قلاب با فی نوزاد

  • صائبین یا منداییان -قوم فراموش شده تاریخ

    صبی ها اگر یک وقتی از کنار کارون رد شدید و گروهی را در آب مشغول آب تنی با لباس دیدید ، اصلا تعجب نکنید و از مشاهد مراسم غسل تعمید مندائیان یا همان « صبی ها » لذت ببرید ، مراسمی که آداب مفصلی دارد و دران باید تمام بدن به زیر آب فرو برود ، البته با لباس مخصوص . علاوه بر ان روحانی باید آیاتی بخواند و کسی که غسل تعمید می کند ، زمزمه کند و به همین خاطر است که مندائیان ، معمولاً در کنار و حاشیه رودخانه ها را برای زندگی انتخاب می کنند ، مثل حاشیه رود کارون که مرکز تجمع و در کنار هم بودن صبی ها ست ، جایی پشت فروشگاه رفاه و یک موزه نیمه ساخته . مندائیان به جای سی روز ، روزه ماه رمضان ، سی و شش روز غیر متوالی روزه می گیرند و در طول روزهم سه بار نماز می خوانند . آنها برای دینشان تبلیغ نمی کنند و عجیب آنکه ، اجازه ورود به آیین شان را نیز نمی دهند . مندائیان یا همان به اصطلاح صبی ها زندگی خانوادگی بسیار ساده و به دور از تشریفاتی دارند ، با سطح درآمدی متوسط روبه پایین ، و مشغول شغل های نظیر زرگری ، نقره کاری و صنعتگری . صبی ها ، کمی در ازدواج و ایجاد رابطه خونی با دیگر ادیان سختگیرند و جوان مندایی که بخواهد با مسلمان ، مسیحی و یا پیرامون دیگر ادیان ازدواج کند را طرد می کنند ، گرچه ارتباط روزمره صائبین با همشهرها بسیار صمیمی و دوستانه است . صائبین به خاطر آرام بودن ذاتی شان و دوری از هیاهو ، نسبت به آداب دینی آنها با دیدگاهی کم اطلاع نگاه شده است : مثلا صبی ها پیرمرد های خود را قبل از مرگ می کشند یا صبی ها قربانی را به جای ذبح خفه می کنند ، اما ظاهر همه اینها تصوراتی نادرستند ، چرا که می خوانیم اصول دین صائبین ، توحید ، معاد ، عمل صالح و نبوت است ، به علاوه احترام به تمام پیغام آوران دیگر ادیان . صبی ها اعتقاد دارند که وقتی آدم و حّوا خلق شدند و ازدواج کردند ، صاحب سه دختر و سه پسر شدند و چون در دین صائبین ازدواج برادر و خواهر ممنوع بود ، از دنیای نور و به امر خداوند شصت خانواده مشابه این خانواده هشت نفری به زمین فرستاده شد که اینها اولین اجتماع بشری را شکل دادند . آداب و رسوم 1- برای صبی ها ، ششم و هفتم ماه « دولا » یا همان اوایل مرداد روزهای نحسی هستند و آنها برای اینکه فرشته خانه های آنها را پیدا کند ، شاخه ای از بید یا گل یاس بر سر در خانه هایشان نصب می کنند 2- اول آبان یا سی ام مهر برای مندائیان روز با شگونی است و به اعتقاد انها دراین روز بوده که حاصلخیزی بر زمین گسترانیده شده است و اولین درخت کشت شده هم خرما بوده . 3- هفتم آبان ، روز عید کوچک صبی هاست و آنان دراین روز « هوخا » می خورند که شامل نان برنجی کوبیده ، گنجد سرخ شده و خرماست ...



  • قرآن در زندگی

    قرآن در زندگی

      اصطلاحات قرآني در محاوره ي فارسي نفوذ قرآن مجيد در ذهن و زبان مسلمانان از اهل علم و غير اهل علم بسيار عظيم و وصف ناپذير است. امثال و حکم قرآني هم که در ادب عربي و فارسي به کار مي رود فراوان و شمارش ناپذير است. در مقاله ي حاضر بعضي ادامه ...     استفاده از قرآن از ولادت تا وفات در ازدواج که اشاره شد، بر سفره عقد حتماً باید قرآن به ویژه قرآن نفیس و شکیل ترجیحاً با رنگ جلد سفید یا سبز نهاده شده باشد، و زوج جوان پس از خوانده شدن خطبه عقد، قرآن را باز می کنند و چند آیه و عبارت یا یک سوره کوتاه ادامه ...     نامگذاری قرآنی یکی از رسم های کهن مسلمانان ایرانی است که یا با تفأل زدن به قرآن نام نوزاد را برمی گزینند. یا نام هایی را غالباً نام های اسلامی یا دو گانه یعنی هم اسلامی و هم ایرانی یا جدید و متجدد مثلاً سالح/ ساسان؛ موسی/ مهرداد؛ عیسی/ علیرضا؛ ادامه ...     ختم های قرآنی ختم قرآن/ قرآنی چند معنی دارد: 1- اصطلاحی است قرآنی که خداوند بر قلب یا سمع مجرمان اعم از بدکرداران و بدخواهان و حقیقت ستیزان مهر می گذارد که به جزای عمل یا اندیشه بدشان هرگز سعادت حق جویی و حقیقت یابی را پیدا نکنند. ( ادامه ...     احترام گزاردن به قرآن و برخی احکام فقهی آن قرآن کتاب مقدس و قدسی و آسمانی و الهی است. حرمت نهادن معنوی مؤمنان و مسلمانان پارسا به قرآن کریم تا به حدی است که فی المثل نامیدن آن را به صورت « قرآن» یعنی بدون آوردن صفت مجید ( که در میان ما شیعیان بیشتر رواج ادامه ...     بعضی دعاها و اصطلاحات عامه پسند قرآن حرزها و دعاهای قرآنی بسیار است. از جمله آیه و ان یکاد ( آخرین آیه یا دو آیه آخر سوره قلم) به عنوان دعای حفظ در برابر چشم زخم به صورت های گوناگون: تابلوهای خوش نوشته، یا قلاب دوزی شده، یا به صورت چوبی و معرق، ادامه ...   نقش و نفوذ قرآن در زندگی روزمره و فرهنگ عامه قرآن در زندگی روزمره مردم قرآن چنانکه گفته شده، و با ذکر شواهدی نشان داده شد و خواهد شد، فقط نقش تمدن سازی و آفریدن فرهنگ خاصه ندارد، که البته گستره و ژرفای این نقش و نفوذ، در حجمی برابر با یک رساله و کتاب 300-400 صفحه ای قابل بیان است. در ادامه ...     توجه اسلام به اُنس با قرآن در این نوشتار بیان می‌کنیم که یکی از راهکارهای مهم در بهره‌مندی از فرهنگ قرآن همان انس با قرآن مجید می‌باشد. اساس قرآن با توجه به اذعان آیات قرآن کریم، همان هدایت و راهنمائی می‌باشد. ادامه ...     آثار تلاوت قرآن در هدايت انسان قرآن درباره اثر تلاوت صحيح و همراه با تدبر، چنين مي فرمايد: «الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته أولئك يؤمنون به»(1)؛ (كساني كه به آنان كتاب آسماني داديم، در ...

  • بچه ي تُخص

       Anton Chekhov  آنتوان چخوف بچه ي تُخص ايوان ايوانيچ لاپكين ، جواني آراسته و خوش قيافه ، و آناسيميونونا زامبليتسكايا دختري جوان با بيني كوچك فندقي ، از ساحل شيبدار سرازير شدند و روي نيمكتي نشستند. نيمكت ، درست بر لب رودخانه ، در محاصره ي انبوه بوته هاي يك بيدستان جوان برپا ايستاده بود. چه گوشه ي دنجي! كافيست انسان روي نيمكتي بنشيند تا از انظار جهانيان ، نهان شود ــ فقط نگاه عنكبوتهاي آبي كه به سرعت برق بر سطح آب رودخانه ، به اين سو و آن سو ميدوند ، و نگاه ماهيهاست كه بر نيمكت نشينان مي افتد. مرد و زن جوان به چوب و قلاب و قوطي پر از كرم و ساير وسايل ماهيگيري مجهز بودند. هر دو نشستند و بدون اتلاف وقت ، مشغول صيد شدند. دقيقه اي بعد ، لاپكين به پيرامون خود نگريست و گفت: ــ خوشحالم كه تنها هستيم. آناسيميونونا ، مطالب زيادي هست كه بايد با شما در ميان بگذارم … خيلي حرف دارم … از لحظه اي كه شما را ديدم … مواظب باشيد ، مال شما دارد نك ميزند … به مفهوم زندگي پي بردم و بتم را ــ بتي كه بايد تمام زندگي شرافتمندانه ام را به پايش بريزم ــ شناختم … از نك زدنش پيداست كه بايد درشت باشد … همين كه نگاهم به شما افتاد ، براي اولين بار ، عاشق شدم … دل به شما سپردم! حوصله كنيد ، چوب را به اين شكل نكشيد ، بگذاريد باز هم نك بزند … عزيزم ، شما را به خدا قسم ميدهم صاف و پوست كنده بگوييد كه آيا ميتوانم؟ … خيال نكنيد كه به عشق متقابل اميد بسته ام ، نه! من خود را شايسته ي عشق شما نميدانم ، نميتوانم حتي فكرش را بكنم … ولي آيا ميتوانم اميدوار باشم كه … بكشيدش بيرون! آناسيميونونا دست خود را بلند كرد ، قلاب را با حركتي سريع از آب بيرون كشيد و شادمانه فرياد زد ؛ ماهي كوچكي به رنگ نقره اي مايل به سبز ، در هوا به شدت پيچ و تاب ميخورد. ــ خداي من ، ماهي سوف! يالله … بجنبيد! حيف شد ، در رفت! ماهي كوچك از قلاب رهاشد ؛ روي چمن به سمت دنياي دلخواه خود جست و خيزي كرد و … شلپ ، در آب افتاد! لاپكين كه قصد داشت ماهي را پيش از فرو رفتنش در آب ، تعقيب كند بجاي ماهي ،‌ ناخودآگاه دست دختر جوان را گرفت و لبهاي خود را ناخودآگاه بر آن فشرد … آناسيميونونا دست خود را واپس كشيد اما كار از كار گذشته بود. لبهاي آن دو ، با بوسه اي به هم آمده بودند. و اين پيشامد ، به گونه اي ناخودآگاه رخ داده بود. از پي بوسه ي نخست ، نوبت به بوسه ي دوم و سپس به قسم خوردنها و اطمينان دادنها رسيد … چه لحظه هاي سعادتباري! اما در زندگي انسان فاني ، چيزي به اسم سعادت مطلق ،‌ وجود ندارد. معمولاً خوشبختي يا خود آلوده به زهر است يا چيزي از خارج ، به زهر آلوده اش ميكند. و اين روال ، شامل حال آن روز هم شد. در ...

  • رمان عاشقم باش1

    قسمت اولبه سرعت پله ها را دو تا یکی پیمودم و بی توجه به فاطمه که تو حیاط دبیرستان دنبالم می دوید و فریاد میزد وایسا دختر باهات کار دارم راهی منزل شدم.گامهایم را بلند تر برمی داشتم و به سرعت قدمهایم می افزودم،به خاطر عشق،به خاطر وجود نازنینی که داشت از راه می رسید اما نه،حتما" تا به حال رسیده بود.ناراحت بودم از اینکه چرا نتوانسته بودم به خاطر این امتحان لعنتی به استقبال عزیزترین فرشته زندگیم بروم،دوست داشتن هر چه زودتر به منزل برسم.شوق دیدار حواسم را پرت کرده بود و بی توجه به عابران پیاده تنه میزدم تا جائیکه یکی برگشت و با لحنی پر از تمسخر غضبناک نگاهم کرد و گفت:- معذرت می خوام که به شما تنه زدم!بر گشتم و تند نگاهش کردم انگار من از او طلبکار بودم،در حالیکه سعی می کردم دوباره به خود مسلط شوم خیلی سریع گفتم،ببخشید عجله دارم ودوباره راهم را در پیش گرفتم حتما در دلش کلی بد وبیراه نثارم می کرد.انگار این راه امروز انتهایی نداشت چون هرچه می رفتم به مقصد نمی رسیدم خدایا این مسیر طولانی پس کی تمام می شود؟دلم برایش تنگ شده بود،کمتر از دو هفته می شد که او را ندیده بودم اما انگار برایم سالی گذشته بود!وقتی بوی محله مان به مشامم رسید نفس راحتی کشیدم و تقریبا تمام طول کوچه را دویدم.خانهء ما،در جنوب شهر تهران در یکی از کوچه های قدیمی قرار داشت.در آن محله همهء منازل دارای بافت قدیمی بودند البته ما این اواخر دستی بر سر وروی منزلمان کشیده بودیم که تقریبا نو نوار شده بود.نگاهی به دیوار های خانه انداختم که چندین پارچه روی آن نصب شده بود، می دانستم کار کیست؟جلوی خانه خون ریخته شده بود. با خود گفتم : خدارا شکر که از دست سر وصدای این گوسفنده خلا ص شدیم.بعد دستم را روی زنگ فشردم نمی دانم چند بار این عمل را تکرار نمودم که بالاخره صدای خواهرم را از پشت آیفون شنیدم که گفت مگه سر آوردی چه خبرته؟چون آیفون خراب بود بعد از اینکه صدای لیلی خواهرم را از پشت ایفون شنیدم انتظار داشتم خود او در را به رویم بگشاید اما بر عکس شوهرش احسان را در مقابل خود ،دیدم،چهار شانه وبلند قد وسبزه رو و مثل همیشه متین وبا وقار بود.سلام کردم او هم جوابم را داد خواهرم را دیدم که از پشت سر شوهرش سرکی کشید و گفت:- نگفتم خودشه!از تو بعیده آخه این چه طرز زنگ زدن دختر؟احسان کنار رفت ومن داخل شدم با خوشحالی زاید الوصفی که سراسر وجودم را فرا گرفته بود گفتم: ببخشید آنقدر ذوق زده ام که نگو،حالا کجاست؟خواهرم گفت:کی کجاست؟- مامان دیگه کو؟کجاست؟احسان با شیطنت گفت:- هنوز نیامده هواپیما تاخیر داشته فردا میاد!خنده روی لبهایم ماسید وبا حالتی زار وغمگین روی اولین ...