شعر در مورد صبر
شعر شهریار درمورد تهرانی ها
الا ای داور دانا تو می دانی که ایرانی چه محنتها کشید از دست این تهران و تهرانی چه طرفی بست از این جمعیت ایران جز پریشانی چه داند رهبری سر گشته صحرای نادانی چرا مردی کند دعوی کسی کو کمتراست از زن الا تهرانیا انصاف می کن خر...تویی یا من تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی به رشتی کله ماهی خور؛به طوسی کله خر گفتی قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی....... تورا آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی چرا بیچاره مشدی ؛ وحشی و بی تربیت باشی به نقص من چه خندی خود سرا پا منقصت باشی مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من تو از این کنج شیرکخانه و دکان سیرابی بجز بدمستی و لاطی و الواطی چه دریابی؟ در این کولژ که ندهندت بجز لیسانس تون تابی نخواهی بوعلی سینا شد و بونصر فارابی به گاه ادعا گویی که دیپلم دارم از لندن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من تو عقل و هوش خود دیدی که در غوغای شهریور کشیدند از دو سو همسایگان در خاک ما لشگر به نق و نال هم هر روز حال بد کنی بدتر کنون ترکیه بین و ناز شست ترکها بنگر که چون ماندند با آن موقعیت از بلا ایمن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی به مردی با تو پیوستم؛ندانستم که نا مردی چه گویم بر سرم با نا جوانمردی چه آوردی اگر می خواستی عیب زبان هم رفع می کردی ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل فرو می ریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هر دمبیل تو را یک شب نشد سازو نوا در رادیو تعطیل ترا تنبور و تنبک بر فلک می شد مرا شیون الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من به قفقازم برادر خواند با خود مردم قفقاز چو در ترکیه رفتم وه چه حرمت دیدم و اعزاز به تهران آمدم نشناختی از دشمنانم باز من آخر سالها سرباز ایران بودم و جانباز چرا پس روز را شب خوانی و افرشته اهریمن الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن! الا تهرانیا انصاف می کن خر تویی یا من چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد تو این درس خیانت را ...
8 حدیث از امام علی درباره صبر
1.شخص صبور پیروزی را از دست نمی دهد هر چند طول بکشد.2.صبر و شکیبایی به پیشرفت هر کاری کمک می کند.3.کسی که صبر او را نجات ندهد بی تابی او را هلاک می کند.4.صبر و بردباری سپری در برابر فقر است.5.شیرینی پیروزی تلخی صبر را از بین می برد.6.صبر بر طاعت خدا از صبر بر عذاب او آسان تر است.7.بردباری مانعی در برابر افت هاست.8.هر کس در مقابل دشمن بردباری کند بر او پیروز می شود.
صبر بلبل!
سلام. امیوارم حال همتون خوب باشه. تو این پست میخوام یکی از زیباترین شعر های حافظ رو که خیلی دوستش دارم و خیلی هم ازش خاطره دارم رو براتون بنویسم. اما به درخواست خانم پرستو که همیشه با نظراتش خوشحالم میکنه، میخوام علاوه بر خود شعر چند خط هم در مورد شعر بنویسم. البته سواد من در اون حد نیست که بخوام شعر حافظ رو تفسیر کنم ولی همون مقدار کمی رو که بلدم میگم. این شعر حافظ ازاون دسته شعراست که در اون حافظ رو میبینیم که در مقام یه پیر و مرشد نشسته و میخواد ما رو نصیحت کنه. به احتمال قوی این شعرها مال دوران پیری حافظه. راستی اینو بگم که استاد شجریان این شعر رو دریک اجرای خصوصی همراه با تارمرحوم استاد بیگجه خانی در دستگاه همایون و در نهایت زیبایی خوندن که بعدها در آلبوم بیداد ایشون منتشر شده. اول خود شعر رو به همتون مخصوصا خانم پرستو تقدیم میکنم: باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار کار ملک است آنچه تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام هرکه روی یاسمین و جعد سنبل بایدش نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید این دل شوریده تا آن جعد وکاکل بایدش ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش اما معنی شعر. بیت اول به رسم "میر نوروزی" که در ایران باستان رایج بوده اشاره میکنه. و اون رسم این بوده که پنج روز اول بهار هر سال یکی از مردم عادی به قید قرعه به مسند حکومت میشسته و تو اون پنج روز حکم اون شخص واجب الاجرا بوده. و بعد از اون پنج روز دوباره اون فرصت ازش گرفته میشده. حالا حافظ هم اینو میگه که چاره کسی که پنج روز فرصتش رو از دست داده چیزی نیست بجز صبر. در ضمن اشاره به ماجرای عشق باغبان به گل و جفای خار هم در این بیت نهفته شده. درحقیقت روی سخن حافظ با کسانیه که دارای موقعیت خوبی بودند اما به ناچار و بدون هیچ تقصیری اونو از دست دادند. حافظ میگه که الان هیچ کاری به جز صبر نباید بکنیم. مفهوم بیت دوم بازهم توصیه به صبر و تحمله. همچنین یه نکته مهم دیگه رو گوشزد میکنه و اون نکته اینه که که درد و سختی با عشق در هم آمیخته شدند، که البته حافظ در این مورد زیاد شعر گفته. مثل : در مقامات طریقت هر کجا کردیم سیر عافیت را با نظر بازی فراق افتاده بود و چاره این درد و سختی هم تحمله. بیت سوم و چهارم هم در مورد ناکارآمدی عقل معاش و عافیت طلب در ...
پاسخی به شبهه افکنی های ناصر پورپیرار در خصوص زندگی و اشعار سعدی (1)
از سال ۱۳۰۰ به بعد نزدیک به ۷۰۰ مقاله و ۱۵۰ کتاب در باره سعدی نوشته و چاپ شده است. اولین مقاله در نقد سعدی را علی اصغر طالقانی در سال ۱۲۹۶ نوشت که در روزنامه " زبان آزادی " انتشار یافت.
مقام صبر ؛
صبر یعنی عارف در برابر ناخوشی های و ناملایمات روزگار بردباری و شکیبایی ورزد و زبان به ناله و شکایت نگشاید . دررساله ی قشیریه آورده است : صبر کنید در اطاعت خداوند به تن تا صابر باشید و صبر کند بر بلوا به دل تا مصابر باشید و به سرّ خویشتن بسته دارید بر شوق به خدای تا مورد ارتباط باشید و این است معنای آیه ی شریفه " اصبرو صابروا و رابطوا " . صبر فروتر از مصابره باشد و مصابره فروتر از مرابطت باشد . انسان صابر خداوند بابت مشکلاتی که بر او فرود می آید و سبب رشد و تعالی او می شود سپاسگزار است . نتیجه از سختی ها استقبال می کند و از آن لذت می برد . من از درمان درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد علت این که بعد از مقام فقر، مقام صبر آورده است ، این است که عارف زمانی می تواند بر فقر فائق آید که اهل صبر باشد . عرفا می گویند صبر باعث پاکی روح و صافی دل ، بر طرف شدن مشکلات و رسیدن آدمی به سر منزل صدق و صفا می شود . چنانچه مولوی می گوید: صد هزاران کیمیا حق آفرید / کیمیایی همچو صبر آدم ندید هرکه صبر آورد گردون بر رود/هر که حلوا خورد واپس تر رود صبر باشد مُشتهای زیرکان /هست حلوا آرزوی کودکان صبر عبارت است از تحمل ناپسندیده ها و بلاها و از سرگذرانیدن آنها بدون شکوه و اظهار بی نیازی با وجود در رسیدن نیازمندی ( سوره نحل ، آیه ی 127) . وآن بر دو نوع است : صبر بر آنچه خدا بدان امر کرده است ، و صبر از آنچه خدا باز داشته و نهی کرده است. و نیز گفته اند صبر بر سه قسم است. صبر بر طاعت،صبر بر مصیبت و صبر بر معصیت
صبر کن ای دل ...
سلام به همه دوستان عزیزم راستیتش اولی که می خواستم اون 2 تا پست قبلی رو بذارم خیلی خوش بین بودم که حتما بچه ها میان و توی قسمت نظرات کلی در مورد اون دو تا بحث می کنن ولی توی ای دو هفته ای که این دوتا پست رو گذاشتم مجموعا 21 کامنت بچه ها گذاشتن که فکر کنم حدود 12 یا 13 تاشون رو هم خودم گذاشتم. در هر صورت خب من خیلی کم توقعیم شد . البته جا داره که از بچه های پزشکی تشکر کنم مخصوصا ممد جون و بقیه دوستان که اومدن و نظرای خوبی هم گذاشتن . این باعث دلگرمی من بود. ولی در هر صورت الان که فکرش رو می کنم می بینم شاید گذاشتن یه همچین پستی اونم تو روزای اول شروع کار وبلاگ خیلی کار درستی نبوده. در واقع این اشتباه من بود. شاید حالا حالا ها دیگه از این جور پست هایی که نیاز به تحلیل دارن رو نذارم. چون همونطور که قبلا گفته بودم هم من سواد درست حسابی توی زمینه شعر ندارم و هم اینکه بچه ها خیلی اقبالی به این جور پست ها نشون ندادن. حالا الان قصد دارم یه شعر قشنگ از سعدی بذارم. خیلی باحاله. توی این شعر به قافیه ها دقت کنید. البته اگر یه خورده روی معنی شعر هم دقت کنین خوبه. صبر کن ای دل که صبر ، سیرت اهل صفاست مالک رد و قبول ، هرچه کند پادشاست گرچه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست برق یمانی بجست ، باد بهاری بخاست غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست درد دل دوستان گر تو پسندی رواست بنده چه دعوی کند ؟ حکم خداوند راست از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست؟ چاره عشق احتمال ، شرط محبت وفاست گر بزند حاکم است ور بنوازد رواست ورچه براند هنوز روی امید از قفاست طاقت مجنون برفت ، خیمه لیلی کجاست؟ اول صبح است خیز کآخر دنیا فناست یکدمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست هرچه مراد شماست غایت مقصود ماست گر تو قدم می نهی تا بنهم چشم راست در همه شهری غریب در همه ملکی گداست گر درم ما مس است لطف شما کیمیاست هرکه دل دوست جست مصلحت خود نخواست در ضمن در مورد پست های قبلی هم اگر خواستین بازم می تونین نظر بدین. منتظر نظراتتون هستم
شعری زیبا و پر معنی درباره زندگی از سهراب سپهری
شب آرامی بودمی روم در ایوان، تا بپرسم از خودزندگی یعنی چه؟مادرم سینی چایی در دستگل لبخندی چید، هدیه اش داد به منخواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجالب پاشویه نشستپدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی دادشعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقینبا خودم می گفتم :زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریستزندگی فاصله آمدن و رفتن ماسترود دنیا جاریستزندگی، آبتنی کردن در این رود استوقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایمدست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟هیچ !!!زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماندشاید این حسرت بیهوده که بر دل داریشعله گرمی امید تو را، خواهد کشتزندگی درک همین اکنون استزندگی شوق رسیدن به همانفردایی است، که نخواهد آمدتو نه در دیروزی، و نه در فرداییظرف امروز، پر از بودن توستشاید این خنده که امروز، دریغش کردیآخرین فرصت همراهی با، امید استزندگی یاد غریبی است که در سینه خاکبه جا می ماندزندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگزندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رودزندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذرزندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگزندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشقزندگی، فهم نفهمیدن هاستزندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجودتا که این پنجره باز است، جهانی با ماستآسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماستفرصت بازی این پنجره را دریابیمدر نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیمپرده از ساحت دل برگیریمرو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیمزندگی، رسم پذیرایی از تقدیر استوزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ستزندگی، شاید شعر پدرم بود که خواندچای مادر، که مرا گرم نمودنان خواهر، که به ماهی ها دادزندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیمزندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوتزندگی، خاطره آمدن و رفتن ماستلحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ستمن دلم می خواهد،قدر این خاطره را ، دریابیم