شعر زیبا در مورد صبر
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر شعر از حافظ شیرازی- sher hafez
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر آری شود ولیکن به خون جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و داد خواه کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان شاید از این میانه یکی کار گر شود ای جان حدیث ما بر دلدار باز گو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود از کیمیای مهرتو زر گشت روی من آری به لطف روی شما خاک زر شود در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب یارب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود این سرکشی که کنگره ی کاخ وصل راست سر ها بر آستانه ی او خاک در شودحافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست دم در کش ار نه باد صبا را خبر شود برای خواندن شعری از خانم پریسا بصیری (پریسا-ب) همین خط پایین را کلیک نمایید : شعرشعری بسیار زیبا از هاتف اصفهانی افسوس که از همنفسان نیست کسی وز عمر گرانمایه نمانده است بسی دردا که نشد به کام دل یک لحظه با همنفسی برآرم از دل نفسی
صبر بلبل!
سلام. امیوارم حال همتون خوب باشه. تو این پست میخوام یکی از زیباترین شعر های حافظ رو که خیلی دوستش دارم و خیلی هم ازش خاطره دارم رو براتون بنویسم. اما به درخواست خانم پرستو که همیشه با نظراتش خوشحالم میکنه، میخوام علاوه بر خود شعر چند خط هم در مورد شعر بنویسم. البته سواد من در اون حد نیست که بخوام شعر حافظ رو تفسیر کنم ولی همون مقدار کمی رو که بلدم میگم. این شعر حافظ ازاون دسته شعراست که در اون حافظ رو میبینیم که در مقام یه پیر و مرشد نشسته و میخواد ما رو نصیحت کنه. به احتمال قوی این شعرها مال دوران پیری حافظه. راستی اینو بگم که استاد شجریان این شعر رو دریک اجرای خصوصی همراه با تارمرحوم استاد بیگجه خانی در دستگاه همایون و در نهایت زیبایی خوندن که بعدها در آلبوم بیداد ایشون منتشر شده. اول خود شعر رو به همتون مخصوصا خانم پرستو تقدیم میکنم: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد وکاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش اما معنی شعر. بیت اول به رسم "میر نوروزی" که در ایران باستان رایج بوده اشاره میکنه. و اون رسم این بوده که پنج روز اول بهار هر سال یکی از مردم عادی به قید قرعه به مسند حکومت میشسته و تو اون پنج روز حکم اون شخص واجب الاجرا بوده. و بعد از اون پنج روز دوباره اون فرصت ازش گرفته میشده. حالا حافظ هم اینو میگه که چاره کسی که پنج روز فرصتش رو از دست داده چیزی نیست بجز صبر. در ضمن اشاره به ماجرای عشق باغبان به گل و جفای خار هم در این بیت نهفته شده. درحقیقت روی سخن حافظ با کسانیه که دارای موقعیت خوبی بودند اما به ناچار و بدون هیچ تقصیری اونو از دست دادند. حافظ میگه که الان هیچ کاری به جز صبر نباید بکنیم. مفهوم بیت دوم بازهم توصیه به صبر و تحمله. همچنین یه نکته مهم دیگه رو گوشزد میکنه و اون نکته اینه که که درد و سختی با عشق در هم آمیخته شدند، که البته حافظ در این مورد زیاد شعر گفته. مثل : در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود و چاره این درد و سختی هم تحمله. بیت سوم و چهارم هم در مورد ناکارآمدی عقل معاش و عافیت طلب در ...
دکلمه هایی از شهدا+شعر درباره شهید+متن زیبا در مورد شهید و شهادت (جدید و زیبا)
عاشق يک لحظه نگاهت داستان های واقعی وتاثیر گذار مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها) مخصوص دانلود صلواتی شهدا ودفاع مقدس شهید سید مرتضی آوینی 1)الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمیخوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچکس را آنگونه نسوخته باشی.2)شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر است در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد. تولد ستارهای است که پرتو نورش عرصه زمان را در مینوردد و زمین را به نور ربالارباب اشراق میبخشد. 3)شهادت قلبی است که خون حیات را در شریانهای سپاه حق میدواند و آن را زنده نگه میدارد.4)شهادت، جانمایه انقلاب اسلامی است و قوام و حیات نهضت ما در خون شهید است. 5)شهید منتظر مرگ نمیماند، این اوست که مرگ را برمیگزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش میمیرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمیگذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت میآمیزد. مسائل جنسی(مخصوص متأهل ها) 6)شهادت مزد خوبان است. روی شانه ی غیرت یاد جبهه ها مانده ستمرگمان اگر دیدید پرچمی رها مانده سترفته اند اما نه! کوله بارشان باقی ستبر زمین نمی ماند ، شانه های ما مانده ست آیا وقت آن نرسیده که پیله های مادی را بشکافیم و به سوی او پرواز کنیم ؟ ای شهدا برخیزید گویی این جا همه چیز تمام شده است و انگار نسل جهاد دیده دیروز،به خط پایان رسیده است.اگر سراغمان نیایید و کلامی و حرفی بر زبان نیاورید ما هم کم کم باورمان می شود که همه چیز تمام شده است.باورمان می شود که دیگر رد پایی از شما پیش رویمان نیست ،باورمان می شود که ما هم دیگر باید مد،پرستیژ،آنگارد محاسن ،تیپ اداری و خلاصه همه چیزمان مثل آدم شود !!! اگر شما حرفی نزنید باورمان خواهد شد که امام جلوی چشمانمان جرعه جرعه جام زهر را نوشید و رفت و همگی گفتیم ،الحمد لله جنگ خانمان سوز تمام شد!!! ای شهدا که جوانمردی فقط در ذائقه ی شما بود،لحظاتی از خلوت بهشت فارغ شوید،زخم ترکش ها را فراموش کنید و از ما دلجویی کنید.بعد از شما لباس خاکیمان را از تن درآوردند اجازه نداریم مثل آن روز ها بگوییم "التماس دعا" !!! به ما آموختند که چگونه بخوانیم و بنویسیم !!! ای شهدا،دنیای بی شما و بی امام سخت است ! ای خوش انصاف ها ، اینجا دیگر با خاموشی بلدوزرهای جهادگران ،سنگر و خاکریزی که صداقت و درستی را بنا کند یافت نمی شود.اینجا فانوس ها خاموش است.خیانت به رفیق قاموس و جاویدان و رسیدن به جاه و مقام به بهای خاموشی عزت نفس است . ای شهدا اینجا دیگر از عروج خبری نیست و همه از برای "فنا"دست و پا می زنند . دست ...
صبر در شعر فارسی - رحیم معینی کرمانشاهی
عجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودم .همان يك لحظه اول، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدانجهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر، ويرانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمكه در همسايه صدها گرسنهچند بزمي گرم عيش و نوش ميديدمنخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه ميكردم .عجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمكه مي ديدم يكي عريان و لرزان، ديگري پوشيده از صد جامه رنگينزمين و آسمان را واژگون مستانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمنه طاعت ميپذيرفتمنه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كردهپاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمبراي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامانهزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو، آواره و ديوانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمبگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردانسراپاي وجود بي وفا معشوق را، پروانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمبعرش كبريايي، با همه صبر خداييتا كه ميديدم عزيز نابجايي، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشدگردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !اگر من جاي او بودمكه ميديدم مشوش عارف و عاميز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كشبجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكريدر اين دنياي پر افسانه ميكردمعجب صبري خدا دارد !چرا من جاي او باشمهمين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته وتاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را داردوگرنه من بجاي او چو بودميكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردمعجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد ! رحیم معینی کرمانشاهی
شعر زیبا در مورد خدا
پیش از اینها فکر می کردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل وطوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتا ب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان،دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان وساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود می گفتند : این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خداست هرچه می پرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، کورت می کند تا شدی نزدیک، دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو وغول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو می شد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا… نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب وهندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب وآشنا زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟ گفت، اینجا خانه ی خوب خداست! گفت : اینجا می شود یک لحضه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی می دهد قهر هم با دوست معنی می دهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است… تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان وآشناست دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر آن ...
صبر در شعر فارسی - رحیم معینی کرمانشاهی
گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرادر مقام صبر اینهم امتحانی شد مراعمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلوصبر را نازم شه صاحبقرانی شد مراطوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببینسایه دیوار حیرت همزبانی شد مراهر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای كورریگ غلطانی درای كاروانی شد مراتا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغپله پله رنج ومحنت نردبانی شد مرادر صف این گله بودم از تواضع بره ایهر كه در دست آمدش چوبی شبانی شد مراایكه می جویی مكان وحال و روزم را بنازكوچه هر خانه بر دوشی نشانی شد مراروزگارا من حریفم هرچه پا پیچم شویغیرت از قید وارستن توانی شد مرامن بآب آبرو سبزم، بباران گو مبارهر سرای دوستانم ، بوستانی شد مراایكه خود غرق سلاح جوری و ما بی سلاحهر دعای نیمه شب تیر وكمانی شد مرادر من از خورشید سوزان قیامت باك نیستبال عنقای كرامت سایبانی شد مرا رحیم معینی کرمانشاهی