متن ادبی درباره مادر

  • متن ادبی در باره روز مادر

    متن ادبی در باره روز مادر

    روز مادر بهانه ای برای تکریممادر آنکه هر روز میمیرد علی روندیمادر ای معنای یک عمر دلشوری و دلدادگی می دانم چون همه مخلوقات روزی به دنیا آمدی اما ندانستم با گریه فرزند روزی هزار بار مردی ، با تب های او لرزیدی و با ناله اش گریستی پس امروز به پاسداشت نام تو کفش های نخوت را بر دیوارهای گلین تواضع می آویزم و در برابر همه عشق و صفایت زانو می زنم.مادر ای نگران همیشگی ، که بند ناف کودک  به ضربان قلبت گرهی ابدی خورده ،ای نبض زندگی ، اکنون باور دارم که عشق افسانه نیست .ای سایه حس غریب آسایش که هرگاه دلتنگ می شویم سنگ صبور غم های مایی، رنگ نیلی ، آبی و ارغوانی شکفتن شکوفه های یاس های بهاری همه شعاعی از پرتوی نگاه توست.مادر ای داستان بی پایان که چون شمع دائم می سوزی تا کودکی که دائم برایت کودک است را بسازی این قصه ادامه دارد بی هیچ انتهایی ، گویی ژرفای آفرینش همه در زلالی نگاه توست.خواستم روی برگ گل از میان کلمات پر طمطراق ادبیات فارسی دیباچه ای کوچک بسرایم و تقدیم همه مادران کنم اما دیدم هنوز کودک دیروزم که امروز کمی بزرگ تر شده ام پس با همان شیرین زبانی کودکانه می گویم عاشقانه دوستت دارم مادر.میلاد حضرت فاطمه سلام الله علیه را بر همه مادران و زنان گرامی تبریک می گویم.



  • متن های زیبا در مورد پدر و مادر

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر  است .

  • نوشته های ادبی در مورد مادر

    حکایت سپیده مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد. بهار زندگی مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد. احسان به پدر و مادر یکی از وظایف مهم دینی و اخلاقی ما، احسان به پدر و مادر است. در قرآن کریم، چندین بار احسان به آنان، توصیه شده است. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره نگاشته اند: «انیکی به پدر ومادر، پس از یکتاپرستی از واجب ترین واجبات است؛ همان گونه که آزردن پدر و مادر پس از شرک، از بزرگ ترین گناهان است». و در جای دیگری آورده اند: «در چند جای قرآن کریم، خداوند متعال، احسان به والدین را در کنار توحید و نفی شرک آورده است و پس از فرمان به توحید یا نهی از شرک، به احسان نسبت به پدر و مادر فرمان داده است». تأکید قرآن کریم بر احسان به پدر و مادر نشان از عظمت والای مقام آنان، در فرهنگ اسلامی دارد. بزرگ ترین واجب در قران کریم و روایات اسلامی، درباره نیکی کردن به پدر و مادر سفارش بسیار شده است. قرآن در وصف حضرت یحیی علیه السلام می فرماید: «اونسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود، و متکبر و عصیان گر نبود». و از زبان حضرت عیسی علیه السلام حکایت می کند: «مرا نسبت به مادرم نیکوکار گردانید و جبار و شقی قرار نداد». از این دو آیه برمی آید که هرکس به پدر و مادرش نیکی نکند، سرکش و بدبخت است. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز می فرمایند: «نیکی کردن به پدر و مادر، بزرگ ترین واجب است». زیباترین ستاره سپاس مادر! تو جانانه جام بلای ما را نوشیدی و لباس رنج و محنت ...

  • متن ادبی درباره حضرت فاطمه (س)

    مهدی خلیلیان  فاطمه جان! آمدنت را به‏خاطر می‏آورم؛ تو را از بهشت آورده بودند. یادت می‏آید؟! پدر، چهل روز هجران دید؛ راست می‏گویم، فاطمه جان! از خلوتِ «حرا» بپرس! و مادر، چقدر رنج کشید از زخم‏زبان‏های زنان قریش و بنی‏هاشم! و «مریم» آمد؛ و «آسیه» و «ساره» هم بودند؛ و همه اینها فقط به‏خاطر تو بود. تو آمدی و تا واپسین روزهای زندگیِ مادر، با او بودی. آن روزهای تلخ اسارت را به‏خاطر داری؟ چشم‏های مادر، سنگین شده بود و تو در کنارش بودی. انگار تو مادر بودی و او فرزند! همان‏سان که «مادر پدر» نیز شدی و مادر فقط چند روز پیش از آزادی، پرواز کرد! چقدر رنج کشیدی، فاطمه جان! پیش از هجرت... و چقدر محجوب بودی، آن‏گاه که به خانه علی علیه‏السلام رفتی.  و تو ـ هیچ‏گاه ـ از او چیزی نخواستی. چقدر مظلوم بودی! و چقدر مظلوم بودی و علی از تو هم، مظلوم‏تر.  و آن‏گاه که پدر، در بسترِ ارتحال افتاد، قلبت شکست. هیچ‏وقت، تو را چنین غمگین ندیده بودم. پدر که گریه‏هایت را دید، در آغوشت کشید؛ هر چند خود نیز می‏گریست! راستی! نگفتی پدر، برایت چه گفت؟ چه زود او را فراموش کردند و حرف‏هایش را! چه زود، تو را خشمگین کردند و خدا را. آمده بودند تا علی را بِبَرند. یادت می‏آید؟ هر چند، به یاد آوردنش نیز قلبم را می‏آزارد. هر چند، هیچ‏کس نمی‏خواهد تو را به یاد بیاوَرَد، اما من شهادت می‏دهم خونِ تو را و کودک نیامده‏ات را و «فضه» نیز با من همزبانی خواهد کرد آغوشِ گرم و خونینت را. تمامِ مظلومیت، در چشم‏های علی علیه‏السلام جمع شده بود و ریسمان، فریاد را در گلویش می‏شکست. دیگر وقتِ نشستن نبود. انگار پیامبر بود که برخاست و از پسِ پرده ـ در مسجد مدینه ـ سخن گفت؛ برآشفت و تو ـ دیگر ـ هیچ نگفتی؛ هر چند کودکانت را در برابر دیدگان اشکبارِ علی علیه‏السلام در آغوش گرفتی؛ هر چند علی علیه‏السلام ۳۰ سال، تنها شد؛ هر چند... . محمد صورت و علی هیبت زهرا علیهاالسلام ، بهارِ رسالت را در آستین داشت و گلاب ولایت، از دیدگانش فرو می‏چکید. مرد آفرین بانویی که طنین فریادش، بت‏خانه‏ها را درهم می‏شکست و دستانِ سبز و مهربانش، بوسه‏گاه همیشه پدر گشت. خدایش از گُل و آیینه و لبخند آفرید، تا آفریدگانش، یازده گُلِ سُرخش ببویند. بهشتی سیرتی که محمد صورت بود و علی هیبت. «اُم اَبیها»ی عشق؛ زنده‏ترین زنان و روح مسیحای زمین و زمان که سکّان شفاعت را در روز حشر، به او سپرده‏اند. روزی که هر فریادگری، چشم به فریادرسی دوخته و دست التجا به دامنش می‏زند، تا از هول رستاخیز، رها گردد؛ که ناگهان، آفتاب عشق، تابیدن می‏گیرد. ارمغان «هل أتی» نام بلند و باشکوهت از ازل تا ابد، ...

  • متن ادبی درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)مادر بهشتیان کربلا

    متن ادبی درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)مادر بهشتیان کربلا

                    مادر بهشتیان کربلا          پدید آورنده : مریم راهی به بانگ بلند بر آسمان صافی آبی رنگ نوا سرداده اند . بشیری در گوش فلک آواز بشارت می خواند که هان باخبر باش که مولودی در راه است! مدح و ستایش آن خدایی را که از هیچ آدمی آفرید و از آن بنی آدم را و سپس جانشین خود گردانید آنان را در زمین تا اشرفی باشند، بر تمام مخلوقات . آدم نیز جام قالو بلی را سرکشید و عشق آغاز کرد . قدم بر صحرای عدم نهاد و از نیستی هستی طلب کرد . از خار مغیلان، پای افزاری ساخت ایمن و از آن پس در وادی عشق حضرتش روان شد و نشان از آن صاحب قالو بلی گرفت . وادی اول تا به هفتم را به آنی پیمود، در آن دم که آنی طلبید و خود صاحب هفت منزل عشق شد . نوری گشت، در آسمان هفتم که روشنایی اش زمین تیره ی خاکی را نیز نوری عطاکرد و ثمره اش جهانی شد سراسر معجزه ی عشق . این گونه شد که بنده ای را خلق کرد، که اگر او نبود جهانی این چنین نمی آفرید . بنده ای به واقع بنده، بنده ی عشق حق . مردی که خاک بشریت را لرزاند، آن هنگام که از مادر زاده شد و تخت و تاج ابلیسیان را درهم کوبید، آن زمان که از کوه نور پایین آمد، در قلب پیغام حضرتش داشت و بر لب ذکری که فرستاده ی خدایش آورده بود . از این پس خدایش او را نوری عطا کرد روحانی و عشیره ای مطهر و پاک، دختری فاطمه نام تا در سایه ی عشق محبوب ترین مردان، وارث عشق پدر باشد و مادر خوبان عالم . مکه، مامن مؤمنان خدا، گاه زبان بر کام می گیرد، روی سرخ می کند و آرام به تماشای خاک می نشیند و گاه لب از لب می گشاید و حکایت می کند، آنچه را که شاید راویان عاجز باشند از روایتش . مکه سال هاست که در انتظار چنین شبی زمان را به پیش می راند و تاریخ را وادار به ایستادن می کند . او در قلب تاریخ عرب به دنبال چیزی می گردد، به دنبال گوهری، جواهری که با آن فخر خود را به کمال رساند و سرور سرزمین عرب شود . او می داند مولود امشب مکه را که این گونه اشک انتظار می ریزد و بارها تمنا کرده است، این لحظه را از خدای رسول که با وجد دروازه ی شهر را به روی پاکان بگشاید و پیکرش میزبان قدوم ملکوتی شان گردد . مکه می داند شور و شادی خانه ی محمد را و می فهمد سر آفرینش آدم و حوا را . و از این روست که دست برچانه ی صبر زده است و سال هاست چشم بر گوشه ای از آسمان دوخته است . دیده بر ستارگان راه شیری گره زده تا خود شاهد ورود فرشتگان الهی باشد . به آن نقطه از آسمان می نگرد که مبدا هبوط آدمی است و حال صفی از ستارگان روشن و خاموش آن جا نشسته اند و دعای عروج آدم را می خوانند به جنت . فرستاده ی امین پروردگار آن زمان که در آسمان های دور، خدایش وعده ها داد بر او و آن ثمره ی عقد سعید این دو محبوب عالم بود ...

  • جملات زیبا در باره ی خدا. نظر یادتون نره!!!!! راستی ادامه ی مطلب را حتما بخوانید

    یاری پروردگار مانند نفس کشیدنه  آرام بی صدا ولی همیشگی کوله بارم بر دوش سفری باید رفت   سفری بی همراه تا ته تنهایی محض  یار تنهایی من بامن گفت هر کجا لرزیدی  از سفر ترسیدی  تو بگو از ته دل من خدارادارم    ای بنده تو سخت بی وفایی   از لطف به سوی ما نیایی هر گه که تورا دهیم دردی نالان شوی و به سویم آیی هر گه که تورا دهم شفایی یاغی شوی و دگر نیایی ای بنده تو سخت بی وفایی   پروردگارا چگونه تو را بخوانم در حالی که این من هستم با تمام گناه و گناه و چگونه از   رحمتت ناامیدشوم در حالی که این تو هستی با تمام لطف و رحمتت پروردگارا دوستت دارم اگر ذره بین نگاهت را قوی تر کنی در صفحات ورق خورده ی زندگی ات نام او را در  بالا ی صفحه خواهی یافت اگرساحل زندگی ات را به پروردگارت بسپاری  قشنگ ترین قایقش را که هرگز غرق    نمی شود را برایت می فرستد  شکرالله شکرالله شکر می کنم خدارا ُ   محمد مصطفی را   علی شیر خدارا ُ   حسن و حسین و فاطمه ی زهرا را    بیامرزپدر و مادر و خویش و قبیله ی مارا   هر چه می خواهد بر زندگی ببارد چتر ما خداست     روی هر پله که باشی خدایک پله بالاتره نه فقط برای اینکه خدااست به خاطر اینکه دستت   رو بگیره هر چه که هستی هدیه ی خدابه توست و هر آنچه خواهی شد هدیه ی تو به خداست  پس بی نظیر باش    خدایا کمکم کن دیرتر برنجم . زودتر ببخشم.کم تر قضاوت کنم .و بیشتر فرصت بدهم

  • متن ادبی وشعر درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

     متن ادبی  وشعر درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)

           متن ادبی  وشعر درباره ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)         متن ادبیحضرت رسالت(ص)؛ روحی دیگر گونه دارد.شادمان‏ی، نگفتنی.«خانه‏ های مکّه»، در التهابند؛در احتراقی باور نکردنی. دنیایی عجیب.امشب، «جهان،در غوغایی‏ عظیم موج می‏زند.»همه جای آسمان ازنور ورودش، که نورانی است و منور به هر چه روشنایی، می‏درخشد.و آنگاه «حوریان سپیدپوش» بهشت،با «آب کوثر» غسلش می‏دهند و او می‏خواند:«اشهد ان لا اله الا اللّه‏»او، «پاکیزه و منزه از هر چه کاستی»«پیشرو در کمال و خیر»«راضی به رضای حضرت دوست»و «پسندیده حضرت حق، است»«که ملائک با او سخن می‏گویند»صمیمانه؛ زمین را، و هر چه را که در آن می‏زیَدمبارک می‏گرداند.«این سُرورِ پیامبر(ص)، جاودانی است و تاریخی»«اللّه‏ اکبر»؛که این فرشته نورانی، «فُطمت من الشّر» استو خورشید هماره تابان عصمت.«سُبحان اللّه‏»؛که تا قیام قیامت، کسی را جز «علیّ اعلی»یارای همنشینی و هم صحبتی با او نیست.«والحمدللّه‏»؛«که سَروَرمان چنین زنی است»و ما با گوشه‏ای از نظرش تا آخرین لحظه وجود،رستگاریم و مبراییم از رنج.بتول جعفری------------------------------------------------------شعرشب فرخندهٔ میلاد زهراستفروغ معرفت از مکه پیداستخدا امشب در رحمت گشودهغبار از دیدۀ خاتم زدودهملائک در سما تسبیح گویانخلایق در زمین توفیق جویانسرور رحمة للعالمین استپیام آور ز حق روح الأمین استمحمد! سِرّ حق را کس نداندحبیبا حق سلامت می رسانددو چشمت روشن از دیدار زهرابهشت آیینه رخسار زهراچه زهرا شاهکار آفرینشحیا و معرفت او را گزینشچه زهرا برتر از مریم مقامشهزاران عیسی و مریم غلامشچه زهرا جلوۀ جذاب هستیچه زهرا ترجمان حق پرستیچه زهرا آن که طاووس جنان استعروس بی مثال آسمان استچه زهرا از پیمبر یادگار استزنان را بهترین آموزگار استچه زهرا همسر شاه ولایتمدال سینۀ ختم رسالتچه زهرا کل هستی را دلیل استارادتمند کوی جبرئیل است اگر یک لحظه لب هایش بخنددخدا درهای دوزخ را ببنددسید حسن حوشزاد----------------------------------------------------------متن ادبیمکّه، غرق آینه باران نور و سرور است.امشب، در این گوشه از خاک که مرکز آسمان و زمین است، چه خبر است؟آیا درهای بهشت را بر زمین گشوده اند یا آسمان بر خاک نزول کرده است؟این فرشتگان که با طبق های عقیق و سبزه و آینه در پروازندبه تماشای کدام ماه نو به آسمان زمین سرک می کشند؟امشب در این گوشه از خاک چه خبر است؟محمّد صلی الله علیه و آله ، آخرین سفیر خداوند در زمین را التهابی عجیب فرا گرفته است؛التهابی نه از آن دست که در شب حرا داشت، نه آن لرزه ای کهاز تماشای هیبت حق، در تاروپود جانش افتاده بود؛التهابی شیرین، التهابی روشن.محمّد ...

  • متن ادبی

    شهرداری مشهد از مجریان خواسته بود تا متنی راجع به تولد حضرت فاطمه(س) بنویسن متن زیر رو من به این مناسبت نوشتم و تحویل دادم ( لطفا در صورت استفاده ذکر منبع فراموش نشود). متن ادبی / نثر مسجع / میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) زمان میرود  و می گذرد،  که باید برود و بگذرد و گرد فراموشی بر چهره روزها و ماهها و سالها  بپاشد ، که تقدیر گذر زمان چنین است. سرنوشت محتوم روزهایی که آمدند و رفتند و می آیند.  اما بودند در این میان روزهایی که درخشیدند و ماندند و بمانند به هر حال. روزهایی که خود از آن عظمتی که یافتند متحییرند و خرسند.  و اینچنین شد که باز زمین بر محور خود چرخید،  و صفحات روز و ماه گردید،  و باز به سالروزی چنین باشکوه رسید . سالروزی که در آن دل آسمان تپید،  و عطری در عالم پیچید،  که مشام جان بشریت به شمیم آن معطر گردید. که دنیا را پیش از ان غمی بود از نبود ،  از نبود نماد،   نه این که نماد نبود ، که بود ،  اما نمادی که انسان باشد و کامل باشد و زن باشد و مادر باشد و مبارز باشد و ستوده،  و معصوم باشد و از نسل پاکان،           آری چنین نمادی نبود .... پس باز ان برگ تقویم درخشید،  و باز بر ذهن ما آن عشق را پاشید ، که ابنائ بشر به هوش باشید ،  که رسید  این عید فقید ،  و  سپید این رنگ امید،  باز به تعریفی تازه رسید،  که زن که بود و که هست و چرا شیعه به این روز به چنین حال دل خود بست؟ چه وجودی آمد ؟  چه صدایی پیچید ؟ آن ندایی که از سر یک خانه تنها در دل طوفانی عجیب از ورای بغض و کین مردمانی نا نجیب ، فریاد برآورد که امروز فاطمه اینجاست ،  و اینجا از امروز محل آینه ایست  که تو ای انسان ، که تو ای زن ، که تو ای مادر ، که تو ای همسر ، که تو ای هر کسی و هر دمی و به هر گوشه عالم که نشستی ، ببینی که خداوند چگونه همه خوبی عالم را به یک جا در آنجا رها کرد.