شعر در وصف خواهر
بیت شعر در وصف حضرت زینب.
اسلام علیک یا زینب کبری آنشب كه گل از دامن مهتاب مى ريخت شبنم به پاى نخل باور اب مى ريخت آنشب كه غم اهنگ شادى ساز مى كرد قفل اسارت را به گرمى باز مى كرد آنشب كه ساقى بوسه بر پيمانه مى زد گيسوى شب را بهر مستان شانه مى زد. آنشب كه بهر باغ دل غم لاله مى كاشت درنيستان نينوانى ناله مى كاشت آنشب شفق ديوان فتح نور مى خواند بهر فلق شعر شب عاشورا مى خواند شهر مدينه طالب ديدار حق بود چشم انتظار مطلع الفجر فلق بود فطرس فراز آسمانها بال مى زد فرياد ازادى و استقلال مى زد كاى اهل عالم در ديار شور و شادى زد خيمه روز پنجم ماه جمادى ديوان خلقت را خدا زيب و فرى داد ساقى كوثر را ز كوثر كوثرى داد شير خدا را داد خالق ماده شيرى قامت قيامت دختر روشن ضميرى جبريل بر ختم رسل پيغام مى داد پيغام از پيروزى اسلام مى داد مى گفت يا احمد شكوه باور آمد بهر حسينت سينه چاك سنگر آمد بر خلق عالم نعمتى عظمى ست دختر سوم گل و گلواژه زهراست دختر دختر مگو چون همتى مردانه دارد از ايه قالوا بلا پيمانه دارد دختر مگو كه دختران را رهبر آمد بى پرده گويم صبر را پيغمبر آمد بر روى ما تا مهر رخشان در گشايد رد بردبارى مثل او مادر نزآيد از صبر او دين خدا پاينده گردد هر مرده اى از انفاس گرمش زنده گردد ثابت قدم مانند او گيتى نديده زيرا خدا او را حسينى افريده در روز عاشورا كه روز ازمون است او فارغ التحصيل ان دارلفنون است قنداقه اش را تا كه پيغمبر گرفتى صد بوسه از رخساره او برگرفتى در دست پيغمبر ز ديده اشك مى ريخت كز اشك اواز چهره او رشك مى ريخت در دست باب تاجدارش گريه مى كرد گويى كه از هجرنگارش گريه مى كرد با گريه اش صلح حسن را زنده كرد او چون غنچه بر روى حسينش خنده كرد او يعنى تو راجان برادر خواهر آمد خواهر نه تنها ياور و همسنگر آمد
شعر در وصف حضرت رقیه
بی بی سه ساله مددی ما گمشدگانیم به عرفان رقیه دلها شده محزون و پریشان رقیه او دختر معصوم بود و خواهر معصوم هم عمه معصوم ،نگر شأن رقیه حاتم که بود شهره آفاق سخایش محتاج بود بر در احسان رقیه پرچم زده در شام نماینده زینب کنسول گری عشق شد ایوان رقیه گه سینه زند گاه کند ناله و افغان این هیئت پرشور محبان رقیه ذهنش بنمود عمه مظلومانه بگفتا از جان خودم سیر شدم جان رقیه رفتی ز برم ای به من غمزده مونس دل خون شده چو لاله ز هجران رقیه گوشوارۀ غارت شده ات را بگرفتم شاید بخندد لب خندان رقیه رفتم به مدینه نکنم شادی و عشرت پرسد ز من ار خواهر نالان رقیه کی خواهر زیبای من عمه به کجا رفت آخر چه بگویم به عزیزان رقیه گویم به دل ویران مکان شد به عزیزم آمد پدرش در شب پایان رقیه بگرفت به دامان سر خونین حسین را آلوده به خون شد بله دامان رقیه لبهای پدر بوسه زد و جان به رهش داد بگریست بر او دیده مهمان رقیه
شعر در وصف امام حسن مجتبی1
فلك را ركن ارامش شكسته زمين از اشك غم ، در گل نشسته ملائك جمله در جوش و خروشند خلايق جمله از ماتم خموشند كنار بستر باباست زهرا ز غم دامانش چون درياست زهرا به يكسو سر به دامن بوتراب است ز ديده اشك باران چون سحاب است به سويى مجتبى در شور وشين است دو دستش حلقه بر دوش حسين است نگاه مهر و ماه و هر دو كوكب شده خيره به حال زار زينب همه حالى غمين دارند امشب ز ديده اشك مى بارند امشب ولى در اين ميان زهراى اطهر بود بيش از همه دل ناگران تر تو گويى اشك او پايان ندارد به سينه دل ، به پيكر جان ندارد پيام اور كه عقيده در گلو داشت هماره گوشه چشمى به او داشت ستوده اشك از چشم ترش كرد به حسرت سر به گوش دخترش كرد زاسرار نهانى پرده برداشت پيامش مژده صبح و سحر داشت پس از ان فاطمه از گريه كم كرد تبسم كرد و ترك رنج و سحر داشت چو پيغمبر ز گيتى ديده پوشيد فلك در خون نشست و دل خروشيد به گريه عقيده دل باز كردند ز زهرا پرسش ان راز كردند كه اى تقوا و عصمت زا تجسم چه بد ان گريه ها و ان تبسم چه رازى در پيام حضرتش بود بگفتا: ان امام الرحمه فرمود: مباش افسرده خاطر از جدايى تو پيش از ديگران پيش من ايى ترا در خلوت ما راه باشد ترا عمر كم و كوتاه باشد رسولا، احمد، امت نوازا ز رحمت بر سر اين نكته بازا كه چون دادى به زهرا وعده وصل به او گفتى ز سوز و سردى فصل ؟ به او گفتى در اين ايوان نيلى كه نيلوفر ندارد تاب سيلى ؟ به زهرا گفته اى اين راز يا به چون گل پرپر شود با تازيانه ؟ تو كه بر فاطمه دادى بشارت به زخم سينه اش كردى اشارت ؟ در سوگ امام حسن عليه السلام آنشب مدينه شاهد سحر بود ماه صفر آماده از بهر سفر بود آنشب شقايق خون به جام لاله مى ريخت از ابشار ديده خود ژاله مى ريخت آنشب سپيده جامه بر تن چاك ميكرد از روى لاله گرد غربت پاك ميكرد آنشب زمان از پرده دل داد ميزد مرغ حق از بيداد شب فرياد ميزد آنشب دل از داغ غم جانانه مى سوخت برگرد شمعى بيمه جان پروانه مى سوخت ام المصائب از مصيب ديده تر بود در پيش او طشتى پر از لخت جگر بود آنشب برادر نيشها را نوش ميكرد از حق سخن مى گفت و خواهر گوش ميكرد آنشب حسن بهر حسينش راز مى گفت شرح بلا و كربلا را باز مى گفت آنشب حسن را سينه بودى پر شراره چشم حسينش بود و قلب پاره پاره آنشب سرشك از ديده عباس مى ريخت خون حسن از سوده الماس مى ريخت آنشب دل قاسم خدا را ياد ميكرد فرياد از بى رحمى صياد مى كرد آنشب حديث درد را با اه مى گفت از روز عاشورا به عبد الله مى گفت
شعری در وصف کودکی
شعری زیبا از حسرت پاکترین دوران انسان ها؛ کودکی، دورانی که همیشه و همه جای دنیا آدم هایش پاک و معصوم هستند پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود ای شریک نان و گردو و پنیر! همکلاسی ! باز دستم را بگیر مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست؟ حال ما را از کسی پرسیده ای؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای؟ حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟ سادگی هایت برایت تنگ نیست؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟ رنگ دنیایت هنوزم آبی است؟ آسمان باورت مهتابی است؟ هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان باز باران با ترانه ، گریه کن! کودکی تو، کودکانه گریه کن! ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!
شهادت حضرت معصومه (س) - قم
دهم ربیع الثانی ،سالروز شهادت حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها ) بر امام عصر (عج) و بر شما و همه شیعیان و دوستداران آن حضرت تسلیت باد آن بانویی که دختر موسی بن جعفر(س) است دخت علی و فاطمه ، بنت پیمبر (ص) است مـهـتـابی از تـلألـو خـورشـیـد انـبـیــا اسـت یک فاطمه است و زاده ی زهرای اطهر است او را لقب به حضرت معصومه (س) داده اند در پاکدامنی چو همانند مادر است با کاروانی از مدینه بیـامد به سمت قم قصدش رضای خالق و شوق برادر است او خواهـر امــام رضــا ، ثامـن الحجج (ع) هم عمـه ی امام جواد است و مهتر است اینک که روز رحلت آن « بی بی » آمده دل های شیعیان ز وفاتش مکدر است شما رو به خدا این اشعار رو با لحن نوحه و مرثیه زمزمه کنید .برای ما هم دعا کنید. حمیدرضا فاطمی - فروردین ۱۳۸۸
شعري زيبا از سهراب سپهري در وصف زندگي
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین :با خودم می گفتم زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست زندگی ، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ!!! زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازی این پنجره را دریابیم در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم پرده از ساحت دل برگیریم رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم. سهراب سپهری