متن مجری کودک
ترنم ادیبی ،مجری کوچولوی برنامه سلام کوچولو
به نام خدا ترنم ادیبی ،مجری کوچولوی برنامه سلام کوچولو نمی دانم شما به برنامه های رادیو گوش می دهید یانه؟ رادیو ایران هرروز ساعت نه و چهل و پنج دقیقه برنامه ای برای کوچولوها پخش می کند که جالب و شنیدنی است.اگر شما هم کودکی در خانه دارید،بهتر است در این ساعت او را پای رادیو بنشانید تا به این برنامه گوش کند و لذت ببرد.خانم عذرا وکیلی سالهاست که با کمک مجریان کوچولو،این برنامه را تهیه می کند.امروز می خواهم شما را با یکی از این مجریان کوچولو آشنا کنم.مصاحبه ی او را بخوانید تا با این کودک با استعداد و دوست داشتنی بیشتر آشنا شوید. *************************************************************************
متن مجری 13 آبان
شهادت محمد حسین فهمیده دنیا هرگز نفهمید شاید در قانون دنیا سیزده سال سن کمی باشد برای جنگیدن. قانون دنیا زیر هجده سال را کودک می داند؛ اما جنگ ما با قاعده های آنان سازگار نبود. قاعده این نبود که جوانی 19 ساله بتواند فرمانده لشکر باشد و موفق هم باشد؛ اما این قاعده ها در سرزمین ما قاعده نبود. نه فقط او، بلکه صدها نوجوان دیگر در جبهه ها بودند و این مایه تعجب است که این جنگ پیروز شد. قاعده های دنیا این را نمی فهمید که چگونه یک نوجوان سیزده ساله، داوطلبانه به جنگ می آید. این را نیز نمی فهمیدند که چگونه همان نوجوان تانک را با خود منفجر می کند. این رمز را هرگز کشف نکردند؛ رمزی که دنیا و قاعده هایش را به بازی گرفت و آنان اصلاً نفهمیدند. آری! دنیا هرگز این را نفهمید. راستی! راز شهادت چیست؟
بیوگرافی و عکس شيده معاوني (مجری کودک)
گفتگو با شيده معاوني مجري برنامه كودك روزي كه به راديو رفتم شيده معاوني متولد مردادماه 1351 در تهران است. در خيابان پانزده خرداد حوالي ايستگاه راديو به دنيا آمد. فعاليت هنري خود را در سال 1359 شروع كرد.سال 1359 برنامه كودك از بچه هايي كه شعر و قرآن مي دانستند، دعوت به همكاري در راديو كرد. ایشان هم در آن زمان اكثر سوره هاي جزو سي ام قرآن را با كمك پدربزرگشان حفظ كرده بودند، همراه مادرش به ميدان ارك رفته و نامه اي را كه به دستخط خود نوشته بود به مركز راديو داد. مدتي بعد از طرف راديو دعوتنامه اي براي او آمد و بدين ترتيب كارش در راديو آغاز شد.در كارنامه او ميتوان به گويندگي در برنامههاي راديويي و تلويزيوني به شكل حرفهاي اشاره كرد. او كارش را با برنامه بچههاي انقلاب شروع كرد و از سال 1371 همزمان با راديو مجري گروه كودك شبكه يك شد.پس از 12 سال از سال 83 دوباره به مدت دو سال به كار در راديو پرداخت و كار در سيما را رها كرده تا اين كه دعوتنامه شبكه دو به دستشان رسيد و همكاري با سيما را دوباره از سر گرفتندایشان کارهای تلوزیونی را ترجیح می دهند چون از طريق تصوير ارتباط بيشتري با بچه هايي كه در خانه بودند، مي توانستند برقرار كنم.همچنین در سال 1373 ازدواج کردند و یک فرزند دختر به نام نازنین دارند. چطور وارد اين حرفه شديد؟ خيلي اتفاقي. يك بار مادرم از راديو شنيده بود كه گروه كودك راديو، دنبال بچههايي ميگردد كه شعر قصه و يا سورههاي قرآن را بلد باشند. آنها اعلام كرده بودند كه بچهها ميتوانند به ميدان ارك ساختمان راديو واقع در خيابان 15 خرداد بيايند و چيزهايي كه بلدند اجرا كنند. من هم كه آن زمان سورههاي كوچك قرآن را حفظ بودم و خيلي به يادگيري قرآن علاقه داشتم، فقط به خاطر اين كه قرآن بخوانم و صدايم را از راديو بشنوم، همراه مادرم به ساختمان راديو رفتيم. البته قبلش نامهاي براي مدير گروه كودك نوشته بودم و گفته بودم كه من تعدادي از سورههاي قرآن را بلدم و دوست دارم آنها را در راديو بخوانم. براي همين روزي كه راديو رفتيم مديرگروه گفتند: تو اولين كسي هستي كه نامهات به دست من رسيده و من خيلي خوشم آمده از اين كه به خط خودت براي من نامه نوشتي. دوست دارم كه تست صدا هم بدهي، بعد از اين كه تست دادم نامهاي دريافت كردم كه در آن گفته شده بود: شما به عنوان مجري برنامههاي كودك راديو انتخاب شدهايد. آن موقع چند سالتون بود؟ آن موقع هشت سالم بود و خواندن و نوشتن برايم مشكل بود. براي همين نميتوانستم متنهايي را كه برايم مينوشتند بخوانم. حتما بايد متنها را با خط خودم مينوشتم و اين كار، تهيهكننده را اذيت ميكرد. به نظر شما ...
متن ادبی برای مجری دهه فجر
میدانم، آری میدانم؛ آن روز، پنجرهها برای آشتی با صبح، نفس تازه کشیدند.آن روز، ک خوبیها به صلیب کشیده شده بود و خون از پنجه استعمار چکّه میکرد و قفس، تنها جایگاه پرندگان بود؛ چون نغمه آزادی سرداده بودند.میدانم، همان دقایقی که گوشها به ضبط صوت چسبیده بودند، تا نوای باران را که چکهچکه میکرد و پلیدیها را میشست، بشنوند.چه شوری داشت، چه بلوایی شده بود و چه غوغایی میکرد؛ تکاپوی خفته که بیدار شده بود و دستانی که زانوی غم بغل گرفته بودند؛ حالا مشت شده بود.تندتند ورق بود که بر سینه دیوار میچسبید: «آزادی...». و بطری بود که بمب میشد و حالا «شاهِ معکوسِ» روی دیوارها، تمام حشمت 2500 ساله را زمین میریخت.آن روز کودک بود که رهِ مردان خدا میپیمود و یک شبه مرد میشد؛ مردی که در کوچه پس کوچههای شهر، نوک سلاحها در انتظار سینه پر تپشش کمین کرده بود.پیرزن کنج حلبیآباد، دیگر از شاه سخن نمیگفت، سراغ از «آقا» میگرفت. میدانم؛ آری خوب میدانم شهدا، کف خیابان نماندند؛ دستانی آنها را بالا برد؛ اصلاً شهدا هیچوقت زمین نمیمانند.و میدانم، حالا پس از سی وچهار از آن روزها، سیب معطر آزادی در دست من است، من دانه سیب خواهم کاشت و درختی از نو خواهم رویاند.آه، من تو را گم نخواهم کرد، «من همان دبستانیای هستم که به من چشم امید بسته بودی.» من تو را گم نخواهم کرد هرگز، هرگز
متن مجری 3 نیمه شعبان
گاهِ تولد فلک ها، آسمان ها در تلاطم ابرها غرّان، و تندر ها به هم نزدیک و لرزان آب ها اندر خروش و جوش کویر خشک، سر سبز و پر از ریحان و باران همچنان از آسمانِ مهر می بارد و ماه از پشت ابرِ تیره با صدها تبختُر نور می آرد دُخان و ابر، تیره می شود یک بارگی زایل و محو از صفحه ی گیتی سیاهی دور می گردد، زمین پر نور می گردد سیاهی، ظلم، تاریکی ز عالم رخت می بندد وخورشید از کنار آسمانِ غرب ظاهرمی شود این دم هزاران کوکب و سیّاره چشمک می زند امشب و عالم سر به سر اینک خروشان می شود یک سر ودر جنّت به جشن وسور، حوری ها، که او از کعبه می آید جمال حق، امید احمد مختار، مهدی علیه السلام حجتِ آخر واندر این فضایِ پهنِ دشتِ صافِ کیهان ها خدا قدرت نمایی می کند آن سان و عرش حق، چه زینت می شود امروز و امشب باید با قدرتِ جبریل و میکائیل، با اذن خداوندی و آن ها حاملان عرش با شادی و آزادی به صد شور وسرور و شوق می گوید: مهدی می شود ظاهر، انیس و مونس دل ها، گل و گلزار و ریحان ها و اما شهر سامرّه، میان عسکرِ دشمن، چه غوغایی، چه شادی و چه آوایی علی رغم همه دشمن که مهدی می شود ظاهر درآن گَه می شود نازل، ملک، روحُ القُدُس، جبریل، نزد عسکری علیه السلام ، آن دم که اینک آخرین حجت شود ظاهر، ز نرجس، از ملیکه، هان همان دُختِ یشوعا زاده ی قیصر، اگرچه نیست آثاری ز حملش، همچنان چون مادر موسی علیه اسلام حکیمه چون شنید این قصه را، شد آنچنان اندرسکوت و بُهت و اندرشک امام عسکری علیه السلام فرمود: عمه شک مکن، امر خدا حتماً شود ظاهر و می آید ز نرجس حجت آخر و اندر گفتگو بودند که فریادی به گوش آمد حکیمه هان به هوش آمد صدا آمد به گوش از حُجره ی نرجس، و دردِ حمل، هان بر او نمایان شد حکیم سوی او پَر می کشد با جمله کُلفَت ها و خادم ها ولی اسرار حق باید شود پنهان در آن دم پرده ای از نور بین نرجس، خدمتگزاران و حکیمه می شود از آسمان ظاهر و حوری های انس، هر یک به دست خویش ابریقی ز آب سلسبیل و کوثر و تسنیم و هر یک حُلّه ای بر دوش نمی بیند کسی گاهِ تولّد را و بعد از لحظه هایی چند، نمایان می شود مهدی علیه السلام سفیر حق، امین حق، امین و خازنِ وحی خداوندی، امیدِ جملگی پیغمبرانِ حق ز ابراهیم تا عیسی و گفتار محمد صلی الله علیه و آله می شود صادق، و مهدی می شود ناطق به حال سجده می افتد ثنای حق تعالی می کند مهدی علیه السلام به بازویش نوشته نقشِ جاء الحق که حق آمد، و ظاهر می شود، بر او مَلَک آن دم و او را می برند در آسمان ها و لباس سُندُس و اِستَبرَقَش بر تن می پوشند دوباره باز می آرند نزد عسکری علیه السلام او را میانِ کتف او نقشی بسان مُهر اندر کتفِ پیغمبر مبارک ...
شعر جشن الفبا
همکاران گرامی سلام ،خدا قوّت ودست مریزاد.یک سال تحصیلی با عشقو علاقه تدریس را در پایه اول شروع نمودید.و با صدای گرم ودل نشین الفبا زندگی را به نسل های آینده آموختید.اینک شعری را از زبان گل های شکفته شده درباغ دانش را به شما تقدیم می نمایم. مادر بده مژده که من درس الفبا خوانده ام امروزبا آموزگار من آب ،بابا خوانده ام آموزگار آب را با مهربانی بخش کرد او با نگاه گرم خود بس مهربانی پخش کرد با دست های کوچکم مادر نوشتم آب را روز دگر خواهم نوشت خورشید را،مهتاب را بر سینه ام خواهم نوشت بابا که امید من است درآسمان زندگی او مثل خورشید من است بر قلب خود خواهم نوشت مادر چراغ خانه است یا بی حضور روی او پژمرده باغ خانه است.