فروشگاه تخت و کمد نوزاد در مشهد
مزایای اختصاصی سیستم گرمایش از کف
گرمایش از کف مشهد گرمایش مشهد گرمایش از کف اجرای مشهد رادیاتور تاسیسات فن کویل کوئل هواساز مشهد گرمایش از کف مشهد پایپ لاین مجری سیستم های گرمایش از کفمزایای اختصاصی سیستم گرمایش از کفگرمایش از کف مشهد گرمایش مشهد گرمایش از کف اجرای مشهد رادیاتور تاسیسات فن کویل کوئل هواساز مشهد گرمایش از کف مشهد 1 : صرفه جویی در حجم اشغالی فضای تاپ خانه ( گلدان ، مبلمان واشیاء زینتی ) 2 : بهینه بودن مصرف انرژی و بازگشت هزینه ی اصلی طی چند سال 3 : توزیع یکسان گرما در تمامی حجم و فضای خانه4 : هوای پاک و مطبوع در محیط خانه5 : افزایش ایمنیگرمایش از کف مشهد گرمایش مشهد گرمایش از کف اجرای مشهد رادیاتور تاسیسات فن کویل کوئل هواساز مشهد گرمایش از کف مشهد جدیدترین + مدل + طرح + تخت خواب + رنگ + شیک + مجلل + ارزان + مشهد + ساده + زیبا + سرویس + چوب + عروس + داماد + طرقبه دکوراسیون ام دی اف مشهد دکوراسیون ام دی اف مشهد جدیدترین اگرمایش از کف مشهدستیکر کتابخانه قفسه کابینت ارزان گالری بچه مبلعروس داماد مادر پدر زن هدیه میز کنفرانس کامپیوتر اداری هتل مدل گرمایش از کف مشهدطرح تخت خواب کادو فست فودfast food + lcd ال سی دی + سرویس + نوزاد + ارایشگاه + + رنگ + شیک + مجلل + + مشهد + ساده + زیبا + سرویس + نوزاد مناسب + ترین + بهترین + 2013 + 92 + دنیا + اشپزخانه + خانه + قشنگ ترین + زیبا + طرقبه + خراسان + انواع + ها + گرافیکسالن + سفارش + کاغذ دیواری + سازه + اچ دی اف + hdf + جدیدترین دکور + + گرمایش از کف مشهد ناهار خوری + روزنامه دیواری قاب + دراور + کمد + جالباسی + بوفه + گرمایش از کف + کناف + پارکت + نقاشی گرمایش از کف مشهد ساختمان + در + دیوار + سقف + چوب + دکوراسیون MDF مشهد دکوراسیون ام دی اف مشهد جدیدترین استیکر کتابخانه قفسه کابینت ارزان گالری بچه مبل عروس داماد مادر پدر زن هدیه میزکنفرانس کامپیوتر اداری هتل مدل طرح تخت خواب کادو فست فود FOOD LCD ال سی دی سرویس نوزاد ارایشگاه رنگ شیک مجلل مشهد ساده زیبا سرویس نوزاد مناسب ترین بهترین 2013 92 دنیا اشپزخانه خانه قشنگ ترین زیبا طرقبه گرمایش از کف مشهد خراسان انواع ها گرافیک سالن سفارش کاغذ دیواری گرمایش از کف مشهد سازه اچ دی اف HDF جدیدترین دکور ناهار خوری روزنامه دیواری قاب دراور کمد جالباسی بوفه گرمایش از کف کناف پارکت نقاشی ساختمان در دیوار گرمایش از کف مشهد سقف چوب دکوراسیون DF مشهد استیکر خدمات طراحی معماری و دکوراسیون داخلی گرمایش از کف مشهد دکوراسیون داخلی مشهد : دکوراسیون داخلی منزل، دکوراسیون داخلی آرایشگاه، دکوراسیون داخلی اداری، دکوراسیون داخلی تجاری گرمایش از کف مشهد ، ...
قسمت دهم رمان باران عشق
صبح با سر و صدا بیدار شدم.رویم یک پتو انداخته بودند.روی کاناپه نشستم و به تخت نگاه کردم.تخت خالی بود.ناگهان قلبم از تپش ایستاد.با عجله از جایم بلند شدم.دنبال محبت میگشتم.از اتاق بیرون آمدم.رنگم پریده بود.سر و صدای پرستارها می آمد.حتما اتفاقی افتاده بود.مثل دیوانه ها درِ هر اتاقی را باز میکردم.انتهای سالن محمد روبرویم سبز شد.از رنگ پریده ام و اضطراب چشمهایم متوجه ترس و وحشتم شد.فوری دستم را گرفت و گفت: -چی شده!خودت را کنترل کن. -محبت کجاست؟او را کجا بردند؟ با خونسردی جواب داد: -میخواستند چند عکس از سرش بگیرند. نفس راحتی کشیدم: -پس چرا مرا صدا نکردی؟ -دلم نیامد.پس من اینجا به چه درد میخورم؟ -کی او را بردند؟بیدار شده بود؟ -نیم ساعتی میشه ؛ بیدار شد و دنبال جنابعالی میگشت.فقط اسم تو را صدا میکرد. -راستی؟ -وقتی تو را دید که خوابیده ای خیالش راحت شد و نذاشت بیدارت کنم. لبخند زدم و زیر لب گفتم:مهربان من! محمد شنید و گفت: -محبت هم همین را گفت. -چی را؟ -وقتی تو را دید که آرام خوابیدی. -تو که با این کارت مرا کشتی؟ -نمیدونستم تو بیدار میشی و مثل دیوانه ها اینطرف و آنطرف میری و در اتاق ها را باز میکنی. -این بار تو رو میبخشم به شرط اینکه بگی محبت با دیدنم چی گفت؟ -فقط گفت مهربان من! دلم ناگهان پر از شادی شد و قلبم مالامال از حس امتنان و تشکر. بالاخره بعد از چند ساعت او را به اتاق برگرداندند.محمد به سراغ دکتر رفت و من کنار او ماندم.محمد که برگشت خوشحال بود.گفت: -عمل موفقیت آمیز بوده و دیگه اثری از لخته خون نیست.مغز درست مثل گذشته کار میکنه فقط ممکن است روی حافظه اثر گذاشته باشه. -ولی در حال حاضر که چیزی مشخص نیست. یک هفته از بهبودی محبت میگذرد.شادی و خوشحالی دوباره به خانواده ی ایزدی برگشته است.امروز نادر تماس گرفت.همه چیز را به او گفتم و تأکید کردم به غزل چیزی نگوید.وضعیت او طوری نیست که این مسائل را بدونه.اگه مادر ناراحت شود برای بچه خطرناک است.با غزل هم صحبت کردم چیزی را حس کرده مدام حال مبحت را می پرسید و مایل بود با او صحبت کند.گفتم محبت چند روزی به مسافرت رفته است ولی غزل باور نمیکرد.بالاخره با هزار توضیح او را قانع کردم.چند روز دیگه محبت از بیمارستان مرخص میشود و من برای مرخص شدن او روزشماری میکنم.هنوز این سؤالات در ذهنم است که او تمام مدت بیهوشی چه خوابی می دیده است روحش کجا بوده و در چه دنیایی سیر میکرده است ولی هنوز موقعیتی پیش نیامده تا از او بپرسم.هنوز برام سوال برانگیز است که چطور محبت هم منتظرم بوده است.باید زودتر به خانه برگردد ؛ جایی که عاشقش است. امروز وقتی به دیدنش رفتم از خانه ، از دیوار انتهای حیاط ، پیچک های روی دیوار ...
کمی بخندیم
ب مامانم میگم چرا شام نداریم ؟؟؟ میگه اگه ناراحتی از خانواده left بده … مرده شعور تکنولوژی رو ببرن قشنگ ترین جمله ای که میشه از یه نفر شنید چیست؟ . . . . . پولو ریختم به حسابت وااااالاااااااااا…………… ازحرفای عشق و عاشقی هم خیلی قشنگتره……. زندگی به من آموخت تنها چیزی که با گذشت زمان درست میشه سیر ترشیه ! بقیه چیزها با پول همون لحظه درست میشه!! مرد: حاضر شدی عزیزم؟ زن: من که گفتم ۵ دقیقه دیگه حاضرم! باز تو هر نیم ساعت یه بار هی سوال کن! ﻣﻌﺎﻭﻥ ﺭﺋﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺭ ﻧﺸﺴﺖ ﺧﺒﺮﯼ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻥ عیدی کارمندان ﮔﻔﺖ : ﮐﺎﺭﻣﻨﺪﻫﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ، ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﻦ عیدی بخوان. وقتی کسی ناراحتت می کنه ۴٢ ماهیچه استفاده میشه تا اخم کنی؛ . . . . . . . . . . . اما فقط ۴تا ماهیچه لازمه تا دستتو دراز کنی و بزنی تو دهنش!! دیگه هر جور خودتون راحتین؛ وظیفه من اطلاع رسانی بود…(wink) شاسکوله شب تو اتوبوس هى از صندلى ۸ بلند میشه میره صندلى ۱۴ باز بر میگرده سر جاش یکى بهش میگه چه مرگته بخواب دیگه شاسکوله میگه لعنت به کسى که گفت دوتا صندلى بگیر شب راحت بخوابى…! فقط تو ایرانه که . . . . جلو کامیونا مینویسن یا ابوالفضل و یا علی و …. داخل کامیونم عکس حمیرا و مهستی و بقیه خواننده ها رو میچسبونن بعد بارشونم مواد مخدره. شاسکوله ﻣﺤﻜﻢ ﻣﻴﮕﻮﺯﻩ، ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﻳﻨﻮ ﺩﻭﺗﺎﺵ ﻣﻴﻜﺮﺩی، ﻧﻪ خودتﭘﺎﺭﻩمیشدی ﻧﻪ ﻣﺎ ﺯﻫﺮﻩ ﺗﺮﻙ ﺑﺸﻴﻢ توجه توجه ، به منظور روان سازی در نوشتن و قرائت رقمهای نجومی دزدی و اختلاس در دوران طلائی دکتر محمود ،کارشناسان مقیاسی را در دنیای اختلاس و دزدی از بیت المال ارائه نموده اند از این قرار که منبعد بجای هر یک هزارمیلیارد تومان معادل آنرا یک محمودی قرار دهند به عنوان مثال سه هزار میلیارد تومان میشود سه محمودی ویا سی هزار میلیارد تومان میشود سی محمودی، لازم بذکر است که این معادل سازی فقط در دنیای دزدی واختلاس قابل استفاده و معتبر است و لا غیر . به امید روزی که جامعه ما عاری از محمودی شود . افزایش حقوق کارمندان ۱۴ درصد افزایش مالیات مشاغل ۲۲ درصد یاد اون تیکه از رابین هود افتادم که داروغه یه سکه رو محکم کوبید توی کاسه گدای پیر و چنتا سکه پرت شد بیرون جمعشون کرد!!! ﺭﻓﺘﻢ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﯾﺎﺭﻭ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺭﻭ ۱۸۰ ﺗﺎ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺍﺩﺍﺵ ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺧﯿﺎﻟﺖ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ ﺭﻭﺵ ﺑﻨﻮﯾﺲ لعنت بر پدر مادر ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﻪ |: نمیدونم چرا عصبی شد با لگد زد پرتم کرد بیرون گفت ...
رمان جدال پرتمنا 11
آراد یعنی من امشب از تو شام نگیرم فرزاد نیستم ...آراد با سرخوشی قهقهه زد و گفت:- کلاشی ... کاریت هم نمی شه کرد ... البته ببخشید غزل خانوم ...غزل که کنار من ایستاده بود خندید و گفت:- می شناسمش ... خواهش می کنم ... راحت باشین ...من و غزل می خندیدیم و فرزاد سر به سر آراد می ذاشت ... آراد هم اینقدر خوشحال بود که از جواب کم نمی آورد ... باورم نمی شد به همین راحتی محرم آراد شدم .... اونم به مدت دو سال ... برگشتم و دوباره به مسجد نگاه کردم ... هیچ وقت این مسحد رو از یاد نخواهم برد! مسجد الرسول ... قیافه اون روحانی که ما رو به عقد هم در اورد هم از یادم نمی ره ... چقدر مهربون بود ... نمی دونم چرا با چیزایی که از روحانی ها شنیده بودم انتظار داشتم یه آدم اخمو ببینم ولی اون آقا خیلی بذله گو و شوخ بود ... حتی چند تا تیکه با مزه به من و آراد که هر دو استرس داشتیم انداخت و باعث شد یخمون آب بشه ... فرزاد هم که انگار نه انگار اونجا مسجده اینقدر مسخره بازی در آورد که همه مون روده بر شده بودیم ... ولی بالاخره تموم شد ... صدای آراد کنار گوشم منو از فکر خارج کرد:- به چی نگاه می کنی عزیز دلم؟- به این مسجده! چقدر آرومم کرد ... وقتی رفتیم خیلی استرس داشتم ...- منم همینطور ... ولی به همون نسبت الان آرومم ...- دقیقا عین حس من ...- چقدر تفاهم ....هر دو به هم لبخند زدیم ... آراد گفت:- بریم به این دو تا شام بدیم؟- نیکی و پرسش؟داد فرزاد بلند شد:- آی ... بدوین ببینم ... نامزد بازی نداریما ... آخر این خیابون یه رستوارن خوب هست ... حسابی به شکمم صابون زدم امشب ... آراد هم در جوابش بلند گفت:- با ماشین نریم؟ آسمون قرمزه ... برف می گیره یه موقع ...- بیا تنبل ... یه خیابون که بیشتر نیست ... من می خوام با غزلم پیاده برم ... بعدم بی توجه به ما غزل رو کشید توی بغلش و راه افتاد ... آراد نگاهی به من کرد و لبخند زد ... منم خنده ام گرفت ... یهو دستم داغ شد ... نمی دونم چرا ... بار اولم نبود ... اما قلبم داشت گرومب گرومب می زد ... حس آرامش و هیجانی که تو قلبم همزمان به جوشش در اومده بود وصف ناپذیر بود ... بار اولم نبود که مردی دستم رو می گرفت ... ولی بار اولم بود که به این حس دچار می شدم ... حس می کردم گونه هام رنگ گرفتن چون داغ شده بودم ... دستم فشرده شد و آراد کنار گوشم گفت:- نبینم عزیز من خجالت بکشه ... نا خود آگاه ایستادم ... چرخیدم به طرفش و گفتم:- خیلی دوستت دارم ... هر دو دستم رو گرفت توی دستاش ... چشماش عشقش رو فریاد می زدن و من دوست داشتم از شنیدن این فریاد کر بشم! دست راستم رو آورد بالا و برد سمت لبهاش ... نا خودآگاه چشمام بسته شدن ... دستم که داغ شد موجی مستقیم از دستم به سمت قلبم رفت و انگار قلبم رو سوراخ کرد ... چشمام رو باز کرد ... آراد گفت:- ...
میوه بهشتی4
در را که الهه باز کرد مثل همیشه بوی سبزی خوردن های توی باغچه ی سمت راست خانه به مشامم رسید که دسترنج خانم شرفی(لیلا جون) بود.داشتم کفشام را در می اوردم .الهه هم بالای سرم ایستاده بود و نگاهم میکرد.تازه راست ایستاده بودم و می خواستیم به داخل خانه وارد بشیم که اقای شرفی همزمان با ما که داخل میشدیم قصد خارج شدن کرد._ سلام دخترم...خوش امدین..برادر خوب هستند؟_ سلام اقای شرفی. ممنونم.بله خدارو شکر بردیا هم خوبه._ دخترم شما بفرمایید تو . انشالله برای ناهار دوباره میبینمتون. با اجازه. و با اتمام حرفش به سمت در حیاط به راه افتاد._ باران تو چرا....مکثش طولانی شد. من که هنوز سرپا ایستاده بودم دم در و نگاهش میکردم خسته شدم و او هنوز توی فکر غرق بود._ وا؟ سلام باران جون.خوبی مادر؟ الهه خوابی؟ چرا باران و اینجا نگه داشتی؟الهه انگار تازه به خودش امده باشد شروع به تعارف کردن کرد.با هم به سمت اتاق الهه رفتیم. برخلاف اصرار لیلا جون برای نشستنمون در پذیرایی الهه خیلی علاقه نداشت که انجا باشیم و دائما میگفت با باران کار دارم و میخوام یه سری عکس تو کامپیوتر نشونش بدم.وقتی وارد اتاق الهه شدم خودش زود تر نشست روی تخت و به من هم اشاره کرد بشینم. مانده بودم رفتار الهه چرا انقدر امروز مبهمه._ باران تو چرا به کامران جون میگی اقای شرفی؟_ خب چی بگم ؟ بگم" کامران عزیزم" خوبه؟_ میشه امروز و جدی باشی؟_ چیزی شده؟_ اره...یه چیزی شده که اعصاب من را ریخته بهم._ چی؟_ باید از خیلی قبل ترا بگم! گوش میکنی؟_ اره...چرا که نه!_ یک خانواده بودیم مثل همه ی خانواده ها. یک خانواده ی کوچیک. وضع مالی پدرم بد نبود. یعنی میتونم بگم خیلی هم خوب بود. من بودم و مامان لیلا و بابا علی.به اینجاش که رسید نتونستم خودمو نگه دارم و با فریاد گفتم: علی؟دستشو به نشانه ی یواش تر بالا پایین کرد. گفت:زهرمار. چرا داد میزنی؟_ اخه بابای تو که اسمش کامرانه._ اون بابای من نیست.با بهت داشتم الهه را نگاه میکردم . حدس زدم دارد سر به سرم میزاره. برای همین بلند شدم از روی تخت و گفتم: لوس...باز دوباره شروع کردی؟ تو کی ادم میشی الهه؟پاشو بریم مامانتم تنهاست._ دستم و با خشم کشید تا روی تخت بشینم و با بغضی که با صداش مخلوط شده بود و صداشو زنگ دار کرده بود گفت:باراااان. به قیافه ی من میخوره که در حال شوخی باشم.؟توی چشمای خوشگلش اشک غوطه ور بود.سرمو انداختم پایین تا اشکاشو نبینم._ ببخشید الهه. ادامه بده....بی هیچ حرفی ادامه داد._یادمه...درست 9 سالم بود که ان اتفاق وحشتناک افتاد.بابام برای جلسه قرار بود برود مشهد. یادمه حتی نزدیک تاسوعا عاشورا بود و مامان همش می گفت کاش ما هم باهات بیایم.ولی بابا میگفت روز عاشورا بعد ...