شعر در سوگ پدر
شعر برای مجالس ختم و در سوگ پدر
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سالی گذشت و ما همه محزون آن شبیم کز داغ جانگداز فراقت به سر زدیم پدر به وسعت بیکران دریای مهر تو در خون نشسته و در غم شناوریم آسمان امروز ببار، اينجا گلي پژمرده گشت از غم داغ رخش، يک محفلي افسرده گشت آسمان امروز ببار، ما صد جگر سوزانده ايم چون پدر از بين ما رفت، قلب ما هم مرده گشت پدرم بارش باران خدا بودپدرم حاکم پيمان وفا بود پدرم جلوه ايمان و رضا بود پدرم بر سر ما مرغ هما بود پدرم در همه حال کارگشا بود پدرم آيت آينده ما بود درد من، درد فراق است، خدایا کم نیست اشکهایم بجز از فراق و غم و ماتم نیست بر دل غم زده و بغض پر از فریادم بجز آن لطف نگاه پدرم مرهم نیست پدرم در سوگ تو دلهای ما پیوسته می گرید سراپا همچو شمعی بی فروغ آهسته می گرید تویی در خاطر ناشاد ما تا آخرین لحظه به یادت چشم، چون ساغر بشکسته می گرید خواهید که مرا سوی نگارم ببرید پیوسته به زیر این شعارم ببرید با مهر حسین آمده ام من به جهان با یاد حسین از این دیارم ببرید از عرش صدای ربنا می آیدفریاد خوش خدا خدا می آید فریاد که درهای بهشت باز کنید میهمان خدا پیش خدا می آید رفت تا نامش از گرد زمین پاک بماند آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال، شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه ای و در خواب شدند چه سخت است در دل گريستن و سخنی بر زبان نراندن ، چه سخت است بدون او زيستن و چهره پرمهر خندان، باصفا و صميمی او را در خاک جستن ، اکنون که به تقدير و مشيت الهی در فراق پرواز روح بلند پدری مهربان مي سوزيم ، از تو مي خواهيم ما را در همه حال صبور و بربار قرار دهی حال ما در هجر بابا، کمتر از یعقوب نیستاو پسر گم کرده بود و ما پدر گم گرده ایم پدرم سالی نبودی، قرن ها بر من گذشت در جهان هر چه خوشی بود، رفت و دیگر برنگشت رستم افسانه هایم، بابک بی هم مثال چون که رفتی، تیر غم شهبال دنیایم شکست ز غوغاي جهان رستيم و رفتيمکتاب زندگي بستيم و رفتيمنداي ارجعي از حق شنيديمجوابش يا علي گفتيم و رفتيم مردان حقیقت که به حق پیوستند از قید تعلقات دنیا رستند چشمی به تماشای جهان بگشودند دیدند که دیدنی ندارد، بستند آن که با روح خدا، همسفر دلها بود آن که در خلوت اندیشه خود، با ما بود زنده با عشق خدا بود و بقا یافت ز مرگ مردنی داشت که چون زندگیش زیبا بود ای دریغا راد مرد لطف و رحمت درگذشتاسوه صبر و تلاش و کار و همت درگذشت او که با عشق علی قلبش به ...
یاد یه شعر از پروین اعتصامی افتادم ...در سوگ پدر....
پروين اعتصامی پس از درگذشت پدر، اين ابيات را در سوك وي سروده :پدر،آن تيشه كه برخاك تو زد دست اجلتيشه اي بود كه شد باعث ويرانـي منيوسفت نام نهادند و به گـرگت دادنـدمرگ، گرگ توشد، اي يوسف كنعاني منمه گردون ادب بودي و در خاك شديخاك، زندان توگشت، اي مه زنداني مناز نـدانستن مـن، دزد قضـا آگه بودچو تو را برد، بخنديد به نادانـي منآنكه در زير زمين، داد سر و سامانـتكاش ميخورد غم بي سر و ساماني منبه سر خاك تو رفتم، خط پاكش خواندمآه از اين خط كه نوشتند به پيشاني منرفتي و روز مرا تيره تر از شب كرديبي تو در ظلمتم اي ديده نوراني مـنبي تو اشك و غم حسرت، همه مهمان منندقدمـي رنجه كن از مهر، به مهماني منصـفحه روي ز انـظار، نـهان ميدارتا نخوانند در اين صفحه، پريشاني مندهر بسيار چو من سر به گريبـان ديده استچه تفاوت كندش سر به گريباني من ؟عضو جمعيت حق گشتـي و ديگر نخوريغم تنهايي و مهجوري و حيرانـي منگل و ريحان كدامين چـمنت بـنمودند؟كه شكستي قفس، اي مرغ گلستاني منمـن كه قدر گـهر پاك تـو ميدانستمز چه مفقود شدي، اي گهر كاني منمن كه آب تو ز سر چشـمه دل ميـدادمآب و رنگت چه شد، اي لاله نغماني من؟من يكي مرغ غزل خوان تو بودم، چه فتادكه دگر گوش ندادي به توا خواني من؟گنج خود خوانديم و رفتي و بگذاشتيماي عجب تعد تو با كيست نگهباني من؟
اشعار در مقام پدر
سایه خدا در سوگ پدر: چون سایه ی رب بر سر ما سایه پدر بودبرسایه ی رب در صحف همسایه پدر بود ایزد چو بفرمود که او رب صغیر استدر دفتر عشق آیه و سرمایه پدر بود + نوشته شده در دوشنبه 11 دی1391ساعت 13:8 توسط مستوفی | نظر بدهید در گرانبها در سوگ پدر: پدر در گرانبهایی است که بودنش در کنارت، زندگی بخش است،وقتی در کنارت نیست، به خود می آیی و می دانی که چه گوهر گرانبهایی را از دست دادیو آنچه می ماند، خاطرات یاد و نامش، و افسوس نبودنش! + نوشته شده در شنبه 2 دی1391ساعت 18:8 توسط مستوفی | نظر بدهید معلم در سوگ معلم: عمری به ره علم قدم بنهادمدر محنت تعلیم به پا اِستادم شادم که جوانان پژوهنده علمتحویل به اجتماع ایران دادم + نوشته شده در پنجشنبه 23 آذر1391ساعت 18:0 توسط مستوفی | نظر بدهید قصه گو در سوگ پدر و مادر: دست دنیا در میان نالهها رو میشودقصه گویی با سکوت خاک هم خو میشود آن صدایی که درونش قصهها جان میگرفتقصههایی که فقط با عشق پایان میگرفت پیش چشم ما درون خاک پنهان میشوددستهای قصه گو، ای وای، بی جان میشود قصه گوی خوب ما رفتی به خواب، اما بدانخواب دیدم خانهای داری میان آسمان! + نوشته شده در دوشنبه 6 آذر1391ساعت 16:19 توسط مستوفی | آرشیو نظرات خوشنام در سوگ پدر:از میان جمع ما نام آوری خوشنام رفتوی بزرگ خاندان بود، چه خوش فرجام رفتبود مولایش، علی، در لحظه های عمر اوجانب پروردگارش، با دلی آرام رفت + نوشته شده در پنجشنبه 2 آذر1391ساعت 19:59 توسط مستوفی | آرشیو نظرات شمع در سوگ پدرمهربان بابا تو رفتی جان ما را سوختیآتشی از هجر خود بر جان ما افروختی تا که هستیم در فراقت اشک ریزیم همچو شمع چون که با رنج فراوان شمع ما افروختی + نوشته شده در چهارشنبه 17 آبان1391ساعت 13:52 توسط مستوفی | آرشیو نظرات بی منت در سوک پدر و مادر: پدر جان (مادر جان) لحظات از پی هم میآیند و میروند اما تو نیستیولی یاد مهربانی و خوبیهای بی منت تو گذر عمر را بر ما آسان نموده است.بی تو زیستن برایمان سخت و دشوار استاما ما صبر و مهربانی و خوب بودن را از تو آموختیم تا یاد و خاطرهات را زنده نگه داریم. + نوشته شده در چهارشنبه 12 مهر1391ساعت 15:53 توسط مستوفی | آرشیو نظرات گل بی خار در سوگ پدر: در دل باغ محبت گل بی خاری بودمظهر صدق و صفا و سرور و سالاری بود آه از این داغ که بر خانه دل سایه فکندرفت ...
اشعار در مورد غم از دست دادن پدر شعر مصیبت از دست دادن پدر، شعر ترحیم و اعلامیه
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل, تیشهای بود که شد باعث ویرانی من غم مرگ پدر کوچک غمی نیست. جگر می سوزدو درد کمی نیست. پدر زیبا گل باغ وجود است. که بی او زندگی جز ماتمی نیست. دلم پرازغم و درد است ای وای هوای خانمان سرد است ای وای پدر رفت و، از او ،جز قاب عکسی نمانده ،در کنارم نیست ای وای بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را بشکست پدر بار فراقت کمرم را تنها نه قدم از غم مرگ تو شکسته داغ تو شکسته کمر و بال و پرم را غمهای دلم قاتل جانم بود آخر آماده اجل ساخته بار سفرم را از جور عدو رفت زکف عز و جلالم چون برد فلک سایه لطف پدرم را دلتنگتر از هرشب و روز شدم من بی مهر پدر شمع پر از سوز شدم من تقدیر مرا بی سرو سامان و سپرکرد محروم زدیدار گل روی پدر کرد سخت است که دیدار رود تا به قیامت رویاست پدر، آید از این در به سلامت شب را به خیالش به سحرگاه رسانم از حکمت الله دیگر هیج ندانم سیمای پر از مهر عطوفت زکه جویم این سوز فراق دل خود را به که گویم آه از سر افسوس بیاید بسراغم خاموش شد از هجرت او نور چراغم پدر دستات برام گهواره بودن چشات مثل چراغ خــونه منبجز تو از همـــه دنیا بریدم کسی رو مثل تو عاشق ندیدم چون سايه ي رب بر سر ما سايه پدر بود برسايه ي رب در صحف همسايه پدر بود ايزد چو بفرمود که او رب صغير است در دفتر عشق آيه و سرمايه پدر بود پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من از ندانستن من، دزد قضا آگه بود چو تو را برد، بخندید به نادانی من آن که در زیر زمین، داد سر و سامانت کاش میخورد غم بیسر و سامانی من بسر خاک تو رفتم، خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من رفتی و روز مرا تیره تر از شب کردی بی تو در ظلمتم، ای دیدهی نورانی من بی تو اشک و غم و حسرت همه مهمان منند قدمی رنجه کن از مهر، به مهمانی من صفحهی روی ز انظار، نهان میدارم تا نخوانند بر این صفحه، پریشانی من دهر، بسیار چو من سربگریبان دیده است چه تفاوت کندش، سر به گریبانی من عضو جمعیت حق گشتی و دیگر نخوری غم تنهائی و مهجوری و حیرانی من گل و ریحان کدامین چمنت بنمودند که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من من که قدر گهر پاک تو میدانستم ز چه مفقود شدی، ای گهر کانی من من که آب تو ز سرچشمهی دل ...
در سوگ پدر
بیوجودت ای پدر، مهر و وفا از خانه رفتقمری شیدای ما، از بام این کاشانه رفت تا که ما شیدای مهر آن پدر گشتیم، اودل ز ما برکند و رخ برتافت، چون پروانه رفت ای فلک با من اگر مهر و وفا داری چرامهر تابانم، چنین از جمع ما بیگانه رفت شادمان بودیم ما در سایهی مهرش ولیقصه آخر شد، سر آمد دور و این افسانه رفت گوییا او با خدای خویش پیمان بسته بوددل برید از ما چنین و بر سر پیمانه رفت ما همه مشتاق دیدار رخش بودیم و اورخ ز ما پوشید و این سان، عاشق و مستانه رفت در شگفتم او چه از حق دید که این سان با شتابهمچو دانایی که بگریزد ز هر میخانه رفت شکر لله چون که عمری با خلوص و خیر بودعاقبت چون سرکشد این باده شکرانه، رفت تکیهگاه خانهی ما بود اما عاقبتاز میان خانهی ما اُستُن حنانه رفت همچنان «سیمرغ» زیر سایهی آن دولتشرنگ و رویی داشتیم، آن دولت فرزانه رفتسلام و درود بر تو ای پدر مهربان درود بی پایان به روح ملکوتیت ای پدر مهربان هفت روزاز وفاتت گذشت . هفت روز پیش ما را به درد و غم فراقت مبتلا کردی . این هفتمین شب است که در زیر خاک خوابیده ای ، ای همه امید و هیاهو . . . و من هنوز باورم نمی شود تو به دیار باقی رفتی و ما را به دیار فانی گذاشتی .آه . . .!که آن روز چقدر دردناک و غم انگیز بود،آن روز که سایه یتیمی برسرم افتاد . پدر بزرگوارم ! آرزو داشتم که چون فرزند نیک و فرمان بردار در خدمتت باشم و از جان و دل و با تمام وجودم به فرمان تو باشم و از فرمان تو اطاعت کنم میدانم وقتی من هم به دنیا آمدم تو هم همین آرزو را داشتی تا من در وقت پیریت خدمت گذار تو باشم اما تو عجله کردی و به سوی معبودت شتافتی و دیگر برای من مجال نشد که آرزویت را برآورده سازم ولی نه ، این من بودم که غقلت کردم و وقتی به خود آمدم که متوجه شدم دیگر نیستی مباش جان پدر، غافل از مقام پدر که واجب است به فرزند ، احترام پدر اگر زمانه به نام تو افتخار کند تو در زمانه مکن فخر، جز به نام پدرپدر مهربانم اگر چه دیگر در کنارم نیستی ولی آن مهر پدریت در من باقی است، آن چهره نورانی و معصومت در ذهنم است، و آن صدای دلنشینت که نشانه مهر پدرانه بود و آن صدایی که با آن نام زیبای ابا عبدالله و حضرت ابوالفضل عباس(ع) و قرآن را تلاوت میکردی،نماز میخواندی هنوز در گوش هایم طنین انداز است . خدارا شاکرم که پدری داشتم که منو به ادای نماز و روزه گرفتن و احترام گذاشتن به بزرگان و ادای حق همسایه آشنا کرد پدری که با ائمه آشنایم کرد تا ذکر همیشگیم نام و یادائمه باشد پدر جان بابت بابت همه چیز ممنونم پدر جان چقدر دوست داشتم که در سفر اخیر کربلا در کنارم بودی همچون سفری که با هم دیگه با پای پیاده مشرف ...
مرثیه ای در سوگ پدر
پدر خسته بود پدر خسته بود و کفشهایش بر دوش عقربه های ساعت که وارونه آویزان بودند آویزان شد سکوت پر از مرگ بود و مرگ پر از زجه های مادرم و خواهر کوچکم که سیر با پدر در امتداد ساعت نگشت و من هنوز اسیر میان عقربه های ساعت شش از روز جمعه که پدر خسته بر خواب تکیه زد و خواب چه بی رحم بر پلکهایش بوسه کاشت انگار هنوز در امتداد کوچه ی ساعت زجه های خواهرم سیر نمی شود شاهو حسینی
در سوگ پدر
« در سوگ پدر» بابای عزیـزم نفست قـدرت مـــــا بــــود چشمــان تـو منظـومۀ خورشید وفــا بـود در عمق نگـــاهت پـــدرا، حس عمیقــی دیـدم کــه بـه زیبــاییِ احســاس خدا بـود در مکتب فــرهیختنت، عشــق و حقیقت ارکـان درخشــان و قدمهـــایِ رسـا بـود یـادم نـرود چهــرۀ پــاک تـو پدر جـــان آنگــاه کـه دستــان نجیبت به دعــا بـــود از مـرگ اَلمنــاک تـو بـابـــا چه بگــویم در چشم من از رفتن تو، اشک عزا بـود آن خــاطره و مهـر تـو از دل نـه بَرآیــد فردوس مکانت، که دلت مهد سخـا بــود تقدیم به روان پاک پدر بزرگوار دوست عزیزم آقای حامد سروش.
شعر پدر در فراق دختر
بخواب آرام بخواب آرام و آسوده یگانه دلبرم مهزاد نیاسودی ز خار غم گل نیلوفــرم مهزاد طبیب درد ما بودی ز دنیا تو جـدا بودی کجا بودی کجا رفتی تو ای بال و پرم مهزاد چنین آرام و آسوده کشیدی پـــر به بالا ها تو ای مرغ شکسته پر ، بـــهار پرپرم مهزاد ز دردت روز و شب نالم طبیب درد و درمانم ندانم چیست درمانم بخواب ای دخترم مهزاد مسیحا دم ندا آمد که باید سوی جانان شـد شتابان بار خود بستی تو ای بال و پرم مهزاد تو سرو باغ ما بودی ، ندیـــم داغ ما بودی شکستی عهد و پیمان را شراب و ساغرم مهزاد می و ساقی به یک گوشه گرفته زانوی غم را بفرما چاره غم را چراغ و اخترم مهزاد به سر اینگونه بنوشتند شرح سرنوشت ما نشاید مینوشتم من ، به شعر و دفترم مهزاد به پایان کی توان بردن حدیث درد هجران را بخواب آرام و آسوده ، بخواب ای مادرم مهزاد تقدیم میکنم به : مادر داغدارت حاجیه خانم رقیه حلاج زاده پدرت محمدرضا مهرزاد صدقیانی
سوگ پدر
سوختی از سوگ پدر اشک تو را یاور شد کرد سیه پوش فلک دور زمان داور شد دادن از دست ،پدر گویی تو را باور نیست آنکه با دست به لحدداده فلک سرور کیست پدری رفت ز دست عاقبت کار این است بردن آمده را رسم رسوم دیرینه است سایه اش بال و پری بود پری سوخت فلک عمر بین سر شد و هستی همه باشد کلک طفل بودش پدرش ناز و نوا زش می کر د با همه سختی و در ماندگی سازش می کرد شب و روز بود به فکر زن و فرزند خویش غصه غم زآنها جدا بود شادیش به پیش دم بدم ساعت روز در پی یک لقمه ی نان نان که تا آ و ر د ش پر بکند خانه و خوان رفته از دست چه کند تابش نیست چشم چرخاند و پیدا بکند یا بش نیست روز و شب فکر آن این است پدر را بیند گونه اش مسخ بکشد بوسه زچشمش چیند شب عید است پدر هدیه بلی آخر شد دیدی با دست فلک عمر پدر بر سر شد چه کند ورد زبانش پدر ش بود پدر روز فرزند و پدر گشته خدا یا به سر سر هر هفته بیادش برود سو ی مزار خیرا تی بدهد یا که کند گریه و زار فاتحه خواند که روح پدر ی شاد شود بر سر خاک رود بلکه پدر یاد شود من و تنها تو رها کردی پدر باور شد خو شی و لذت این بود و نبود آخر شد هاشمی چرخ فلک کام کسی کی گردد دنیا و دور زمان نام کسی نی گردد پورهاشمی خشکناب
در سوگ پدر بزرگ عزیزم
پیلَّه و رَمدیلَه خدا نومینَه ********* با درود و سلام بی پایان خدمت همه ی دوستان اندیشمند و اهل قلم. دوستان بزرگوارم اگر در این مدت نتوانستم به کامنتهای پُر مهر و همچنین به وبلاگهای ارزشمند شما سر بزنم از یکایک شما سروران ارجمند عذر میخواهم. سروران عزیز و ارجمندم ... متاسفانه چند روزیست که در غم از دست دادن "پدر بزرگ عزیزمان" بزرگ خاندان کرم زاده ها... (کربلایی باقر کرم زاده هفته خونی ) به سوگ نشسته ایم. و از همه ی عزیزانی که در این چند روز در مراسم (خاکسپاری ، روز سوم ، شب هفتم و جهت همدلی در منزل آن مرحوم ... با حضور گرم ،تماس تلفنی و پیامک ابراز همدردی کردند کمال تشکر و سپاسگزاری را داریم. از خداوند عزیز و بزرگ برای همه ی شما عزیزان سلامتی و طول عمر با عزت خواستارم. پیلَّه خاسَه خدا کو شمَه را سَغَه جان ،خشَه دیل و درازَه عمر ناجَه پیمَه. با نهایت احترام و سپاس:سَوزَه نغم
براي مجالس ختم
در مرگ فرزندافسوس که زیبا پسرم، تاج سرم رفتامید و چراغ دل و نور بصرم رفتزد آتش سوزان اجل، بر گل عمرمناگاه از این باغ، گل نو ثمرم رفت===============حجله ام شد قبر و مادر رخت دامادی کفنغم مخور ای جان مادربوده این تقدیر منآرزویت بود و مادر بهر من بندی حنامادرم زحمت نکش با خون خود بستم حنا==============ای گل نشکفته ام بابا چرا پژمان شدی؟میوه قلبم چرا از دیده ام پنهان شدی؟از برم رفتی، نگفتی بار دیگر یک سخنهمچو شمع از درد و غم سوزان شدی=========هر كه در وصف جوان خود سخنها گفته است من زبانم الکن از توصیف این رنج گرانمهربانیهای تو آتش به جان ما فکند وه چه جانسوز است، داغ مرگ فرزند جوان========ببوسم دستت ای بابا که پروردی مرا آزادبیا مادر تماشا کن که فرزندت شده دامادبه جاي حجله ميخوابم درون گور سرد اينجاکفن رخت عروسي ام شده مادر مباركباد=======آفتابی بودوخوش تابید و رفت عمر کوتاهش جهان را دید و رفتدست گلچین فلک با دست خود غنچه امید ما را چید و رفت====گه رخت، گاه لبت، گاه سرت میبوسمدلم آرام نگیرد، چه کنم؟ چون پدرم==شقایق بودی و دیری نماندی سرود زندگی را نیمه خواندیشتابان سوی جانان پر کشیدی عزیزان را به سوک خود نشاندی=======بعد پرپر شدنت، ای گل زیبا، چه کنم؟ من به داغ تو، جوان رفته ز دنیا، چه کنم؟بهر هر درد، دوایی است، مگر داغ جوان من به دردی که بر او نیست مداوا، چه کنم؟=====نو گلی پرورده بودم، خاک از دستم ربود آنچنان در بر گرفت، انگار در عالم نبودسالها زحمت کشیدم، تا گلم پرورده شدچيد گلچين ودلم را خانه غمها نمود======پسرم دست اجل، زود تو را پرپر کرد مادرت گریه کنان، خاک عزا بر سر کرد دوستانت همگی، از غم تو مأیوسند اشک چشم همگان خاک مزارت، تر کرد======در سوگ معلم:عمری به ره علم قدم بنهادمدر محنت تعلیم به پا اِستادمشادم که جوانان پژوهنده علمتحویل به اجتماع ایران دادم=========در سوگ پدر و مادر:دست دنیا در میان نالهها رو میشود قصه گویی با سکوت خاک هم خو میشودآن صدایی که درونش قصهها جان میگرفت قصههایی که فقط با عشق پایان میگرفتپیش چشم ما درون خاک پنهان میشود دستهای قصه گو، ای وای، بی جان میشودقصه گوی خوب ما رفتی به خواب، اما بدان خواب دیدم خانهای داری میان آسمان!===========در سوگ پدر:از میان جمع ما نام آوری خوشنام رفتوی بزرگ خاندان بود، چه خوش فرجام رفتبود مولایش، علی، در لحظه های عمر اوجانب پروردگارش، با دلی آرام رفت===========در سوگ پدرمهربان بابا تو رفتی جان ما را سوختی آتشی از هجر خود بر جان ما افروختیتا که هستیم در فراقت اشک ریزیم همچو شمع چون که با رنج فراوان شمع ما افروختی==========در سوگ پدر:در دل باغ محبت گل بی خاری بود مظهر ...