متنی در مورد پدر
متن های زیبا در مورد پدر و مادر
سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر است .
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل, تیشهای بود که شد باعث ویرانی من غم مرگ پدر کوچک غمی نیست. جگر می سوزدو درد کمی نیست. پدر زیبا گل باغ وجود است. که بی او زندگی جز ماتمی نیست. دلم پرازغم و درد است ای وای هوای خانمان سرد است ای وای پدر رفت و، از او ،جز قاب عکسی نمانده ،در کنارم نیست ای وای بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را بشکست پدر بار فراقت کمرم را تنها نه قدم از غم مرگ تو شکسته داغ تو شکسته کمر و بال و پرم را غمهای دلم قاتل جانم بود آخر آماده اجل ساخته بار سفرم را از جور عدو رفت زکف عز و جلالم چون برد فلک سایه لطف پدرم را دلتنگتر از هرشب و روز شدم من بی مهر پدر شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامان و سپرکرد محروم زدیدار گل روی پدر کرد سخت است که دیدار رود تا به قیامت رویاست پدر، آید از این در به سلامت شب را به خیالش به سحرگاه رسانم از حکمت الله دیگر هیج ندانم سیمای پر از مهر عطوفت زکه جویم این سوز فراق دل خود را به که گویم آه از سر افسوس بیاید بسراغم خاموش شد از هجرت او نور چراغم پدر دستات برام گهواره بودن چشات مثل چراغ خــونه منبجز تو از همـــه دنیا بریدم کسی رو مثل تو عاشق ندیدم چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود ايزد چو بفرمود که او رب صغير است در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من از ندانستن من، دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت کاش میخورد غم بیسر و سامانی من بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من من که قدر گهر پاک تو میدانستم ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من من که آب تو ز سرچشمهی دل ...
ساخت کاغذ
ساخت کاغذ از سمرقند به دیگر شهرهای اسلامی توسعه یافت. معروف است که فضل بن یحیی برمکی اولین کسی است که در بغداد تاسیسات کاغذ سازی ایجاد کرده است، مشهورترین شهرهای ایران در این صنعت خوتا یا خونج بوده که در زمان یاقوت حموی به کاغذ کنان معروف است.
شعر های در مورد سربازی
از آن روزی که سربازی به پا شد—ستم بر ما نشد بر دخـــتران شد بسوزد آن که سر بازی به پا کرد—تمام دخـــتران را چشم به راه کرد * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * بسوزد آنکه سربازی بنا کرد تو را از من مرا از تو جدا کرد گروهبانان مرا بیچاره کردند لـــ ـباس شخصی ام را پاره کردند به خط کردند تراشیدند سرم را لباس آش خوری کردند تنم را * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هر روز تنگ غروب تو سربازی صفا داره لب مرز تیر اندازی تا چهل چراغ پادگان روشن میشه سر دیگ عدسی غوغا میشه توی دیگ عدس ، افتاده یک مگس بخورم ، نخورم گرسنه می مونم قدر آش ننم رو حالا می دونم * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به صف کردند تراشیدند سرم را لباس ارتشی کردند تنم را الهی خیر نبینی سر گروهبان که امشب کردی تو مرا نگهبان * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * غضنفر سربازیش تموم میشه، وقتی کارت پایان خدمتشو بهش میدن، نگاه میکنه میگه: ای بابا، من که ازینا چهارتا دارم! … * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به سربازی روم با کوله پوشتی به دستم داده اند یک نان خشکی به خط کردن تراشیدم سرم را لباس ارتشی کردن تنم را لباس ارتشی رنگ زمین است سزای هر جوان آخر همین است * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * به عضنفر میگن چرا میری سربازی؟ میگه والا فقط به خاطر مرخصی هاش * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * پدرم گفت که در دوره ی سربازی و دوری ز پدر، مادر و آدم شدن و ساچمه پلو خوردن بسیار، شود هر پسر بی هنری مرد و دگر لوس و ننر بودن انسان بشود در
جملات زیبا در مورد معلم+زیباترین پیامک روز معلم+آهنگ وسرود روز معلم+تصاویر متحرک روز معلم
زیباترین پیامک روز معلم+جدیدترین پیامک روز معلمزیباترین جملات در مورد مدرسه ومعلمتصاویر متحرک روز معلمدانلود آهنگ زیبا و جدید مخصوص روز معلمتصاویر مخصوص روز معلمپیام تبریک به مناسبت هفته معلم+زیباترین جملات در مورد روز معلمفروغ صبح دانایی انیس روز نادانی چگونه پاس دارم تورا اینک که می دانم خدا هم نیز چون من تورا بسیار دوست می دارد من هم چون خدایم تو را دارم..........................................................چگونه می توانم تمام لحظه هایی که چون سرو در مقابلم ایستادی و با شور عشقت مرا سیراب کردی جبران کنم جز اینکه بهترین درود ها و دعاهای خیرم را بدرقه راهت کنم . . ..................................................................................نمی دانم کدامین جمله را برای توصیف محبت هایتان بنویسم . نمی دانم چگونه شما را توصیف کنم ، معلمی از جنس بلور ، آسمانی و مهربان ، چقدر زیبا واژه ها را آسمانی می کنید . شاگرد کوچک شما..................................................................تا خدا بوده و هست ، معلم بوده و هست و هر روز ، روز معلم هست . معلمی هنر است ، و معلمی عشقی است آسمانی روزتان مبارک . . ...............................................................ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم معلم عزیزم روزت مبارک . . ..........................................................۱۰۰۰گل سرخ تقدیم به معلم عزیزم که به من درس صبر و وفاداری آموخت . و مرا در سرزمین دانش بارور ساخت . معلم عزیزم روزت مبارک . . .از حکیمی سوال کردند پدر ومادرت را بیشتر احترام می گذاری یا معلم خود را ؟پاسخ داد:معلم را زیرا پدر ومادر مرا از آسمان به زمین آورده اند ولی معلم مرا از زمین به آسمان پرواز می دهد...........................یک پدر بخشنده آب و گل است یک پدر روشنگر جان و دل است لیک اگر پرسی کدامین برترین آنکه دین آموزد و علم یقین روز و هفته معلم بر همه ی معلمان مبارک باد ....................................معلم باغبان باغ عشق است معلم قافله سالار عشق است همه کار معلم کار عشق است معلمى، مهری است که از روز ازل با گل آدمی سرشته شد تا مردم از ظلمات جهل به نور دانایی رهنمون شوند ای که الفبای زندگی را از سرچشمه نگاهت آموختم .... معلم عزیز روزت مبارک .............................................................از پدر گر قالب تن یافتیم از معلم جان روشن یافتیم ای معلم چون کنم توصیف تو چون خدا مشکل توان تعریف تو......................معلم عزیزم دوستت دارم! به او بگویید دوستش دارم به او که قلبش به وسعت دریایست که قایق کوچک من در آن غرق شده. به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نور و شعر و ترانه برد. وچشم هایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد .........................از یک کلام جان فزا صد مرده احیا می کنیهنگام تعلیم سخن کار مسیحا ...
پدر گرام در بستر بیماری
تقریبا بیست روزی میشود که ابوی گرام در بستر بیماری قرار دارد والان ده روز است که در بیمارستان بابل کلینیک بستری می باشد. ومن هم به این خاطر شب ها پیش او می مانم. پست حاضر را برای پدر می نویسم تا در وبلاگم یادی از او نموده باشم.انسان وارسته و باتقوایی که برای من وبرادران مشعل هدایت و معلم اخلاق می باشد . بی اغراق بگویم رابطه ما با پدر رابطه صرف پدر فرزندی نیست . بلکه رابطه مراد و مریدی بین ماهست.در ادامه سطوربیشتر درباره اومی نویسم. ابوشهیدین حاج آقا بزرگ نیازآذری فرزند مشهدی رحمت متولد 1313 از روستای آری از توابع بخش بندپی شرقی بابل است . نام مادرش مریم است که من به عشق مادر بزرگ نام دختر اولم را هم نام او قرار دادم. پدر در طول زندگی سختی ها و مشقات فراوانی متحمل شد. آقابزرگ دوران ابتدایی را در درازکلای بابلکنار و مدرسه بدر بابل گذراند و بخاطر حضور توده ای ها در سالهای 1325پدرش او رابه روستا فراخواند.پدر در سال۱۳۳۵بامادر گلم ازدواج نمود. مادر از روستای درزیکلای لفور سوادکوه واز خانواده بزرگ محمدی ها می باشند. (درباره مادریادداشت دیگری خواهم نوشت). تحصیلات پنج ساله موجب شد اهالی و بستگان لقب" میرزاداداش" به وی دهند.و به واسطه داشتن سواد و آشنایی با قران بسیاری از امور مردم را رفع و رجوع می کرد. حتی ایشان در سالهای 40تا 42 بدلیل عدم حضور معلمین اعزامی اداره فرهنگ وقت مسوولیت تدریس و معلمی بچه های روستا را عهده دار شد . سالهای بعد که سپاهی دانش می آمدند عمدتا در منزل پدر سکونت می گزیدند. علاوه بر آن وعاظ ، مامورین جنگلبانی ، بهداشت و سایرین اگر به آری می آمدند مهمان آقابزرگ بودند. البته به گفته محلی ها زحمت ها به دوش" میزداش "ولی سودش به دیگران می رسید.! چون پدرهمواره در خدمت مردم بودند و هیچ وقت بدنبال مال اندوزی نرفتند. ابوی گرام تا سال 1350در زادگاه اقامت داشتند ولی به دلیل تنگناهای دوران ستم شاهی ناچار به مهاجرت به شهر شدند.پیشتراز پدر حاج حسین برای ادامه تحصیل روانه بابل گردید وپدر برای نظارت بر تحصیل فرزندبزرگ خویش جلای وطن نمود. ابتدادر منطقه قاضی کتی وسپس در محله کتی غربی سکونت یافت. وهم اکنون نیز در همین محل هستیم. وقتی به بابل آمدیم پایگاه آری هاو سایر بستگان شدیم حتی خیلی از بندپی ها ولفوری ها برای امور درمان یا خرید به شهر می آمدنددر خانه پدر مهمان می شدندو در این راستا مادرعزیزمان بشدت در زحمت می افتادند. جالب اینکه علاوه بر پذیرایی شام و ناهار لباس برخی دوستان حاج حسین را نیز مادر می شستند!. پدر قبل از انقلاب در محیط های کارگری امرارمعاش می نمودو در این مسیر سختی های زیادی را به ...
شعری از دکتر شریعتی
« چه رنجی می کشد آنکس که انسان است »