شعر کوتاه نظامی
حکیم نظامی گنجوی
بهاری داری از وی بر خور امروز / که هر فصلی نخواهد بود نوروزگلی کو را نبوید آدمیزاد / چو هنگام خزان آید بَرَد باد
نظامی
ای همت هستی زتو پیدا شدهخاک ضعیف از تو توانا شده آنچه تغیر نپذیرد توئیوانکه نمردست و نمیرد توئی ما همه فانی و بقا بس تراستملک تعالی و تقدس تراست هر که نه گویای تو خاموش بههر چه نه یاد تو فراموش به ای به ازل بوده و نابوده ماوی به ابد زنده و فرسوده ما پیش تو گر بی سر و پای آمدیمهم به امید تو خدای آمدیم یارشو ای مونس غمخوارگانچاره کن ای چاره بیچارهگان قافله شد واپسی ما ببینای کس ما بیکسی ما ببین بر که پناهیم توئی بینظیردر که گریزیم توئی دستگیر جز در تو قبله نخواهیم ساختگر ننوازی تو که خواهد نواخت درگذر از جرم که خوانندهایمچاره ما کن که پناهندهایم نظامی
زندگینامه نظامی
حکیم جمال الدین ابو محمد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید نظامی گنجوی در سال 525 در شهر گنجه متولد شد(اجداد نظامی اهل شهر تفرش بوده اند) و در سال 614 یا 619 در همین شهر وفات کرد و به خاک سپرده شد. نظامی از داستانسرایان بزرگ و استادان مسلم در سرودن شعر تمثیلی و بزمی است.و همه عمر را به جز سفر کوتاهی که به دعوت قزل ارسلان (581-587) به یکی از نواحی نزدیک گنجه کرد، در وطن خود باقی ماند. نظامی از شاعرانی است که باید او را در شمار ارکان شعر فارسی و از استادان مسلم این زبان دانست. وی از آن سخنگویانی است که مانند فردوسی و سعدی توانست به ایجاد و تکمیل سبک و روشی خاص دست یابد. اگر چه داستانسرایی در زبان فارسی به وسیله نظامی شروع نشده لیکن تنها شاعری که تا پایان قرن ششم توانستهاست شعر تمثیلی را به حد اعلای تکامل برساند نظامی است. وی در انتخاب الفاظ و کلمات مناسب و ایجاد ترکیبات خاص تازه و ابداع معانی و مضامین نو و دلپسند و تصویر جزئیات بانیروی تخیل و دقت در وصف مناظر و توصیف طبیعت و اشخاص و به کار بردن تشبیهات و استعارات مطبوع و نو، در شمار کسانی است که بعد از خود نظیری نیافتهاست. با وجود آنکه آثار نظامی از نظر اطناب در سخن و بازی با الفاظ و آوردن اصطلاحات علمی و فلسفی و ترکیبات عربی فراوان و پیچیدگی معانی بعضی از ابیات، قابل خرده گیری است، ولی «محاسن کلام او به قدری است که باید او را یکی از بزرگترین شعرای ایران نامید و مخصوصاً در فن خود بی همتا و بی نظیر معرفی کرد.نظامی در بزم سرایی، بزرگترین شاعر ادبیات فارسی است. مهمترین اثر او «پنج گنج» یا «خمسه» است که تعداد ابیات آن را تا حدود 20 هزار بیت نوشته اند. وعبارتست از: مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر، اسکندرنامه، که تمامی مثنویها به سبک عراقی است. مطالب مرتبط:اشعار زیبای نظامی
سخنان دکترعلی شریعتی
هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی ،پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند و تو تنها کسی باشی که می خندی . دکتر علی شریعتی آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند ، تو به دنبال نگاه زیبا باش ! دکتر علی شریعتی ای صد افسوس که چون عمر گذشت ،معنیش می فهمیم کاین سه روز عمر از عمرم به این ترتیب گذشت کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل ،وقت پیری غافل به زبانی دیگر کودکی در غفلت،نوجوانی شهوت،در کهولت حسرت دکتر علی شریعتی آدمیزاد هر چه انسان تر می شود، چشم به راه تر می شود.این حقیقت زیبایی است که همیشه می درخشد.دکتر علی شریعتی آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد، زندگی به رنج كشیدنش می ارزد. دکتر علی شریعتی اگر ایمان نباشد زندگی تکیه گاهش چه باشد؟اگر عشق نباشد زندگی را چه آتشی گرم کند ؟اگر نیایش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان کرد ؟اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دل نباشد ماندن برای چیست ؟اگر میعادی نباشد رفتن چرا؟اگر دیداری نباشد دیدن چه سود؟و اگر بهشت نباشد صبر و تحمل زندگی دوزخ چرا؟ اگر ساحل آن رود مقدس نباشد بردباری در عطش از بهر چه؟ دکتر علی شریعتی زندگي را با بيداري و با چشماني باز بگذرانيم که سالها چشم بسته خواهيم خفت. دکتر علی شریعتی در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم، شاید این است دلیل تنهایی مان..دکتر علی شریعتی وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم.وقتي كه ديگر رفت من به انتظار آمدنش نشستموقتي كه ديگر نمي توانست مرا دوست بداردمن او را دوست داشتموقتي او تمام كرد من شروع كردموقتي او تمام شدمن اغاز شدمو چه سخت است تنها متولد شدنمثل تنها زندگي كردنمثل تنها مردن دکتر علی شریعتی ايمان زاييده اي ايدوئولوژي ارزش دارد ، نه ايمان ارثي يا تقليدي . دکتر علی شریعتی خدایا!مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ ٫ غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن . لذتها را به بندگان حقیرت ببخش و درد های عظیم را به جانم ریز.دکتر علی شریعتی اشک ، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند و قطرهای گرم شدهاند،و نامش اشک است.دکتر علی شریعتی سياست در برابر صداقت ديگران خيانت و صداقت در برابر سياست ديگران حماقت است.دکتر علی شریعتی پيش از آنكه بينديشي تا چه بگويي؟ بينديش كه چه ميگويم؟ ...
عمر در شعر فارسی - نظامی
نشاطی پیش ازین بود آن قدم رفتغروری کز جوانی بود هم رفتحدیث کودکی و خودپرستیرها کن کان خیالی بود و مستیچو عمر از سی گذشت یا خود از بیستنمیشاید دگر چون غافلان زیستنشاط عمر باشد تا چهل سالچهل ساله فرو ریزد پر و بالپس از پنجه نباشد تندرستیبصر کندی پذیرد پای سستیچو شصت آمد نشست آمد پدیدارچو هفتاد آمد افتاد آلت از کاربه هشتاد و نود چون در رسیدیبسا سخنی که از گیتی کشیدیوز آنجا گر به صد منزل رسانیبود مرگی به صورت زندگانیاگر صد سال مانی ور یکی روزبباید رفت ازین کاخ دل افروزپس آن بهتر که خود را شاد داریدر آن شادی خدا را یاد دارینظامی
زندگینامه خیام
حکیم عمر خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد.مرگ خیام را میان سالهای ۵۱۷-۵۲۰ هجری میدانند که در نیشابور اتفاق افتاد.مقبرهٔ وی هم اکنون در شهر نیشابور، در باغی که آرامگاه امامزاده محروق در آن واقع میباشد، قرار گرفتهاست. خیام زندگیاش را به عنوان ریاضیدان و فیلسوفی شهیر سپری کرد، در حالیکه معاصرانش از رباعیاتی که امروز مایه شهرت و افتخار او هستند بیخبر بودند. معاصران خیام نظیر نظامی یا ابوالحسن بیهقی از شاعری خیام یادی نکردهاند.قدیمیترین کتابی که در آن از خیام شاعر یادی شدهاست، کتاب خریدة القصر از عمادالدین کاتب اصفهانی است. این کتاب به زبان عربی و در سال ۵۷۲ یعنی نزدیک به ۵۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شدهاست.شهرت خیام به عنوان شاعر مرهون "ادوارد فیتزجرالد" انگلیسیاست که با ترجمهٔ شاعرانهٔ رباعیات وی به انگلیسی، خیام را به جهانیان شناساند. خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش نظام الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.در اوایل دوران زندگي خیام، ابن سینا و ابوریحان بیرونی به اواخر عمر خود رسیده بودند. نظامی او را «حجهالحق» و ابوالفضل بیهقی «امام عصر خود» لقب دادهاند. از خیام به عنوان جانشین ابن سینا و استاد بیبدیلِ فلسفه طبیعی (مادی) ریاضیات، منطق و مابعدالطبیعه یاد میکنند. مطالب مرتبط:اشعار کوتاه و زیبای خیام
سعدی
آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست پنداشت که مهلتی و تأخیری هست گو میخ مزن که خیمه میباید کند گو رخت منه که بار میباید بست سعدی گل که هنوز نو به دست آمده بود نشکفته تمام باد قهرش بربود بیچاره بسی امید در خاطر داشت امید دراز و عمر کوتاه چه سود؟ سعدی چون ما و شما مقارب یکدگریم به زان نبود که پردهی هم ندریم ای خواجه تو عیب من مگو تا من نیز عیب تو نگویم که یک از یک بتریم سعدی آیین برادری و شرط یاری آن نیست که عیب من هنر پنداری آنست که گر خلاف شایسته روم از غایت دوستیم دشمن داری سعدی روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفتهی خود هیچ نیامد یادت؟ سعدی علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشایدبست سعدی نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد سعدی مردان همه عمر پاره بردوختهاند قوتی به هزار حیله اندوختهاند فردای قیامت به گناه ایشان را شاید که نسوزند که خود سوختهاند سعدی هر دولت و مکنت که قضا میبخشد در وهم نیاید که چرا میبخشد بخشنده نه از کیسهی ما میبخشد ملک آن خداست تا کرا میبخشد سعدی حاکم ظالم به سنان قلم دزدی بیتیر و کمان میکند گله ما را گله از گرگ نیست این همه بیداد شبان میکند آنکه زیان میرسد از وی به خلق فهم ندارد که زیان میکند چون نکند رخنه به دیوار باغ دزد، که ناطور همان میکند سعدی گر خردمند از اوباش جفایی بیند تا دل خویش نیازارد و درهم نشود سنگ بیقیمت اگر کاسهی زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود سعدی با گل به مثل چو خار میباید بود با دشمن، دوستوار میباید بود خواهی که سخن ز پرده بیرون نرود در پرده روزگار میباید بود سعدی ای صاحب مال، فضل کن بر درویش گر فضل خدای میشناسی بر خویش نیکویی کن که مردم نیکاندیش از دولت بختش همه نیک آید پیش سعدی هرگز پر طاووس کسی گفت که زشتست؟ یا دیو کسی گفت که رضوان بهشتست؟ نیکی و بدی در گهر خلق سرشتست از نامه نخوانند مگر آنچه نوشتست سعدی دیو اگر صومعه داری کند اندر ملکوت همچو ابلیس همان طینت ماضی دارد ناکسست آنکه به دراعه و دستار کسست دزد دزدست وگر جامهی قاضی دارد سعدی سخن گفته دگر باز نیاید به دهن اول اندیشه کند مرد که عاقل باشد تا زمانی دگر اندیشه نباید کردن که چرا گفتم و اندیشهی باطل باشد سعدی چو رنج برنتوانی گرفتن ...
سلمان هراتی
زندگی ساعت تفریحی نیستکه فقط با بازییا با خوردن آجیل و خوراکبگذرانیم آن راهیچ می دانی آیاساعت بعد چه درسی داریم؟زنگ اول دینیآخرین زنگ حساب! سلمان هراتی سجاده ام كجاست؟ مي خواهم از هميشه ي اين اضطراب برخيزم اين دل گرفتگي مداوم شايد، تأثير سايه ي من است، كه اين سان گستاخ و سنگوار بين خدا و دلم ايستاده امسجاده ام كجاست؟ سلمان هراتی جهان، قرآن مصور است و آيه ها در آن به جاي آن كه بنشينند، ايستاده اند درخت يك مفهوم است دريا يك مفهوم است جنگل و خاك و ابر خورشيد و ماه و گياه با چشم هاي عاشق بيا تا جهان را تلاوت كنيم سلمان هراتی مثل ستاره پر از تازگی بودی و نور و در دستت انگشتری بود از عشق و پاکیزه مثل درختی که از جنگل ابر برگشته باشد سرآغاز تو مثل یک غنچه سرشار پاکی زمین روشنی تو را حدس می زد تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد و من هر گلی را که می دیدم از دستهای تو آغاز می شد و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام بوی تو را داشت من از ابتدای تو فهمیده بودم که یک روز خورشید را خواهی آورد دریغا تو رفتی! هراسی ندارم مهم نیست ای دوست خدا دستهای تو را منتشر کرد... سلمان هراتی پیش ازتو آب معنی دریا شدن نداشت شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود اما دریغ زهرهٔ دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت چون عقدهای به بغض فرو بود حرف عشق این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت سلمان هراتی آدم را میل جاودانه شدناز پله های عصیان بالا بردو در سراشیبی دلهره هاتوقف داداز پس آدم،آدمهاتمام خاک رادنبال آب حیات دویدندسرانجامانسان به بیشه های نگرانی کوچیدو در پی آن میلجوالهای زر را با خود به گور برد تا امروزو ما امروزچه روزهای خوشی داریمو میل مبتذلی که مدام ما رابه جانب بی خودی و فراموشی می برد سلمان هراتی هوا کبود شد، اين ابتدای باران استدلا دوباره شب دلگشای باران استنگاه تا خلاء وهم میکشاندمانمرا به کوچه ببر، اين صدای باران استاگرچه سينه من شوره زار تنهايی استولی نگاه ترم آشنای باران استدلم گرفته از اين سقفهای بی روزنکه عشق رهگذر کوچههای باران استبيا دوباره نگيريم چتر فاصله راکه روی شانهی گل، جای پای باران استنزول آب حضور دوباره برگ استدوام باغچه در هایهای باران است سلمان هراتی سلام بر آنانكه در پنهان خويشبهاری برای شكفتن دارندو میدانند هياهوی گنجشكهای حقيرربطی با بهار نداردحتی كنايهواربهار غنچهی سبزی استكه ...