فروش کفش سوپرا

  • کتانی ویژه سوپرا

    کتانی ویژه سوپرا

    کتانی فوقالعاده زیبا قیمت 300 هزار تومان



  • رمان من هم گریه میکنم 21

    - چه خبره این همه می رقصید؟ صدای داد همه در اومد...پادی همون جور که پشت میکروفن بود گفت: - بیایید بازی کنیم... همه پسرا و دخترا هورا کشیدند که هستی همون دوست دختر پدی گفت: - چه بازی؟ - سوال به جایی بود فرزندم... دوباره همه خندیدن...پادی هم ادامه داد: - به پدرام می گم بوست کنه... و چشمکی بهش زد و ادامه داد: - جرات یا حقیقت... دوباره همه شروع کردن به جیغ و وهورا کشیدن...دنی گفت: - خب به صورت دایره بشینید... یه سری ها نشستند و یه سری ها که مثلا خواستند کلاس بزارن وایسادن و تماشا گر بودن...منم نشستم وسط پادی و دنی...نگین گفت: - به خاطر این که تارا تولدشه اول اون بچرخونه... سری تکون دادم یه بطری مشروب که پسرا اورده بودن رو چرخوندم...چرخید و چرخید تا وایساد روی یه پسر که اسمش فکر کنم سعید بود...نمی دونم شایدم فرید یادم نمیاد...همه بهش نگاه کردیم که امیر گفت: - قبول نیست کی گفته باید تارا بچرخونه؟ با تعجب بهش نگاه کردیم که گفت: - تو انداختی که معلوم بشه کی باید اول بچرخونه... خشک و مغرور گفتم: - چه ربطی داشت؟ - ربطشو من می دونم نه تو...پس به حرفم گوش کن بده به فرید بچرخونه... شونه ای بالا انداختمو بطری رو دادم به فرید...فرید با صدای مظلومی گفت: - نمی شه من یکیو انتخاب کنم؟ اینم از این...این چی می گه این وسط؟پادی گفت: - کی؟ - تو... پادی با تعجب گفت: - من؟ - اره... - قبول... حسین چنان چشم غره ای به پادی رفت که من به ج اش خودمو خیس کردم...چه قدر بازیمون خودخواهانه بود...نه امیر می خواست که من بازی کنم نه حسین می خواست که پادی بازی کنه...نمی دونم چرا دختر مغرور گروه به حرف یه پسر باید گوش کنه ولی پادی حتی توجه نکرد به چشم غره های حسین...با صدای فرید از فکر اومدم بیرون: - کی یادشه پادینا گفت از بادمجون متنفره؟ همه دستاشونو بردن بالا...لبخند خبیثی زد و گفت: - پس باید اینا رو بخوره... و یه ظرف بادمجون از دوستش گرفت و داد ه پادی...چهاره ی پادی قرمز شده بود و ظرفو با فاصله از خودش قرار داد...حسین گفت: - این کار خطرناکه... دنی با ریلکسیه کامل گفت: - نه بابا تلقینه حساسیت که نیست فوقش یه بالا اوردنه... پادیو ارتینو حسین بهش چشم غره رفتن ولی به جاش منو دنی زدیم قدش و با ذوق به پادی نگاه کردیم...پادی عقی زد و گفت: - باید؟ همه به جز حسین سر تکون دادن...پادی در ظرف باز کرد و گفت: - حداقل یه دونه... فرید گفت: - باشه جون انتخابی بودی یه دونه... پادی یه دونه بادمجون سرخ شده در اورد و با چهره ای در هم رفته خوردش،هنوز قورتش نداده بود که بدو بدو رفت دستشویی...همه خندیدیم پادی هم بعد از پنج دقیقه ای که خوب عق زد اومد بیرون...با خنده گفتم: - بچه رو که بالا نیوردی... اول قیافه ای متعجب به خودش گرفت بعد حسابی قرمز شد ...