متن خوشامدگويي به حجاج

  • گزارش تور دو روزه راهنمایان تور استان خوزستان

    گزارش تور دو روزه راهنمایان تور استان خوزستان

    در خنکاي صبح پنج شنبه هم‌زمان با اربعين حسيني (۸ اسفند ۱۳۸۶)گروه دانش آموختگان راهنمايان گردشگري استان خوزستان به منظور اجراي پروژه عملي خود، راهي سفر شدند، پروژه عمليات تور حول محور تعزيه حسيني مي‌چرخد و چه زماني بهتر از اربعين که در جاي جاي ميهن به سبک و سياق گوناگون نوحه سرايي و تعزيه خواني برپاست. اين‌بار هدف ما ديدار از تعزيه شهر کهن شوش دانيال بود. افراد گروه از اولين ساعات صبح، يک يک به محل از پيش تعيين شده (در مركز شهر اهواز) آمدند و منتظر يکديگر ماندند، با نمايان شدن اتوبوس افراد توشه سفر را برداشته و آماده حرکت شدند.پس از اطمينان از حضور همه، اتوبوس در ساعت 8 صبح به راه افتاد، با گذشتن از شهر يکي از راهنمايان ضمن خوشامدگويي، مقدم حضار و اساتيد را گرامي داشت و برنامه سفر دو روزه به اجمال بيان شد. جمع نجيب و صميمي بود، حاضرين به درخواست راهنما يک يک خود را معرفي کرده و از خود گفتند.با يک ساعت رانندگي در حاشيه جاده منتهي به شوشتر به صحنه‌اي برخورديم بسيار چشم نواز و مملو از رنگ‌ها، چنان منظري که مسافرين را وادار به توقف نمود. از همان دور مشخص بود که تعزيه‌اي برپاست.با نزديک شدن به مراسم دريافتيم تعزيه حسيني روستاي "خضرج" است که همه ساله به‌شکل مردمي و با هزنيه مردم داير مي‌گردد. مراسم به زبان عربي برگزار مي‌شد، ساکنين روستا با روي باز چگونگي تعزيه را به ما توضيح دادند و ما را در نذر خويش سهيم نمودند. پس از اندکي توقف مردمان مهربان اين ديار را با خاطراتي در ذهن  ترک گفتيم، چراکه مقصد نهايي ما تعزيه شوش بود.در ادامه راه پس از پذيرايي، يکي ديگر از راهنمايان نکاتي چند را در باب تعزيه توضيح داد و پيش از ورود به شوش راهنماي ديگري در باب تاريخچه و منزلت شوش مطالبي را متذکر شد. به شوش که رسيديم تعزيه برقرار بود، شهر مشکين فام بود از حضور فوج فوج مردم سياه پوش، صداي زنجير بود و سنج و مداحي. اتوبوس را به قصد پيوستن به مردم ترک گفتيم، در ميان خيل عظيم عزاداران زنجيرزن، مردي با جامه مبدل (به شكل و شمايل حضرت عباس) و مشکي بردست گلوي تشنه جمعيت را سيراب مي‌کرد. فراواني انواع شربت و آب، ناگاه تو را به ياد تشنگي مي‌انداخت، تشنگي کربلاييان. اسب‌ها با پارچه‌هاي درخشان سياه و سبز کتل شده، کودکان در آغوش مادرانشان در تيغ آفتاب در زير سربندهاي سفيد و سبز آرميده بودند و ما در اين ميان و در انبوه جمعيت خود را به آرامگاه دانيال نبي رسانديم. پس از ساعاتي و با متفرق شدن مردم، شهر بيرق‌ها و پرچم‌هاي سبز و سياه را به قصد منزلگاه بعدي ترک کرديم. همه تشنه و گرمازده، به‌دور از خانه و ديار در جستجوي محلي براي آرميدن ...