شعر در مورد کار
شعر در مورد امام زمان
تو اهل آتش آباد کدامين سرزمين هستي
یه شعر در مورد استقلال
خدا كنه زندگيمون هميشه آبي بمونه<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> اين قلباي عاشقمون هميشه عاشق بمونه دستامونو بديم به هم وفا تو گلدون بكاريم هر روز و شب آبش بديم تو قلبامون جا بذاريم آبي بايد براي ما مثل يه مرهم بمونه عشق ازش ياد بگيريم عاشق اينو خوب ميدونه قصه ي عاشقي ما عشق به رنگ آبيه دشمنا رو كور ميكنه اين رنگ مهربونيه
شعر در مورد حجاب
خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟ مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟ چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده ای؟ این گناه علنی از تو مسلمان زشت است تو خوش از اینکه به انظار ، قشنگ آمده ای؟ عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده ای به کجا می روی از خیمه ی زهرا ، برگرد که به راه گنه و فتنه و ننگ آمده ای دل به دریای هوسها زده ای،غافل از این طعمه ای هستی و در کام نهنگ آمده ای تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست از چه در معرکه ی تیر و خدنگ آمده ای؟ صید صیاد شود ، کبک خرامنده ی مست از چه در دام خطر مست و ملنگ آمده ای؟ چون که بودست حجابت،سپر تیر نگاه پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمده ای؟ بود تقوای تو زین مَهلَکه ها،پای گریز از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمده ای ؟ تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین شیشه ای هستی و در معرض سنگ آمده ای برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمده ای؟ رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست در خطر گاه ، چه بی فکر و درنگ آمده ای جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمده ای
شعر در مورد دوست.................................
به نام خداشعر در مورد دوست جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفباآ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.»سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.»فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.»ضربالمثل چینی الف«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر»مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»رالف والدو امرسن«از محبت، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود»مولوی«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است// از یار ناز خوشتر و از من نیازها»ادیب پیشاوری«اغلب، دوستان ما از خطرناکترین دشمنان هستند.»آندره ژید«اگرچند، بدخواهکشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»اسدی طوسی«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشمپوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»لابرویر«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»فیثاغورس«اگر هر کس همه کس را دوست میداشت همه کس صاحب دنیا میشد.»فردریش شیلر«این دغل دوستان که میبینی// مگسانند دور شیرینی»سعدی ب«با چه کسانی دوست و رفیق میباشی تا بگویم چگونه آدمی هستی.»رالف والدو امرسن«برای اینکه دوست پیدا کنی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاوری.»آندره موروا«بر دوستی که حسود باشد، ایمن نمیتوان بود.»بزرگمهر«بگذار که دوستی کم کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برقآسا باشد ناگهان از نفس میافتد و متوقف میشود.»ولتر«بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»اسدی طوسی«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای ...
شعر طنز در مورد تخم مرغ ها...!!!
تخم مرغی رفته بود اینترویوتا مگر کوکو شود یا نیمروتخم مرغی بود با شور و امیدخواست تا مرغانه ای باشد مفیدفارغ التحصيل بود از مجتمع صنعتىبود خوشحال از مدرك قوچان سيتىفرم استخدام را پر کرده بودعکس هم همراه خود آورده بودتوی مطبخ از برای شرح حالپشت هم کردند هی از او سوال:- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟- تجربه داری و فرزی در عمل- جای دیگر کار کردی فی المثل؟- داغ گشتی توی روغن یا کره؟- حل شدی در شنبلیله یا تره؟- با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟- خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟- پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟- باد کردی از فشار احتراق؟تخم مرغ این حرف ها را که شنیدروی وحشت زرده اش هم شد سفید!ژوری اینترویو هم بی مجاللحظهای غافل نمیشد از سوال:- گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار- ورنه بیخود آمدی دنبال کار- گر نداری توی کارت سابقه- ردّ ردّی گرچه باشی نابغهگفت لرزان تخم مرغ بینوانیست قانون شما بر من رواخوب من تازه ز مرغ افتاده امصفرکیلومترم و آماده امهرکسی کرده ز یک جائی شروعمیکند خورشیدش از یکجا طلوعگر نه در جائی خودم را جا کنمتجربه پس از کجا پیدا کنم؟گر که مرواری نباشد در صدفپس چگونه تجربه آرد به کف؟گر که در میدان نرفته کره اسبتجربه را پس چه جوری کرده کسب؟گفت "شف" با او که: بس کن کافیه!- بیش از این هم ماندنت علافیهـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا- دست به نطقش را ببین بهر خدا!- تجربه اول برو پیدا بکن- بعد فکر پخت و پز با ما بکنتخم مرغ بینوا با قلب خونآمد از آن آشپزخانه برونرفت غمگین، صاف پیش مادرشتا که گرما گیرد از بال و پرشگفت مادرجان مرا هم جوجه کنجزو باند جوجه های کوچه کنمرغ مادر گفت که: - دیر آمدی- پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟- من به تو گفتم بگیر اینجا قرار- تو خودت عازم شدی دنبال کار- مهلت جوجه شدن شد منقضی- پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟بود ازاد دانشگاهى معتبرتو زدى هوس مجتمع به سرتخم مرغ اشکش درآمد پیش مامماجرا را گفت از بهرش تمامگفت در نیمروپزی گشتم کنفچونکه از من تجربه میخواست شفسابقه یا تجربه با من نبودآشپزخانه مرا ریجکت نمودموعد جوجه شدن هم که گذشتآه مادر بچه ات بیچاره گشت!من از آنجا مانده، زینجا رانده امفاتحه بر هستی خود خوانده امرفت فرصت های عالی از کفمحال دیگر کاملاً بی مصرفمپس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟میروم الان خودم را میکشم!گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا- چند مدت صبر کن بهر خدا- صبر کن طفلم بیاید نوبهار- باز پیدا میشود بهر تو کار- گرچه اکنون فرصتت سرآمده- تو نگو دنیا به آخر آمدهتخم مرغ آنجا به حال انتظارماند تا از ره بیاید نوبهار×××عید ...
شعر در مورد زن و مرد (جالب و خنده دار)
شعرناهید نوری درباره زنان به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید ! برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن آفرید برای تو یک عالمه عشق خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید و پاسخ دندان شکن نادر جدیدی به نام خداوند مرد آفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست نه کار پزشک و پروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز نداده دَمِ مَشکِ من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید جدا از حسادت وَ بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد به من گفت از آن سیب قرمز بچین من ساده چیدم از آن تک درخت و دادم به او سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود که ای مرد پاکیزه و مهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات نشسته مداوم تو را در کمین
تحقیقی در مورد کار آفرینی
1- مقدمه سیر تاریخی مفهوم کارآفرینی ریشهی واژه کارآفرینی از کلمهی فرانسوی Entreprendre، اصطلاحا به معنای واسطه یا دلال، مشتق شده است. این واژه در طول زمان همراه با تحول شیوههای تولید و ارزشهای اجتماعی دچار دگرگونی و افزایش مفاهیم در بر گیرنده شده است. از آنجا که بررسی این تحولات و موارد کاربرد این واژه تا حد زیادی در راستای توسعهی نظریهی کارآفرینی حرکت کرده است، مروری داریم به پنج دوره دگرگونی، در مفهوم کارآفرینی. دورهی اول: قرون 15 و 16 میلادی «صاحبان پروژههای بزرگ» اولین تعاریف کارآفرینی در این دوره ارائه میشود. این دوره همزمان با دورهی قدرتمندی ملاکین و حکومتهای فئودالی در اروپا است. کارآفرین کسی است که مسئولیت اجرای پروژههای بزرگ را بر عهده میگیرد و البته در این راه مخاطرهای را نمیپذیرد، زیرا عموما منابع توسط حکومت محلی تامین میشود و او صرفا مدیریت میکند. نمونهی بارز کارآفرین در این دوره معماران مسئول ساخت کلیسا، قلعهها و تاسیسات نظامی هستند. دورهی دوم: قرن 17 میلادی «مخاطرهپذیری» در این دوره همزمان با شروع انقلاب صنعتی بعد جدیدی به کارآفرینی اضافه شد: مخاطره. کانتیلون یکی از اولین محققین این موضوع، کارآفرینی را این گونه تعریف میکند: «کارآفرین کسی است که منابع را با قیمت نامشخص میخرد، روی آن فرایندی انجام میدهد و آن را به قیمتی نامشخص و تضمین نشده میفروشد، از این رو مخاطرهپذیر است.» کارآفرین در این دوره شامل کسانی نظیر بازرگانان، صنعتگران و دیگر مالکان خصوصی میگردید. دورهی سوم: قرون 18 و 19 میلادی و اوایل قرن بیستم «تمایز کارآفرینان از دیگر بازیگران صحنهی اقتصاد« در این دوره ابتدا کارآفرین از تامینکنندهی سرمایه متمایز می گردد. یعنی کسی که "مخاطره" میکند، با کسی که سرمایه را تامین میکند، متفاوت است. ادیسون به عنوان یکی از کارآفرینان این دوره پایهگذار فناوریهای جدید شناخته میشود، ولی او سرمایهی مورد نیاز فعالیتهای خود را از طریق اخذ وام از سرمایهگذاران خصوصی تامین میکرد. همچنین در این دوره میان کارآفرین و مدیر کسب و کار نیز تفاوت گذارده میشود. کسی که سود حاصل از سرمایه را دریافت میکند با شخصی که سود حاصل از توانمندیهای مدیریتی را دریافت میکند، تفاوت دارد نخستين گام جهت شناخت و تبيين درست هر مفهوم يا پديده، ارائه تعريف روشني از آن است. كارآفريني مانند ساير واژههاي مطرح در علوم انساني هنگامي قابل تحليل و تبيين است كه بتوان تعاريف روشن و مشخصي از آن ارائه كرد. در مورد كارآفريني تعريف واحدي وجود ندارد و از ابتداي ...
شعر در مورد امام زمان
تو اهل آتش آباد کدامين سرزمين هستي
یه شعر در مورد استقلال
خدا كنه زندگيمون هميشه آبي بمونه<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> اين قلباي عاشقمون هميشه عاشق بمونه دستامونو بديم به هم وفا تو گلدون بكاريم هر روز و شب آبش بديم تو قلبامون جا بذاريم آبي بايد براي ما مثل يه مرهم بمونه عشق ازش ياد بگيريم عاشق اينو خوب ميدونه قصه ي عاشقي ما عشق به رنگ آبيه دشمنا رو كور ميكنه اين رنگ مهربونيه
شعر در مورد حجاب
خواهرم گو که چرا رنگ برنگ آمده ای؟ مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده ای؟ چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده ای؟ این گناه علنی از تو مسلمان زشت است تو خوش از اینکه به انظار ، قشنگ آمده ای؟ عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده ای به کجا می روی از خیمه ی زهرا ، برگرد که به راه گنه و فتنه و ننگ آمده ای دل به دریای هوسها زده ای،غافل از این طعمه ای هستی و در کام نهنگ آمده ای تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست از چه در معرکه ی تیر و خدنگ آمده ای؟ صید صیاد شود ، کبک خرامنده ی مست از چه در دام خطر مست و ملنگ آمده ای؟ چون که بودست حجابت،سپر تیر نگاه پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمده ای؟ بود تقوای تو زین مَهلَکه ها،پای گریز از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمده ای ؟ تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین شیشه ای هستی و در معرض سنگ آمده ای برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمده ای؟ رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست در خطر گاه ، چه بی فکر و درنگ آمده ای جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمده ای
شعر در مورد دوست.................................
به نام خداشعر در مورد دوست جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفباآ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست»فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»حافظ«آنان که دوستی و محبت را بهزندگی خود راه نمیدهند،بهآن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.»سیسرو«آنچه مردم، دوستی میخوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که میخواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.»فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوستداشتنی مییابد.»ضربالمثل چینی الف«از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است»اظهری کرمانی«از جان طمعبریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن»حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر»مکتبی شیرازی«از خویشاوندان بهراحتی میتوان برید، اما رشته دوستی را هرگز.»سیسرو«از سلامتی خود مواظبت میکنیم، برای روز مبادا پول ذخیره میکنیم، سقف خانه را تعمیر میکنیم و لباس کافی میپوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟»رالف والدو امرسن«از محبت، نار نوری میشود// وز محبت، دیو حوری میشود»مولوی«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است// از یار ناز خوشتر و از من نیازها»ادیب پیشاوری«اغلب، دوستان ما از خطرناکترین دشمنان هستند.»آندره ژید«اگرچند، بدخواهکشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»اسدی طوسی«اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشمپوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»لابرویر«اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا میتوانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»فیثاغورس«اگر هر کس همه کس را دوست میداشت همه کس صاحب دنیا میشد.»فردریش شیلر«این دغل دوستان که میبینی// مگسانند دور شیرینی»سعدی ب«با چه کسانی دوست و رفیق میباشی تا بگویم چگونه آدمی هستی.»رالف والدو امرسن«برای اینکه دوست پیدا کنی باید خود را لایق و آماده دوستی بار بیاوری.»آندره موروا«بر دوستی که حسود باشد، ایمن نمیتوان بود.»بزرگمهر«بگذار که دوستی کم کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برقآسا باشد ناگهان از نفس میافتد و متوقف میشود.»ولتر«بود آینه دوست را مرد دوست// نماید بدو هرچه زشت و نکوست»اسدی طوسی«بهترین دوستان من کسانی هستند که پیشانی و ابروهای ...
شعر زیبای قیصر امین پور در مورد خدا
شعر زیبای قیصر امین پور در مورد خدا پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس خشتی از طلا پایه های برجش از عاج و بلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان نقش روی دامن او، کهکشان رعد وبرق شب، طنین خنده اش سیل و طوفان، نعره توفنده اش دکمه ی پیراهن او، آفتاب برق تیغ خنجر او ماهتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست هیچ کس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان، دور از زمین بود، اما در میان ما نبود مهربان و ساده و زیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا از زمین، از آسمان، از ابرها زود میگفتند: این کار خداست پرس وجو از کار او کاری خطاست هرچه میپرسی، جوابش آتش است آب اگر خوردی، عذابش آتش است تا ببندی چشم، کورت میکند تا شدی نزدیک، دورت میکند کج گشودی دست، سنگت میکند کج نهادی پای، لنگت میکند با همین قصه، دلم مشغول بود خوابهایم، خواب دیو و غول بود خواب میدیدم که غرق آتشم در دهان اژدهای سرکشم در دهان اژدهای خشمگین بر سرم باران گرز آتشین محو میشد نعره هایم، بی صدا در طنین خنده ی خشم خدا ... نیت من، در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه میکردم، همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه تلخ، مثل خنده ای بی حوصله سخت، مثل حل صدها مسئله مثل تکلیف ریاضی سخت بود مثل صرف فعل ماضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه، در یک روستا خانه ای دیدم، خوب و آشنا زود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟ گفت، اینجا خانهی خوب خداست! گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند با وضویی، دست و رویی تازه کرد با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست حالتی از مهربانی های اوست قهر او از آشتی، شیرین تر است مثل قهر مهربان مادر است دوستی را دوست، معنی میدهد قهر هم با دوست معنی میدهد هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست قهری او هم نشان دوستی است... تازه فهمیدم خدایم، این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی، از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر آن خدای پیش از این ...
شعر طنز در مورد تخم مرغ ها...!!!
تخم مرغی رفته بود اینترویوتا مگر کوکو شود یا نیمروتخم مرغی بود با شور و امیدخواست تا مرغانه ای باشد مفیدفارغ التحصيل بود از مجتمع صنعتىبود خوشحال از مدرك قوچان سيتىفرم استخدام را پر کرده بودعکس هم همراه خود آورده بودتوی مطبخ از برای شرح حالپشت هم کردند هی از او سوال:- کیستی تو، از کدامین لانه ای؟- بوده ای قبلاً در آشپزخانه ای؟- کی ز پشت مرغ افتادی برون؟- توی ماهیتابه بودی تاکنون؟- تجربه داری و فرزی در عمل- جای دیگر کار کردی فی المثل؟- داغ گشتی توی روغن یا کره؟- حل شدی در شنبلیله یا تره؟- با نمک فلفل بهم خوردی دقیق؟- خوب کف کردی شدی کلاً رقیق؟- پشت و رویت سرخ شد روی اجاق؟- باد کردی از فشار احتراق؟تخم مرغ این حرف ها را که شنیدروی وحشت زرده اش هم شد سفید!ژوری اینترویو هم بی مجاللحظهای غافل نمیشد از سوال:- گر "رزومه" داری و "سی.وی" بیار- ورنه بیخود آمدی دنبال کار- گر نداری توی کارت سابقه- ردّ ردّی گرچه باشی نابغهگفت لرزان تخم مرغ بینوانیست قانون شما بر من رواخوب من تازه ز مرغ افتاده امصفرکیلومترم و آماده امهرکسی کرده ز یک جائی شروعمیکند خورشیدش از یکجا طلوعگر نه در جائی خودم را جا کنمتجربه پس از کجا پیدا کنم؟گر که مرواری نباشد در صدفپس چگونه تجربه آرد به کف؟گر که در میدان نرفته کره اسبتجربه را پس چه جوری کرده کسب؟گفت "شف" با او که: بس کن کافیه!- بیش از این هم ماندنت علافیهـ تخم مرغ هم اینقدر پر مدعا- دست به نطقش را ببین بهر خدا!- تجربه اول برو پیدا بکن- بعد فکر پخت و پز با ما بکنتخم مرغ بینوا با قلب خونآمد از آن آشپزخانه برونرفت غمگین، صاف پیش مادرشتا که گرما گیرد از بال و پرشگفت مادرجان مرا هم جوجه کنجزو باند جوجه های کوچه کنمرغ مادر گفت که: - دیر آمدی- پس چرا طفلم به تأخیر آمدی؟- من به تو گفتم بگیر اینجا قرار- تو خودت عازم شدی دنبال کار- مهلت جوجه شدن شد منقضی- پس چه شد کوکوپزی، نیمروپزی؟بود ازاد دانشگاهى معتبرتو زدى هوس مجتمع به سرتخم مرغ اشکش درآمد پیش مامماجرا را گفت از بهرش تمامگفت در نیمروپزی گشتم کنفچونکه از من تجربه میخواست شفسابقه یا تجربه با من نبودآشپزخانه مرا ریجکت نمودموعد جوجه شدن هم که گذشتآه مادر بچه ات بیچاره گشت!من از آنجا مانده، زینجا رانده امفاتحه بر هستی خود خوانده امرفت فرصت های عالی از کفمحال دیگر کاملاً بی مصرفمپس در این دنیا به چه چیزی خوشم؟میروم الان خودم را میکشم!گفت مادر: - طفلکم قدقدقدا- چند مدت صبر کن بهر خدا- صبر کن طفلم بیاید نوبهار- باز پیدا میشود بهر تو کار- گرچه اکنون فرصتت سرآمده- تو نگو دنیا به آخر آمدهتخم مرغ آنجا به حال انتظارماند تا از ره بیاید نوبهار×××عید ...
شعر در مورد زن و مرد (جالب و خنده دار)
شعرناهید نوری درباره زنان به نام خدایی که زن آفرید حکیمانه امثال ِ من آفرید خدایی که اول تو را از لجن و بعداً مرا از لجن آفرید ! برای من انواع گیسو و موی برای تو قدری چمن آفرید ! مرا شکل طاووس کرد و تورا شبیه بز و کرگدن آفرید ! به نام خدایی که اعجاز کرد مرا مثل آهو ختن آفرید تورا روز اول به همراه من رها در بهشت عدن آفرید ولی بعداً آمد و از روی لطف مرا بی کس و بی وطن آفرید خدایی که زیر سبیل شما بلندگو به جای دهن آفرید ! وزیر و وکیل و رئیس ات نمود مرا خانه داری خفن آفرید برای تو یک عالمه عشق خوب شراره ، پری ، نسترن آفرید برای من اما فقط یک نفر براد پیت من را حَسَنْ آفرید ! برایم لباس عروسی کشید و عمری مرا در کفن آفرید به نام خدایی که سهم تو را مساوی تر از سهم من آفرید و پاسخ دندان شکن نادر جدیدی به نام خداوند مرد آفرین که بر حسن صنعش هزار آفرین خدایی که از گِل مرا خلق کرد چنین عاقل و بالغ و نازنین خدایی که مردی چو من آفرید و شد نام وی احسنالخالقین پس از آفرینش به من هدیه داد مکانی درون بهشت برین خدایی که از بس مرا خوب ساخت ندارم نیازی به لاک، همچنین رژ و ریمل و خط چشم و کرم تو زیباییام را طبیعی ببین دماغ و فک و گونهام کار اوست نه کار پزشک و پروتز، همین ! نداده مرا عشوه و مکر و ناز نداده دَمِ مَشکِ من اشک و فین! مرا ساده و بیریا آفرید جدا از حسادت وَ بیخشم و کین زنی از همین سادگی سود برد به من گفت از آن سیب قرمز بچین من ساده چیدم از آن تک درخت و دادم به او سیب چون انگبین چو وارد نبودم به دوز و کلک من افتادم از آسمان بر زمین و البته در این مرا پند بود که ای مرد پاکیزه و مهجبین تو حرف زنان را از آن گوش گیر و بیرون بده حرفشان را از این که زن از همان بدو پیدایشات نشسته مداوم تو را در کمین
شعر های پروین اعتصامی در مورد نوجوانی
جوانی چنین گفت روزی به پیری که چون است با پیری ات زندگانی بگفت اندرین نامه حرفی است مبهم که معنیش جز وقت پیری ندانی جوانی نکو دار کاین مرغ زیبا نماند در این خانه استخوانی متاعی که من رایگان دادم از کف تو گر می توانی مده رایگانی ز سری، موی سپیدی رویید خنده ها کرد بر او موی سیاه که چرا در صف ما بنْشستی تو ز یک راهی و ما از یک راه گفت من با تو عبث نَنْشستم بنشاندند مرا، خواه نخواه قاصد پیریم، از دیدن من این یکی گفت دروغ، آن یک آه سپهی بود جوانی که شکست پیری امروز برانگیخت سپاه چو تو یک روز سیه بودم و خوش سیهی گشت سپیدی ناگاه تو هم ای دوست چو من خواهی شد باش یک روز بر این قصه گواه جوان و پند پیران پند پیران بهتر از عمر دراز زآنکه ایشانند خود در عین راز پند پیران بهتر از بخت جوان بشنو این معنا ز پیر غیب دان پند پیران هم چو اسم اعظم است بر جراحت ها مثال مرهم است پند پیران مرهم جانی بود پند پیران راز پنهانی بود پند پیران باشدت چون پیشوا پند پیران باشدت خود مقتدا پند پیران آفتاب بی زوال پند پیران است ماه و عمر و سال پند پیران است فتح الباب دین پند پیرانت کند با دین قرین فرصت جوانی چارده پند آنکه چون داری بقا تو غنیمت دار عمر خویش را گر تو عمر خویش را ضایع کنی پس کجا تو خدمت صانع کنی چون جوانی ای پسر کاری بکن پیر چون گشتی شود سردت سخن در جوانی کار این دنیا بساز تا برون آیی ز کفر و جهل باز هر که او اندر جوانی کار کرد نفس شوم خویش را رهوار کرد عمر را می دان غنیمت هر نفس چون رود دیگر نیاید بازپس می سزد گر عمر را داری عزیز