شعر پدر
شعر پدر
چرا كسي به آن مرد پنهان فكر نمي كند كه جراغ ندارد و هر چه مي رود به خانه نمي رسد و كسي دندانهايش را نديده است و ناگهان مي ميرد چرا كسي به آن مرد پنهان فكر نمي كند كه آينه مي خرد و فرصت نگاه ندارد و مسير نان گرمي كه به خانه مي آورد كوچگاه پرنده هاي قشلاقي است و وقت گريه ندارد وفقط گاهي اگر فرصتي دست دهد به شتاب در امامزاده اي دور هق هقي مي كند چرا كسي به آن مرد پنهان فكر نمي كند كه كارش قسمت كردن است و كودكان بازيچه ها و زنان سرويس چايخوري را به او ترجيح مي دهند چرا كسي به آن مرد پنهان فكر نمي كند كه فرصت تقطيع كلام را ندارد و واژه هاي جاري برايش اوراد مجهول قبيله اي گمشده هستند
پدر
پدر مهر ومحبت خانه است پدر عشقی جاودانه است ازگفتن دوست داشتن توخجالت میکشم همه این شعر گفتن بهانه است پدرم جانم رافدایت می کنم دلت برای من آشیانه است وجودت در خانه خوشی صدایت مثل یک ترانه است رخت نور بخشد به زندگی دلم برای تو یک پروانه است
شعر پدر از زنده یاد مسیب عربگل
این شعر که سروده شاعر بلند آوازه شادروان مسیب عربگل می باشد تقدیم به شما امید که ما هیچ وقت پدر و مادرمان را فراموش نکنیم ارسال شده توسط امید آقا علی گل ( حسنعلی ) پدر ظریفی نکته سنجی با درایت شبی در محفلی گفت این حکایت که دهقانی سحر گه با پسرگفت برآمد روزو پایان شد گه خفت اگر باشد ترا میل تماشا به صحرا می توانی گشت با ما پسر با اشتیاق از جای برخاست به تن پوشید جامه خود بیاراست به عشق دیدن صحراو گلگشت به همراه پدر شد عازم دشت پدر غافل نبود از حال فرزند دل دیده به جانش کرده پیوند گهی دستش گرفت وپا به پا برد گهی روی زمین گه درهوا برد گهی کولش گرفت وگه به آغوش گهی بر گردن وگاهی سر دوش گهی بنشاند روی چوب و سنگش بشد همبازی آلا کلنگش زمانی داد او را اختیاری که طی ره کند با نی سواری پسر با آن ادای کودکانه سخن می گفت با ناز و بهانه پیاپی از پدر می کرد پرسش پدر می داد پاسخ با نوازش دو صد بارازپدر پرسید آن چیست ویا این رهگذر آن برزگر کیست یکایک را پدر میداد پاسخ نشد یکبار گوید وای و آوخ چوساعاتی گذشت آمد گه چاشت پدر حال پسر را خسته پنداشت کنار چشمه برد و شست رویش غبار ره زدود از تار مویش نشاند او را به زیر سایه بید غذای نیمه روزش را خورانید پس از یک خورد وخواب واستراحت پسر برخاست از بهر سیاحت دوباره پرس و جو را کرد آغاز زحیوان وطیور وبال و پرواز زاشجار و گل و گلزار و بلبل زباغ وبوستان وسرو سنبل پدر باز هم سراز پاسخ نتابید نشد خسته نکرد اخم وننالید سحر تا شامگه اوضاع چنین بود به کهتر مهتری ازدل رهین بود به شب هنگام هر دو باز گشتند کنار خوان شب دمساز گشتند پس آنگه مادرش بگشود بستر گرفت اورا چو جان خویش دربر گذشت ایام وآمد روزگاری پدر پیر وپسر شد مرد کاری کمان شد قامت رعنای بابا به لکنت افتاد آن صوت شیوا کمی هم مشکل از سمع وبصر داشت ازاین بابت توقع بیشتر داشت قضا تکرار کرد آن رفت وبرگشت همان صحراهمان باغ وهمان دشت پدر آهسته می رفت وپسر تند تلاش او سریع بود وازاین کند سوالی چند کرد او گاه و بیگاه پسر دادش جواب اما نه دلخواه دگرپرسید آن دو چیست انجا یکی خوابیده آن دیگر سرپا پسر ...
ܓ✿ زنده نگه داشتن نام پدر شعر پارسیܓ✿
فردوسی، راز ماندگاری زبان فارسی فردوسي استاد بي همتاي شعر و خرد پارسي و بزرگترين حماسه سراي جهان است. اهميت فردوسي در آن است چه با آفريدن اثر هميشه جاويد خود، نه تنها زبان ، بلكه كل فرهنگ و تاريخ و در يك سخن ، همه اسناد اصالت اقوام ايراني را جاودانگي بخشيد و خود نيز برآنچه كه ميكرد و برعظمت آن ، آگاه بود و مي دانست كه با زنده نگه داشتن زبان ويژه يك ملت ، در واقع آن ملت را زندگي و جاودانگي بخشيده است . بسي رنج بردم در اين سال سي عجم زنده كـردم بديــن پــــارسي فردوسي در سال 329 هجري برابر با 940 ميلادي در روستاي باژ از توابع طوس در خانواده اي از طبقه دهقانان ديده به جهان گشود و در جواني شروع به نظم برخي از داستانهاي قهرماني كرد. در سال 370 هجري برابر با 980 ميلادي زير ديد تيز و مستقيم جاسوس هاي بغداد و غزنين ، تنظيم شاهنامه را آغاز مي كند و به تجزيه و تحليل نيروهاي سياسي بغداد و عناصر ترك داخلي آنها مي پردازد. فردوسي ضمن بيان مفاسد آنها، نه تنها با بغداد و غزنين ، بلكه با عناصر داخلي آنها نيز مي ستيزد و در واقع ، طرح تئوري نظام جانشين عرب و ترك را مي ريزد حداقل آرزوي او اين بود كه تركيبي از اقتدار ساسانيان و ويژگيهاي مثبت سامانيان را در ايران ببيند. چهار عنصر اساسي براي فردوسي ارزشهاي بنيادي و اصلي به شمار مي آيد و او شاهنامه خود را در مربعي قرار داده كه هر ضلع آن بيانگر يكي از اين چهار عنصر است آن عناصر عبارتند از: مليت ايراني ، خردمندي ، عدالت و دين ورزي او هر موضوع و هر حكايتي را برپايه اين چهار عنصر تقسيم مي كند. علاوه بر اين ، شاهنامه ، شناسنامه فرهنگي ما ايرانيان است كه مي كوشد تا به تاخت و تاز ترك هاي متجاوز و امويان و عباسيان ستمگر پاسخ دهد او ايراني را معادل آزاده مي داند و از ايرانيان با تعبير آزادگان ياد مي كند؛ بدان سبب كه پاسخي به ستمهاي امويان و عباسيان نيز داده باشد؛ چرا كه مدت زمان درازي ، ايرانيان ، موالي خوانده مي شدند و با آنان همانند انسان هاي درجه دوم رفتار مي شد بنابراين شاهنامه از اين منظر، بيش از آن كه بيان انديشه ها و نيات يك فرد باشد، ارتقاي نگرشي ملي و انساني و يا تعالي بخشيدن نوعي جهانبيني است. سي سال بعد يعني در سال 400 هجري برابر با 1010 ميلادي پس از پايان خلق شاهنامه اين اثر گرانبها به سلطان محمود غزنوي نشان داده مي شود. به علت هاي گوناگون كه مهمترين شان اختلاف نژاد و مذهب بود اختلاف دستگاه حكومتي با فردوسي باعث برگشتن فردوسي به طوس و تبرستان شد. استاد بزرگ شعر فارسي در سال 411 هجري برابر با 1020 ميلادي در زادگاه خود بدرود حيات گفت ولي ياد و خاطره اش براي همه دوران ...
شعر پدر از حمیدرضا سلیمانی جمال آبادی
شعر : پدر شاعر:حمیدرضا سلیمانی جمال آبادی شهر: اراک قالب: رباعی صد بال ِ رها در قفس ِ سينه ي اوست صد داغ به چشم پاك و بي كينه ي اوست يك شعر مجسم پر از ايجاز است اين زخم كه بر دست پر از پينه ي اوست
روز پدر (شعر)
در كنارم روز و شب بيتاب بود غافل از او ، چشم من در خواب بود تا شدم بيدار و مشتاق پدر او به خواب و چهرهاش در قاب بود " نام و ياد تمام پدران به نيكي و جاويدان باد "
تقدیم به پدران شهدا؛ شعر/ پدر فدای قد و قامتت شود برخیز
نهم بهمنماه، سالروز شهادت سردار سرلشكر پاسدار شهيد "غلامحسين افشردي" (حسن باقري) در سال 1361 و دكتر "مجيد بقائي" فرمانده قرارگاه كربلا در منطقه فكه را گرامی میداریم. غزل تازه حامدی را که از زبانی محکم، پیراسته و در عین حال روان برخوردار است، میخوانید: دیدار با بهارستارگان که سر از آسمان بر آوردندصدای زنگ در خانه را در آوردندچنان شدید که پنداشتی طلبکارندچنان بلند که انگار نوبر آوردندبه دستپاچگی از جا پریدم و رفتمبه اعتراض بپرسم مگر سر آوردند؟که باز شد در و فهمیدم از بسیج محلنوشتههای تو را بار دیگر آوردنددو تا جوانِ بسیجی که بعدِ مدتهابرای ما خبری از تو آخر آوردندبه چشم روشنی ازجبهه، دستخطِ تو رابرای قلب پدر، قلب مادر آوردندنگو.. مقدمهای بوده نامۀ تو، نگو...که از خودت خبرت را جلوتر آوردند!چنانکه انگار از جانب خلیل این بارپیام مرگِ پسر سوی هاجر آوردندو یا به مریم قدیس، ارمغان صلیبو پیک، نزدِ بتول از پیمبر(ص) آوردندبه پرسوجو شدم از نحوۀ شهادتِ توکه گرگها چه به روزِ تو گوهر آوردندمیان حالِ پریشان فقط به گوشم خوردکه نام مین و کمین و منور آوردندادامه داد یکیشان؛ چگونه دژخیمانبه قصد حمله، لُجستیک و لشگر آوردندکه توپخانه، مسلسل که کاتیوشا، بمبکه تانک آوردند و نفربر آوردندبه زیر بارش خمپارهها سپس گفتندکه با چه شیوه تنت را به سنگر آوردنددو روز بعد هم اندام غرق خونت بودکه از خطوط مقدم به کشور آوردندتن تو داخل تابوتی از بنفشه و یاسبه اتفاق تو گلهای پرپر آوردندلباس مشکی من کو؟ - به مادرت گفتم-که فوج فوج، کبوتر کبوتر آوردندکه ارتشی و سپاهی، بسیجی و طلبهجهادی و خلبان و تکاور آوردندمیان نوحۀ جانسوز بادها، امواجبه شانه یکسره سرو و صنوبر آوردندچه میشد آه که میمردم و نمیدیدمکه نعش سرخِ توأم در برابر آوردندپدر فدای قد و قامتت شود... برخیزبگو چه بر سرت ای ماهمنظر آوردند؟چه افتخاری از این بیش در خزان که مرابه دیدن تو بهارِ معطر آوردندخدا کند که شفیع پدر شوی وقتیمرا به محکمه، فردای محشر آوردند