مزون ژیلا
مراکز خرید در تهران
معرفی مراکز خرید در تهران از سایت زیباکده در اینجا آورده شده است و اگر عمری باقی باشد به تدریج تکمیل خواهد شد. بی شک تهران، مناسب ترین شهر ایران برای خرید است البته اگر بدانید که هر چیزی را از کجا و چه موقع بخرید. این پست به مناسبت فصل خرید کاملا به این موضوع که یکی از سرگرمی های جذاب خانومها و کابوس آقایون هستش اختصصاص داده شده و آقایون محترم خواننده این وبلاگ، همین الان تا وقت نازنینشون رو که میتون صرف موضوعات جالبتری در در وبگردی بکنن یا انقدر خبر و تحلیل بخونن که اعصاب خودشون رو داغون کنن، از ضربدر قرمزی که در گوشه ی سمت راست بالای صفحه جهت بستن پنجره اختصاص یافته استفاده کنن. خانومای عزیز تا آخر پست با من باشید، شاید هم سلیقه بودیم و تجربه های من براتون جالب بودکیف و کفش روزمره (دانشگاه و محل کار)۱) خیابان صف (سپهسالار سابق)آدرس: خیابان جمهوری، بعد از تقاطع سعدیکلاس قیمت: متوسط، بعضی مغازه ها لوکس نظر کودک فهیم: خیابان سپهسالار از قدیم الایام بورس کفش و کیف بوده و هست. سرک کشیدن به تمام مغازه های این خیابان وقت و حوصله می طلبد اما تقریبا تمام مدل ها را برای راضی کردن اکثریت سلیقه ها دارد.پیشنهاد کودک فهیم: مغازه چهلستون و پاساژ کوچکی که انتهای سمت چپ خیابان است. ۲) آدینهآدرس: خیابان گاندیکلاس قیمت: اقتصادینظر کودک فهیم: دو مغازه با نام آدینه وجود دارد. مهم نیست که کدامیک اصلی است، مهم این است که کفش هایی متناسب استفاده روزمره با قیمت مناسب دارد.۳) خیابان ولی عصرآدرس: میدان ولی عصر به سمت بالا تا حوالی تقاطع خیابان فاطمی (توی میدون که ایستادید، سمت چپ!)کلاس قیمت: متوسط و گاهی لوکسنظر کودک فهیم: متنوع، خوب و بد، گرون و ارزون قاطی، ارزش گشتن داره!۴) دنیای کفشآدرس: فلکه اول صادقیهکلاس قیمت: اقتصادینظر کودک فهیم: کفش های فوق العاده راحت و بادوام، ارزان ولی زیبای ظاهری ندارند؛ دوست ندارم!۵) پاساژ پردیسآدرس: فلکه اول صادقیهکلاس قیمت: متوسط و لوکسنظر کودک فهیم:ارزش رفتن و گشتن دارد. مغازه های طبقه پایین را فرواموش نکنید.۶) نادرشعباتی که می شناسم:ولی عصر (کمی بالاتر از میدان ولی عصر)، آریاشهر (چهار راه خسرو)، خیابان منوچهری،کلاس قیمت: لوکسنظر کودک فهیم: کفش های تولیدی نادر، کاملا طبی و با استانداردهای لازم برای یک کفش کاملا راحت و مناسب پا تهیه می شوند اما ظاهرشان چندان چنگی به دل نمی زند.کیف و کفش مهمونی۱) پاساژ قائمآدرس: میدان تجریش، همون اولین کوچه ی سمت پل تجریش (اولین کوچه بعد از آیس پک تجریش)کلاس قیمت: لوکس و بعضا بسیار لوکسنظر کودک فهیم: سه چهارم مساحت طبقه همکف پاساژ قائم به انواع کفش مجلسی ...
بیوگرافی و عکس های جدید بهاره افشاری
بهاره افشار متولد (۱۳۶۳) طراح لباس و بازیگر ایرانی است. هرچند شهرت او به دلیل بازی در مجموعه تلوزیونی "او یک فرشته بود" در نقش "فرشته" می باشد، کار اصلی وی طراحی لباس است و سالها قبل از بازیگری، مزون داشته است. او دیپلم تئاتر دارد و در رشته نقاشی تحصیل کرده است. در کودکی به علت رفت و آمدی که به تولیدی لباس پدرش داشت به طراحی لباس علاقه مند شد.
توضیح مهناز افشار درباره شوی جواهراتش
مهناز افشار از عصر یکشنبه در یک شوی اختصاصی، جواهراتی را که طراحی کرده برای فروش گذاشت.او همراه برادرش که در مرکز خرید «جواهر» واقع در میرداماد مغازه جواهرفروشی دارد به سوالات «تماشا» درباره این مزون پاسخ داد او درباره سابقه جواهرسازی در خانواده اش می گوید: «برادر کوچکترم 15-14 سال است که در زمینه مخراج کاری و جواهرسازی فعالیت دارد و من هم گاهی با او همکاری می کنم. فعالیتم هم به این شکل است که گاهی طراحی های جدیدی به او ارائه می دهم و او آنها را می سازد.»افشار می گوید تا به حال 3 بار شوی خصوصی از این آثار مشترک برگزار کرده و برای دوستانش این جواهرات را به نمایش گذاشته است. او می گوید: «این بار می خواستم که این شو جنبه عمومی تری داشته باشد و افراد بدون دعوت هم بتوانند بیایند و به سلیقه خودشان جواهر بخرند. البته این را هم بگویم که این اتفاق مقارن شده با روز مادر و من بابت این موضوع خیلی خوشحال هستم.»اما افشار معتقد است که در این شو جواهراتی ارائه شده که هم می تواند سلیقه عموم را ارضا کند و هم سلیقه دوستان هنری اش را. او درباره این ادعا می گوید: «من درباره سنگ ها و خواصشان اطلاعاتی دارم، به همین خاطر سعی کردم یکسری کارهایی که سلیقه هنرمندان بیشتر به آن نزدیک است را طراحی کنم و با قیمت مناسبی در اختیار علاقمندان قرار دهیم. البته این راهم اضافه کنم که من هیچ ادعایی در زمینه طراحی جواه رندارم و این کار صرفا یکجور همکاری سالیانه با برادرم است.»
رمان من شیوا نیستم8(قسمت آخر)
_:من هیچوقت به تو ترحم نکردم میترا! _:بگذریم نگفتم بیای که این حرفا رو بهت بزنم!میخواستم ازت معذرت خواهی کنم! _:معذرت خواهی؟ _:به خاطر تمام این سالا!من میدونستم تو سمیرا رو دوست داری اما نمیخواستم اینو قبول کنم. نمیخواستم بازنده باشم! هر کاری کردم که تورو پیش خودم نگه دارم. با این کار هم خوشبختی رو از تو گرفتم هم خودم! _:این چه حرفیه میزنی؟مامان تک سرفه ای کرد و گفت:دارم راستشو میگم!میدونی یه حرفایی به شیوا زدم که پشیمونم!یه جوری که تورو مقصیر این بازی جلوه بدم اما هم من هم تو میدونیم که من فقط یه مزاحم بودم با اوردن شیوا تو این خونه هم زندگی واسه اون سخت شد هم تو!من خیلی خودخواه بودم محمود! _:نه!اینطورا هم نیست اشتباهات منم کم نبود!اگه میدونستم حالت بده.... _:حال من دیگه خوبه!حداقل فعلا!میخواستم منو ببخشی! _:تو باید منو ببخشی! _:من بخشیدمت! _:بعد از طلاق چی کار میکنی؟ _:کاری که همیشه دوست داشتم!میخوام یه مزون باز کنم! نمیدونم با این وضع چقدر دیگه وقت دارم میخوام از باقیمونده عمرم بهترین استفاده رو بکنم! _:رو کمک من حساب کن میترا! _:ممنون!اشک تو چشمام جمع شد از کنار در عقب رفتم و نسشتم رو صندلی!مامان بیچاره من!میخواستم پیش مامان بمونم اما خودش مخالفت کرد.با بابا برگشتیم خونهعمو!وقتی وارد شدیم عمو خیلی عصبی بود داشت با امیر و مهتا دعوا میکرد خدا میدونه چی کار کرده بودن.عمو با عصبانیت سر امیر داد میزد:هیچ معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟نامزدت ناراحت مامانشه اونوقت تو اینجا .....حرفشو ادامه نداد یه نگاه غضب ناک به مهتا کرد و گفت:لا اله الا ا...... اصلا چطوره شماها با هم ازدواج کنین و نامزدی با شیوا رو به هم بزنین!با اکراه گفت:مهتا هم دختره محموده!هنوز متوجه حضور ما نشده بود اینو که گفت من به حرف اومدم و گفتم:فکر بدی هم نیست!همه برگشتن طرفم بدون توجه به اونا رو به بابا کردم و گفتم:مهتا هم دختر شماست پس به هر حال شرایط وصیت نامه درسته!عمو گفت:چی داری میگی!من:عمو جون واقع بین باشین!به مهتا و امیر ارسلان اشاره کردم و گفتم:اونا بیشتر به هم میان!امیر لبخند زد.من:میشه بابا؟بابا وقتی دید منم مشتاقم گفت:شاید بشه!عمو گفت:چی داری میگی محمود؟بابا شونشو بالا انداخت و گفت:چرا میخوای زندگی اونا هم مثه ما بشه؟بذار با تصمیم خودشون ازدواج کنناینو که گفت عمو ساکت شد.بابا با رضایت لبخندی زد و گفت:همین فردا میریم دنبال کاراش! *********یک ماهروزبه:زود باش شیوا چی کار داری میکنی؟من:صبر کن اومدم!اومد پشت سرم تو اینه بهم نگاه کرد و گفت:خوشگلی به خدا! بعد گونمو بوسید!تو اینه نگاهش کردم و گفتم:من تازه عروسم باید خوب به خودم برسم.دستشو حلقه کرد دور گردمو ...
مدل لباس شب 2014
لباس شب شیک دخترانه در سال جدید , لباس مجلسی خوشگل , مدل سوتین زنانه , مدل لباس شب از بازیگران زیبای دنیای سینمای هالیوود , مدل لباس شب شیک و جدید برای زنان چاق و توپول , لباس مجلسی تک آستین , مدل لباس مجلسی و شب دخترونه در سال جدید , لباس مجلسی برای پارتی لباس مجلسی از جنس ریون , مدل لباس شب کوتاه کشی , بهترین مدلهای لباس شب و مجلسی در سال جدید , لباس شب و مجلسی , مدل لباس مجلسی و لباس شب بسیار شیک و جدید در سال جدید , لباس مجلسی کمتر دیده شده , لباس شب سلنا گومز , لباس مجلسی مارک دار , لباس شب حریر , لباس شب کوتاه بسیار شیک , لباس عروس مدل دار
چشم های وحشی13
آترین ــ نه عشقم … مجنون شدم ! ــ لوس … ترسیدم . آترین ــ خیلی حال داد ! ــ بی نمک آترین ــ صفت دیگه ای نیست به من ببندی ؟ خندیدمو خودمو از بقلش کشیدم بیرون . آترین ــ خوب چه عجله ای داری ؟ ــ پر رو … بسته ! رو ی تخت نشست . ــ بی حیا بدو سریع یه چیزی بپوش ! آترین لبخندی زدو و از جاش بلند شد . از توی کشو تیشرت سفید رنگی برداشت و گفت : آترین ــ میخوام شلوارمو عوض کنم نگی بی حیا . چرخیدم و پشتمو کردم به آترین … حالا جالب اینه که آینه جلوم بود . آترین ــ خب برگرد دیگه ! رفتم کنارشو به گردنش آویزون شدم . ــ آترین ؟! آترین ــ جون آترین ؟ ــ امروز بعد از دانشگاه بیا دنبالم بریم دنبال خرید مریدا ! آترین ــ میخوای جهاز جور کنی ؟ سرمو به معنای تایید تکون دادم . آترین ــ باشه ! … راستی امروز امتحان داری ؟ نفسمو فوت کردم و گفتم : ــ آره ! آترین ــ درساتو خوندی ؟ ــ دیشب تا وقتی اومدم پیشت داشتم میخوندم . آترین ــ کی کلاس داری ؟ ــ دو تا کلاس دارم از ده تا دو ! آترین ــ اوهوم … بریم پایین . ــ بریم . از اتاق بیرون رفتیم . لباسامو عوض کردم و با آترین رفتیم پایین . همه سر میز بودند و تا ما رو دیدند لبخندی زدند . مامان ــ به به … سلام به عروس و دوماد آینده ! خندیدمو سلام کردم . خاله سمیرا ــ خب بشینید تاریخ نامزدی رو معلوم کنیم ! نشستیم … آترین گفت : آترین ــ مامان بهتر نیست یه جا چند ماه دیگه عروسی بگیریم ؟ خاله سمیرا ــ وا … یعنی چی ؟ … زشته اینطوری ! ــ راست میگه خاله … به نظر منم اگه چند ماه دیگه عروسی رو بگیریم بهتره . الان میشه فقط یه مهمونی ساده گرفت که به دور و بریا فقط اعلام کنیم . مامان ــ رها جان ! بعدم چشم غره ای بهم رفت . راست میگفت خوب بهتر بود اینجا رو من صحبت نکنم … هر چی بود نامزدی با خرج ما بود . یه ربع بعد از سر میز بلند شدم و توی اتاق رفتم تا آماده شم برای دانشگاه . شلوار جین پوشیدم با یه مانتوی قهوه ای و مقنعه ی کرم . پایین که رفتم بابا آماده دم در وایساده بود . بابا ــ رها بیا امروز خودم میرسونمت . ــ اما بابا خودم میرم … شما برید دیرتون نشه . بابا ــ بیا یه امروزو خودم میخوام برسونمت . فهمیدم که کارم داره … پس چیزی نگفتم و بعد از خداحافظی با همه از خونه بیرون رفتم . تا توی ماشین نشستیم پرسیدم : ــ بابا کارم داشتید ؟! بابا ــ آره عزیزم … وقت داری با هم حرف بزنیم ؟ نگاهی به ساعت انداختم … ساعت یه ربع به نه بود … یکی نبود بگه من چرا انقدر زود آماده شده بودم ! ــ بله بابا … کلاسم ساعت دهه ! بابا سری تکون داد و کنار پارکی وایساد . چرخید سمت من و گفت : بابا ــ ببین بابا جون من و مادرت با ازدواج تو آترین کاملا موافقیم … راستش کی بهتر از اون دیده ...
رمان آیسان8
یکماه بودکه هرسه نامزدبودیم .پدر،مادرتیام اوایل به خواطراریاراضی نبودن وحتی به رامتین اجازه ی خواستگاری ندادن ولی پدربزرگ تیا م تونست پدر ،مادرتیام وراضی کنه تاحداقل یکبار رامتین وببینن .پدرتیام به تیام گفته بود اگه مشکل کوچکی هم رامتین داشته باشه .اون ورد می کنه وتیام باید مستقیم بااریا عقدکنه .ولی هردوبعداز دیدن رامتین، پافشاری رامتین برای تیام قبول کردن پریساهم تونست بعداز دوهفته مرخصی بگیروبرگرده.پدر،مادر اعتقادداشتن که برای پریسازوده ولی باکمک سپهراین مشکل هم حل شد.سپهرخیلی برای پریسانگران بودو درباره ی ابتین تحقیق کرد وپدرمادرپریساوراضی کرد.بالاخره بعدازکلی حرف زدن خانوادمون وراضی کردیم که یه جشن کوچیک بگیرن ، عروسیه هرسه باهم بود وهمه مشغول خرید بودیم .متین امروز دنبالم می اومد برای خریدمن:مامان شال سفیدم کجای ؟؟مامان:همون جابایدباشهمن:نیستش مامان:وایستا الان میاممامان:بیاایناهاش ،چشمات وکه باز نمی کنی شال وگرفتم ومامان بوسیدم وازخونه بیرون اومدمسوارماشین متین شدم متین:چرادیرکردی؟؟من:ببخشیدداشتم دنبال شالم می گشتممتین خواست حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد-بله--کجایید؟--همون جاوایستیدالان ماهم میرسیم --باش خداحافظبعداراین که تماسش تموم شدگفتم:بچه هابودن-اره منتظر ماهستن متین:کجایندپس اینا؟ده دقیقه ای بود وایستاده بودیم وبه اطرف نگاه می کریم تابچه هاراببینیم متین:الو آبتین کجایی ؟؟--باش منتظریم--خداحافظمن:چی شد؟متین:الان میانبعدازاین که بچه هاراپیداکردیم بابچه ها به طرف مزون لباس رفتیم پریسا:حتما بایدلباس عروس بپوشیمتیام:پریسایه چیزی می گیانمیشه که توعروسیمون کت وشلواربپوشیمپریسا:من توعمرم دامن نپوشیدم الان بیام ازاین لباسا بپوشمابتین نگاه گنگی به پریساانداخت وگفت:پس تو جشناچی می پوشیدی؟؟پریسابابیخیالی گفت:کت وشلوار ابتین:یه جوری میگی کت وشلوار انگار کت وشلوارمردونه وکراوات واینجورچیزاومی گیمن:پس فکر کردی چیارامی گه آبتینابتین باتعجب به سمت پریسابرگشت وگفت:جدی که نمیگه؟؟به جای پریساتیام جوابداد:اتفاقاخیلی هم جدی میگهرامتین:پریسا حتی جشنای فامیلی پریسا:ارههرشش نفروارد مزون شدیم وداشتیم لباسارانگاه می کردیم که تیام به سمت من وپریسا اومد وگفت :به نظرتون این چطوره؟؟به سمتی که تیام اشاره می کرد نگاه کردم لباس زیبایی بود دامنش نه خیلی پف بودنه خیلی کم درکل لباس ساده وشیکی بودنگاهی به تیام انداختم که منتظرتاییدبودمن :خیلی خوشکله تیام برای پرو رفت ومن وپریسا هنوزانتخاب نکرده بودیم وداشتیم به بقیه نگاه می کردیم متین:آیسا بیااین وببینبه سمت متین رفتم وگفتم :این ...