طراحی روزنامه دیواری
روزنامه دیواری
داشتم امروز نتایج انتخابات انجمن اولیا و مربیان دبستانمون را نگاه می کردم دیدم بابا مازیار با بیشترین رای انتخاب شده است ! ( خدا این رانت تلویزیون را حفظ کند ) روز انتخابات بابا امد پشت میکروفون کلی شعار داد که ما در باره فرزندانمان چنین باید بکنیم ، ما باید به انها مسئولیت بدهیم ، برایشان چه بکنیم و .... من یاد خودش افتادم که گاهی بقدری هم را نمی بینیم که مجبورم بشینم برای رفع دلتنگی خبرهایش را ببینم ! ...حالا یکی از شعار هایش اموزش عکاسی و روزنامه نگاری به ما بچه دبستانیها بود ... ولی مثل اینکه این بار تو کارش جدیه چون دیدم نشسته کلی طرح و مدل برای اموزش ما ها نوشته ( البته نمی دونم با این گرفتاریش کی می خواد سر کلاس ما )... خلاصه دوستان عزیز ما هم داریم می اییم تو کار رسانه و قراره اولین روزنامه دیواری دبستان را همین روزها با بچه های کلاس بچسبونیم به دیوار ، البته این روزنامه مال ما بچه های نسل چهارمه ...یادتون هست که !؟
گوگل و احترام به عید باستانی ایرانیان
صفحه فارسی گوگل، جستجوگر مشهور اينترنتی، همزمان با فرارسيدن سال نوی خورشيدی، نشان ويژه ای را به کار گرفته که با نمادی از جشن سنتی نوروز تزئين شده است. نشان رسمی گوگل از حروف نام اين موسسه تشکيل شده اما در نشان نوروزی گوگل، به جز حرف جی، نخستين حرف نام گوگل که به صورت عادی نمايش داده شده، ساير حروف با استفاده از اقلام سفره هفت سين شبيه سازی شده اند. اين نشان ويژه از روز 29 اسفند بر صفحه فارسی گوگل قرار گرفت و تا پايان نخستين روز سال نو به نمايش در آمد. سال گذشته نيز گوگل در صفحه فارسی خود نشان ويژه ای رابه مناسبت فرارسيدن نوروز به کار برده بود. صدها کاربر ايرانی با امضاء توماری اينترنتی از گوگل خواستند تا امسال نيز بار ديگر جشن سنتی نوروز را در صفحات خود مورد توجه قرار دهند. اما مشخص نيست که تصميم گردانندگان گوگل برای به کار بردن نشان نوروزی در صفحه فارسی اين سايت، در پاسخ به خواسته کاربران بوده يا به عنوان رويه ای معمول، در ادامه آنچه سال گذشته انجام داده اند صورت گرفته است.
گروه بدلکاران 13
بر و بچه های گروه ۱۳ را حتما دیدین. تیزر یه نوع موکت و جنگولک بازیهای اون رو یادتونه؟ اون دو تا آقایی که دنبال هم میکنند و روی سقف و دیوار کله معلق می زنن بچه های همین گروهن. در ضمن اونقدرها هم تعجب نکنین چون دکور این اتاق وارونه طراحی شده و این دوستان در کف اتاق این ژانگولر بازیها رو در آورده ان. حالا اگه زورتون میرسه مانیتور رو برگردانین و حالش را ببرین! آفیش اونا به ازای حضور سر صحنه ۵۰۰ هزارتومان و دستمزدشون به تناسب سختی کار از یک میلیون تا معلق زدنهای ۱۳ میلیون تومانی تغییر می کنه. رئیس این گروه ارشاست که به دلیل کارنامه ورزشی خوبش برای کار در ارتفاع در حوزه نفتی عسلویه پذیرفته می شه اما در نهایت به تهران برمی گرده و به جوونای مردم در توچال آموزش بانجی جامپینگ میده. ارشا تصمیم می گیره با بچه های پایه بانجی بازی گروه ۱۳ رو در ۱۳ بهمن ۸۶ تشکیل بده. او میگه ۱۳ عدد نحسی نیست و تازه کلی هم با خودش انرژی میاره. قانون این گروه نکشیدن سیگاره و خیلی از اعضای گروه سر این موضوع اخراج شدن. با کسی هم شوخی ندارن حتی شما دوست عزیز! مادر ارشا تا ۱ سال بعد از تشکیل گروه نمی دونسته پسر دسته گلش چه دسته گلی به آب می داده و فکر میکرده آقا پسر محترمشون با دوستاش میره ورزش. راستی اگه احیانا بی جنبه تشریف داری عکسای بالا رو نبین.
برای یلدا
شب یلدا يا شب چله، آخرين شب پاییز، نخستين شب زمستان و درازترين شب سال است. ايرانيان باستان با اين باور كه فردای شب يلدا با دميدن خورشيد، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ايزدی افزونی میيابد، آخر پاييز و اول زمستان را شب زايش مهر يا زايش خورشيد میخواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا میكردند. طبق سنت دیرینه در این شب کوچکترها در منزل بزرگخانواده دور هم جمع میشوند و صاحبخانه، ديوان حافظ را به بزرگتر خانواده كه سواد دارد، میدهد. سپس هر يك از ميهمانان نيت كرده و بزرگ مجلس، اين جمله را میگويد و تفالی به گنجينه حافظ میزند: ای حافظ شيرازی/ تو محرم هر رازی/ بر ما نظر اندازی/ یلدا شب ماندگاریهاست،شب باهم بودن ها،شب قصه های بابا بزرگ و خاطرات مامان بزرگ.خدا همه رفته ها را بیامرزد و به همه آنهائی که هستند طول عمر دهد. یلداتان فرخنده و مبارک باد.
سال نو مبارک
بهار آمد فصل زايش ، رويش و وصال طبيعت با جان دوباره .اميدوارم بهاربراي تمام عاشقان زنده دل فصل وصال باشد . <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />سلام ببخشید که دیر آپ شدم.راستش رو بخواین از دیروز تا الان حداقل ۳ بار نوشتم و پاک کردم.سخت بود با این همه جمله های قشنگی که دوستان و آشنایان توی پیامک هاشون فرستاده بودن در وصف بهار و سال نو چیزی بنویسم.تصمیم گرفتم قشنگ ترین جمله ای که به دستم رسید رو اینجا اضافه کنم : ایرانیان باستان اولین فصل سال را بِه آر یعنی آورنده بهترین ها می نامیدند. با آرزوی بهترین ها در آستانه سال جدید برای همه.
یلداتان مبارک و عمرتان دراز باد
شب یَلدا یا شب چِله آخرین روز آذرماه، نخستین شب زمستان و درازترین شب سال است. ایرانیها این شب را جشن میگیرند. ایرانیان باستان با این باور که فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلندتر میشوند و تابش نور ایزدی افزونی مییابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید میخواندند و برای آن جشن بزرگی بر پا میکردند. پبشینهٔ جشن یلدا و جشنهایی که در این شب برگزار میشود، یک سنت باستانی است و پیروان میتراییسم آن را از هزاران سال پیش در ایران برگزار میکردهاند. در این باور یلدا روز تولد میترا یا مهر است. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بوده است که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد. نور، روز و روشنایی خورشید، نشانههایی از آفریدگار بود در حالی که شب، تاریکی و سرما نشانههایی از اهریمن. مشاهده تغییرات مداوم شب و روز مردم را به این باور رسانده بود که شب و روز یا روشنایی و تاریکی در یک جنگ همیشگی به سر میبرند. روزهای بلندتر روزهای پیروزی روشنایی بود، در حالی که روزهای کوتاهتر نشانهای از غلبهٔ تاریکی. یلدا برگرفته از واژهای سریانی است و مفهوم آن « میلاد» است. ایرانیان باستان این شب را شب تولد الهه مهر «میترا» میپنداشتند، و به همین دلیل این شب را جشن میگرفتند و گرد آتش جمع میشدند و شادمانه رقص و پایکوبی می کردند.آن گاه خوانی الوان می گستردند و « میزد» نثار می کردند. «میزد» نذری یا ولیمهای بود غیر نوشیدنی، مانند گوشت و نان و شیرینی و حلوا، و در آیینهای ایران باستان برای هر مراسم جشن و سرور آیینی، خوانی می گستردند که بر آن افزون بر آلات و ادوات نیایش، مانند آتشدان، عطردان، بخوردان، برسم و غیره، برآوردهها و فرآوردههای خوردنی فصل و خوراکهای گوناگون، از جمله خوراک مقدس و آیینی ویژه ای که آن را « میزد» می نامیدند، بر سفره جشن می نهادند. باوری بر این مبنا نیز بین مردم رایج بود که در شب یلدا، قارون ( ثروتمند افسانه ای) ، در جامه کهنه هیزم شکنان به در خانه ها می آید و به مردم هیزم می دهد، و این هیزم ها در صبح روز بعد از شب یلدا، به شمش زر تبدیل می شود، بنابراین، باورمندان به این باور، شب یلدا را تا صبح به انتظار از راه رسیدن هیزم شکن زربخش و هدیه هیزمین خود بیدار می ماندند و مراسم جشن و سرور و شادمانی بر پا می کردند . جشن یلدا در ایران امروز جشن یلدا در ایران امروز نیز با گرد هم آمدن و شبنشینی اعضای خانواده و اقوام در کنار یکدیگر برگزار میشود. آیین شب یلدا یا شب چله، خوردن آجیل مخصوص، هندوانه، انار و شیرینی و میوههای گوناگون ...
دخترک گل فروش
دخترك گل فروش سالها در آرزوي خريدن يك كفش قرمزُ بود و پولهايي را كه از فروختن گل به دست آورده بود،در قلك كوچكش جمع مي كرد. آن روز صبح هم مثل هميشه، در فكر و رويايش بود كه ناگهان در اثر برخورد با اتوموبيلي به گوشه اي پرتاب شد. وقتي چشمانش را باز كرد خود را روي تختي سپيد و تميز ديدكه در كنار آن هديه اي قرار داشت. دخترك با خوشحالي هديه را باز كرد٬ يك جفت كفش قرمز بود!!!!! چشمان دخترك لبريز از شادي شد٬ ولي افسوس . . . . . . او نمي دانست كه پاهايش ديگر توان رفتن ندارد.
به مناسبت 20 مهر، روز بزرگداشت حافظ
بدون شک حافظ، از افتخارات شعر و ادب و جامعه پارسی و ایرانیه. او صاحب ده ها جلد مثنوی و دیوان و قصاید نیست! حافظ صدها هزار بیت غزل و شعر نداره! حافظ تنها یک دیوان غزل داره. غزل هایی زیبا، زمینی و ماندگار! او رگ خواب ایرانی رو خوب می دونه. عشق و یار و باده و رندی و... . صحبت او از رند و رندی خود داستانی جالبه. حافظ جامعه شناس و روشنفکر نیست بلکه روایتگر خوب زمانشه! گرامی باد روز بزرگداشت حافظ
استاد و دانشجو
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید . من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد توانست موشک هوا کند .
نگاه متفاوت
سلام وبلاگ عزیز اولش که می خواستم سلام بدهم دنبال اسمی می گشتم که کمتر از صمیمیتمان نباشد خود من را به اسم های مختلفی صدا می کنند بعضی ها زین العابدین بعضی ها صمدی بعضی ها آقای صمدی بعضی ها دکتر بعضی ها صمد و فقط یک نفر هم صمد جان صدایم می کند. حالا تو که زبان نداری بفهمم از چه اسمی خوشت می آید تازه من کجای زندگی تو هستم که الان چند وقت است صحبتی با هم نداشته ایم. راستش را بخواهی تو دغدغه مشترک من و چند نفر از دوستانم هستی ما از این دغدغه های مشترک زیاد داشتیم هر موقع دور هم بودیم چه اینکه چای می خوردیم یا صحبت می کردیم یا اردو می رفتیم یا همراه با هم به سر کلاس می رفتیم. همه این دغدغه های مشترک خواهران و برادران تو بودند و انصافا هم بینتان فرقی نگذاشتیم. هر کس هر طور که به بقیه نگاه کرده به تو هم همانطور نگاه کرده است. یک نفر به تو و بقیه دغدغه ها به عنوان لذت زودگذر نگاه می کند یک نفر به عنوان تفریح، یک نفر به عنوان وسیله ای برای تحکیم روابط، یک نفر به عنوان انجام وظیفه در دوستی و یک نفر هم اصلا به تو نگاه نمی کند. این وسط من مانده ام و یک دنیا حرف بی حساب. تو و بقیه دغدغه ها برای من همه چیزید. خیلی مهم هستید ولی منظور من مهم بودنتان نیست. تو که باید بدانی توضیح دادن را دوست ندارم چون طرف مقابلم را بدعادت و پرتوقع می سازد اما همینقدر بنالم که برای من اصل زندگی همین شما دغدغه هایید البته منظورم خود شماست نه کسانی که با من در آن سهیمند. همین متن کوتاه ممکن است به چندین قضاوت پیش ساخته منجر شود ولی خودم منظور خودم را می دانم و این قضاوت ها از قدیم الایام مهم نبوده اند.
نیکی و بدی
لئوناردو داوينچي موقع کشيدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگي شد: مي بايست "نيکي" را به شکل عيسي" و "بدي" را به شکل "يهودا" يکي از ياران عيسي که هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت کند، تصوير مي کرد.کار را نيمه تمام رها کرد تا مدل هاي آرماني اش را پيدا کند.روزي دريک مراسم همسرايي, تصوير کامل مسيح را در چهرة يکي از جوانان همسرا يافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هايي برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريباً تمام شده بود ؛ اما داوينچي هنوز بري يهودا مدل مناسبي پيدا نکرده بود…کاردينال مسئول کليسا کم کم به او فشار مي آورد که نقاشي ديواري را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا کليسا بياورند , چون ديگر فرصتي بري طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمي فهميد چه خبر است به کليسا آوردند، دستياران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوينچي از خطوط بي تقوايي، گناه و خودپرستي که به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري کرد. وقتي کارش تمام شد گدا، که ديگر مستي کمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز کرد و نقاشي پيش رويش را ديد، و با آميزه اي از شگفتي و اندوه گفت: "من اين تابلو را قبلاً ديده ام!" داوينچي شگفت زده پرسيد: کي؟! گدا گفت: سه سال قبل، پيش از آنکه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي که در يک گروه همسرايي آواز مي خواندم , زندگي پراز رويايي داشتم، هنرمندي از من دعوت کرد تا مدل نقاشي چهرة عيسي بشوم!"مي توان گفت: نيکي و بدي يک چهره دارند ؛ همه چيز به اين بسته است که هر کدام کي سر راه انسان قرار بگيرند."