كمد بچه

  • لبخند بچه های روستایی

    لبخند بچه های روستایی

    <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />  سلام.......... خيلي دلم تنگ شده بود براي نوشتن..... اما سوژه نداشتم يا بهتر بگم حال نداشتم.... آخه...... ( بماند.....) احتمالا اين پست هم يكي از طولاني ترين پست هام بشه....اما خواهش مي كنم تا آخر بخونين.... .............. امروز صبح ( الان عصره) رفتيم به مدارس دور افتاده ي روستايي سر زديم. ديروز كه در باره ي موضوع صحبت مي كرديم با آقاي احمد زاده ( معلم راهنما) قرار بر اين گذاشتيم كه ايشون برن خونه ي ما( رويدر) و وسايل رو بار بزنن ( با سايپا) و ما هم از خمير صبح زود حركت كنيم و بريم تو راه  ايشون رو ببينيم. ................. صبح زود وقتي مي خواستيم بريم چون از قبل هماهنگي نكرده بوديم ماشين هاي اداره هيچ كدوم نبود....( كي بوده!) ........... يكي رفته بود بندر و يكي هم به فرمانداري قول داده بودن!!!  و يكي ديگه هم مدير اداره لازم داشت  از يه طرف ديگه هم از سازمان و وزارت خانه براي بازديد اومده بودن. ........ بعد از كلي جواب منفي شنيدن از معاون مالي و پشتيباني موضوع رو با معاون آموزشي در ميون گذاشتم.... ايشون هم گفتن خودم ميام.... ........ خيلي خوشحال شدم و آقاي آشوري از بازديد كننده ها كه ... عذر خواهي كرد و باهم راه افتاديم.....با ماشین ایشون تو راه احمد زاده رو هم ديديم و كنار يه بركه ي قديمي صبحانه رو ميهمان آقاي احمد زاده بوديم با غذا هاي محلي (نان مهياوه اي) خيلي چسپيد.............. يادم رفت بگم هدفمون از اين سفر رسانده بقيه ي كمد ها و كتاب هايي بود كه قبل از نوروز توسط چند تا از دانشجو ها يي كه از طريق همين وبلاگ با منطقه اشنا شده بودن اهدا شده بود. افرادي كه هنوز از نزديك نديدمشون و مقدار زيادي كتاب هاي علمي و آموزشي و داستان براي دانش آموزان محروم اين منطقه فرستاده بودن... همراه با هداياي ديگه.................. ............ اولين مدرسه اي كه رفتيم همون دبستان اديب بود كه تو دو تا پست قبلي در موردش نوشتم.... اين بار دانش آموزا و معلم تلاشگر شون رو ديديم و با اين كه قبلا كمد و كتاب رو تو مدرسه گذاشته بوديم اما علاقه داشتم كه برم و اين معلم و دانش رو ببينم............ ... آقاي بافتي تو كلاس بود و داشت به  دانش آموزاش درس مي داد.......... ميز و نيمكت هاي كهنه ي كلاسش رو به صورتي كه تو عكس مي بيني چيده ..... و جلو هر شاگرد يه نقاشي ديده مي شه كه كار خود بچه هاست... يعني نمايشگاه نقاشي در كلاس درس! ......   با خودم گفتم خيلي فكر جالبيه.... اين يعني بها دادن به بچه ها و شخصيت دادن به اونا.... براي همه ي دانش آموز اين مدرسه كه از كلاس اول تا پنجم بودند يه هديه داديم( از طرف شما دوستان وبلاگي).... از كارگاه آموزشي هم بازديد مجدد كرديماگه از جریان کارگاه آموزشی مطلع نیستین کلیک ...



  • بچه‌ها را بهتر بشناسيم

    بچه‌ها را بهتر بشناسيم

    نويسنده كتاب يواكيم «تورمد هاوگِن» 2008 ـ 1945 از چهره‌هاي برجسته ادبيات كودك و نوجوان نروژ است. او در كتاب مشهورش «پرندگان شب» (كه به بيشتر زبان‌هاي اصلي دنيا ترجمه شده) و «يواكيم» (كه در حقيقت جلد دوم كتاب اول است) برخلاف برخي نويسندگان، قصد قهرمان‌سازي و قهرمان‌پروري فراانساني ندارد. او زندگي روزمره كودكان و اثر هر پيشامد يا ماجرا را در درون آنان بيان مي‌كند. او عمق روان كودكان را مي‌كاود و دردها و آرزوها و نگراني‌هايشان را توصيف مي‌كند. وي تپش‌هاي قلب، اندوه، ترس و خشم كودكان را به گونه‌اي بيان مي‌دارد كه اثرش گاهي به مثابه شعري شورانگيز مي‌شود. تورمد هاوگن براي دست يافتن به اعماق روح كودكان و نوجوانان، خانواده‌اي 3 نفره را برگزيده است. يك پدر، يك مادر و يواكيم. او از نگاه يواكيم به خانواده نگاه مي‌كند. يواكيم پسر نگراني است، او از بچه‌هاي قوي‌تر از خود هراس دارد و هنگام ترس آنها را حتي بزرگ‌تر از آنچه هستند، مي‌بيند يا خود را كوچك‌تر؛ با اين خصوصيات، داستان ما هم از بخش نگران‌كننده‌اي براي او آغاز مي‌شود. پدر يواكيم را به بيمارستان رواني مي‌برند. موج تازه‌اي از هول و نگراني درون يواكيم را به هم مي‌ريزد و دوباره ترس از تاريكي و تنهايي او را آشفته و شب‌ها بي‌خواب مي‌كند. «موضوع وحشتناكي پيش آمده است. يواكيم همين كه بيدار شد، اين را حس كرد. صداي آپارتمان مثل هميشه نبود، مثل اين كه او نبايد آنها را مي‌شنيد. در راهرو، مامان روي نوك پا راه مي‌رفت. درها به آرامي بدون كوچك‌ترين صدايي باز و بسته مي‌شد. سپس مامان به جايي تلفن زد. صدايش آهسته بود، همچون زمزمه.» (ص 7) از همين فصل اول، نويسنده با زباني ساده خواننده را با دغدغه‌هاي يك پسربچه آشنا مي‌كند؛ با تصورات او و با جملاتش كه برآمده از برداشت‌هاي اوست و از آنچه كه دور و برش مي‌گذرد. از اين پس يواكيم علاوه بر هراسي ناشي از مشكلات خانواده، ترس ديدن بچه‌ها را هم دارد؛ ترس از نحوه برخورد آنها با موضوع رفتن پدرش به بيمارستان رواني. به همين دليل به‌رغم تمام سختي‌ها و برخوردهاي تند سارا، يواكيم به او پناه مي‌برد تا از فشار بچه‌ها بر خودش بكاهد، چون سارا قوي‌تر و تنومندتر از اوست. وقتي مادر دليل بستري شدن پدر را به يواكيم مي‌گويد و از فشارهاي روحي و اضطراب او سخن به ميان مي‌آورد، خواننده با ديدن پاسخ يواكيم، لايه‌هاي ديگري از درونيات و افكار بچه‌ها را در مي‌يابد. «ـ بابا نمي‌داند براي چه گريه مي‌كند؟ من... من هميشه مي‌دانم براي چه گريه مي‌كنم. ـ بدون شك او براي اين گريه مي‌كند كه نااميد و مضطرب است و همين باعث ناراحتي اوست. يواكيم ...

  • پنجشنبه 28 ارديبهشت 91- تدارك براي مهموني سيسموني

    صبح زود به مامانم زنگ زدم. مي خواستم ببينم رسيده يا نه. خواهرم گوشي رو برداشت و گفت:"مامان و نجي رسيدن و الانم رفتن بازار كه تخت و كمد بچه رو بخرند" من هم گفتم:"منم الان صبحونه مي خورم و بعدش مي ريم خريد و بعد مي يايم خونه" كيا رو بيدار كردم كه صبحونه بخوريم و هر چه زودتر بريم دنبال كارها. مادرشوهر و خواهر شوهرم داشتند مي رفتن پاتختي. موقع رفتن بهشون تاكيد كردم كه دوباره براي مهموني سيسموني به فاميلاشون يادآوري كنن. اونا هم گفتن،"پس آقايون چي؟" منم گفتم:"آخه جشن مربوط به بارداريه. چه ربطي به آقايون داره! "بعد گفتم، "الان مگه تو مهموني پاتختي آقايون هم  مياد" اونا هم گفتن:"خوب آقايون كه خانمها رو مي رسونن كجا برن؟" همش تقصير كيا شد. خيلي وقته كه بهش گفتم، از خانواده اش بپرسه ببينه رسمشون چطوريه. تا من هم تكليفم رو بدونم. حالا كه ما همه برنامه هامون رو چيديم، تازه دارن نظرشون رو مي گن. مامانم زنگ زد و راجع به رنگ كمد پرسيد و منم گفتم، هر چي خودش صلاح مي دونه بخره. و بعد ليست موادي رو كه براي عصرونه لازم داشتيم، ازش گرفتم تا بريم بازار و هر چي لازمه بخريم. خريد دو ساعتي طول كشيد. ميوه و مواد سالاد ماكاروني و هوكامه و سالاد الويه رو خريديم. يه تعداد ظرف يه بار مصرف هم خريديم تا يه وقتي ظرف كم نياد. خونه كه رسيدم، ديدم مامانم اينا دارن اتاق بچه رو مي چينند. از تخت و كمدي كه مامانم خريده بود خيلي خوشم اومد. مريم دوستم هم اومده بود كه بخشي از غذاهاي فردا رو آماده كنن. با مامانم مشورت كردم و گفتم،"من فكر كنم اينا با عصرونه زياد موافق نباشن. گفتم كه خانواده اينا فرق دارن. ما كه مي خوايم اين همه زحمت بكشيم و كلي تدارك ببينيم. هم زحمتش زياده و هم خرجش. اون وقت مي خوان بگن كه فقط عصرونه دادن. به نظر من بهتره كه بهشون شام بديم. ضمنا اينا آقايونشون هم مي خوان بيان. بهتره خونه نجي اينا رو خالي كنيم، تا كيا با آقايون بره اونجا" كلا برنامه عوض شد. و قرار شد به جاي سالاد الويه شام سفارش بديم. ولي سالاد ماكاروني و ژله ميوه و هوكامه رو درست كنيم. سالاد ماكاروني و ژله رو همون شب خواهرم و دوستم مريم آماده كردن و اتاق بچه رو چيدن. مامانم خيلي ذوق مي كرد و همه خوشحال بودن به غير از كيا. نمي دونم باز چش شده بود. براي رسوندن ماري آجي رفتيم بيرون. وقتي با كيا تنها شدم. بهش گفتم:"چت شده؟ باز براي چي ناراحتي؟ مردم جشن بچشون شادي مي كنن. تو غصه ات گرفته." هيچي جوابم رو نداد. منم همين كه رسيدم خونه. با ناراحتي بهش گفتم در ماشين رو باز كنه من برم بالا. خيلي حالم گرفته بود. طوري كه سردرد داشتم و بغض گلوم رو گرفته بود. ياد تمام خاطرات تلخي كه قبلا توي عروسيمون داشتيم ...

  • نقد فیلم|بچه رزماری|رومن پولانسکی

    «بچه رزماري» سومين اثر از تريلوژي آپارتماني رومن پولانسكي، بيشتر از آن كه نشان مي‌دهد قابل تامل است. فيلمي كه در اواخر دهه هفتاد جنجالهايي را برانگيخت و الگويي براي سينماگران آن دوران براي توليد فيلمهايي نظير «جن‌گير» و «طالع نحس» شد، فيلمهايي كه البته در قالب هاليوود جانشين شدند و كمتر از رگه‌هاي تفكربرانگيز جد خود يعني «بچه رزماري» بهره بردند. فيلمهايي كه ترس مخاطب را مد نظر داشتند و كيفيت ترس يا مورد بي‌اعتنايي قرار گرفت و يا تحت‌الشعاع عوامل متاثر كننده ساختار هاليوودي به انزوا كشيده شد. تريلوژي آپارتماني پولانسكي شامل سه فيلم انزجار (The Repulsion)، مستاجر (The Tenant) و بچه رزماري است؛ و اگر هر تريلوژي را مستلزم رعايت سه عنصر تحول، تهوع و فاجعه بدانيم _كه به زعم بنده چنين الزامي وجود ندارد_ بچه رزماري آبستن عنصر فاجعه است چنانكه انزجاز تم تهوع و مستاجر عنصر تحول را يدك مي‌كشد. قبل از بررسي و تحليل خود فيلم لازم است درباره اين تريلوژي و جايگاه پولانسكي در آن شرحي مختصر بياورم. آپارتمان از ديدگاه پولانسكي، كه او را فيلمسازي بيمار و ساديست قلمداد مي‌كنند محصول مدرنيسم و نمادي است براي انزواي انسان از خود، ماهيت و طبيعت. زندگي آپارتماني كه در عصر حاضر و در ادامه تحولات اجتماعي با رويكرد مدرن اكنون بصورت پديده‌اي اجتناب‌ناپذير در آمده است انسان را بيمار كرده است. بيماري او عدم هويت و تحليل وجود طبيعي اوست. اين بيماري شايد اجتماعي و يا رواني نباشد اما پديده‌اي موجود و غير قابل درمان است. چنين دريافتي از آپارتمان ممكن است مغرضانه به نظر برسد اما پولانسكي اين موضوع را دستمايه و زيرساخت سه فيلم خود در تريلوژي قرار مي‌دهد. هرچند اين رويكرد در بچه رزماري كمتر قابل ملاحظه است اما در مستاجر بسيار پررنگ جلوه مي‌كند. به زعم پولانسكي، مدرنيسم كه جريان فكري كشنده قرن حاضر است و شايد نقاط ضعف آن خاستگاه ظهور پست مدرنيسم شده است انسان‌ها را به ورطه بيگانگي و گريز از انسانيت مي‌كشاند. از نظر تئوري اين جريان يا به اصطلاح تيپ فكري ممكن است رهايي‌بخش و تسلي‌دهنده در نظر آيد اما چون رسالتش عناد با جريانهاي ثابت و امتحان‌شده كلاسيك است به بيراهه مي‌رود و آپارتمان اولين دستاورد جداافتادگي انسان از خودش _در بازيافت فردي_ و از اطرافيانش _در بازيافت اجتماعي_ مي‌گردد. بچه رزماري در چارچوب چنين تفكري ساخته مي‌شود؛ تفكري كه در جاي جاي اين تريلوژي و حتي فيلمهاي ديگر او موج مي‌زند. روند قهقرايي و ساختار معمايي فيلم و مسئله توطئه اسكلت فيلم را استحكام مي‌بخشند و آپارتمان به عنوان عاملي سركوب كننده از ابتدا حضور ...

  • داستان بچه های مسجد

    داستان بچه هاي مسجدقسمت اولمحمد عزيزي (نسيم)كتابم را برداشتم و راهي مسجد شدم. بسيج نوجوانان مسجد امام رضا عليه السلام در يكي از محله هاي پرجنب و جوش جنوب شرق تهران ميزبان نوجوانان و جواناني بود كه هر روز غروب مي آمدند و ميهمان كلاس هاي بسيج و واحد فرهنگي مكتب الرضا عليه السلام مي شدند.به مسجد كه مي رسم چند تا از بچه هاي كلاس هنري را مي بينم. قرار است به بچه ها نقاشي ياد بدهم كتاب چشم چشم دو ابرو باب هاينتس ترجمه زنده ياد ايرج جهانشاهي ياور من در اين كلاس است.شروع مي كنم شكل هاي ساده اي را بر روي تخته مي كشم و دانش آموزان مسجدي ام با علاقه در كلاس حضور دارند. روز به روز دوستان علاقه مند به هنر بيشتر مي شوند و من كم كم مي بينم كه اسامي بچه ها از چند صفحه بيشتر شده است و...¤ ¤ ¤روزهاي تابستان قرار است در مسجد پايگاه تابستاني بگذاريم. من با بچه هاي هنري تصميم مي گيريم يك روزنامه ديواري براي مسجدمان درست كنيم تا آثار ادبي و هنري بچه ها را در آن بياوريم.اولين روزنامه ديواري را روي تابلويي بزرگ در شبستان مسجد نصب مي كنيم. بعد از نماز مي روم و كنار تابلو مي ايستم. آقاي قلي پور يكي از نمازگزاران با ديدن تصويري از تپه هاي مه آلود شمال رو به من مي كند و مي گويد: اين عكس من را به ياد روستايمان در شمال مي اندازد. راستي يكي از اين عكس ها داري به من بدهي؟»- نه! اين فقط يك عكس است روي يك روزنامه ديواري. اگر آن را به شما بدهيم ديگر خودمان نداريم.چند شماره از روزنامه ديواري مان را در مقابل مسجدي ها قرار داديم.كم كم احساس مي كردم همه دوست دارند روزنامه ديواري را به خانه شان ببرند و با دقت مطالبش را بخوانند و تصاويرش را تماشا كنند.همين جا بود كه به فكر افتاديم: چه كار كنيم كه روزنامه ديواري به خانه ها برود؟ فكر كرديم و فكر كرديم تا اين كه پيدا شد: مجله! بله خودش بود.حالا ما مي توانستيم آثار بچه ها را در مجله به چاپ برسانيم و مجله مي توانست به خانه ها برود.من از شوق سر از پا نمي شناختم. احساس مي كردم كه چاپ مجله در مسجد انقلابي است بزرگ. انقلابي براي شناسايي و شكوفايي استعدادهاي گمنام مسجد، محله و مدارس اطرافمان. كار شروع شد.انتخاب اسم مجلهبراي انتخاب نام با مسئولين بسيج مشورت كردم؛ همسنگران، گل هاي مسجد، بچه هاي مسجد و... اول همسنگران را انتخاب كرديم اما مسئول خوش فكر بسيجمان كه خلبان هلي كوپتر هم بود گفت: «همان بچه هاي مسجد صميمي تر است.»سرانجام نام «بچه هاي مسجد» بر پيشاني مجله مان نقش بست. در سال 1372 دانشجوي سال دوم امور پرورشي تربيت معلم دستغيب بودم. در كنار ما دانشجويان هنر هم حضور داشتند. يكي از دوستان خوب خوشنويسم آقاي محمود نجفي ...

  • براي بچه هاي كوچك برنامه داشته باشيم2

    در ادامه پست قبلي يك طرح ديگه رو كه در مسجدمون اجرا كرديم براتون مي نويسم 2- طرح كمد جايزه ها من خيلي موافق شرطي كردن بچه ها برراي انجام هر كار خوبي نيستم پس اين طرح ها بايد هدفمند و با ظرافت انجام بشه طرح ما اينطور بود كه يك كمد جايزه داشتيم هر طبقه از اين كمد يك امتياز خاص داشت مثلا طبقه ي اول امتياز ده طبقه ي دوم امتياز بيست و... براي اينكه بچه ها بتونند به اين جايزه ها برسند بايد اول در آمزمون وضو و نماز شركت مي كردند يعن يخيلي ساده يم آمدند وضو مي گرفتند و نماز مي خوندند و اگر ايرادي داشتند برطرف مي كردند و بعد ثبت نام مي شدند هربار كه در نماز جماعت شركت مي كردند يك كارت يك امتيازي مي گرفتند هروقت تعداد كارتها به ده مي رسيد مي تونستند يكي از جايزه هاي طبقه اول رو انتخاب كنند كارتها رو بدن و اونو بردارند يا صبر كنند هروقت كارتهاشون بيست تا شد يكي از جايزه هاي طبقه ي دوم رو بردارند و ... هدف اينه كه بچه ها به بهانه ي جايزه با نماز جماعت انس بگيرند پس بايد حواسمون باشه در اين مدت بايد براي بچه ها اهميت نماز جماعت و اينكه اين جايزه ها قابل مقايسه با جايزه ي واقعي شون نيست رو جا بندازيم اين بخت كه را باشد كايد به لب جويي   تا آب خورد ناگه او عكس قمر بيند خوبه بعد از مدتي بچه هايي كه به طبقه ي آخر جايزه ها دست پيدا مي كنند را يك اردوي حتي شده داخل شهري ببريم و در اين اردو باز اصل قضيه رو براشون جا بندازيم تو اين مدت بر اساس شناختي كه از بچه ها به دست آورديم آروم آروم بهشون مسئوليتهايي رو بديم  و بعد هم مرتب سراغشونو بگيريم