مسافر خانه های تهران
تهران - قم
مسیری که ما امروز برای رفتن از تهران تا قم می پیماییم، مسیری نیست که گذشتگان مان طی می کرده اند. در دوران مختلف، جاده های دیگری برای اتصال این دو نقطه وجود داشته است. قدیمی ترین نشانه های برجای مانده از این راه ها، متعلق به دوره ی ساسانی است که اصفهان را به ری وصل می کرده. از بقایای راه ساسانی که در این ناحیه بر جای مانده است، راهی است که از جنوب حوض سلطان بین پل دلاک و روستاهای محمد آباد و کاج می گذشته است. در زمان صفویه نیز راه دیگری ساخته شده بود که مسافران هنگام عبور از آن، از قم به موازات دره ی قمرود پیش می رفتند و سپس در محل برخورد قمرود با قره چای از روی پل دلاک میگذشتند. در دوران قاجار و قبل از این كه مسافرت با ماشین معمول شود، مسافر قم به تهران، چهار شبانه روز در راه بود كه تقریباً نیمی از بیست و چهار ساعت را در راه سپری می كرد و نیم دیگر را به استراحت میپرداخت. وسیله ی راهپیمایی هم متفاوت بود: اعیان و اشراف با كالسكه یا تخت روان، طبقه ی متوسط با گاری یا دلیجان، دیگر مسافران با كجاوه و پالكی و طبقه ی بی بضاعت هم با پای پیاده این مسیر خاكی و ناهموار را طی می کرد. مسافر در مدت مسافرت در چهار محل منزل میكرد كه این چهار محل هم اكنون در جاده قدیم قم به تهران قرار دارد. اما حدود 130 سال پیش، یعنی در دوران ناصرالدین شاه، مسیر جاده تغییر کرد. آقا ابراهیم امین السلطان، امانتدار دربار ناصرالدین شاه(که بعدها پسرش* صدراعظم ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه و محمد علی شاه شد)، چند روستا در کنار جاده ی کنونی تهران-قم داشت که در مسیر حرکت کاروان ها نبود. امین السلطان مسیر رودخانه ی شور را طوری تغییر داد که جاده ی قدیم زیر آب برود و مسافران دیگر نتوانند از آن استفاده کنند. از این زمان به بعد کاروان ها مجبور شدند از جاده ای که او نزدیک روستاهایش کشیده بود، رد شوند. این مسیر 18 کیلومتر دورتر بود. بعدها که رود شور خشک شد، عارضه ای شبیه یک دریاچه نمک از آن باقی ماند که امروز آن را به نام "حوض سلطان" می شناسیم و در مسیر تهران-قم می بینیم اش و خیلی ها به اشتباه فکر می کنند دریاچه نمک قم است. جالب است بدانید خانه ی امین السلطان(پسر) در تهران، خیابان لاله زار، انتهای کوچه ی اتحادیه قرار دارد. این خانه همان مکانی است که ناصر تقوایی در آن، سریال "دایی جان ناپلئون" را ساخته است. * علياصغر خان امين السلطان، پسر آقا ابراهیم امین السلطان، همان کسی است که بعد از قتل ناصرالدین شاه، اقدامات بر تخت نشاندن مظفرالدین شاه را که در تبریز مانده بود و هزینه ی سفر نداشت که به تهران بیاید، فراهم کرد. او دستی گشاده برای انگلیس و روس داشت و برای رضایت ...
تهران گردی - عودلاجان
بعدازظهر آخرین روز تابستان ۹۰، همراه آقای علیرضا عالم نژاد رفتیم به محله عودلاجان. گشتمان را از میدان توپخانه آغاز کردیم... هم چیزهای خوب دیدیم... هم بد... هم خانه تاریخی سرهنگ ایرج را که "مهمان مامان" را در آن بازی کرده اند... و هم سابات های قدیمی تهران را... و گشتمان به سمیناری در خانه تسهیلگری محله عودلاجان ختم شد... آنجا من زنی را دیدم که با قدرت استوار ایستاده است و سعی دارد عودلاجان را که تنها محله قدیمی تهران است که هنوز امکان نجات بخشی دارد، نجات بدهد: سرکار خانم دکتر توسلی.
تعریف یک مسیر گردشگری برای بازار تهران
آمده ایم به خیابان "۱۵ خرداد". اینجا تهران شاه طهماسبی است. قدیمی ترین قسمت تهران. گشت مان را در بازار از "سبزه میدان" آغاز می کنیم. از سبزه میدان وارد بازار "کفاشها(ارسی دوزها)" می شویم. بازار خنک است، خنکی بازار معلول تفاوت سطح آن با فضای بیرونی است. بعد از چند دقیقه قدم زدن در بازار کفاشها، سمت چپ "تیمچه ی مهدیه" را می بینیم. وارد می شویم. تیمچه فضای مسقفی است که معمولاً فقط یک ورودی دارد. البته گاهی یک تیمچه به تیمچه ای دیگر هم راه دارد. معمولاً در تیمچه ها اجناس با ارزش به فروش می رسد، و به همین دلیل است که ورودی های محدودی برای آن در نظر می گرفته اند. چند لحظه به تزئینات زیبای سقف چشم می دوزیم و بعد تیمچه را ترک می کنیم. دوباره بر می گردیم به بازار کفاشها. مسیرمان را ادامه می دهیم، کمی پایین تر، باز هم دست چپ تابلوی "تیمچه ی حاجب الدوله" نظرمان را جلب می کند. وارد تیمچه می شویم. این تیمچه برخلاف تیمچه ی مهدیه دو خروجی دارد. حاجب الدوله، بانی این تیمچه تاجر نبوده است، بلکه در دربار ناصرالدین شاه شغل دیوانی داشته است. او این تیمچه را با بخشی از پولی که به خاطر قتل امیرکبیر از ناصرالدین شاه می گیرد، می سازد. می شود یکی از خروجی های این تیمچه را ادامه داد تا سرای حاجب الدوله. که ما این کار را نمی کنیم و ترجیح می دهیم برگردیم به بازار کفاشها. وارد باز کفاشها که می شویم دوباره مسیرمان را به سمت جنوب ادامه می دهیم. کمی پایین تر، دست راست، کوچه ای هست به نام "صادرات". وارد آن می شویم و می رویم تا برسیم به کوچه ی "سید ولی". به کوچه سید ولی که رسیدیم دست چپ می پیچیم و می رویم تا بقعه ی "سید ولی الدین". قدمت این امامزاده که نزد اهالی بازار بسیار محترم و محبوب است، به پیش از احداث روستای تهران می رسد. اینجا پیش از اینکه تهران وجود داشته باشد، یکی از گورستان های "ری" بوده است. بعد از زیارت امامزاده، به کوچه ی سیدولی باز می گردیم. روبروی بقعه ی سید ولی، سرای "ضیافت" قرار دارد. در این سرا یکی از خانه های قدیمی دوران ناصرالدین شاه قاجار را می توانیم ببینیم. این خانه محل اقامت تعدادی از شاهزادگان قاجاری بوده است. خانه ای با ارسی های متعدد و مقرنس های زیبا که میان اجناس مختلف زیبایی شان را از دست داده اند. دوباره کوچه سید ولی و ادامه ی مسیر. می رویم تا برسیم به کوچه ی بسیار باریکی به نام کوچه ی "زورخانه". وارد کوچه می شویم، انتهای کوچه قهوه خانه ای است که می شود در آن استراحتی کرد و با اهالی بازار بیشتر آشنا شد(چند سال قبل زورخانه جایش را به قهوه خانه ی فعلی داده است). کمی پایین تر از کوچه ی زورخانه، بعد از رسیدن به بازار "پاچنار"، ...
لیست کامل ، قیمت ، مشخصات و تصاویر هتلهای تهران با درجه بندی
لیست کامل ، قیمت ، مشخصات و تصاویر هتلهای تهران با درجه بندی کلیک کنید
تهران-کاشان، چهار نفر!
دیروز راهنمای دو عکاس مالزیایی بودم در تهران... قبل از غروب راهی کاشان شدیم و شب به خانه نقلی رسیدیم... ساعت ۵ صبح به کویر زدیم و ضرر نکردیم... زندگی در کویر جریان داشت... شاید چیزی حدود ۲۰۰ شتر در مسیر دیدیم... رمل ها و کاروانسرا را... وقتی می رفتیم حس می کردم مسافرانم کویر را دوست ندارند... عکسی نمی گرفتند. اما کویر کم کم سحرش را در گوششان زمزمه کرد و وقتی بر می گشتیم می دیدم که همان آدمهای صبح نیستند... حوالی ظهر به نوشآباد سری زدیم و آقای میرزاجانی را دیدیم و دوباره کاشان... در کاشان، خانه عباسیان را دیدیم، حمام سلطان امیر احمد و باغ فین را.. برگشتیم به تهران. امشب می مانیم و فردا راهی تبریز می شویم.
باغ ایرانی و راهنمایان گردشگری
چهارشنبه 28 فروردین 92 اعضای انجمن صنفی راهنمایان استان تهران گشتی نیمروزه داشتند در چند بوستان تهران. این برنامه از بوستان ملت آغاز شد که بیشترین لاله های تهران را در آغوش خود پرورانده است: لاله های سرخ و راهنمایان خندان: لاله ها و در پسزمینه مهشید علوی عزیز که مسؤولیت ثبت نام شرکت کنندگان را بر عهده گرفت: بعد از گشت و گذار در میان لاله های رنگارنگ پارک ملت و شنیدن توضیحات آقای مهندس عاقل منش(از مدیران شهرداری)، به خانه مستوفی رفتیم. خانه ای قاجاری که بخشی از آن توسط شهرداری تهران به بوستانی با نام باغ ایرانی تبدیل شده است. شهرام شهریار برای هماهنگی های این برنامه بسیار زحمت کشید. اینجا درباره مستوفی المملک و باغ مستوفی برای راهنمایان صحبت می کند: داخل باغ ایرانی تهران:درختان کهنسال باغ نشان از قدمت آن دارند:این عکس(پایین) من را یاد این شعر خیام می اندازد:ساقی گل و سبزه بس طربناک شده است دریاب که هفته دگر خاک شده استمی نوش و گلی بچین که تا در نگری گل خاک شده است و سبزه خاشاک شده استبعد از باغ ایرانی به دیدن خانه مستوفی الممالک رفتیم. چون اجازه عکاسی در این خانه را نداشتیم نمی توانم تصویری تقدیمتان کنم. با اینحال این عکس را ببینید؛ سمت راست یکی از نوادگان معیرالممالک و سمت چپ یکی از نوادگان مستوفی الممالک!از خانه مستوفی الممالک به بوستان گفتگو رفتیم. آنجا سه معمار عزیز برای ما از راز و رمزهای باغ ایرانی گفتند. خانم دکتر بیرشک، خانم دکتر کشاورزی و آقای مهندس سیروس از انجمن مفاخر معماری ایران:از شهرداری تهران و بخصوص راهنمای عزیز «شهرام شهریار» بابت تدارک دیدن این برنامه سپاسگزارم.
رمان مسافر کوچه های عاشقی1
قسمت اول رمان مسافر کوچه های عاشقیاز صدای ریزش تند باران بیدار شدم.چشم هایم را باز کردم. نگاهم به دانه های درشت باران پشت شیشه ثابت ماند.هیچ چیز را به یاد نمی آورم.اضطرابی گنگ از دلم می جوشد و به مغزم هجوم می آورد.کجا هستم؟ این جا چه می کنم؟ برقی در آسمان می درخشید وبعد صدای رعد. از جا پریدم ودوباره حوادث چند ساعت گذشته در ذهنم جان گرفت. روشن و واضح مثل فیلمی بر پرده سینما.بی حال روی تخت نشستم و پاهایم را آویزان کردم. نگاهم به ساعت دیواری افتاد.نیمه شب بود و من غرق در افکار تیره تر ازشبم.حالا چه کنم؟سوالی بود که دم به دم در ذهنم پر رنگتر و بزرگتر می شد. سوالی که جوابی برایش نداشتم. صدائی در گوشم میخواند،"زود باش تا دیر نشده فکری بکن. اگر می خوای به پای یک اشتباه تا ابد بسوزی خب بسوز. سرت را به دیوار بکوب و شیون کن. برای همه ی اینها یک عمر وقت داری.اما حالا نه،هنوز نه. حتما راهی هست. اگر نبود..... بالا تر از سیاهی که رنگی نیست." عقربه های ساعت چه سریع دنبال هم می دویدند. همان طور بی حرکت نشسته بودم. بدنم درد گرفته بود.زیر لب گفتم،"غزال با خودت چه کرده ای؟ مگر خدا به دادت برسد."نو میدانه فکر کردم که خود کرده را تدبیر نیست. بلند شدم. مضطرب در طول و عرض اتاق قدم میزدم. راهی به ذهنم نمی رسید.نباید از چاله در می آمدم به چاه می افتادم. محتاج پدر و مادرم بودم. دیگر به خود اعتماد نداشتم. در جهنمی می سوختم که هیزمش را تصمیم خودم گرد آورده بود. آن وقتی که دستهای مهربانشان را پس زدم و سرمست از غرور جوانی چنین آینده ای را برای خودم رقم زدم،باید فکر امروز را می کردم. چشمهایم می سوخت. نور چراغ آزارم می داد. خاموشش کردم و رفتم کنار پنجره پشت شیشه جز تاریکی چیزی نبود و باز هم صاعقه مثل فلاش دوربین همه جا را روشن کرد. فلاش دوربین ...هلهله و همهمهی مهمانها... تازه وارد تالار شده بودم. مادر شوهرم اولین نفری بود که در آغوشم گرفت وبه جای صورتم دستم را بالا آورد و بوسید. با خجالت دستم را پس کشیدم و گفتم- مادر جان خواهش می کنم چرا شرمنده می کنید؟ چشمهایش در نم اشکی نشست.-نه عزیزم چرا شرمنده؟ نمی خواهم صورت ماه عروس گلم خراب شود. آخر امیر هم که اینجا نیست دوست دارم وقتی عکسها را میبیند آرایشت دست نخورده باشد و خوشگل باشی.بعد باران نقل و سکه بود که بر سر و رویم ریخت.سر سفره عقد،قبل از انکه عاقد بیاید مادرم سر در گوشم کذاشت و گفت:-از قدیم گفته اند دعای سر سفره عقد مستجاب است. از خدا بخواه که پیوندتان را با زنجیر عشق محکم کند. حرفش را با جان و دل شنیدم و همان را خواستم. در کنارم جای داماد خالی بود اینه بختم را نگاه کردم.بعد از این"من"برایم مفهومی نداشت.حالا ...
رمان مسافر کوچه های عاشقی
قسمت ۲ مسافر کوچه های عاشقی تابش اشعه افتاب که تا میانه ی اتاق پهن شده بود چشمانم را ازرد. دستم را سایبان چشمم کردم و از لای پلکهایم نگاهی به دور وبر انداختم.از غوغا و طوفان شب گذشته اثری نبود.سست و بی حال لحاف را کنار زدم از تخت پایین امدم و با قدم هایی ناموزون خودم را کنار پنجره رساندم.اسمان ابی بود و صاف.سرگیجه داشتم.گرسنه بودم و بیرمق.دهانم تلخ و بدمزه بود و از همه بدتر دوباره خاطرات شب قبل به ذهنم هجوم اورد.اصلا نفهمیدم کی به خواب رفته بودم.انگار سدم شده بود و دنبال لباس گرم میگشتم.بعد از ان را دیگر به یاد نداشتم.سرم را میان دستهایم فشردم.میخواستم کمی از درد ان بکاهم.سرم مثل بشکه ی اب سنگین شده بود.صدایی از زیر پنجره ی اتاق توجه ام را جلب کرد.دزدکی از پنجره بیرون را نگاه کردم.امیر بود که داشت ماشین اش را از گاراژ بیرون می اورد.از خوشحالی میخواستم فریاد بزنم.با رفتن او میتوانستم از اتاق بیرون بروم و چیزی پیدا کنم تا شکمم را سیر کند. هنوز مارد اشپزخانه نشده بودم که گرسنگی از یادم رفت.روی در یخچال یادداشتی برایم گذاشته بود: -غزال خانم!لطفا اینجا را مثل خانه ی خودتان بدانید و از خودتان پذیرایی کنید. با مشت به در یخچال کوبیدم و زیر لب نالیدم: -دیوانه!اینجا را مثل خانه ی خودم بدانم؟اینجا خانه ی من هست.فقط تو این را نمی دانی. چشمهایم سیاهیمیرفت.لیوانی شیر برداشتم پشت میز نشستم و همان طور که ذره ذره ان را میچشیدم حرفهای امیر را مرور کردم.میدانستم باید تصمیمی بگیرم.مجبور بودم یکی از راههای پیشنهادی اش را بپذیرم.از فکر کردن به اینده میترسیدم.نمیدانستم چرا باید عاقبت کارم به اینجا کشیده شود.شاید اگر کمی فقط کمی دقت کرده بودم و بی گدار به اب نمیزدم این طور گرفتار و سرگردان نمیشدم.اگر دلم انباشته از رویای پوچ سفر به خارج و ادامه ی تحصیل نبود،به انتخابی چنین دور از ذهن دست نمیزدم. مگر میتوانم دست از پا درازتر به ایران برگردم؟با ریشخند اقوام و اشنایان چه کنم؟برو ایران تا همان هایی که به شانس و بخت و اقبالم غبطه میخوردند روبه رویم بنشینند و به حالم دل بسوزانند؟مایوس و درمانده لیوان خالی از شیر را روی میز کوبیدم.از تمام اگرها و مگرهای دنیا خسته شده بودم.هیچ کدامشان راهی پیش رویم نمیگذاشت. دوباره وسط اتاق خواب ایستاده بودم.هاج و واج در و دیوار را نگاه میکردم.دستم را به طرف روسری و مانتویم بردم و برشان داشتم.باید بروم اینجا جای ماندن نیست.بغض راه گلویم را بست.ای کاش میتوانستم بروم.اما کجا؟من که جایی را بلد نیستم. کسی را نمیشناسم.خب چاره ای نیست از خودش کمک میگیرم.حودش گفت کمکم میکند.مانتو و روسریم را ...
سفر با فرانس و ماریان!
در سفری که هفت روز طول کشید همراه دو توریست هلندی، از تهران به غرب ایران رفتم. "فرانس" متخصص پوست و "ماریان" پرستار بوده اند. سال های جوانی شان را در آفریقا، در کشوری به نام "مالاوی" گذرانده اند. آنجا به مداوای جذامی ها مشغول بوده اند. حالا دیگر بازنشسته شده اند و سفر می کنند... اطلاعات خوبی راجع به ایران داشتند، و برنامه ی سفرشان هم برنامه ی قابل قبولی بود. از تهران به الموت رفتیم. بعدازظهر رسیدیم. هوا خوب و محیط خلوت بود. برای صرف نهار، رفتیم سراغ آقای صفری که همیشه در باغ بزرگش از ما پذیرایی می کند. راهی قزوین شدیم و شب را در قزوین ماندیم. فرانس و ماریان می خواستند برای صبحانه، "سوپی که ایرانی ها برای صبحانه می خورند"، یعنی همان "حلیم" را بخورند. رفتیم به حلیم پزی "عبید زاکانی" در خیابانی به همین نام، که بهترین حلیم قزوین را می پزد. در قزوین، به دیدن شاهزاده حسین، آب انبار سردار، مسجد جامع و دروازه قدیم تهران رفتیم. و سفرمان را به سمت سلطانیه ادامه دادیم. بعدازظهر به سلطانیه رسیدیم. اما سایت به مناسبت شهادت امام صادق تعطیل بود. جالب اینکه بازدیدکنندگان اجازه داشتند وارد محوطه فضای سبز اطراف گنبد شوند. و این به معنای آزاد بودن پیک نیک برای مسلمانان و ممنوع بودن بازدید از بنای تاریخی برای غیرمسلمانان بود! بعد از دیدن سلطانیه، راهی روستای "ویر" شدیم تا معبد داشکسن را ببینیم. جاده اش خاکی بود، می دانستیم، اما فرانس و ماریان دوست داشتند این معبد را ببینند. از نیمه های راه، آنقدر جاده ناهموار شد که صلاح دیدیم برگردیم. برگشتیم و از جاده ی بیجار راهی تکاب شدیم. غروب به تکاب رسیدیم. در مسیر، طالبی های شیرین تازه از کرت چیده شده خوردیم. صبح روز بعد، به دیدن تخت سلیمان رفتیم. و بعد غار کرفتو. مسیر کرفتو هم حدود ۱۰ کیلومتر خاکی است، اما جاده ی جدید در حال ساخته شدن است و احتمالاً به زودی تمام می شود. منظره ی کرفتو از دور آنقدر جالب بود که ماریان و فرانس خواستند پیاده شوند و پیاده به غار بروند. چند ساعتی در غار ماندیم و هر جا به نظرمان رسید دیدیم. راهی سنندج شدیم. غروب رسیدیم. خانه ی آصف و موزه ی باستان شناسی را دیدیم. شب هم رفتیم به آبیدر. صبح روز بعد عمارت خسروآباد و مسجد دارالاحسان در انتظارمان بودند و دعانویس های کنار دارالاحسان، می خواستند برایمان دعا بنویسند. راهی پالنگان شدیم. متاسفانه روستای زیبای پالنگان را پر از زباله یافتیم. مقصد بعدی کرمانشاه بود. در کرمانشاه طاق بستان را دیدیم. طاق بستان اولین نقش برجسته ی ایرانی پیش از اسلام بود که می دیدند، بنابراین برایشان شگفت انگیز بود. روز بعد مسجد عمادالدوله، ...
خانه ی گلی
رفته بودم چلاسر، خانه ی گلی... دلم نمی خواست برگردم. شهرهایی هستند که به خاطر وجود یک نفر، دیدنی شده اند، مثل قونیه، مثل بارسلون. می دانید روی جلد کتاب راهنمای بارسلون که من دارم، چه نوشته؟ نوشته "بارسلون، شهر گائودی". فتح یک شهر به دست یک فرد... و خانه ی گلی... از اینجا این همه راه می روی که بروی به آن خانه... خانه ای که بسیار ساده است، اما روحی در آن جریان دارد که تو را می گیرد... هر طرف که نگاه می کنی در این خانه، آزادی و خلاقیت را می بینی، سبکی و جاری بودن را... بیش از هر چیز آزادی را. جای خوبی است، خانه ی گلی.
آدرس و شماره تلفن خانه معلم های سراسر کشور
آدرس و شماره تلفن خانه معلم های سراسر کشور 1 تهران تهران 55404053 021 میدان حر - خ کمالی -خ کاشانی 2 تهران 22420863 021 بزرگراه چمران- ابتدای درکه -مجاور ضلع غربی دانشگاه بهشتی 3 تهران 66050055 021 خیابان آزادی روبروی دانشگاه صنعتی شریف - جنب آموزشگاه عاصمی 4 اصفهان اصفهان 6248100 0311 سه راه حکیم نظامی - خ دانش 5 اصفهان 44271119 0311 خ کاوه - خ جابر انصاری - خ آذر 6 اصفهان 5567898 0311 خ پروین - خ معراج فجر3 7 اصفهان 2607707 0311 هشت بهشت شرقی - خ میثم (باغ کاشفی ) 8 آذربایجان شرقی تبریز 5553590 0411 هفده شهریور جدید - تقاطع طالقانی- ایستگاه لاله زار 9 تبریز 5569769 0411 خیابان طالقانی - بالاتر از مصلی 10 قم قم 7701012 0251 خیابان ساحلی - جنب بانک کشاورزی 11 قم 7711883 0251 خیابان ساحلی - بعد از استانداری 12 فارس شیراز 2282287 0711 چهار راه حر 13 شیراز 2271029 0711 خیابان ارم 14 شیراز 2346096 0711 خیابان شهید ذوالانوار 15 شیراز 2343600 0711 خیابان معدل شرقی 16 یزد یزد 8247029 0351 خیابان کاشانی نرسیده به پارک هفت تیر 17 یزد 8250041 0351 خیابان فلاحی - خ عدالت 18 طبس 4222351 0353 بلوار امام زاده بلوار 22بهمن شمالی تقاطع بلوار سمت راست 19 طبس 4228367 0353 بلوار معلم میدان معلم 20 کرمان کرمان 3127001 0341 میدان شهدا خیابان شهدا 21 کرمان 2110272 0341 بلوار جمهوری اسلامی روبروی دانشکده فنی 22 بم 2219961 0344 میدان امام حسین (ع) 23 راور 3726403 0342 خیابان امام ابتدای کوچه شهید نیکایی جنب حوزه علمیه 24 سمنان سمنان 3321917 0231 میدان کوثر بلوار ارم 25 سمنان 3341199 0231 میدان ارگ روبروی بیمارستان امداد سابق کوچه طالقانی 18 26 شاهرود 2226319 0273 خیابان امام خمینی خیابان سازمان 27 دامغان 5241952 0232 خیابان شهید مفتح جنب هلال احمر 28 اردبیل اردبیل 2242002-2244959 0451 خیابان دانش جنب سازمان آموزش و پرورش 29 سرعین 2223801 0452 خیابان معلم روبروی مرکز بهداشت 30 آذربایجان غربی ارومیه 3447270-3448746 0441 بلوار شهید بهشتی روبرو دانشگاه آزاد اسلامی کوی شماره 31 31 ایلام ایلام 3332970 0841 میدان کشوری بلوار مدرس جنب آموزش و پرورش 32 ایلام 3356699 0841 بلوار جنوبی امام خمینی جاده مهران 33 بوشهر بوشهر 2522290-2527009 0771 خیابان ورزش جنب دانشگاه آزاد 34 چهارمحال و بختیاری شهرکرد 2343380 0381 میدان دفاع مقدس جاده دانشگاه آزاد 35 شهرکرد 2240707 0381 دروازه سامان خیابان پیروزی مجتمع ادارات خانه معلم سازمان 36 کردستان سنندج 6622101 0871 خیابان پاسداران - شالمان 37 قزوین قزوین 3337966-2345386 0281 خیابان نواب شمالی جنب تربیت معلم 38 کرمانشاه کرمانشاه 8248701-8225911 0831 بلوار شهید بهشتی پایین تر از سه راه 22 بهمن 39 لرستان خرم آباد 3201183 0661 میدان 22بهمن 40 خراسان سبزوار 4447244 0571 نرسیده ...