شعر مرگ برادر
چند شعر درباره ی مرگ
«آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است» مولوی«ای خنک آن را كه پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی» مولوی«بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی» سنایی«چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده» عطار نیشابوری«خواب را گفتهای برادر مرگ// چو بخسبی همیزنی درِ مرگ» اوحدی مراغهای«سخنگو سخن سخت پاكیزه راند// که مرگ به انبوه را جشن خواند» نظامی«لباس مرگ بر اندام عالمی زیباست// چه شد که کوته و زشت این قبا به قامت ماست» عارف قزوینی«همان به که نصیحت یاد گیریم// که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم» نظامی
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر)
مــــــــــــــرگ و یاد(شعر)وقت دفــــن مـــرده، مردن را ببین تـــا ببـینی مــــرده ی خـــــود بر زمیننیک بنگــــر جسم خود را در قفس وضع حــــالش را چــــگونه بــی نفـسچون که دفــن مرده کارش شد تمام روی مرده تـــل خــــاک و سنگ و نامآن هــمه بــر قبـــر او ریزند خاک تا که بــــوی لاشـــه اش نایـــد ز خاکجـمع انـدک بر مزارش حمد خوان بعــــد از آن تـنهــــا درون قـــبر، جانجسم جــــان تـنهـــا کنــار یکــدگر، دیگـــــران از جـــمع آنــــان بـــی خبرزندگــــان از گـــــرد قـبر او روند او اســــیر خـــاک و آنـــان در رهنـــدکس به فکـــــر او نباشد ای جوان! چون زمانی می شوی خود هم چون آنبعــد مرده هــر کسی در فکر خود گـــوئیش اصلاً نبایــــد مـــرگ خــــوداز زن و فـــرزنــد اشکی و غـمی تا شب هـــفـت تـــــو انـــدک مــــاتمیبعد از آن دیگر فــرامـــوشت کنند لیک گـــاهـی پــــای بـــر گــورت نهندپس برادر! بهــر خـــود فکری نما خـــــود بـــــرای خــــود نماقـــبری بپاچون شود جسم عزیزت زیر خاک کـس نبـاشـــــد از بـــرایت سینه چــاکچند سالی چـون ز مرگ تو گذشت نــــام و سنــگت گـم شود در پهن دشتهیـــچ کس نــامی ز تـــو نارد بیاد جســـم تـــو خــاک و شـود نامت به بادهیـــچ یادی از تـــو نـــاید بر زبان پس نـمــــا فکــــری بــــرای آن زمـان30/2/81- قم نصرت الله جمالی
درباره برادر نیما
لادبن اسفندياري, برادر کوچکتر نيماست . او يکي از اعضاي حزب عدالت ايران بود که مقارن با کودتاي رضا خان به شوروي رفت. آخرين ارتباط نيما با او به تاريخ 29 اسفند 1310 است . از سرنوشت لادبن اسفندياري بعدها خبري دردست نيست يا به مرگ طبيعي مرد يا مانند بسياري از اعضا آن حزب شامل تصفيه هاي زمان استالين شداز لادبن اسفندياري کتاب کوچکي به نام "علل عمومي بحران اقتصادي دنيا" در سال 1310 در تهران منتشر شده استو مطبعه ي برادران باقرزاده.
متن کامل شعر حیدر بابا شهریار(فارسی و ترکی)
حيدربابا ، ايلديريملار شاخانداسئللر ، سولار ، شاققيلدييوب آخانداقيزلار اوْنا صف باغلييوب باخانداسلام اولسون شوْکتوْزه ، ائلوْزه !منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه(٢)حيدربابا ، کهليک لروْن اوچانداکوْل ديبينَّن دوْشان قالخوب ، قاچانداباخچالارون چيچکلنوْب ، آچاندابيزدن ده بير موْمکوْن اوْلسا ياد ائلهآچيلميان اوْرکلرى شاد ائله(٣)بايرام يئلى چارداخلارى ييخاندانوْروز گوْلى ، قارچيچکى ، چيخانداآغ بولوتلار کؤينکلرين سيخاندابيزدن ده بير ياد ائلييه ن ساغ اوْلسوندردلريميز قوْى ديّکلسين ، داغ اوْلسون(٤)حيدربابا ، گوْن دالووى داغلاسين !اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسين !اوشاخلارون بير دسته گوْل باغلاسين !يئل گلنده ، وئر گتيرسين بويانابلکه منيم ياتميش بختيم اوْيانا (٥)حيدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !دؤرت بير يانون بولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !دوْنيا قضوْ-قدر ، اؤلوْم-ايتيمدىدوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى ، يئتيمدى(٦)حيدربابا ، يوْلوم سنَّن کج اوْلدىعؤمروْم کئچدى ، گلممه ديم ، گئج اوْلدىهئچ بيلمه ديم گؤزللروْن نئج اوْلدىبيلمزيديم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وارايتگين ليک وار ، آيريليق وار ، اوْلوْم وار(٧)حيدربابا ، ايگيت اَمَک ايتيرمزعؤموْر کئچر ، افسوس بَرَه بيتيرمزنامرد اوْلان عؤمرى باشا يئتيرمزبيزد ، واللاه ، اونوتماريق سيزلرىگؤرنمسک حلال ائدوْن بيزلرى(٨)حيدربابا ، ميراژدر سَسلنندهکَند ايچينه سسدن - کوْيدن دوْشندهعاشيق رستم سازين ديللنديرندهيادوندادى نه هؤلَسَک قاچارديمقوشلار تکين قاناد آچيب اوچارديم (٩)شنگيل آوا يوردى ، عاشيق آلماسىگاهدان گئدوب ، اوْردا قوْناق قالماسىداش آتماسى ، آلما ، هيوا سالماسىقاليب شيرين يوخى کيمين ياديمدااثر قويوب روحومدا ، هر زاديمدا(١٠)حيدربابا ، قورى گؤلوْن قازلارىگديکلرين سازاخ چالان سازلارىکَت کؤشنين پاييزلارى ، يازلارىبير سينما پرده سى دير گؤزوْمدهتک اوْتوروب ، سئير ائده رم اؤزوْمده(١١)حيدربابا ، قره چمن جاداسىچْووشلارين گَلَر سسى ، صداسىکربليا گئدنلرين قاداسىدوْشسون بو آج يوْلسوزلارين گؤزوْنهتمدّونون اويدوخ يالان سؤزوْنه(١٢)حيدربابا ، شيطان بيزى آزديريبمحبتى اوْرکلردن قازديريبقره گوْنوْن سرنوشتين يازديريبساليب خلقى بير-بيرينن جانيناباريشيغى بلشديريب قانينا (١٣)گؤز ياشينا باخان اوْلسا ، قان آخمازانسان اوْلان بئلينه تاخمازآمما حئييف کوْر توتدوغون بوراخمازبهشتيميز جهنّم اوْلماقدادير !ذى حجّه ميز محرّم اوْلماقدادير !(١٤)خزان يئلى يارپاخلارى تؤکندهبولوت داغدان يئنيب ، کنده چؤکندهشيخ ...
شعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت
شعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوتشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوتزدم فریاد خدایا این چه رسمی استرفیقان را جدا کردن هنر نیسترفیقان قلب انسانند خدایابدون قلب چگونه می توان زیست ؟شعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت مادرز هجران تو پرپر می زند دلز دل تنگی به هر در می زند دلچو بلبل در فراق رویت ای گلبه دیوار قفس سرمیزند دلشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت پدرشبی از سوز دل گفتم قلم رابیا بنویس غم های دلم راگفتا برو بیمار عاشقندارم طاقت این همه غم راشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت برادریه لحظه دلم خواست صدایت بکنمگردش به حریم با صفایت بکنمآشوب دلم به من چنین فرمان داددر سجده بیفتم و دعایت بکنمشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت خواهرامروز را برای بیان احساس به عزیزت غنیمت شمارشاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشدشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت مادر بزرگارزش بودنت را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودنت می توان فهمیدشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت و درگذشتنمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد؟نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساختولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازدگلویم سوتکی باشد به دست کودک گستاخ و بازیگوشو او یک ریز و پی در پی دمگرم خویش را در گلویم سخت بفشاردو خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند سکوت مرگبارم راشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت دوستامروز اومده بود دیدنمبا یه نگاه مهربونهمون نگاهی که سالها آرزوشو داشتمو ازم دریغ میکردگریه کرد و گفت دلش واسم تنگ شدهوقتی رفت سنگ قبرم از اشکاش خیس شده بودشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت رفیقشب است و آسمان را غم گرفتهسکوتم با نگاهش دم گرفتهشب است و کهکشانی در کنارمولی از دوریت من بیقرارمشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت جدیدامشب این خانه عجب حال و هوایی داردگپ زدن با در و دیوار صفایی داردهمه رفتند از این خانه بجز غمباز این یار قدیمی چه وفایی داردشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت قشنگمن آن شمعم که شبها در شبستان تو می سوزمبه ظاهر شاد و در باطن ز هجران تو می سوزمشعر و متن زیبا برای تسلیت مرگ و فوت 92زندگی کن!حتی اگر بهترینهایت را از دست دادیچون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر برایت می سازد
اشعار راجع به مرگ
«اگر مرگ داد است بیداد چیست //زداد اینهمه بانگ و فریاد چیست» فردوسی« مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست // آینه ی صافی یقین همرنگ روست» مولوی«آزمودم، مرگ من در زندگی است// چون رهم زین زندگی، پایندگی است» مولوی«از دست عدو ناله? من از سر درد است// اندیشه هر آنکس کند از مرگ، نه مرد است// جانبازی عشاق، نه چون بازی نرد است// مردی اگرت هست، کنون وقت نبرد است» عارف قزوینی«ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد// یعنی او از اصل این زر بوی برد// مرگ تبدیلی که در نوری روی// نه چنان مرگی که در گوری روی» مولوی«بابط میگفت ماهی ای در تـب و تاب// باشد که به جوی رفته باز آید آب؟// بط گفت چومن قدید گشتم تو کباب// دنیا پس مرگ ما چه دریا چه سراب» پندار رازی«بعد از این لطف تو با ما به چه ماند دانی؟// نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند» انوری«بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی» سنایی«بمیر پیشتر از مرگ تا رسی جایی// که مرگ نیز نیاردت گشت پیرامن» جمالدین عبدالرزاق«بمیرد کسی کو ز مادر بزاد// ز خسرو چو یاد آوری تا قباد// ز مادر همه مرگ را زادهایم// به ناچار گردن بدو دادهایم// نزاید کس الا که مرده شود// به خاک سیه در سپرده شود» فردوسی«به دارو و درمان جهان گشت راست// که بیماری و مرگ، کس را نکاست» فردوسی«به نام نکو گر بمیرم رواست// مرا نام باید که تن مرگ راست» فردوسی«پیامی است از مرگ موی سفید// به بودن چهداری تو چندین امید» فردوسی«تنهایی از مرگ ناخوشتر است// هرآنکس که تنها بود بیکس است» فردوسی«جامه? مرگش آسمان دوزد// هرکه اندر زمین ز مادر زاد» ایرج میرزا«چنان زمرگ بترس از سیه سفیدی موی// که مرد مار گزیده زشکل پیسه رسن» جمالدین عبدالرزاق«چنین گفـت کز مرگ، خود چاره نیست// مرا بر دل اندیشه زین باره نیست// مرا بیش از این زندگانی تنبود// زمانه نکاهد نخواهد فزود» فردوسی«چو خواهی ستایش پس مرگ تو// خرد باید ای نامور برگ تو» فردوسی«چون زیستن تومرگ تو خواهد بود// نامرده بمیر تا بمانی زنده» عطار نیشابوری«چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// که مرگ خر بود سگ را عروسی» نظامی«خانهای را که چون تو همسایه است// ده درم سیم بـدعیار ارزد// لکن امیدوار باید بود// که پس از مرگ تو هزار ارزد» سعدی«خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش// مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند» قاآنی شیرازی«خواب را گفتهای برادر مرگ// چو بخسبی همیزنی درِ مرگ» اوحدی مراغه ای«خوشا آنکس که پیش ازمرگ میرد// دل و جان هرچه باشد ترک گیرد» عطار نیشابوری«رسول مرگ به ناگه به من رسید فراز// که کوس کوچ فروکوفتند کار بساز// کمان پشت دوتا چون به زه درآوردی// ز خویش ناوک دلدوز ...
و مذهب اگر پيش از مرگ به كار نيايد پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد...
و مذهب اگر پيش از مرگ به كار نيايد، پس از مرگ به هيچ كار نخواهد آمد. خدايا! كافر كيست؟ مسلمان كيست؟ شيعه كيست؟ سنی كيست؟ مرزهای درست هركدام كدام است؟ من آرزو می كنم كه روزی سطح شعور و شناخت مذهبی، در اين تنها كشور شيعه جهان، به جايي برسد كه سخنگوي رسمي مذهب ما، فاطمه را آن چنان كه سليمان كتانی ـ طبيب مسيحی ـ شناسانده است و علی را آن چنان كه دكتر جرج جرداق ـ طبيب مسيحی ـ توصيف می كند و اهل بيت را آن چنان كه ماسينيون كاتوليک تحقيق كرده است و ابوذر غفاری را آن چنان كه جوده السحار نوشته است و حتی قرآن را آن چنان كه بلاشر ـ كشيش رسمی كليسا ـ ترجمه نموده است و پيغمبر ما را آن چنان كه ردنسن ـ محقق يهودی ـ می بيند بفهمد و ملت شيعه و محبان اهل بيت و متوليان رسمی ولايت و مدعيان مذهب حقه جعفري روزی بتوانند به ترجمه آثار اين كفار رسمی توفيق يابند. و آن گاه اين ها كه حسين ـ حامل پرچم سرخ تاريخ ـ و وارث تنهای آدم و مجسمه زنده و جاودان اعجاز انسانيت ـ را عاجز و نالاني نشان می دهند كه ـ در لحظه مرگ ـ از دژخيم به زاری و ترحم آب خوردن التماس می كند! اين ها كه علی ـ مظهر شرف انسانی ـ و رب النوع شهادت و حريت را ـ كه زبانش در گفتن حق، هم چون شمشير در كوبيدن ناحق، شهره تاريخ است عنصر سست و جان ترس و شخصيت لرزانی معرفی می كنند كه از ترس جان، با رژيم ظلم بيعت می كند و از ترس جان، غاصب را خليفه رسمی پيغمبر می خواند و از ترس جان، به امام كذاب اقتدا می كند و از ترس جان عضو شورای نامشروع می شود و از ترس جان مقام امامت خويش را به رای و شور می گذارد و از ترس جان ديگری را در مقامی كه خدا بايد معين كند به رسميت می شناسد، و حتی مظهر جوانمردی و سرخيل آزادگی و عظمت انسانی، از ترس جان به حرام زاده كافر غاصبی دخترش (دختر فاطمه) را به زنی می دهد كه غصب را او بنياد كرده است، كه غلامش همسر عزيز او را كتک زده است، كه خودش خانه او را به آتش كشيده است، كه در خانه اش را او به پهلوی فاطمه زده است، كه او پهلوی فاطمه را شكسته است، كه محسن شش ماهه را ضربه وحشی او موجب سقط شده است… اين ها كه فاطمه را ـ زنی كه به تصريح شخص پيغمبر يكی از چهار زن ممتاز تاريخ بشر است، كه پيشوای همه زنان عالم است، زنی كه شخص پيغمبر دستش را به حرمت می بوسد، زنی كه همسر هم دل علی بزرگ است، دختر پيغمبر بزرگ خداست، كه حسين را پرورده است و زينب را… زن نالان و گريانی نشان می دهند كه فقط آه می كشد و نفرين می کند، و ناله از درد پهلويش و شكايت از قطعه زمينی كه دولت از او گرفته است! اينان كه زينب را، زنی كه وقتی حسين به سوی مرگ هجرت می كند و انقلاب بزرگ خويش را تصميم می گيرد، شويش را طلاق می ...
افسانه سه برادر
سلام به درخواست یکی از دوستان (فوسیس) داستانی رو که به خاطرش اون لوگو (سمت راست) رو گذاشتم، گذاشتم... کلا داستان و همه چی از یکی از کتابای جؤان کاتلین رولینگ(خالق کتابای هری پاتر) به اسم افسانه های بیدل قصه گو نوشته شده... هر اسمی هم که اون پایین نوشته شده شخصیتهای خود کتابای هری پاترند و واقعی نیستند... امیدوارم جالب باشه... افسانه سه برادر روزگاری سه برادر بودند که در هوای گرگ و میش سحر در جاده دور افتاده بادگیر و پر پیچ و خمی سفر میکردند. سرانجام سه برادر به رودخانه ای رسیدند که از بس عمیق بود نمیتوانستند شناکنان به آن سوی آن بروند. اما این سه برادر در دانش و فن جادوگری استاد بودند از این رو با حرکت ساده چوبدستی هایشان، پلی بر روی رود خروشان پدید آوردند. تا نیمه های پل پیش رفتند که شخص نقابداری راهشان را سد کرد. و مرگ با آنان سخن گفت. خشمگین بود که سه قربانی تازه اش او را فریب داده اند زیرا به طور معمول، مسافرها در رودخانه غرق میشدند.اما مرگ حیله گر و مکار بود. در ظاهر برای جادوی سه برادر به آنها تبریک گفت و به آنها خبر داد برای هوش و فراستی که در گریز از مرگ داشته اند هریک سزاوار پاداشند. بدین ترتیب برادر بزرگتر که مردی جنگجو بود، خواستار چوبدستی سحرآمیزی شد که قدرتمندتر از آن در جهان وجود نداشته باشد. چوبدستی سحرآمیزی کهدر نبردهای تن به تن همیشه صاحبش را پیروز کند، چوبدستی سحر آمیزی که برازنده جادوگری باشد که بر مرگ غلبه کرده است! بنابراین مرگ به سوی درخت یاس کبودی در کنار رودخانه رفت و از شاخه آویخته آن چوبدستی سحرآمیزی ساخت و به دستبّرادر بزرگتر داد. بعد برادر وسطی که مرد متکبری بود تصمیم گرفت که مرگ را بیشتر از آن تحقیر کند و از او قدرتی خواستکه با آن بتواند دیگر را از حضور مرگ فراخواند. بنابراین مرگ، سنگی را از ساحل رودخانه برداشت و به دست برادر وسطی دادو به او گفت که آن سنگ دارای قدرت برگرداندن مردگان است. آنگاه مرگ از سومین و کوچکترین برادر پرسید که چه میخواهد.برادر کوچکتر از برادران دیگرش متواضع تر و فرزانه تر بودو به مرگ اعتماد نکرد. از این رو از مرگ خواست به او چیزی بدهد که با آن بتواند از آن مکان برود بی آن که مرگ در تعقیبش باشد؛ و مرگ در کمال بی میلی، شنل نامرئی خودش را به او داد. آنگاه مرگ کنار ایستاد و به سه برادر اجازه داد که به راهشان ادامه بدهند. آنها نیز به راهشان ادامه دادند و با اعجاب و شگفتی درباره ماجرایی گفتگو کردند که پشت سر گذاشته بودند و به تحسین و تمجید هدیه های مرگ پرداختند. پس از مدتی، سه برادر از هم جدا شدند و هر یک به سوی سرنوشت خود رفتند. برادر بزرگتر، یک هفته یا بیشتر به سفرش ...
مولانا محتشم كاشاني
تذكره مولانا محتشم كاشاني حسان العجم مولانا كمال الدين علي متخلص به محتشم فرزند خواجه مير احمد كاشاني د رحدود سال 905 ه.ق در كاشان ديده به جهان گشود و نزديك به 91 سال در اين دنيا زندگي نمود و به سال 996 ه.ق در زادگاه خود كاشان به ديار باقي شتافت. نويسان كه در ژرف ناي تحقيق و بررسي بوده اند در مورد وي هيچ كدام سخني تمام نگفته اند و احوال اين شاعر بزرگ دوره صفوي را به روشني بيان ننموده اند. شاهزاده باذوق صفوي « سام ميرزا» فرزند شاه اسماعيل بزرگ و برادر شاه طهماسب د رتذكره « تحفه سامي » كه آنرا به سا ل975 ه.ق آغاز كرده است و ظاهرا سال 968 ه.ق در گيراگير گرفتاري خود به پايان آورده است قديمتر كسي است كه از محتشم سخن ساز كرده و چنين نگاشته: خواجه محتشم به شغل بزازي مشغول بوده است و در شاعري بد نيست و چون جوان است اميد ترقي در آن مي توان يافت. پس از سام ميرزا تقي الدين محمد حسيني كاشاني كه يكي از شاگردان مولانا بوده است و آثار مولانا را بنا به وصيت او تدوين و جمع آوري مي كند در وصف استاد خويش چنين ميگويد: مولانا محتشم كاشاني در فصاحت بيانش چون عندليب خوش الحان و در ادامه توضيحات خود مي گويد الحق در فن شاعري از همه كس در پيش است و خاقاني زمان و سلمان عصر خويش است. اگر چه مولانا بخاطر تمرين و ممارست بر جميع اصناف شعري قدرت تمام داشته است ليكن ميل طبعش به مثنويات كمتر است لهذا دايم الاوقات به نظم غزليات و قصايد و تواريخ و معميات پرداخته و ابيات عاشقانه و اشعار مداحانه برلوح روزگار به يادگار گذارده است. سه ديوان غزل ترتيب داده است محتوي 7000 بيت ديوان اول شامل ابياتي است كه در دوران كودكي سروده است با نام صبائيه ديوان دوم را زماني كه اظهار عشق شاطر جلال در سبك نظم كشيده است به نام جلاليه و ديوان سوم كه در عنوفان جواني به نظم كشيده است شبابيه. ديوان قصايد حضرات ائمه عليهم السلام و مدايح ملوك قريب به 8000 بيت نيز از اوست. نيز احمد رازي صاحب تذكره هفت اقليم مولانا محتشم كاشاني را از شاعران زبده دوره خويش توصيف كرده و او را بر منبر شعر خطيبي جاري لسان و بر گلبن شاعري عندليبي خوش الحان بيان كرده است. صادقي افشا رصاحب تذكره مجمع الخواص با همان لحن تند و هزل آلود گفته محتشم از كاشان بسيار شهرت داشته است مشخص صاحب سامان و اكابر نشان بوده است و گويا به علت عدم مسافرت درآداب معاشرت قدري بي تجربگي نشان داده است. پدر و خاندان مولانا محتشم كاشاني نام پدرش همچنانكه تذكره نويسان نوشته اند و در ديوانش آورده است مير احمد بوده و چنانكه پيداست از اواسط الناس كاشان بوده است زيرا محتشم جز ماده مختصري كه براي درگذشت او سروده است در آثار خويش ياد ...