غمگین سهراب سپهری

  • سهراب سپهری در حرف عاشقانه

    چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟  چه کسی می داند که تو درحسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عشق مانند بیماری مسری است که هرچه بیشتر از آن بهراسی  زودتر به آن مبتلا می شوی . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فقط با سایه ی خودم خوب می توانم حرف بزنم ،  اوست که مرا وادار به حرف زدن  می کند ، فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد ! ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ، زندگی یعنی جنگ ،تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به سلامتی درخت ، نه به خاطر میوش ، به خاطر سایش ، به سلامتی دیوار ، نه به خاطر بلندیش ، واسه اینکه هیچ وقت پشت آدم رو خالی نمی کنه ، به سلامتی دریا نه به خاطر بزرگیش ، واسه یک رنگیش ، به سلامتی سایه که هیچ وقت آدم رو  تنها نمی ذاره . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه  بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه  تبدیل به دریا کردم ، با سرانگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عشق آن چیزی است که بیشتر از هر چیزی داشتنش را  دوست داریم و بیشتر از هر چیزی دادنش را دوست داریم و  هیچ کس در نمی یابد که عشق همان چیزی  است که همواره داده می شود و پذیرفته نمی شود . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ زیر باران با یاد تو میروم ، به دنبال جای پای تو ،  تو را می پرستم من شبانه ، برای لحظه های شادمانه ، برای با تو بودن صادقانه ، می آیم من به پیشت عاشقانه ، به  تو دل بستم من شاعرانه ، اما افسوس از درک زمانه ،  چه زیباست راز زمانه ، اگرزندگی باشد یک ترانه . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ عشق غیر از تاولی پر درد نیست ،  هرکس این تاول ندارد مرد نیست ، آمدم تا  عشق را معنا کنم ، بلکه جای خویش را پیدا کنم ، آمدم دیدم که جای لاف نیست ،  عشق غیر از عین و شین و قاف نیست .



  • سهراب سپهری

    سهراب سپهری

                       آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن   غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری  می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای  خوشبختی خودت دعا کنی؟   سهراب سپهري __._,_.___    

  • بررسی مقایسه ای شعر سهراب سپهری و فروغ فرخزاد

    اولین نرم افزار چند رسانه ای سهراب سپهری در ایران تولید شد.. لطفا کلیک کنید سهراب وفروغ شاعران معاصری هستند که از میان شعرای هم ميكنيد،حاصل همين مطالعات اوست. عصر،ارتباط دوستانه ونزدیکتری باهم داشتند. بطوریکه گاه فروغ از نمایشگاه های نقاشی سهراب دیدن میکرد وپاره ای از اوقات نیز برای دیدن او به دانشکده ی هنر های زیبا میرفت وسپهری نیز در کاری مشترک با فروغ فیلمی انیمیشن تولید نمود.فروغ طرحی از چهره ی سپهری کشید وسپهری نیز طرحی را به او تقدیم کردوحتی در مواردی در نقد شعر واصلاح ان به یکدیگر پیشنهاد میدادند.فروغ در مصاحبه باسیروس طاهباز دنیای فکری واحساسی سپهری راجالب ترین میداندوسپهری را شاعری وسیع میشمرد. فروغ شعر «روشن،من،گل،آب»سپهری را بسیار دوست می داشت وآنرا همراه شعرهای خود دکلمه کرد.به دلیل همین روابط دوستانه بود که بعد از وفات فروغ،سپهری مرثیه ی زیبای «دوست»را در سوگ او میسراید.این دو در آثارشان به موضوعاتی مشابه اشاره کرده اند و بنمایه های شعری نزدیکی دارند،لیک درونمایه ومحتوای این مضامین مشترک بسیار متفاوت بوده ودر سطوح فکری جداگانه ای قرار  میگیرد.برخی از این موضوعات ومضامین مشابه عبارتند از ؛عشق،کودکی،مرگ وزندگی،اندوه ودرد،تنهایی وطبیعت. مرحوم دکتر حسین علی پوربه تفصیل این موضوعات مشترک را بررسی کرده وتفاوت اندیشه های عرفانی سپهری را باتفکر روشن،معصوم،عصیانگر وزمینی فروغ نیک بیان فرموده است،که در این مقال به تحلیل موارد مذکور خواهیم پرداخت،با این امید که تکمیلی بر تحلیل ایشان باشد. الف-تنهایی:تنهایی سکوت وحس غربت از مضامین مشترک شعری سهراب وفروغ هستند.تنهایی وتجرد فروغ سهمگین و غیر قابل تحمل است و دامنه ی اندیشه ی و خلوت او محدود به نظر میرسد وبه اندیشه ی مرگ و نابودی میانجامد:«در اتاقی که به اندازه ی یک تنهایی است/دل من که به اندازه ی یک عشق است/به بهانه های ساده ی خوشبختی خود مینگرد/به زوال زیبای گلها در گلدان...»فروغ پس از طلاق وجدایی از شاپور،از دیدار تنها فرزندش محروم میشودواین مسئله درد تنهایی او را دوچندان میکند.او درنامه ها واشعارش از تنهایی شکایت میکند:«تمام شما رفته اید ومن اینجا تک وتنها افتاده ام ودارم از تنهایی میمیرم.»ودر سویی دیگر سهراب ،هرگز ازدواج نمیکندوتنهایی رابه همنشینی با دیگران که او را درک نمینمایند،ترجیح میدهد.وی در نامه هایش در خصوص انزوایش،چنین میگوید:«از رفت وآمدها کاسته ام...هیچ چیز مرا با دنیای پر جنب وجوش بیرون پیوند نمیدهد،انگار بیرون چیزی نمیگذرد.»بدون شک میان تنهایی تحمیلی فروغ که درواقع شخصیتی اجتماعی دارد،با انزوی اختیاری ...

  • نقد شب تنهایی خوب اثر سهراب سپهری

    شعر «شب تنهايي خوب» از دفتر «حجم سبز» كه شهرتي فراوان براي سهراب سپهري در پي داشت، به گفته ي جلال خسروشاهي در سال 1343 هـ. ش. شبي كه سهراب در شهر بنارس هند ميان آوازهاي شبانه ي پرندگان، صداي عجيب مرغي ناشناس را شنيده بود، سروده شد. (1) شعر با سه توصيف از شب آغاز مي شود: گوش كن، دورترين مرغ جهان مي خواند. شب سليس است، و يك دست، و باز. شمعداني ها و صدادارترين شاخه ي فصل، ماه را مي شنوند. (هشت كتاب، ص 371) مطلب مهمي كه ما را به حال و هواي سهراب در آن شب نزديك مي كند، آن است كه بدانيم او در شبي از شب هاي كودكي خود نيز پرنده يي را در باغ ديده بود كه ظاهرا چنان موجب شگفتي او شد كه هرگز فراموشش نكرد. (2) منظور از «دورترين مرغ جهان» چنانچه در ادامه ي شعر اشاره خواهد شد، ماه است. (3) سهراب در شعر ديگري باز به مرغ ماه اشاره مي كند: مرغ مهتاب مي خواند. (خواب تلخ، ص 77) سهراب از شبي آرام و دلگشا مي گويد كه نور ماه بدون لكه ي ابري سراسر شب را روشن كرده بود. تركيب «صدادارترين شاخه ي فصل» اشاره به هياهوي پرندگان در لابلاي شاخه هاي پر برگ درختان دارد. وي با شنيدن آواز ماه در ميان آواز پرندگان از خانه بيرون مي آيد: پلكان جلوي ساختمان، در فانوس به دست و در اسراف نسيم، جاده او را براي رفتن صدا مي زند و سهراب مي داند كه براي گرفتن مرغ ماه، بايد از تاريسكي چشم بردارد و آن قدر بالا برود كه ماه با بهم زدن بالهايش، به نزديك شدن بيش از حد او واكنش نشان دهد: گوش كن، جاده صدا مي زند از دور قدم هاي ترا. چشم تو زينت تاريكي نيست. پلك ها را بتكان، كفش به پا كن، و بيا. و بيا تا جايي، كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد. و زمان روي كلوخي بنشيند با تو. مضموني شبيه به اين بخش از شعر را خاقاني در بيت زيباي تركيب بندي چنين سروده است: اگر پاي طلـب داري قدم در نه كه راه اينك شمار ره نمايان را قلم دركش كه ماه اينك كشف ماهيت اين پرنده، يعني استعاره بودنش از ماه، تا حدودي فضاي شعر را براي خواننده ملموس مي كند؛ اما كليد اصلي فهم شعر را خود شاعر بدست مي دهد: و مزامير شب اندام ترا، مثل يك قطعه ي آواز به خود جذب كند. پارسايي ست در آن جا كه ترا خواهد گفت: بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه ي عشق تر است. «مزامير شب» مي تواند اشاره به همان آواز شبانه ي پرندگان باشد. واژه ي مزامير تلميح شعر به حضرت داوود را تبادر مي كند؛ تلميحي كه زنجيره اي از اشارات و تبادرات را به دنبال دارد: داوود مزمار (ني) را زبيا مي نواخت و آواز نيكويي داشت. وي آنگاه كه سروده هاي زبور را با صداي زيباي خود مي خواند، تمام رهگذران، جانوران و حتي جمادات را مجذوب خود مي كرد. اما تلميح اصلي ايت قسمت بهع داستان ...

  • سهراب سپهری

    سهراب سپهری

    شاعری که انکار شد<?xml:namespace prefix = o /> گفت وگو از مهیار زاهد شمس لنگرودی از جمله صاحبنظرانیست که همیشه مدافع منطقی سهراب سپهری بوده است این مهم در کتاب تاریخ تحلیل شعر نو وی کاملا آشکار است.لنگرودی دراین گفتگو نیز به موازات بر شمردن ضعف های شعر سپهری نکات ارزشمند او را نیز نمایان می سازد.   دکتربهرام مقدادی درمقاله ای  سپهری را با کافکا مقایسه می کند ومی گوید سهراب درحقیقت نوعی عارف شرقی که به چرایی هستی فکر می کند و در نهایت به نتیجه می رسد نیست بلکه همچون کافکا معتقد است هیچ پاسخی برای چرایی و چیستی هستی پیدا نمی کند. از طرفی حمید مصدق می گوید نوع بیان و شیوه تفکر عرفانی ربطی به کارهای سپهری ندارد و لذا وی عارف نیست. با این وصف به نظر شما سهراب یک شاعرعارف ازنوع بودیسم است یا این که به نوعی شاعری اگزیستانسیالیسم محسوب می شود؟  من کاری به نظر این دوستان ندارم بنابراین درمقام پاسخ گویی به کسی نیستم،تنها نظرخودم را درباره سپهری می گویم.به نظرمن هم سپهری به تفکرکافکا نزدیکی هایی داشته به این معنا که هردو دریک زمان به نقطه ای می رسند که انگارجهان قابل زندگی نیست به قول کافکا:همه ما درمیله های زندان درون محبوسیم.مارکس وبربعدها ادعا کرد این میله ها میله های جهان سرمایه داری است. سپهری در کتاب اولش پا می گذارد جای پای نیما وبیشترکلماتی که درشعرهایش وجود دارد تاریکی و کلاغ و خون وچنگال و... است و این که چرا دنیا این گونه است و چراهمه ما دچاراین مصیبت زیستی هستیم.بعد ها ازیک جایی راه سپهری ازآن سیاهی جدا می شود یعنی عده ای ازشاعران و نویسندگان دراین حیرت و تاریکی باقی می مانند اما سپهری نتیجه می گیرد که بله دنیا تاریک است اما کار ما نیست شناسایی رازگل سرخ کارما شاید این است که درافسون گل سرخ شناورباشیم. یعنی سپهری به اینجا می رسد که ما ازاین تاریکی درآمدیم ومی رویم دریک تاریکی دیگر پس حال تا شقایق هست زندگی باید کرد.به گمان من دوردست ذهن سپهری با فروغ و هدایت تفاوتی ندارد.صادق هدایت همین دلمشغولی را دارد و به پوچی می رسد به عبث می رسد. سپهری قبل از این که به پوچی برسد می گوید: این گونه است اما چه باید کرد ؟ باید زندگی کرد.وقتی به این تفکر می رسد به افکاربودیسمی گرایش می یابد و آشنایی اوبا این افکار تا آنجا که من می دانم برمی گردد به آشنایی با شعر و تفکرهوشنگ ایرانی،اولین شاعری که افکار بودیسمی را وارد شعر نو کرد وبه همین دلیل زبانش با زبان نیما متفاوت شد اما من شک دارم که سهراب بودیسم شده باشد و یا به عرفان رسیده باشد معتقدم اینها مسائلی شخصی است.بعضی ها فکرمی کنند سپهری عارف و یا مذهبی بوده درحالی که سپهری ...

  • سهراب سپهری

      سهراب سپهری (۱۵ مهر ۱۳۰۷ در کاشان – ۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ در تهران) شاعر و نقاش ایرانی بود. او از مهم‌ترین شاعران معاصر ایران است و شعرهایش به زبان‌های بسیاری از جمله انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده‌است. وی پس از ابتلا به بیماری سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشت. زندگی سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد.پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رییس تلگراف‌خانه کاشان، پدرش «اسدلله» و مادرش «ماه جبین» نام داشتند که هر دو اهل هنر و شعر بودند. دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان خرداد ۱۳۲۲ گذراند و پس از فارغ‌التحصیلی در دورهٔ دوسالهٔ دانش‌سرای مقدماتی پسران به استخدام ادارهٔ فرهنگ کاشان درآمد. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت و هم زمان به استخدام شرکت نفت در تهران درآمد که پس از ۸ ماه استعفا داد. سپهری در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد. در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعهٔ شعر خود را با عنوان زندگی خواب‌ها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در ادارهٔ کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه‌ها شروع به کار کرد و در هنرستان‌های هنرهای زیبا نیز به تدریس می‌پرداخت. وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر «حکاکی رو چوب» را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبانها نیز علاقه داشت از اینرو ترجمه‌هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی را انجام داده‌است. در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت. ضمنا در مدرسهٔ هنرهای زیبای پاریس در رشتهٔ لیتوگرافی نام نویسی کرد. در دورانی که به اتفاق حسین زنده‌رودی در پاریس بود بورس تحصیلی‌اش قطع شد و برای تأمین مخارج و ماندن بیشتر در فرانسه و ادامهٔ نقاشی، مجبور به کار شد و برای پاک‌کردن شیشهٔ آپارتمان‌ها، گاهی از ساختمان‌های بیست‌طبقه آویزان می‌شد. وی همچنین کارهای هنری خود را در نمایشگاه‌ها به معرض نمایش گذاشت. حضور در نمایشگاه‌های نقاشی همچنان تا پایان عمر وی ادامه داشت. سهراب سپهری مدتی در اداره کل اطلاعات وزارت کشاورزی با سمت سرپرست سازمان سمعی و بصری در سال ۱۳۳۷ ...

  • به یاد سهراب سپهری.. دلنوشته ای از شاعر گرامی خانم ژیلا راسخ

    به یاد سهراب سپهری.. دلنوشته ای از شاعر گرامی خانم ژیلا راسخ

    به یاد  سهراب سپهریسهراب را بایداز لابلای اشعارش جستجو کرد او شاعراست گاه عارف است وگاهعاشق وگاهی با اشیاء سخن میگوید وزمانی ملتمسانه زلالی آب را آرزو میکندسهراب را نمی شود پیش بینی کرد باید اورا خواند در او سیر و سلوک کرد وگاهدر پروازش به آبی آسمان وگاهی در زیر باران همسفرش شد کلام سهراب گاهی عمقدل را می سوزاند و نشئه حیات را در جان می نشاند وناگهان بوجد می آوردکودکی نوپارا و زمانی گل سرخی را به معشوق می دهد وسرخی لب اورا طلب میکند سهراب است !سهراب را نمی شود اندازه گیری کرد در قالب ها جا نمی گیردزیرا معتقد به رکود در زمان نیست او پرواز را می طلبد ، آسمان هم که طولوعرض در آن جایی ندارد من (ژیلا راسخ)سهراب را سپهر می دانم والحق (ینسبت) را در ورای سپهر او را (سپهری) کرده است ، سپهر پر ستاره شعر ایران زمینم ،وطنم ،ایرانم.بنا به در خواست آقای مصطفی راحت حق مدیروبلاگ سهراب سپهری نوشتم سهرابگونه ایی را که امید است مورد قبول طبعسهرابیان باشد.. ژیلا راسخبه یاد سهراب سپهریبا چراغی در دست ،خانه دوست کجاست ؟ نرم و آهسته بیا (او) چه آرام در آغوش خدایش خفته ، خلوتش را مشکن خانه ی دوست نشانش دارم قلّه ی قاف ، ته رود ، در آن جنگل دور زندگی خواهیم کرد ، گر شقایق بگذارد نردبانی دارم که از آن عشق فرود می آید قصّه اش طولانی است زیر باران ماندم انتظار بوسه ، بوسه از دوست ولی ! یک هجوم وحشی ! بوسه ام را بلعید سایه بانم دزدید! لب دریا رفتم به سراغ ماهی به سراغ صدف تنهایی ناگهان شیشه جانم بشکست زندگی باید کرد............ تا لب پَرت کلام با گدای گُذر بالایی ، نان و آبی به مساوی خوردیم از باغچه ی ممنوعه سیب سرخی به امانت بردیم از تمنّای دل دختر آن باغ اساطیری خواب صد شقایق گفتیم من شبی را دیدم که در آن روز به رقص می آمد و در آن شام سیاه، نشئه ی شبنم زیبا دیدم من گناه را خوردم مزه اش تلخ نبود من شقایق دیدم ، عشق را قصّه ی دیروز نوشت عشق را نان بنوشت عشق را خربزه ایی می دانست مادری را دیدم پسرش بُرد به بیگاری گُرگ دخترش داد به آقای محل بابتِ تسبیح اش! بابتِ بانک رفاه جیب اش هیچ کس... اتّفاق گل نرگس به تن خار ندید چشمه آبی دیدم که در آن زمزم و کوثر به تماشا بودند دختر شاه پری ،غسل می داد دو چشم طمعِ همسایه من کلاغی دیدم که خوراکش خون بود پنجه هایش قیچی! من خودم را دیدم با دو دست لرزان قلمی بی مصرف،نامه ایی نا مفهوم پاره ا ی از آتش ! من شنیدم نامم .......................ژ ی ل ا خانه ی دوست همان بود که سهراب در آن آرام یافت خانه ی دوست همان جایگهِ سهراب استکه ز عِطر سخنش صد شقایق روئیدو ز خاک گُهرش خون عاشق جوشید.با تشکر از ژیلا راسخ

  • تباین و تنش در ساختار شعر « نشانی» سروده "سهراب سپهری"

    شعر کوتاه «نشانی» در زمره ی معروف ترین سروده های سهراب سپهری است و از بسیاری جهات ‏می توان آن را در زمره ی شعرهای شاخص و خصیصه نمای این شاعر نامدار معاصر دانست. این شعر ‏نخستین بار در سال ۱۳۴۶ در مجموعه ای با عنوان حجم سبز منتشر گردید که مجلد هفتم (ماقبل ‏آخر) از هشت کتاب سپهری است. همچون اکثر شاعران، سپهری با گذشت زمان اشعار پخته تری ‏نوشت که هم به لحاظ پیچیدگیِ اندیشه های مطرح شده در آن ها و هم از نظر فُرم و صناعات ادبی، ‏در مقایسه با شعرهای اولیه ی او (مثلاً در مجموعه ی مرگ رنگ یا زندگی خواب ها) در مرتبه ای ‏عالی تر قرار دارند. لذا « نشانی» را باید حاصل مرحله ای از شعرسراییِ سپهری دانست که او به مقام ‏شاعری صاحب سبک نائل شده بود.‏ از جمله به دلیلی که ذکر شد، بسیاری از منتقدان ادبی و محققانِ شعر معاصر « نشانی» را در ‏زمره ی اشعار مهم سپهری دانسته اند و بعضاً قرائت های نقادانه ای از آن به دست داده اند. برای مثال، ‏رضا براهنی در کتاب طلا در مس به منظور ارزیابی جایگاه سپهری در شعر معاصر ایران از «نشانی» ‏با عبارت « بهترین شعر کوتاه سپهری» یاد می کند (۵۱۴) و در تحلیل نقادانه ی آن به منزله ی « یک ‏اسطوره ی جست وجو» (۵۱۵) می نویسد: «”نشانی“ از نظر تصویرگری و از نظر نشان دادن روح ‏جوینده ی بشر، یک شاهکار است» (۵۱۹). ایضاً سیروس شمیسا هم در کتاب نقد شعر سهراب ‏سپهری اشاره می کند که: « یکی از شعرهای سپهری که شهرت بسیار یافته است، شعر ”نشانی“ از ‏کتاب حجم سبز است که برخی آن را بهترین شعر او دانسته اند»، هرچند که شمیسا خود با این ‏انتخاب موافق نیست (۲۶۳).‏ صَرف نظر از دلایل متفاوتی که منتقدان و محققان برای برگزیدن «نشانی» به عنوان بهترین ‏شعر سپهری برشمرده اند، نکته ی مهم تر این است که همگیِ ایشان تفسیری عرفانی (یا متکی به ‏مفاهیم عرفانی) از این شعر به دست داده اند. برای مثال، براهنی در تبیین سطر اول شعر («خانه ی ‏دوست کجاست؟») استدلال می کند که «خانه وسیله ی نجات از دربه دری و بی هدفی است؛ و ‏دوست، عارفانه اش معبود، عاشقانه اش معشوق، و دوستانه اش همان خود دوست است. و یا شاید ‏تلفیقی از سه: یعنی هم معبود و معشوق و هم محبوب» (۵۱۶). لذا « رهگذر» در این شعر « راهبر ‏است و نوعی پیر مغان است که رازها را از تیرگی نجات می دهد» (همان جا) و « گل تنهایی » ‏می تواند « گل اشراق و گل خلوت کردن معنوی و روحی » باشد (۵۱۸). شمیسا نیز با استناد به ‏مفاهیم و مصطلحات عرفانی و با شاهد آوردن از آیات قرآن و متون ادبیِ عرفانی از قبیل مثنوی و ‏گلشن راز و منطق الطیر و اشعار حافظ و صائب، « نشانی » را قرائت می کند. از نظر او، « در این شعر، ‏دوست ...