شعر طنز حسابداری
شعر طنز حسابداری
در حیرتم از خود که اینگونه از وادی ارقام به اشعار شده ام دلخون بدهکار، اسیر بستانکار بی علت و دلیل حسابدار شده ام سالها خواندم تراز و سود و زیان حالا اسیر مالیات و انبار شده ام خلاص این نشده به دام دیگری ام آرسن لوپنی تمام عیار شده ام از آب حوض بلدم تا شیر مرغ آشپز، مهندس، پرستار شده ام به هزینه آب میدهم به سود، دارو ناجی دفاتر بیمار شده ام برای مبادی دلخواه میپزم دفتر بفرمایید شام، سرآشپز بازار شده ام تهاتر، طبقه بندی، حذف یا تعدیل قیچی، و چسب، و پرگار شده ام اگر شرکتی هم به هوا بشود اولین است که بر دار شده ام حالا فکر بد نکنید چرا مشغولم از ترس آخر تیر پرکار شده ام تعطیلات تابستان همه در سفر و من عزادار نرفتن تور و گردش شده ام برایتان عجیب نیست که چرا شاعر شعرهای بودار شده ام قسم به پاچولی، و هندریکسن از رقص ارقام نابههنجار شده ام
طنز حسابداری
از هوش و حواس که بر آید کز ثبت روزنامه به در آید مدیر همان به که ز داراییش روی به حسابساز جماعت آورد ورنه سزاوار مالیاتیش ره نتواند که به پایان برد کفگیر صندوق شرکت به ته دیگ خورده و باران بی حساب حسابهای پرداختنی را موعد سررسید فرا رسیده .حسابداری را گفته تا فرش اسکناسین بگسترانند و حسابساز را فرموده تا ترازنامه ای آنچنانی بر پا کنند . صاحبان سهام را به خلعت سرمایه داری قبای پر خرج سود سهام در بر گرفته و پذیره نویسان سهام را به آرزوی ثروتمند شدن کلاهی گشاد بر سر نهاده. جیب خالی و حسابساز کلک در کارند تا تو خام گردی و اندر سر کاری بروی همه مانند تو سر گشته و بیکار و غمین طی شده عمر به بی حاصلی و دربدری در خبر است که پس از سالیان دراز قیمت سهام را مصیبتی عظیم پیش آمد و کوزه سفالین کرامت کنند تا آن سهام را بر در کوزه نهاده و آبش بنوشند. هر گاه مدیر پریشان روزگار دست کمک به امید اجابت به درگاه حسابدار جلیل القدر و عظیم الشان بردارد مراد بر مرید نظر نکند و بازش تراز نخواند و سود و زیان شرکت همچنان در حسرت نقطه سربسر بماند. حسابدار فرماید "شاهد باشید که چگونه زیان نشان داده - شرکت را از سود سهام محروم کرده و جگرش را خون و چشمانش را گریان خواهد نمود
از رقص ارقام نابههنجار شده ام (شعر طنز حسابداری)
در حیرتم از خود که اینگونه از وادی ارقام به اشعار شده ام دلخون بدهکار، اسیر بستانکار بی علت و دلیل حسابدار شده ام سالها خواندم تراز و سود و زیان حالا اسیر مالیات و انبار شده ام خلاص این نشده به دام دیگری ام آرسن لوپنی تمام عیار شده ام از آب حوض بلدم تا شیر مرغ آشپز، مهندس، پرستار شده ام به هزینه آب میدهم به سود، دارو ناجی دفاتر بیمار شده ام برای مبادی دلخواه میپزم دفتر بفرمایید شام، سرآشپز بازار شده ام تهاتر، طبقه بندی، حذف یا تعدیل قیچی، و چسب، و پرگار شده ام اگر شرکتی هم به هوا بشود اولین است که بر دار شده ام حالا فکر بد نکنید چرا مشغولم از ترس آخر تیر پرکار شده ام تعطیلات تابستان همه در سفر و من عزادار نرفتن تور و گردش شده ام برایتان عجیب نیست که چرا شاعر شعرهای بودار شده ام قسم به پاچولی، و هندریکسن از رقص ارقام نابههنجار شده ام
طنز حسابداری
از هوش و حواس که بر آید کز ثبت روزنامه به در آید مدیر همان به که ز دارایی اش روی به حسابساز جماعت آورد ورنه سزاوار مالیاتی اش ره نتواند که به پایان برد کفگیر صندوق شرکت به ته دیگ خورده و باران بی حساب حسابهای پرداختنی را موعد سررسید فرا رسیده. حسابداری را گفته تا فرش اسکناسین بگسترانند و حسابساز را فرموده تا ترازنامه ای آنچنانی بر پا کنند. صاحبان سهام را به خلعت سرمایه داری قبای پر خرج سود سهام در بر گرفته و پذیره نویسان سهام را به آرزوی ثروتمند شدن کلاهی گشاد بر سر نهاده. جیب خالی و حسابساز کلک در کارند تا تو خام گردی و اندر سر کاری بروی همه مانند تو سر گشته و بیکار و غمین طی شده عمر به بی حاصلی و دربدری در خبر است که پس از سالیان دراز قیمت سهام را مصیبتی عظیم پیش آمد و کوزه سفالین کرامت کنند تا آن سهام را بر در کوزه نهاده و آبش بنوشند. هر گاه مدیر پریشان روزگار دست کمک به امید اجابت به درگاه حسابدار جلیل القدر و عظیم الشان بردارد مراد بر مرید نظر نکند و بازش تراز نخواند و سود و زیان شرکت همچنان در حسرت نقطه سربسر بماند. حسابدار فرماید "شاهد باشید که چگونه زیان نشان داده - شرکت را از سود سهام محروم کرده و جگرش را خون و چشمانش را گریان خواهد نمود
طنز حسابداری
طنز حسابداریتو بخوان قصه مردان حساب و عدد و سود و زیان و قلم و ثبت و سیاق، کز همان روزهای نوروز در انبار بمانند و بگیرند و ببندند و شمارند و نویسند دو صد مشق در آن دفتر پیچیده به قیطان، که اگر خط بخورد یا که شود دیر، بهراسند از آن هیبت آن هیات سه مرد قلندر، همان هیات تشخیص علی الراس و اگر مانده حسابی نشود جمع، بر سر و صورت خود جمله بکوبند و دو صد لعن فرستند بر آن مرد ونیزی، همان لوکه پاچولی، که همه تی اکانت و دو طرف ثبت حساب از کرامات و افاضات هموست.آن دگر خرده بگیرند از آن دسته اول که چرا آن ننوشتی و دگر چیز نوشتی که اگر این بشود شرط و شروط است و عدم، رد نظر.هرگه این مرد سیه روز شود دیر به خانه، بخرامد به اتاقی و چپد زیر لحافی که بماند ز امان از خم ابروی زن و طعنه فرزند، که چه شد سهم تو از آن همه اعداد که بنوشتی و زدی جمع و چه شد وعده دریا و لب آب و نه حتی دو قدم پارک. این چه حرفه ست که نه چون کله پزان صنفی و جایی و نه چون آن مرد قدم رنجه به بازار مالی و منالی و نه یک باغ و حیاطی، که اگر یار برفت و تو در سوگ نشینی، آن جنازه تو به غسال سپاری که گزارش سر موقع توبه مجمع برسانی.پس بگفتا گنهم چیست که جز این حرفه ندانم. این حرفه همان حرفه محبوب جهان است که در این دیر خریدار ندارد. من نه آن میرزا نویس در دکان و دم حجره ی آن بی هنرم، من دگر ممبر آن آیفک بین المللم.آخر قصه: آخر قصه همه غصه و بس ناله نی که خراج دولت از آن سود به توافق به سر آید و در آن مجمع غدار بخورند و بگفتند و شنودند و دو صد سود و دو پاداش به تقسیم سپردند و ندیدند از پس پرده ی اعداد و رقم، آن همه خون جگر، دربدری، سوته دلی.به نقل از وبلاگ حسابدار خبره
شعر طنز شیرامین
چخدی خبر لام لامی اِش شک قاپیب . آیدلین اوغلی حاج علی پول تاپیب قونشونون آر واد لاری چخدی داما تا کی گورل لر نه اُلوب لام لاما قاشدی خبردار الــــیره دکتری هام می سی یوخ بش دنه اوغلون بیری دکتره باخ کیمدی همان میرزعلی قاش بالا اکبر دگی نن تز گَلی چون یتی شوبدور اوتاقا میرزعلی لام لاما باخدی قاشیدی سق قلی چاد دی کیفین نن او قدیم ایی نه نی هم کسه نی هم چراغی پنبه نی کبریتی ووردی چراغی یاندروب بار ماغینان ای نه سینی سندروب بیر قابی وادی ایچی نه توکدی سو تا قزی شا باشلادی بیر گفتگو آی حاجی بس سن هارا اش شک هارا گیردی او دم قونشونون آرواد سارا گیردی دالیجاخ عری شش بر قلی اَلده ایکی شافدالی دُد بش هولی آروادی زهرا اوتوروب چای توکور دیب ده اولان اوغلی دا بورنون سو کور بش دنه اوغلی اوتوروب گوشه ده تا کی گورل لر نه اولا جاخ دَده حاضیر اولوب ایی نه دوروب میرزعلی شالواری چک آی حاجی ایی نه گَلی الکلی سورتوب الی نن ساخلی یوب ایی نه نی بیر دن بو دونا نخ لی یوب دیشلری قسدی حاجی لام لام بتر گشدی قولاخ لاری دی بین نن خطر بیر نئچه گون نن سورا لام لام دوروب جین نی اولوب اش شکی برک تاپ دی یوب دیل سیز آغیز سز نئجه گلسین دیله الله اولوب لام لامی رحمت ائله ایندی گئچک پول تاپانون کون دینه یاخجی اولار کیش میشی سرسن گونه اوغلی قاچوب هر یانا تز جای لی یوب حتی بالام دد بشینی پای لی یوب چخدی خبر پاسگاها تز گلدیلر بیر بیجاغین صان دیفینی دلدیلر ساده اوغول هزرزادی وردی بادا آی دیلین اوغلی چغیریر آروادا آی دوشه داش کله سینه اوغلی وین چون کی یغام میر هله آغزین سو وین هانسی دی اوغلی کی قاتوب هر زادی گتدی شبستردن آلوب آروادی سربازیدی جنگیده اولدی اسیر ایندی ماشاء الله نه بتر پول چکیر الله ا باخ شانسی وروب گور کیمه شعری قویون بوردا وریم خاتیمه من یازیرام تا کی دوداخلا ر گوله قاپ باجاموز درد اوزونه اورتوله آزاد اولوب دور شکر و قندیمیز چوخ یکه بیر کد دی بیزیم کندی میز
شعر طنز نوروزي : بنده اما مي كنم از دست مهمانان فرار
چون که مدت هاست هشتم را به نه دادم گروپس به من از جانب این قوم می آید فشارنیست درمان جز فرار از حمله ی قوم مغولچون بجز تخریب از آنها نباشد انتظاریا به هر علت اگر در خانه ماندم روز عیدمی کنم خود را به شکل ماهرانه استتارلامپ ها خاموش می گردند در اوقات شبتا یقین گردد که رفته میزبان از این دیارآیفن تصویری خود را چنان میزان کنمتا شود رخسار مهمانان به خوبی آشکارهرچه زنگیدند و کوبیدند در را، بی خیالمیهمان چون خسته گردد می رود دنبال کارگر زبانم لال آمد زورکی در خانه اممی روم زیر لحاف و می کنم داد و هوار:دارم از سردرد می میرم به فریادم رسیدمی شوم از دست این سردرد آخر رهسپارلوزه تینم باد کرده معده ام دارد ورمکلیه ام در خود هزاران سنگ کرده احتکارشست پای راستم رفته درون چشم چپنیست دیگر بعضی از اعمال من در اختیارمیهمان بخت برگشته ترحم می کندبر من بیمار و کی گیرد در آن خانه قرار؟از من بیمار کی خواهان عیدی می شود؟تازه شاید رحم کرد و داد ما را صد دلاراز پذیرایی مهمانان شوم آخر خلاصدر امان مانند سیب و موز و کیوی و خیارالغرض «اميد» با این پولتیک! جالبش«می شود حالی به حالی، خوش به حال روزگار »چون که دک شد میهمان از خانه برخیز و برقص«ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار»
از رقص ارقام نابههنجار شده ام (شعر طنز حسابداری)
در حیرتم از خود که اینگونه از وادی ارقام به اشعار شده امدلخون بدهکار، اسیر بستانکار بی علت و دلیل حسابدار شده امسالها خواندم تراز و سود و زیان حالا اسیر مالیات و انبار شده امخلاص این نشده به دام دیگری ام آرسن لوپنی تمام عیار شده اماز آب حوض بلدم تا شیر مرغ آشپز، مهندس، پرستار شده امبه هزینه آب میدهم به سود، دارو ناجی دفاتر بیمار شده امبرای مبادی دلخواه میپزم دفتر بفرمایید شام، سرآشپز بازار شده امتهاتر، طبقه بندی، حذف یا تعدیل قیچی، و چسب، و پرگار شده اماگر شرکتی هم به هوا بشود اولین است که بر دار شده امحالا فکر بد نکنید چرا مشغولم از ترس آخر تیر پرکار شده امتعطیلات تابستان همه در سفر و من عزادار نرفتن تور و گردش شده امبرایتان عجیب نیست که چرا شاعر شعرهای بودار شده امقسم به پاچولی، و هندریکسن از رقص ارقام نابههنجار شده ام احمد عیسایی خوش، ماهنامه حسابدار
طنز حسابداری
منت سرمایه گذاری را که ترکش موجب بی سودی و به شرکت اندرش مزید بی پولیست. هر شرکتی که تاسیس میشود مستلزم سهامداران است و چون منحل گردد مجبور به پرداخت بدهی. در هر ترازی دو ستون موجود است و در هر ستونی اقلامی لازم از هوش و حواس که بر آید کز ثبت روزنامه به در آید مدیر همان به که ز داراییش روی به حسابساز جماعت آورد ورنه سزاوار مالیاتیش ره نتواند که به پایان برد کفگیر صندوق شرکت به ته دیگ خورده و باران بی حساب حسابهای پرداختنی را موعد سررسید فرا رسیده .حسابداری را گفته تا فرش اسکناسین بگسترانند و حسابساز را فرموده تا ترازنامه ای آنچنانی بر پا کنند . صاحبان سهام را به خلعت سرمایه داری قبای پر خرج سود سهام در بر گرفته و پذیره نویسان سهام را به آرزوی ثروتمند شدن کلاهی گشاد بر سر نهاده. جیب خالی و حسابساز کلک در کارند تا تو خام گردی و اندر سر کاری بروی همه مانند تو سر گشته و بیکار و غمین طی شده عمر به بی حاصلی و دربدری در خبر است که پس از سالیان دراز قیمت سهام را مصیبتی عظیم پیش آمد و کوزه سفالین کرامت کنند تا آن سهام را بر در کوزه نهاده و آبش بنوشند. هر گاه مدیر پریشان روزگار دست کمک به امید اجابت به درگاه حسابدار جلیل القدر و عظیم الشان بردارد مراد بر مرید نظر نکند و بازش تراز نخواند و سود و زیان شرکت همچنان در حسرت نقطه سربسر بماند. حسابدار فرماید "شاهد باشید که چگونه زیان نشان داده - شرکت را از سود سهام محروم کرده و جگرش را خون و چشمانش را گریان خواهد نمود" منبع : http://mohtaseb.blogfa.com