نخت نوجوان

  • چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟

    چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟

    چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟ - سخنی با برو بچه های همکلاسی"> همکلاسی آسمانی(رهپویان معرفت) - چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟صفحه نخست آرشیو مطالب عناوین مطالب ارتباط با ما طراح قالب مذهبی خوراک مطالب همکلاسی آسمانی(رهپویان معرفت) سخنی با برو بچه های همکلاسی هروقت دیدی تنها شدی بدون خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش ... درباره ما پیوندهای روزانه .: تمام پیوندها :. طراح قالب دیگر امکانات آمار عضويتلغو عضويتPowered by WebGozar مطالب اخیر وبگاه سرهنگی در کسوت روحانیتخاطرات رهبر انقلاب از شهید صیاد شیرازیمادر هفت شهیدسروقامت روزگار من ، سردار شهید طوسیاشک‌ ام‌البنین برای ام‌البنین کربلا«هفت تپه» قدمگاه شهیدان؛گمنامی دراوج خوشنامی!شهیدی که با زیارت عاشورا به شهادت رسید.سفره‌های اعیانی!راز نامه‌ خصوصی شهید به پدرش چه بود؟ در تشییع جنازه ام کارت عروسی پخش کنید.حال خراب این داماد در شب عروسیروایت انجیرفروش گلوگاهی که فرمانده گردان ثارالله شد.حماسه ی عبور از اروند و نصب پرچم حرم امام رضا بر گلدسته های مسجد فاونوجوان 17 ساله‌ مازنی که الگوی بزرگان شد.از راهپیمایی در آغوش مادر تا نماز بر پیکر پدر چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟ چرا اسلام، روابط دختر و پسر را محدود کرده است؟ تردیدی نیست که یکی از نیرومندترین غرایز بشر، غریزه جنسی است. قدرت این غریزه تا آنجاست که پاره‏ای روانشناسان در نظریه‏ای افراطی اعلام کرده‏اند که همه تلاشها و آرزوها و کوششهای آدمی بطور مستقیم یا غیرمستقیم از این غریزه سرچشمه میگیرد. حال با توجه به این واقعیت طبیعی است که دین اسلام به عنوان کامل‏ترین آیین الهی، برای این غریزه وجودی انسان، حدود و حقوقی را معیّن کرده است.در نگاه نخت به نظر میرسد که برای نحوه ارتباط و معاشرت میان زن و مرد دو راه بیتر متصور نباشد؛ ارتباط و معاشرت آزاد و بیقید و شرط و ارتباط و معاشرت محدود و همراه با قید و شرط.آیین اسلام با توجه به حکمتها و مصلحتهای دقیق و حکیمانه، طریق دوم را به رسمیت شناخته است.از نظر اسلام، مردان تنها در محیط خانوادگی و در محدوده قانون ازدواج همراه با یک سلسله تعهدات سنگین میتوانند از زنان، به عنوان همسران قانونی کامجویی کنند؛ اما در محیط اجتماع، استفاده از زنان بیگانه ممنوع است. زنان نیز از اینکه مردان را در خارج از کانون خانوادگی کامیاب سازند، به هر صورت و به هر شکل، منع شده‏اند.بنابراین پرسش ...



  • یادنامه شهدای کلور (بخش اول)

    تقدیم به لاله های ایمان تقدیم به سرخی شهیدان تقدیم به آسمان آبی تقدیم به دوره جوانی ت آسمانان گردی و امه زمینه اشترا گردم رزه دلان! چشمه سران ! کویه سران!           وله تایان اشته پشته تاتا بوآکرم  !                 چمه دل اشته را تنگه و..... خدازانه       "پرگتن اشتنن چنده قشنگه" همه ما وقتی  وارد آرامستانهای سه گانه کلور و یا هرکدام از روستاههای بخش شاهرود میشویم گوشه ای از این مکانها را با رنگ و جلا و درخشان تر از همه مکانهای دیگر می یابیم . مکانی مقدس که آرامستان تعدادی از پاک ترینهای روی زمین گشته است . پاک مردانی که جان در طبق اخلاص نهاده و با اهدای بهترین و عزیزترین و شیرین ترین دارایی شان از زندگی دنیا گذشتند تا برای همیشه تاریخ پابرجا بمانند کوتران چمه شهر پر بزه /جام میشان ساقی کوثر بزه چمه رزده پپولویان پر بگت/وشتن و شینشان از سربگت چمه کوتران همه فرمان بریند/ اشتن صیبه فرمانه گوش آکریند مرو اشنویش فلانی د نی یه/ اوضاع جبهه یقین بحرانیه صبا وینیش پر گیریسه شی اجا/ تا خالی ممانه جای شهدا چمه  کوتر د چرا کرا نامه /چمه دل بی بوی چه تنگ درآمه ای پپولو آخا الان ت ،کاریش؟/ اشته راه هنتیکه به اما نامیش ای پپولو بو چمه کیان بگرد / چمه کیان همگی وله  بو  دند "چشمه سره "نشدیران آو کنار/ بال به گردن بییران خونینیه دار یا شاید" سقسیندران" آرام گته/ هیچ زانه ماران شمه را دیم وته "کوله دیمه "کو کرا پر پر زنه/ پری هم به یاد احقر بزنه بی شمه کلور ده رنگی نداره / بی شمه آسمانده بی تاوی واره بی شمه وله تا د سر آنبو/ بی شمه زندگی د جان آنشو بی شمه وله آخار چه باجم از /پپولو شییی و سجسه د رز مردان مردی که چون کبوتران خونین بال با یاد آوری و تکرار حماسه خونین کربلا برگ زرینی بر تارک پایدار ایران نهادند و تاج حماسه و عزت و غرور ایرانی را برافراشته بر سر نهادند . دلیر مردان نوجوان و جوان و بزرگسالی که سینه خود را آماج تیر و ترکش خمپاره دشمن کردند تا ایران و ایرانی برسلامت مانده و پایدارو استوار  باقی بماند . لباس بزم و عروسی برکندند و لباس رزم برتن کردند .کتاب و قلم برنهادند و اسلحه و خمپاره و نارنجک برگرفتند و ایمانشان را به یاری طلبیدند تا نور روشنایی بر تاریک خانه ظلمت بتابانند و موجبات فرار اشباح ددمنش باشندعاشقان بی ریایی که سردادگی و سرداری را باهم درآمیخته و به یادگار گذاشته اند.هاشم اصلانی اولین امضا کننده این دفتر و طومار بلند بالای عاشقی است پپلو نامان بگیر مبارکه / شهادت کلورکو ای عادته اولین سردار سرداران هاشم / سرداره سردادگی احسنت واجم چشمه آو حقیقت اشته نام/ عاشقی و هم طراوت اشته رام ام شهیدان پرچمه داریش ...

  • ناعادلانه به قضاوتم ننشین ... 11

    - حاجی رو کرد به من و گفت :فردا با هات حرف می زنم دخترم نگران چیزی نباش .اینو گفت و همراه بقیه از در خارج شد ایناز و نگاه کردم از وقت خوابش گذشته بود ولی داشت با عروسکهای که کادو گرفته بود بازی می کرد یکم خونه رو جمع و جور کردم ظرفها رو شستم برگشتم سمت نشیمن که دیدم ایناز رو زمین خوابیده اروم بغلش کردم و بردم سمت اتاق خودمم برق هارو خاموش کردمو کنار ایناز دراز کشیدم به فکر اتفاقات اخیر بودم حالا چی می شه نکنه امیر لج کنه و اینازو ازم بگیره من میمیرم دلم به حاج اقا گرم بود می دونستم هر کاری که به صلاح من باشه انجام می ده باید دید فردا چی می گن و نتیجه چی می شه تو همین افکار بودم که چشمام گرم شد و به خواب رفتم صبح با صدای ایناز که دستش رو سینه ام بود و سرو صدا می کرد بلند شدم گرسنه اش بود بلند شدم تا یه چیزی بدم بخوره دیگه فقط شیر سینه امو نمی دادم غذای کمکی هم می دادم صبحانه ی اینازو دادم و مشغول کارام شدم حدودای غروب شده بود که زنگ خونه زده شد روسریمو سر کردمو در باز کردم حاج اقا بود به همراه امیر علی وارد خونه شدن وقتی نشستن می خواستم بلند شم تا وسایل پذیرایی رو بیارم که حاج اقا گفت نیومده اینجا که ازش پذیرایی کنم و وادارم کرد که بشینم - - ایسان دخترم تو منو به عنوان پدرت قبول داری ؟- حاج اقا این چه حرفیه معلومه قبول دارم شما برای من و دخترم کم از یک پدر نمونه نبودید - پس اگه ازت خواهشی کنم رومو زمین نمی ندازی - شما امر کنید حاج اقا - دلم می خواد به امیر علی خان یه فرصت بدی نمی گم برو باهاش زندگی کن نه اصلا فقط فرصت بده تا اصل ماجرا رو برات تعریف کنه اجازه بده بیاد و دخترشو ببینه قبول می کنی ؟به امیر نگاه کردمو و اخم کردم با سر پایین افتاده گفتم - هرچی شما بگید حاج اقا - زنده باشی دخترم حالا اون اخماتم باز کن دلم می گیره دخترم اخم کنه     - حاج اقا بلند و رفت ولی امیر موند ایناز و بغلش گرفته بودومی بوسید باهاش حرف می زد دستهای کوچیک اینازرو تو دستای بزرگش نگه داشته بود منم نشسته بودم و اون دونفر نگاه می کردم ایناز با دستاش رو صورت امیر می زدو می خندید امیر سر ایسانو رو سینه اش گذاشته بود یه لحظه لرزش شونه های امیر علی و دیدم .داشت گریه می کرد ایناز هم به گریه افتاده بود نمی دونستم چی کار کنم یعنی اینازو از بغلش بگیرم نه نمی تونستم حالا که فهمیده ایناز دخترشه بزار با دخترش راحت باشه بلند شدم و رفتم به سمت اشپزخونه شیشه شیر ایناز از اب میوه پر کردم و یه لیوان شربت هم برای امیر علی درست کردم تو سینی گذاشتم و برگشتم به سمتشون ایناز اروم شده بود دخترم تو بغل باباش اروم گرفته بود به چشمهای امیر نگاه کردم هنوز از اشک خیس بود به ...

  • پست دهم رمان تاوان بوسه های تو

    فواد و شمیم هم جزئ آخرین مهمونا بودند کلی خودم و به فحش گرفتم چرا کارگری و برای پذیرایی نگرفتم و خودم هم به عنوان میزبان و هم به عنوان پیش خدمت مشغول بودم هر چند کاری نبود ولی از اینکه می دیدم شمیم و سلاله فرنود دوره کرده اند خون خونم و می خوردند فواد از لحظه ورود کنار نشسته بود سینی حاوی شربت و به سمتش گرفتم فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد سینی و روی اپن گذاشتم موسیقی ملایمی در حال پخش بود و شمیم در حالی که لباس دکلته آبی رنگی به تن داشت فرنود و کشون کشون به سمت مرکز سالن می برد...در حال انفجار بودم ...با قدمهای محکمی خودم و به گوشه ای که فواد نشسته بود رسوندم و کنارش نشستم...کار درستی نبود ولی فجیع تر از کار فرنود که نبود ؟ ؟فرنود به نوعی که نمی تونستم احساسش و درک کنم اون وسط با شمیم مشغول بود ...نگاهم برای لحظه ای با سلاله تلاقی کرد خونسرد نگاهم می کرد از خونسردیش کلافه می شدم فواد از گوشه چشم نگاهم کرد و گفت : افتخار می دی ؟ ؟ ؟تنها به تکون دادن سرم به چپ و راست اکتفا کردم...حاظر نبودم به خاطر فرنود بیش از این وجهه خودم خراب کنم ...برای لحظه ای فرنود مقابلم ایستاد و شمیم پشت به من می رقصید ...نگاهش برای لحظه ای توی نگاهم قفل شد...نگاهش به سمت فواد که بغل دستم نشسته بود سر خورد ...با غیض نه ...با حرص نه...با بهت نه...نوع دیگه ای نگاهم می کرد ...نوعی که باعث می شد بغض بدی به گلوم چنگ بزنه ...نگاهم و ازش گرفتم و بغضم و فروخوردم ! ! !بعد از تموم شدن آهنگ یکصدا از فرنود خواستند ادامه بده به نحو فجیعی احساس غریبی می کردم دختری که خودش و دینا معرفی کرده بود به همراه پسری نسبتا بلندی که خودش و بهنام معرفی کرده بود سلانه سلانه به سمتم اومدند دینا دستمو فشرد و گفت : شما چرا اینقدر پرت نشستی بیا بریم وسط ؟ ؟به سردی گفتم : نه راحتم ! ! بهنام قدمی جلو تر ایستاد و گفت : تمام زحمتش به عهده شما بوده حداقل تو لذتش با فرنود سهیم باشید ! !فکری کردم دینا و بهنام و به فواد ترجیح می دادم سری تکون دادم و با لبخندی همراهیشون کردم اوایل سه نفری همدیگر و همراهی می کردیم اما دینا با فرزی کنار کشید و من و بهنام مشغول بودیمزیاد مایل نبودیم و این از حرکاتم کاملا مشخص بود ! ! !با فاصله مقابلش می رقصیدم...به نوعی گارد گرفته بودم...بهنام هم چندان پسر هیز و پرویی نبود البته منکر شیطنتش نمی شدم ولی سگش به فواد می ارزید ! ! !بهنام دستش و به سمتم دراز کرد بی خیال دستش و گرفتم و چرخی زدم سینه به سینه فرنود شدم که مصادف شد با اتمام آهنگ و کف زدن یک صدای جمع ! ! !هنوز ساکت به هم زل زده بودیم که آهنگ بعدی شروع شد آهنگی که رقص از نوع دو نفری و عاشقانه رو می طلبید ! ! !فرنود قدمی جلو ...

  • رمان از این همه جا(8)

    فصل هشتم آرش نمی دانست چندمین بار است که موهایش را می شوید و خشک می کند. هر بار با ژل و تافت موهایش را مدلی درست می کرد و باز ناراضی موها را می شست. شب قبل با یک تصمیم ناگهانی به شماره مونا زنگ زده بود، بعد از چندین بوق آزاد سرانجام صداي گرفته و عجیب زنی تلفن را جواب داده بود. آرش اوب فکر کرد اشتباه گرفته است اما وقتی مونا بی حال گفته بود:" چه می خواهد و مگر پیغام را نگرفته است؟"فهمید بد موقعی زنگ زده است، براي همین سریع پرسید: _نمی دونم با چه تیپی بیام گفتم ازت بپرسم که فردا ضایع نشم. مونا با همان لحن شل و بی حال جواب داده بود: به هر حال که فردا ضایع میشی روش شرط می بندم! اما هرچی عجیب تر و اجق وجق تر بیاي کمتر احتمال ضایعاتت می ره، مگه تو نمی گی اونور بودي؟... شکل همونها بیا... دیگه هم مزاحم نشو کلیپس جون! بعد بی آنکه منتظر جواب بماند تماس را قطع کرده بود. آرش بعد از آن بلافاصله با کاوه تماس گرفته بود بلکه او بتواند کمکش کند، همان طور که حدس می زد کاوه خواب آلود گوشی را برداشت، ساعات اولیه صبح همیشه در خواب ناز بود. اما بر خلاف تصور آرش از اینکه با صداي زنگ تلفن بیدار شده بود، عصبانی نشد و با شنیدن صداي آرش با خوشحالی جواب داد: _چطوري بی معرفت؟ آرش با شرمندگی جواب داد: _فکر نکن از خوشی یادت نیستم. حالم حسابی گرفته است. کاوه با همدلی پاسخ داد: _می دونم بابا، دلم خیلی برات تنگ شده، چه خبر، چه کردي؟ آرش فوري جواب داد: اتفاقاً براي همین بهت زنگ زدم. بالاخره طرف جواب داد و قرار شد فردا منو با خودش ببره یکی از همون دوره هاي کذایی... صداي هوشیار کاوه نشان میدا خواب از سرش پریده است: _خوب، خوب! _هیچی دیگه، فکر کنم از بس التماس کردم دلش به رحم اومد. فقط نمی دونم چی بچوشم و چه تیپی برم که دستم رو نشه، گفتم از تو که با تجربه اي بپرسم! کاوه غرید: بر پدرت صلوات! همچین می گه انگار بنده عمري یه پاي ثابت اکس پارتی بودم. _نبودي؟ _چرا... حق داري. رفتی و به ریش بنده می خندي. _حالا کمک می کنی یا نه؟ عجب گیري افتادم ها، شدي عین کنیز حاج باقر، هر بار بهت زنگ می زنم کلی غر می زنی... _به! انگار بدهکار هم شدیم! حالا قهر نکن...فکر کنم با اون هیکل دکل، تو بد مخمصه اي گیر کنی. آرش با عصبانیتی واقعی پرسید: منظورت چیه؟ کاوه خندید: آخه کدوم قرص و موادي دیدي که هیکلش مثل دیوار باشه؟ این کسایی که می بینی شلوارشون داره از پاشون می افته و به هیچی بند نیست جون می دن براي اینجور مهمونی ها، خدا کنه بهت شک نکنن، یعنی هوش و حواسشون سر جاش نباشه وگرنه از الان معلومه که به قول اون دختره تو تابلویی. آرش عصبی توپید: بس کن دیگه! تو مثلاً دوستی یا دشمن؟ به اندازه ي کافی خودم ...

  • فیزیک سال اول دبیرستان

    فیزیک - فهرست مطالب این صفحه - فصل اول - انرژی - فصل دوم - دما و گرما - فصل سوم - الکتریسیته - فصل چهارم - بازتاب نور       نکات مهم آینه ها      تست های کنکور بازتاب نور - فصل پنجم - شکست نور      نکات مهم شکست نور      تست های کنکور شکست نور فصل اول انرژی انرژی و شما انرژی جنبشی  پایستگی انرژی انرژی پتانسیل                                    همه ی موجودهای زنده و غیرزنده برای حرکت به انرژی نیاز دارند. انسان برای فعالیت های روزانه، اتومبیل برای حرکت، بخاری برای گرم کردن، لامپ برای روشن شدن، تلویزیون، رادیو، کامپیوتر، و . . . به انرژی نیاز دارند. در این فصل می خواهیم در باره ی انرژی، چگونگی مصرف ومنبع های انرژی صحبت کنیم    چهار-   انرژی و شما      بدن هر نوجوان فعال و در حال رشد، روزانه به طور متوسط حدود 12000  کیلوژول انرژيِ نیازدارد                    بدن انسان، انرژی مورد نیاز برای انجام فعالیت های روزانه ی خود را از طریق خوردن مواد غذایی به دست می آورد. این مواد غذایی، شبیه سوخت های ماشین ها، دارای انرژی شیمیایی هستند و برای آزاد شدن این انرژی لازم است درآن ها تغییرات شیمیایی صورت پذیرد         مواد غذایی که ما مصرف می کنیم و سوخت هایی که ماشین ها مورد استفاده قرار می دهند، دارای انرژی معینی هستند. انرژی موجود در آن ها را با یکای کیلوژول بر گرم و با نماد kj/g  بیان می کنند. به عنوان مثال، وقتی می گوییم انرژی شیمیای پنیر تازه  5/4 kj/g   است، یعنی در هر گرم از این ماده  5/4 kj انرژی وجود دارد. جدول زیر انرژی شیمیایی موجود در برخی غذاها و سوخت های معمولی را نشان می دهد        بدن انسان براي انجام فعاليت هاي داخلي و همچنين انجام فعاليت هاي روزانه، انرژي شيميايي حاصل از ماده هاي غذايي را مصرف مي كند. مقدار انرژي كه بدن مصرف مي كند به مدت زمان انجام فعاليت ها بستگي دارد. هر چه مدت زمان انجام يك فعاليت بيش تر باشد، انرژي بيش تري در آن فعاليت به مصرف  مي رسد براي بيان مقدار انرژي مصرف شده از كميتي به نام  آهنگ مصرف انرژي  استفاده مي شود، طبق تعريف، مقدار انرژي كه در يك مدت زمان معين به عنوان مثال يك دقيقه در جدول زير مصرف مي شود،  آهنگ مصرف انرژي  مي گويند. آهنگ مصرف انرژي را توان مصرفي مي نامند و يكاي آن kj/min  است . به عنوان مثال وقتي مي گوييم آهنگ مصرف انرژي درورزش تنيس 5/26 kj/min  است ، يعني در هر دقيقه ،  5/26 kjانرژي براي انجام اين فعاليت در بدن ما مصرف مي شود. جدول زيرآهنگ مصرف انرژي برخي از فعاليت هاي روزانه ی ما را نشان می دهد                یک-انرژي جنبشي             انرژي اي كه هر جسم، صرفاٌ به علت حركتش دارد ...

  • رمان تنهایم مگذار 2

    - لابد انتظار داشتی که با شنیدن ماجرای قتل ابوالهول و اصغر از ترسِ جان، زبانم بند بیاید و بر خود بلرزم ولی نمی دانم چرا هنوز همان قوت قلب و اطمینان را دارم که در شرایط عادی در محیط آرام مطبم داشته ام . البته من بازپرس پلیس نیستم که راز جنایت را کشف کنم . وظیفه ام کمک به بیمارانم برای درمان آنهاست . پس ادامه می دهیم . تا این جای کار باید به مسأله سر راهی بودن تو، فرار از خانه و قتل را هم اضافه کرد . می خواستی آینده ات را خودت بسازی و به قول خودت سایه ی ترحم کسی روی سرت نباشد . آیا واقعاً ترک کردن کسانی چون دکتر و آلیس که زندگی مرفهی برایت فراهم کرده بودند، آن قدر حیاتی بود یا مشکل از جای دیگری آب می خورد؟ آیا قصد نداشتی از والدین اصلی ات انتقام بگیری و چون دستت به آنها نمی رسید سرپرستانت را به جای آن دو آدم بی مبالات، چزاندی؟ از این ها گذشته مگر قرار نبود با هم رو راست باشیم . تو ممکن نیست درست بعد از قتل آن دو نفر به خانه برگشته باشی چون تا شش ماه بعد از آن واقعه هنوز در روزنامه ها عکس دختری گمشده به نام رکسانا بدیع زاده چاپ می شد!زن تأثر خود را با قطره های اشکی برملا کرد، ولی زود خود را یافت و با صدایی بم و تهدیدآمیز گفت: - خیلی بی رحمی! مجبورم از جیک و پوک زندگی ام برایت حرف بزنم . ترجیح می دهم به هر قیمتی معالجه بشود؛ چون تصور دیوانگی دیوانه ام می کند . بله قرار شد هیچ مطلبی را از تو پنهان نکنم . هر چند برایم سخت است که به کسی اعتماد کنم حتی اگر آن شخص روانکاوی باشد که در چنگم اسیر شده . با این حال، باشد می گویم . بعد از ترک انبار تا شب در خیابان های شهر ویلان شدم . زمستان بود و هوا آنقدر سرد که داشتم یخ می زدم . چند بار به سرم زد که به خانه برگردم ولی بادی توی کله ام بود که نمی گذاشت حتی به بهای مرگم به خانه گرم و نرم بدیع زاده ها برگردم . نیمه شب شده بود و جز مست ها کسی در خیابان دیده نمی شد . خون توی رگ هایم داشت منجمد می شد که در زیر پل رودگذری گروهی پسر دیدم که دور آتشی کز کرده اند . خودم را به جمع آنها رساندم تا گرم شوم . یکی از آنها با من سر صحبت را باز کرد، گفت که همه این بچه ها جایی را ندارند اما او پدربزرگ تنهایی دارد که خیلی با حال است و در خانه خود وقت و بی وقت از نوه اش پذیرایی می کند و او که هسته صدایش می کردند، ترجیح می دهد که در فضای آزاد باشد! او که این لقب را به خاطر آن گرفته بود که هر میوه ای را با هسته اش می خورد، داشت با من حرف می زد که صدای سوت شنیده شد . پلیس ما را دنبال کرد . هسته دست مرا کشید و با خود فراری داد . به کوچه پس کوچه ها آشنا بود و با زرنگی او توانستیم فرار کنیم . مدتی در زاویه تاریک کوچه ای پنهان شدیم و با ...

  • گاف یک اهل حق (اخبار اهل حق)

    گاف یک اهل حق  (اخبار اهل حق) 1390/08/09 ساعت 19:44 سید محمد حسینی نویسنده کتاب دیوان گوره می باشد و اکثر مردم اهل حق این فرد را می شناسند.مهمترین شاخصه این کتاب دور بودن از سانسور می باشد که در این کتاب علی رغم میل مردم  اهل حق و رهبران اهل حق حتی قضیه زنا زاده بودن سلطان اسحاق را هم مطرح نموده است.(رجوع کنید به کتاب دیوان گوره و بحث درگیری های پسرهای شیخ عیسی با سلطان اسحاق صفحات 10 تا 20)در اوئل چاپ این کتاب حمله های بسیار شدیدی بر علیه ایشان گردید،هم اکنون هم دفتر بابانوروز را جمع آوری نموده که باز هم ظاهرا به مردم اهل حق و سران آنها سخت و گران آمده است.در ادامه به نامه های و اعتراضات مردم گوران اهل حق اشاره می شود(البته این اعتراضات مربوط به جمع خاصی از اهل حق می باشد که در منطقه گهواره و کرند غرب یا همان دالاهو مستقر هستند)...............................................................................................................................(اول آخریار) نامه سر گشاده موضوع تغییرات دفتر مقدس حضرت نوروز سورانی، در نسخه ای خطی تحت عنوان: کلام حضرت!!! نوروز- گردآوری و ویراسته ی سید محمد حسینی (!) جناب آقای حسینی، احتراماً دفتر فوق الذکر، خواسته یا نا خواسته، یک بدعت واضح و غیر قابل چشم پوشی است!! جهت مزید استحضار یاد آوری میشود، که هم اکنون بخش عظیمی از جامعه یارسان، با احساساتی برانگیخته و متأسف، بشدت منتقد و ناراضی هستند و مسلماً افزونتر نیز خواهند شد. لذا ما  جمعی از مردم یارسان ، برشما واجب می دانیم که رسماً و کتباً از جامعه یارسان عذر خواهی نموده و شایسته تر آنکه جنابتان آن را غیر مرجع و دارای اشکالات سهوی اعلام نما یید، تا شأن شما محترم و محفوظ بماند. مسلماً شما مختارید که این توصیه ی یارسانی ما را بپذیرید، یا بعکس مصر و پایبند بربدعت خود بمانید، که درآن صورت با ارائه ی مستندات، استدلالات، تشریحات لازم، و به منظور صیانت از اصالت متون مقدس دفاتر یاری، ما خود را مکلف به اطلاع رسانی بیشترمی دانیم. باشد که مانع این گونه اقدامات ازشما و هرشخص یا اشخاصی دیگر گردد. واقعیت این است که مایل به چالش کشیدن شما نیستیم که بهانه ای برای سوء استفاده ی مخالفان و بد خواهان یارسان واقع گردد،بلکه نیت حفظ وحدت است، که بستگی به واقع بینی و درایت درعکس العمل جنابعالی دارد. اکنون برسر دو راهی  قرار گرفته اید که راه اول کردار شایسته ی یارسانی محسوب، و راه دوم به شادی دشمنان وپشیمانی این گونه جریانات منتهی میشود. لذا موظف بودن به پاسخگوئی به اذهان عمومی، و حتی نقد دیگر آثار شما را که مورد عنوان این نامه نیست نیز، در پی خواهد داشت. شما به دلائل ذیل، خود ...