شعر در وصف معشوق
شعری زیبا از مهرداد اوستا در وصف معشوق
این شعر و تصنیف زیبای اون رو همه ی ما حداقل یک بار خوندیم و شنیدیم. شعری زیبا از مهرداد اوستا وفا نكردي و كردم، خطا نديدي و ديدمشكستي و نشكستم، بُريدي و نبريدماگر ز خلق ملامت، و گر ز كرده ندامتكشيدم از تو كشيدم، شنيدم از تو شنيدمكي ام، شكوفه اشكي كه در هواي تو هر شبز چشم ناله شكفتم، به روي شكوه دويدممرا نصيب غم آمد، به شادي همه عالمچرا كه از همه عالم، محبت تو گزيدمچو شمع خنده نكردي، مگر به روز سياهمچو بخت جلوه نكردي، مگر ز موي سپيدمبجز وفا و عنايت، نماند در همه عالمندامتي كه نبردم، ملامتي كه نديدمنبود از تو گريزي چنين كه بار غم دلز دست شكوه گرفتم، بدوش ناله كشيدمجواني ام به سمند شتاب مي شد و از پيچو گرد در قدم او، دويدم و نرسيدمبه روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردونگهي چو اشك نشستم، گهي چو رنگ پريدموفا نكردي و كردم، بسر نبردي و بردمثبات عهد مرا ديدي اي فروغ اميدم؟ ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده. و به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، این جا برای شما بازگو می کنم . مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ... در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید. حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....
شعر «معشوق من» از فروغ فرخزاد با تحلیل
شعر «معشوق من» از فروغ فرخزاد با تحلیل محمدرضا نوشمند معشوق من معشوق من با آن تن برهنه ی بی شرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاد خط های بیقرار مورب اندامهای عاصی او را در طرح استوارش دنبال می کنند معشوق من گویی ز نسل های فراموش گشته است گویی که تاتاری در انتهای چشمانش پیوسته در کمین سواری ست گویی که بربری در برق پر طراوت دندانهایش مجذوب خون گرم شکاری ست معشوق من همچون طبیعت مفهوم ناگزیر صریحی دارد او با شکست من قانون صادقانه ی قدرت را تأیید می کند او وحشیانه آزادست مانند یک غریزه ی سالم در عمق یک جزیره ی نامسکون او پاک می کند با پاره های خیمه ی مجنون از کفش خود غبار خیابان را معشوق من همچون خداوندی، در معبد نپال گویی از ابتدای وجودش بیگانه بوده است او مردی ست از قرون گذشته یادآور اصالت زیبائی او در فضای خود چون بوی کودکی پیوسته خاطرات معصومی را بیدار می کند او مثل یک سرود خوش عامیانه است سرشار از خشونت و عریانی او با خلوص دوست می دارد ذرّات زندگی را ذرّات خاک را غم های آدمی را غم های پاک را او با خلوص دوست می دارد یک کوچه باغ دهکده را یک درخت را یک ظرف بستنی را یک بند رخت را معشوق من انسان ساده ای ست انسان ساده ای که من او را در سرزمین شوم عجایب چون آخرین نشانه ی یک مذهب شگفت در لابه لای بوته هایم پنهان نموده ام شرح این شعر بدون مقدمه نمی شود؛ پس، رگبار واژه ها را برای رسیدن به عمق و ریشه ی معنا در شعر فروغ تحمل کنید. (منظورم از «رگبار» بارش طبیعی و بی وقفه ی باران آسا برای تغذیه ی ریشه ی معنی است. آنهایی که طبع جنگاورها را دارند ممکن است آن را به رگبار مسلسل تعبیر کنند!) ویتگنشتاین اعتقاد داشت که ما با زبان، بازی های گوناگونی انجام می دهیم و در تمامی بازی های ما با زبان، چه در هنگام صحبت در باره ی جامعه و یا در روانشناسی و حتی در بازی شطرنج، واژه ها معنای خود را از چگونگی کاربردشان در آن بازی بدست می آورند. او می گفت چیزی به عنوان بازی زبانی خصوصی وجود ندارد؛ بازی های زبان و دستورات شان اجتماعی اند. ویتگنشتاین خط باطلی روی تمام افکار فیلسوفان سنتی و اهداف شان کشید و تلاش شان را برای شناخت جهان بدون درک نقش زبانی که برای وصف جهان به کار می رود عبث دانست. او می گفت در وهله ی نخست وظیفه ی فلسفه باید کشف غیردستوری صحبت کردن آدمها باشد. زبان در واقع باید تصویری از واقعیت موجود را نشان بدهد؛ پس، جملاتی که برایشان در دنیای بیرون ِ ذهن مصداق و شاهدی پیدا نمی کنیم مهمل اند و باید با اصلاح آنها به معنای واقعی و درست شان نزدیک بشویم. با این شیوه ی تفکر با یک متن ادبی چه کار باید کرد؟ زبان ادبی، ...
بخش ۲ - در وصف معشوق
بتی فرخ رخی فرخنده رائیبه شهرستان خوبی پادشاهیمیان نازنینان نازنینیز شیرینیش شیرین خوشه چینیرخش گلبرگ خوبی ساز کردهقدش بر سرو رعنا ناز کردهگرفته سنبلش بر گل وطن گاهسهیل آویخته از گوشهٔ ماهبهار لطف را نازنده سرویبه باغ دلبری رعنا تذرویز عنبر راه را پیرایه کردهگلش را چتر سنبل سایه کردهنهان در عقد لؤلؤ درج یاقوتحدیث شکرینش روح را قوتدو چشمش چون دو جادوی فسونکاردو زلفش کاروان مشگ تاتاردهانش در حقیقت کمتر از هیچسر زلفین جعدش پیچ در پیچ
معشوق در اشعار حافظ
تدوين: احسان خليجي معشوق در شعر حافظ گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت سئوال کردم چرا با اینکه عاشق به وصال معشوق رسیده باز ناله و فریاد می کند گفت عاشق با دیدن جمال یار به این حالت افتاده است حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است ..... یک لحظه بدون می ناب و معشوق سر نکن زیراپایان روزه داری و رنج فراق با وصال یار فرا رسیده است معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است معشوق اشکارا از برابر تو می گذرد اما چون مردم بیگانه را می بیند نقاب از چهره بر نمی دارد و در برابر نااهلان در حجاب است . اغیار را می توان پرده هایی دانست که در برابر دل ادمی قرار می گیرند و مانع از دیدن معشوق می شوند گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است همه چیز برای من فراهم شده و اسباب عیش مهیاست و در این شرایط من سلطان جهانم زیرا سلطان جهان در چنین شرایطی غلام من محسوب می شود گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گل با خنده فهماند که از حرف راست نمی رنجد اما شیوه سخن گفتن عاشق با معشوق خشن نیست. مراد این است که گل با خنده خود نشان داد که از سخن بلبل نرنجیده است گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد تاکید بر وفای به عهد و پیمان است, اگر که مایلی تا معشوق پیمان مودت را از بین نبرد تو نیز باید بر سر عهد و پیمان خود با معشوق استوار قدم باشی به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد بدون می و معشوق عمر را به بیهود گی و بی کاری گذرانده ام, این بیهودگی کافیست از امروز به می و معشوق می پردازم تا از گذران بیهوده عمر نجات یابم ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد لب معشوق همچون جام می مستی در پی دارد و عاشق را از پرداختن به سایر کارها باز می دارد, مادام که به این دو پرداخته می شود انتظار اینکه عاشق بکار دیگری بپردازد باطل و بیچا است سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد واقعیت امر این است که عاشق به معشوق نیازمند است و معشوق بی نیاز از عاشق, افسونگری فایده ای ندارد و نمی توان از این راه دل معشوق را ربود تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق ...
شعر حرام، شعر حلال؛ نصرالله پورجوادی
شعر حرام، شعر حلال؛ نصرالله پورجوادی یکی از موضوعات اصلی شعر فارسی عشق است. شعرای فارسی زبان از بدو تاریخ شعر دری عشق را به عنوان یک موضوع اصلی در نظر گرفته و بخش عظیمی از قصاید و رباعیات و دوبیتیها و غزلیات و مثنویهای خود را در وصف عشق و اوصاف معشوق و حالات عاشق سرودهاند. بطور کلی، اشعار زبان فارسی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: اشعارصوفیانه و اشعار غیر صوفیانه.موضوع عشق اصلی ترین موضوع اشعار صوفیانه بوده است، ولیکن شعرای غیر صوفی نیز عموماً از این موضوع غفلت نکردهاند. بنابراین هم شعرای صوفی و هم شعرای غیر صوفی عشق و عاشق و معشوق را همواره به عنوان یک موضوع اصلی در نظر گرفته و در وصف آنها تا جایی که توانستهاند داد سخن دادهاند.اشعار عاشقانه زبان فارسی اعم از اشعار صوفیانه و غیر صوفیانه را نیز بطور کلی میتوان به سه دسته تقسیم کرد: یکی اشعاری که در آنها خود عشق تعریف شده و شاعر در باره ماهیت آن و ذات و صفات آن سخن گفته، و دیگری اشعاری که در آنها حال و صفات عاشق شرح داده شده، و بالاخره اشعاری که در آنها اوصاف معشوق بیان شده است. این سه دسته بر روی هم نظریاتی را در باره عشق و محبت بیان کردهاند و بررسی این نظریات در نزد شعرای مختلف، در طول اعصار و قرون، خود یکی از موضوعات مهم و اساسی ادبیات فارسی را تشکیل میدهد.موضوعی که ما میخواهیم در این مقاله مورد مطالعه قرار دهیم اشعاری است که در آنها اوصاف معشوق بیان شده است. این دسته از اشعار بسیار متنوع است، و حتی میتوان خود آنها را به چندین دسته تقسیم کرد. ما در اینجا از همه این دسته از اشعار فقط تعداد خاصی را در نظر خواهیم گرفت و آن اشعاری است که در آنها از پیکر معشوق، بخصوص از اعضای بدن او، آن هم بیشتر اجزای سر و روی او، سخن گفته شده است. به عبارت دیگ، موضوع مورد نظر ما اشعاری است که در آنها زلف و خدّ و خال و چشم و ابرو و لب معشوق و اعضای مشابه دیگر او وصف شده است(1).اگر چه موضوع مورد بحث ما اشعاری است که در آنها معشوق، بخصوص زلف و خدّ و خال و چشم و ابروی او، وصف شده است و این بحث را از لحاظ تاریخی میخواهیم دنبال کنیم، ولی مطالعه ما مربوط به خود اشعار نیست. بحث ما به هیچ وجه جنبه ادبی ندارد.بحث درباره خصوصیات لفظی و صنایع شعری و نکات و دقایق و ظرایف ادبی بحثی است که به ادبا و مورخان ادب و محققان و نقادان ادبیات مربوط میشود. اما بحثی که ما میخواهیم پیش کشیم بحثی است فلسفی، به معنای عام لفظ، عرفانی.توضیح آن که، الفاظی چون قد و قامت و خدّ و خال و چشم و ابروی معشوق به معانی ای دلالت میکند، ولی این معانی در شعر شعرا یکسان نبوده بلکه در طول تاریخ تحولات ...
سیر معشوق در ادب پارسی
مدتها بود موضوع این تحقیق در ذهنم بود و هرگاه شعرهای نوکلاسیک را با اشعار کلاسیک مقایسه میکردم خوشحال میشدم که در نیمهی دوم این قرن به دنیا آمدهام و در روزگاری زندگی میکنم و شعر میگویم که شاعران خلاقیت بیشتری دارند و غزلهایی نوکلاسیک از نظر خلاقیت و بهروز بودن در تاریخ ادبیات بیسابقه هستند. البته هنوز هم هستند کسانی که با چشم و گوش حافظ و سعدی میبینند و میشنوند اما غالب شعرای خوب همروزگار ما از این مرحله گذشتهاند. به نظر من اینکه با چشم و گوش خودت نبینی و نشنوی خیلی سخت است و عجیب اینکه بعضی از شعرا هنوز هم به بهانهی زبان فخیم و اینطور چیزها در گذشته زندگی میکنند. این بود که در فروردینماه 1391 که موضوع کنفرانسها را مشخص میکردیم من هم آرزو کردم که کاش بتوانم آنچه در ذهنم راجع به این موضوع است را روی کاغذ بیاوم. وقتی به ادبیات کلاسیک و گذشتهی شعر پارسی نگاه میکنیم تعداد انگشت شماری شاعر خلاق و جریانساز میبینیم و بینهایت شاعر دنبالهرو که پیروی از آن چند شاعر کردهاند. این که میگویم در کلیت است وگرنه هر شاعری در دیوان خود خلاقیتهایی هم دارد. همین پیرویها و یا بهتر بگویم تقلیدها باعث شده در ادبیات کلاسیک یک سری قواعد بوجود بیاید، مثلا همیشه آه با آیینه است و آیینه با طوطی و طوطی با شکر و شکر با لب معشوق و لب با غنچه و پسته و لعل و غنچه با گل و بلبل و این زنجیره تا بینهایت ادامه دارد. مثلا از این میان میتوان به تشبیه چشم به نرگس و یا لب به لعل اشاره کرد که از پُر بسامدترین تشبیهها و استعارههای تاریخ ادبیات است و همان شاعرانی که با چشم و گوش شاعران گذشته میبینند و میشنوند هنوز هم همین تشبیهات را با همین قواعد قبول دارند. میخواهم برای روشن شدن مطلب از یک مثال شروع کنم و یک تشبیه در حیطهی وصف معشوق را از آغاز تا امروز بررسی کنم. یکی از شایعترین تشبیهها که فوقالعاده زیاد در شعر پارسی استفاده شده تشبیه چشم به نرگس است. ما در تاریخ ادبیات پارسی اولین شاعر شاخصی که داریم رودکی است و وقتی همین زوج چشم و نرگس را در شعر رودکی بررسی کنیم به این ابیات میرسیم: نظر چگونه بدوزم؟ که بهر دیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه رودکی ببرده نرگس تو آب جادوی بابل گشاده غنچهی تو باب معجز موسی رودکی همانطور که میبینید که نرگس استعاره از چشم آمده، یعنی قبل از رودکی آنقدر چشم را به نرگس تشبیه کردهاند که او میتواند این استعاره را بهکار ببرد. (شاید این دلیلی باشد بر سابقهی طولانی شعر پارسی که در کتابسوزیهای صدر اسلام از بین رفته است) چند نمونهی ...
چشم معشوق
در شعر و ادب فارسی همواره شاعران درتوصیف چشم معشوق به رنگ سیه آن اشاره داشته اند که به عنوان نمونه ابیاتی از حضرت حافظ را آورده ایم. اما در ادبیات مغرب زمین در اشعار شعرا از رنگ آبی چشم معشوق سخن می رود که دلیل بارز آن آبی چشم بودن آنان است بر خلاف مردم شرق که اغلب سیه چشم و یا قهوه ای چشمند که واضح است که این چشم سیه است که شایسته ستودن است نه قهوه ای و امثال آن. از آشنایان به شعر و ادبیات غرب در آوردن نمونه هایی از این وصف مدد خواهیم. و اینک چند نمونه از شعر حافظ که در آن به رنگ سیه چشم معشوق اشارت رفته است: شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد یاران چه چاره سازم با این دل رمیده دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را بر آن چشم سیه صد آفرین باد که در عاشق کشی سحر آفرین است دیدم و آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
معشوق در شعر فروغ/قسمت دوم
2- معشوق فردی معشوق در شعر فارسی عموما چهره یی مبهم و غیر مشخص دارد، یعنی مفهومیکلی است. غالبا معشوق موجودی روحانی و آسمانی است و اگر زمینی هم باشد چه متعالی و چه غیر متعالی شناخته نیست. اما معشوق فردی در ادبیات عرب سابقه داشته است و اسم عرائس الشعر یا معاشیق الشعر، معلوم است. معشوق تعدادی از شاعران عرب را میشناسیم و در شعر فارسی هم آمده است مثل عُنَیزَه که معشوق امرو القیس بوده است یا لیلی که معشوق مجنون بوده است و یا عزّه که معشوق کُثَّیر بوده است. شمس قیس در فرق تشبیب و نسیب مینویسد: «و تشبیب غزلی باشد که صورت واقعه و حسب حال شاعر بود، چنان که شعرا عرب چون کُثَّیر و قیس ذریح و مجنون بنی عامر و امثال ایشان که هر یک را با زنی تعلق قلبی بوده است و آن چه گفته اند عین واقعه و صورت حال ایشان است.» اما در شعر فارسی این مورد پسند شعرا قرار نگرفت و لذا شمس قیس در ادامه مطلب فوق مینویسد: «الا آن که بیشتر شعرای مفلق بدین فرق التفات ننموده اند و هر غزل که در اول قصاید بر مقصود شعر تقدیم افتد از شرح محنت ایام و شکایت فراق و وصف دمن و اطلال و نعت ریاح و ازهار و غیر آن، آن را نسیب و تشبیب خوانده اند.» مضحک این است که در قرن دهم که در مکتب وقوع بنا را به قول خود بر حقیقت گوئی نهاده بودند و علی القاعده باید از معشوق زن حقیقی سخن گویند، از معشوق مرد حقیقی سخن گفتند زیرا سخن گفتن از زن خطرناک بود. محتشم کاشانی از شاعران معروف این مکتب در « رساله جلالیه » ۶۴ غزل درباره شاطر جلال سروده است که همه او را در کاشان میشناختند. به هر حال انسان امروزی رو به سوی فردیت individuality دارد و از این رو تمایل به طرح معشوق فردی گاهی در شعر معاصر دیده میشود. اسم یکی از کتاب های شعر شاملو «آیدا در آینه» است و فروغ تولدی دیگر را به ابراهیم گلستان تقدیم کرده است. اما فروغ به طور کلی در سنت شعر فارسی حرکت کرده است و حتی چهره معشوق فردی هم در شعر او کلی و عمومی است: ((همه هستی من آیه تاریکی است که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شگفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه ترا آه کشیدم، آه من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم)) « تولدی دیگر » معشوق در شعر فروغ هم نهایت معشوقی متعالی و روحانی است که میتواند معشوق هر کس دیگری هم باشد. او نیز در مجموع از اسطوره گفته است نه از چهره (portrait). بدین ترتیب در شعر فارسی همواره با تیپ عاشق و تیپ معشوق مواجهیم نه با فرد عاشق یا معشوق. منتها فروغ در این دو تیپ به مقتضای عصر خود و بینش زمانه خود دخل و تصرفی قابل تامل کرده است و تا حدودی بینش و شخصیت فردی را در آن راه داده است ...
انتخاب شاعر مردمی در جشنواره شعر فجر و انتقادها
اخیرا در جشنواره شعر فجر مردمی ترین شاعران یک ده پیش کشورمان برگزیده و معرفی شدند. «علیرضا قزوه و حمید رضا برقعی ». همین انتخاب باعث برانگیخته شدن انتقادهایی از سوی افراد مختلف شده است . ظاهرا اختلافها بر می گردد به تعریفی که از شاعر مردمی در بخش داوری و نظرسنجی جشنواره وجود دارد. شاعر مردمی کیست ؟ در اینکه قزوه و برقعی شاعران موفق بخصوص در شعر آیینی هستند کسی شک ندارد . این دو شاعر جوان بهترین غزلها را در وصف اهل بیت عصمت و طهارت سروده اند . مردم ما به اهل بیت عشق می ورزند و شاعری این خاندان پاک از زمان حضورشان تا کنون افتخار بزرگی بوده است . در نتیجه شاعری که در وصف اهل بیت شعر بسراید نزد مردم هم از محبوبیت خاصی برخوردار خواهد بود . اما آیا این به تنهایی دلیلی بر مردمی بودن شاعر است ؟ شاید بتوان گفت اگر مثلا مردمی بودن شاعر ده بخش داشته باشد سرودن شعر در وصف اهل بیت یک بخش از این ده بخش محسوب می شود . بنابراین شاعر اهل بیت صرفا شاعر مردمی نیست . بلکه شاعری است که تنها به یکی از دغدغه های مردم پرداخته است و امثال قزوه و برقعی به راستی توانسته اند انتظار مردم را در توصیف و مدح اهل بیت بر آورده کنند . بنابراین شاعر مردمی کسی است که نه فقط برای مردم بلکه از مردم هم بسراید . از سوگ و سرور . از رنج ها و دردها و شادی ها و غم ها . از نابسامانی ها و نامرادیها . از عشق ها و نفرت ها . این مردمی بودن در بخشهای دیگر جامعه هم قابل تعمیم است . مثلا اگر بخواهند مردمی ترین روحانی را برگزینند چه کسی رامعرفی خواهند کرد . آیا شهید مطهری مردمی تراست یا مرحوم کافی ؟ آقای قرائتی مردمی تر است یا سید حسن خمینی ؟ همچنین اگر بخواهند مردمی ترین روشنفکر را انتخاب کنند آیا جلال آل احمد یا شریعتی یا سروش ؟ کدام یک مردمی ترند . معتقدم مردمی بودن را باید از قرآن بیاموزیم . خداوند در قرآن کریم با مردم سخن می گوید : یا ایها الناس ... ناس یعنی همه مردم . یعنی همه مردم با تمام ویژگی های انسانیشان . یعنی مردم در هر رنگ و نژاد و ملت و کشور . قرآن کتاب هدایت برای همه این مردم است . پس قرآن کتاب مردمی است.با تمامی مردمان سخن می گوید.تنها با یک عده خاص حرف نمی زند.به هدایت افراد خاصی نمی اندیشد.به انسان می اندیشد که کوچکترین واحد از مردم(الناس) است.اکنون اگر شاعری اندیشه و شعرش در افق قرآن باشد و از انسان با تمام ویژگیهایش بسراید این شاعر مردمی است.همین شاعر مردمی اگر لب به شعری در وصف اهل بیت بگشاید طوبی له و حسن مآب. وگرنه در تاریخ ایران زمین شاهان و نوادگانشان از شعر و شاعری و حتی مقتل نویسی برای اهل بیت کم ...