شعر در مورد تنهایی

  • در مورد تنهایی

    تنهایی صفت بارز وضع انسانی است. جوهر الهی خودآگاهی، آزادی و آفرینندگی- که نوع بشر را تا مرحله تکاملی انسان بودن فرا میبرد، بیگانگی او را با طبیعت عنصری، نظام کور و کائنات ناآگاه و بی احساسی که او را احاطه کرده اند توجیه میکند و مذهب و عشق و هنر هر سه عرصه جلوه این روح غریب است، این نی بریده از نیستانش که هماره از فراق، اضطراب، حسرت، و انتظاری، بیزاری و عشق مینالد، و هرچه به خود بیشتر پی میبرد تنهاتر میشود و پیوندهای ناخودآگاهش با طبیعت میگسلد و از «ما» (روح جمعی) که در جامعه های باستانی نیرومند و مسلط بود میبرد و به «من» میرسد و آنگاه بریده از جهان و جدا از جمع درد اختیار و هراس و رهایی بیقرار و مضطربش میکند و میکوشد تا با تخدیر و مستی آن را فراموش کند و لحظه ای از آن بیاساید و یا به کمند عشقی از آن رهایی رها شود و با دلی پیوند گیرد و تفاهم و خویشاوندی بخشد و پیوندهایی را که با خودآگاهی عقلی گسست با بیان و آفرینش هنری اتصال دهد و یا از این تنگنای بیدرد و بیگانه به درون خیزد و بربال روح بیتاب خویش بنشیند و به نیروی عشق و هدایت عرفان به آن «نمیدانم کجای» آشنایی که اینجا نیست بگریزد و یا به دعوت پیغامی غیبی و راهبری رسولی که از آنجا خبر آورده است خود را نجات دهد و اگر نه پیغام غیب را باور کرد و نه الهام دل را، نه عشق قرارش بخشید و نه هنر نگاهش داشت و او ماند و آنچه پیدا هست، باید با شراب فراموشیش بخشد و یا انتجار خلاصیش دهد که تنها موهبتی که میتواند آدمی را با «همه اش همین!» اشباع کند و در این دور باطل تولید برای مصرف و مصرف برای تولید و آسایش تامین فدای وسایل آسایش خوشبخت سازد، حماقت است و دریغا که حماقت هم موهبتی است خدادادی زیرا آدمی میتواند خود را بکشد اما نمیتواند تصمیم بگیرد که نفهمد



  • شعری از فریدون مشیری در مورد مرگ

    شعری از فریدون مشیری در مورد مرگ

    چرا از مرگ می ترسید ؟

  • متن های زیبا در مورد پدر و مادر

    سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . . . . . . شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . . . . . . خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . . . . . . به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن ! . . . . همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم که با هر بار تراشیده شدن ، کوچک و کوچک تر میشود . . . ولی پدر . . . یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند ، خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست . فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد . . . بیایید قدردان باشیم . . . به سلامتی پدر و مادرها . . . . دست پر مهر مادر تنها دستی است که اگر کوتاه از دنیا هم باشد ، از تمام دستها بلند تر است . . . . . . . پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . . پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟ پسر میگه : من ! پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ ! پسر میگه : بازم من شیرم ! پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟ پسر میگه : بابا تو شیری ! پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟ پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . . به سلامتی هرچی پدره . . . . . . . مادر تنها کسی است که میتوان “ دوستت دارم ”هایش را باور کرد ، حتی اگر نگوید . . . . . . . مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد ! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود ! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . . . . . اگر ۴ تکه نان خیلی خوشمزه وجود داشته باشد و شما ۵ نفر باشید ، کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید مطمئنا مادر  است .

  • شعری در مورد بیقراری

    کجایی در شب هجران که زاری های من بینی؟ چو شمع از چشم گریان اشکباری های من بینی کجایی ای که خندانم زوصلت دوش می دیدی که امشب گریه های زار و زاری های من بینی؟ شعر روح و باطن همه هنرهاست، و هنرمندان همه در مرتبه سیر و سلوک باطنی خود به نوعی شاعرند. اگر هیچ هنری را در میان هنرها، به محک کلام نبی(ص) و ائمه(ع) مشروع ندانیم، شعر چنین نخواهد بود؛ زیرا شواهد بسیار وجود دارد که نشان می دهد شعر مورد تأیید شرع مقدس اسلام است، بلکه گاه شعر شاعران کلامی شمرده شده است که روح القدس بر زبان شاعر جاری کرده است. ابوالفتوح رازی بعد از ذکر بعضی مؤیدات دال بر حسن شعری که در باره امور دینی باشد، گفته است: "در خبر است که روزی دعبل خزاعی قصیده‏ای در محضر حضرت رضا(ع) می خواند، و به ذکر صاحب الزمان عجل الله فرجه رسید، و چنین گفت: "خروج امام لا محالة خارج یقوم علی اسم الله والبرکات"وقتی به اینجا رسید امام فرمودند: "نفث ‏بها روح القدس علی لسانک‏" یعنی روح القدس این بیت را بر زبان تو جاری کرد.("تفسیر ابوالفتوح"، ج4، ص144 و "تفسیر گازر"، ابوالمحاسن جرجانی، ج‏7، ص‏107) اهل ادب و عرفان در توجیه این حقیقت که گاه شاعر از ملکوت الهام می گیرد گفته اند: شاعردر ساحت‏ خیال سکنی می‏گزیند و دل می‏گشاید به سوی عالم و آدم و مبدا عالم و آدم تا در افق چشم دل او حقیقتشان آشکار گردد. این نمود جز به انکشاف حقیقت و از آنجا الهام حقیقت به واسطه حجاب و یا بی‏واسطه نیست.در مرتبه بی واسطه گی است که شاعر کلامش کلام روح القدس می‏شود. در این مقام بر زبان شاعر حکمت جاری می‏گردد؛ چنانکه ‏فرمودند: "ان من الشعر لحکمة" این به آن معنا نیست که هر شعری و هر شاعری چنین است؛ که امام علی(ع) در وصف بعضی فرموده اند: "نفث الشیطان علی اللسان" یعنی شیطان شعری بر زبان شاعر جاری ساخت ـ ("نهج البلاغه"، خطبه 191) ـ ویا در کلام حضرت نبی اکرم(ص) آمده است: "إن من البیان سحرا".شاعران حقیقی همواره تمنای سیر به مقام روح القدس داشته‏اند. زیرا با پایمردی‏ قوه قدسی روح القدس می‏ توان به گنج های تحت العرش راه برد. حکیمان گفته‏اند: "تحت العرش کنوز مفتاحه لسان الشعراء" یعنی زیر عرش گنج هایی است و زبان ‏شاعران گشاینده آنند. بله، این تأیید هر شعری نیست. شاعر عصر جاهلی که درونش را هوای نفس پر کرده حتی زمین ‏و آسمان حسی نزدیکش را نمی‏بیند، و صورت ممسوخی از آن را که همان صورت سافل ‏و اسفل حیات حیوانی آدمی است ادراک می‏ کند. با این توصیه های دینی است که شعر شیطانی جاهلی‏ دیگر نتوانست در برابر شعر رحمانی اسلام باقی بماند. با این مقدمه، نظری به اوضاع آغازین ‏ظهور شعر اسلام و بسط آن بیفکنیم. از آنجا که شعر تنها ...

  • یه شعر از سهراب سپهری

    یه شعر از سهراب سپهری

        زندگی رسم خوشایندی است. زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ. پرشی دارد اندازه عشق. زندگی چیزی نیست که در لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود. زندگی جذبه ی دستی است که میچیند. زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است.  زندگی بعد درخت است به چشم حشره. زندگی تجربه ی شب پره در تاریکی است. زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد. زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد. زندگی دیدن یک باغچه از شیشه ی مسدود هواپیماست.   خبر رفتن موشک به فضا   لمس تنهایی«ماه» فکر بوییدن گل در کره ای دیگر. زندگی شستن یک بشقاب است. زندگی یافتن یک سکه ی ده شاهی در جوی خیابان است. زندگی«مجذور»آینه است.  زندگی گل به «توان» ابدیت. زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ماست. زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفس هاست. و نترسیم از مرگ                              مرگ پایان کبوتر نیست.    مرگ وارونه ی یک زنجره نیست.     مرگ در ذهن اقاقی جاریست. مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.   مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.  مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان. مرگ در حنجره ی سرخ - گلو میخواند. مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است. مرگ گاهی ریحان می چیند. مرگ گاهی ودکا می نوشد. مرگ گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه میدانیم ریه های لذت پر اکسیژن مرگ است