اش شروع می کند با صدای بلند آن را بخواند.با لحن های مختلف و طنز گونه برای تماشاگران شعر می خواند. ************************************* عروسک ساختگی ...

  • نمایشنامه

      نمایشنامه :   خدا برای چه کسی به خواستگاری میرود !؟   (  روایت جوانی 20 ساله و معلول ) نوشته : عبدالرضا حیاتی  (درصحنه جوان لاغراندام 20 ساله ای است که مثل جنین به خود مجاله شده دیده می شود.صدای اذان که می آید جوان آرام دست و پای خود را جمع می کند.او سجاده ای زیر پا دارد که مهر نمازی روی آن است.او به گونه ای قرار می گیرد که حالت سجده در می آید. سپس با سختی تمام از جای بر می خیزد . او جوان عقب افتاده ای است . با بدنی لرزان و پاهایی ناموزون که به سختی می تواند روی آنها بایستد . دستانش را هم نمی تواند به راحتی به هم نزدیک کند . کلمات را بریده و سنگین ادا می کند . جوان که رو به تماشاگران ایستاده می خواهد نیت کند دستانش را به علامت تکبیر بالا می برد.اما انگار پشیمان شده ، دست هایش را پائین می اورد) جوان(مردد) : ...آخه...آخه...من باید ...شکر گذار چی باشم..؟!..ها؟! ( از سجاده جدا می شود ) ببینم...من...حق دارم...که...گله مند باشم...یا نه ؟! ( رو به تماشاگران) ببین...چه حال و روزی...دارم...هیچ جای بدنم...مثل آدمای دیگه نیست...نه تن سالمی...نه زبون درست و حسابی...نه خونه ای...(با خشم) نه کسی...! ( مکث ) پس چرا...جوابمو نمیدی؟!...ها...سنگ بارونم ...می کنن ( صدای اذان ) استغفرالله..(با شرم روی سجاده به نماز می ایستد،می خواهد نیت کند،دستها را بالا برده، دوباره شک می کند)صدای اذان قطع می شود. جوان (مردد) : ...می دونی خدا...من...الان بیست ساله...که..که...مثل کرم...تو خودم می لولم...درسته؟!(با خشم)درسته یا نه؟!...تو زندگیم...یه...روز...خوش...ندیدم...چرا؟!...ها؟! ( با بغض ) آخه...من...با آدمای دیگه...چه فرقی دارم؟! ( از سجاده دور می شود ) دِ...حرف بزن...اگه راست میگی؟!...پس چرا جوابمو نمیدی؟!..(مکث) از وقتی...که چشامو...باز کردم..خودم و .. تو بهزیستی دیدم...(با خشم)حتی...پدر و مادرمم...تحملم نکردن...(بغض)اونام...طاقت نگهداری منو...نداشتن...متوجهی چی...میگم؟!...نه مهری...نه محبتی...نه سوادی...من یه آدم...بدرد نخورم....(به تماشاگران هجوم می برد)...حالا...حق دارم...که شکر گذارت... نباشم؟؟!..ها؟!...(می گرید)آخه ...تو...چی به من دادی...چی؟!..جز یه...جسم معلول...؟!...یه مشت...گوشت یخ زده...بدرد نخور...من...یه سر بار ...جامعه ام..آخه...چطور...از منِ تو سری خور...می خوای....که بندگیتو کنم؟!!...ها؟!...(با خشم)چطور؟!...(با فریاد و هجوم)چرا...زبون به ....دهن گرفتی؟!...حرف بزن اگه راست ...میگی...(مغرور)...نکنه زبونت...بند اومده؟!..خوب...معلومه که جوابی...نداری(زهر خند)...آخه...چی داری...که بهم بگی؟!...(با جرئت)من تو رو...شکایت....می کنم...به همه...میگم...چه بلایی...سرم...آوردی...آره؟!...به خیالت...شهر...هرته؟!(بغض کرده)چیزی گفتی؟!...من که نشنیدم!...لا اقل...جوابمو بده؟! ( آرام و پشیمان ) منم جوونم...آرزو ...

  • كوتاه درباره آبزورديسم

    در سال ۱۹۴۳ آلبر کامو با انتشار رساله اسطوره سیزیف ( The myth of Sisyphus ) تئاتر دوران خود را تحت تاثیر قرارداد و در همین رساله بود که با بحث درباره آبزورد ، اصطلاح آبزوردیسم را رایج کرد . در اساطیر یونان آمده است که سیزیف به سبب گناهی که مرتکب شده ، محکوم است تا ابد تخته سنگی را از دامنه کوهی به طور دایم از پایین به بالا بغلتاند اما پس از آنکه با زحمت بسیار آن تخته سنگ را به قله رساند ، دوباره به پایین میغلتد و سیزیف ناگزیر است تا کار خود را دوباره تکرار کند . کامو از این کار سیزیف که نمادی از بیهودگی و بیحاصلی است نهایت اسنفاده را برد و جریان نوینی را در تئاتر معاصر پایه گذاری کرد . کامو معتقد بود که وضعیت انسان کاملا" پوچ و بی معنی است زیرا میان امیدهای انسان وجهان نامعقولی که در آن متولد شده است شکاف عظیمی وجود دارد . از نظر او تنها راه علاج این پوچی ، یافتن رشته ای استاندارد شده و الگویی بیطرفانه است تا انسان بتواند بر اساس آنها آشوب درون خود را سامان دهد .      شش سال پس از رساله آلبر کامو و در سال ۱۹۴۹ « اوژن یونسکو » نخستین اثر خود به نام آوازه خوان طاس  را نوشت و آن را « ضد نمایش » نامید تا بر ضد درام سنتی و قراردادی شوریده باشد . یونسکو در مورد این نمایشنامه گفته است : « اگر آوازه خوان طاس انتقاد از چیزی است ، آن چیز باید مربوط به همه جوامع ، مربوط به زبان و مربوط به تمتمی ابتذالها باشد . اگر انسان غم انگیز نیست ، پس مضحک است ، دردناک و درواقع خنده آور است . با آشکار ساختن پوچی انسان است که میشود به گونه ای تراژدی دست یافت » .     یونسکو به روابط اجتماعی انسان به ویژه طبقه متوسط و وضعیت خانواده ها در این طبقه توجه دارد . در بیشتر آثار او دو مایه اصلی را میتوان یافت : یکی سرشت رو به زوال ماده گرایی و جامعه سرمایه داری و دیگری تنهایی و انزوای فرد . یونسکو تقریبا" در تمامی آثارش کلیشه ها ، ایدئولوژیها و ماده گرایی را تحقیر میکند و شخصیتهایش عمدتا" عناصری خود مختار و فاقد اندیشه هستند .       دیگر آثار یونسکو عبارتند از : درس ، صندلیها ، آمه ده ، چگونه از شرش خلاص شیم؟ ، مستاجر جدید ، قاتل بی مزد ، کرگدن ، پرسه ای در هوا ، گرسنگی و تشنگی ، مکبت و مردی با چمدانها .          نخستین نویسنده آبزوردیستی که ضمن کسب شهرت جهانی برای خود ، تئاتر آبزورد را مورد توجه جدی مردم قرارداد ، ساموئل بکت بود . بکت نخستین سالهای فعالیت ادبی خود را صرف داستان نویسی کرد اما خیلی زود به نمایشنامه نویسی روی آورد و مسیر اصلی خود را یافت . آثار بکت به طور مستقیم با مقوله غم انگیز زندگی از دیدگاه او سر و کار دارد و تقریبا" هر تمهیدی ...

  • خلاصه 50 نمایشنامه ایرانی

    نمایشنامه :هاملت با سالاد فصل نویسنده:اکبر رادی داستان درباره زندگی عروسی است که پس از ۷سال ماه عسل ،داماد را به خانه می‌آورد تا به پدر، عمو، پدربزرگ و اعضای خانواده‌اش معرفی کند. داماد از خانواده‌ای دون‌پایه است و عروس از خانواده‌ای اشرافی، خانواده عروس هرکدام بسته به سلیقه خود انتظاراتی از داماد دارند و او نمی‌تواند انتظارات آنها را به جای آورد،پس آنها به بهانه‌ای کوچک تصمیم به کشتن او می‌گیرند.   نمایشنامه:خیال روی خطوط موازی نویسنده :حمیدرضا آذرنگ این نمایش روایت آدم‌هایی است که محله آنها در کنار خط راه آهن است و همگی یک آرزو دارند و آن امکان سفر به مشهد و زیارت حرم امام هشتم شیعیان است اما مشکل اصلی آنها عدم امکانات مالی برای انجام این سفر است. اما این قطار آرزو هیچوقت از اندیمشک آنها را جلوتر نمی‌برد.   نمایشنامه:هابیل وقابیل نویسنده:علیرضا کوشک جلالی نمایشنامه داستان مردی است نویسنده که همسرش او را ترک کرده است ،با دنیای بیرون رابطه زیادی ندارد ،5 روز به عید مانده و او از همه جا ناامید است در پایان تصمیم به خودکشی می گیرد.   نمایشنامه:زمستان 66 نویسنده :محمد یعقوبی نمایش نامه زمستان 66درباره خانواده ای است كه به خانه جدید اجاره ای خود وارد شده‌اند و این روز مصادف است با اولین روز موشك باران تهران درسال 66و تمام داستان این روز از زاویه دید زنی دیده می‌شود كه سرگرم مطالعه نمایش‌نامه‌ای از همسرش است.   نمایشنامه:چند حکایت از چندین حکایت رحمان نویسنده:علیرضا نادری داستان نمایش چهار حكایت از چندین حكایت رحمان،‌ در قهوه خانه‌ای بین راه می‌گذرد كه مردی به نام خالو و شاگردش عباسو آن را اداره می‌كنند. مطیر و حسون(راننده كامیون و شاگردش) از مشتریان دائمی این قهوه خانه هستند، كه چندی را بنابر نوع كارشان، در این مكان می‌گذرانند. این چند نفر به كمك هم راوی چهار داستان‌اند از یك واقعه یعنی حمله عراقیان به محل زندگی آنها و چگونگی ایستادگی‌شان دربرابر سربازان عراقی. نمایشنامه :شام آخر نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان سه زن است که هر کدام به دلیلی در زندان به سر می برند ،آنها بعد از ورود به زندان دیگر اسم ندارند و با شماره ای که به آنها داده می شود شناسایی می شوند.یکی از آنها که از همه قدیمی تر است  وچند بار ازدواج کرده به جرم قتل شوهر آخرش به اعدام محکوم شده است ،او دختر کوچکی دارد که در دارالایتام نگهداری می شود و تنها آرزویش این است که از زندان آزاد شود و با دخترش زندگی کند اما در پایان اعدام می شود.   نمایشنامه :بهجت نویسنده :محمد چرمشیر نمایشنامه داستان زنی است که بچه ...