شعر درمورد دوست

  • جملات و اشعار بزرگان در مورد دوست و دوستي به ترتيب حروف الفبا

    آ «آری آغاز دوست داشتن است// گرچه پایان راه ناپیداست// من به پایان دگر نیندیشم// که همین دوست داشتن زیباست» فروغ فرخزاد«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است// با دوستان مروت، با دشمنان مدارا» حافظ«آنان که دوستی و محبت را به‌زندگی خود راه نمی‌دهند،به‌آن ماند که طلوع خورشید را مانع شوند.» سیسرو«آنچه مردم، دوستی می‌خوانند چیزی غیر از نفع شخصی نیست، دوستی خودپرستی انسان است که می‌خواهد از دیگران به عنوان دوستی متمتع گردد.» فرانسوا لارشفوکو«آن کس که در هرجا دوستانی دارد، همه جا را دوست‌داشتنی می‌یابد.» ضرب‌المثل چینی الف «از بس که مهر دوست به دل جا گرفته است// جایی برای کینهٔ دشمن نمانده است» اظهری کرمانی«از جان طمع‌بریدن آسان بود ولیکن// از دوستان جانی مشکل توان بریدن» حافظ«از جهان گرچه بوستان خوشتر// بوستان هم به دوستان خوشتر» مکتبی شیرازی«از خویشاوندان به‌راحتی می‌توان برید، اما رشته دوستی را هرگز.» سیسرو«از سلامتی خود مواظبت می‌کنیم، برای روز مبادا پول ذخیره می‌کنیم، سقف خانه را تعمیر می‌کنیم و لباس کافی می‌پوشیم، ولی کیست که در بند آن باشد که بهترین دارایی یعنی دوست را به صورتی عاقلانه برای خود فراهم کند؟» رالف والدو امرسن



  • یک شعر ویک داستان درمورد دوست

    شعربس کن ای دل عشق بر ناکس نورزازپس نامهربانی های او عبرت بورزعشق باشد هدیه ی آن لایزالآن وجود پاک دور از هر زوالهرکه این تحفه بدیدش مست گشتدر نبودش آدمیت پست گشتای که از عشق قلب تو آمد به جوشبرسر هر سفره ای باده منوشابروی عشق را براب دادآنکه دل را بر دلی ناباب دادداستان مورچه وعسلیک مورچه در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید . از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد , دست و پایش لیز می خورد و می افتاد . هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد : «ای مردم ، من عسل می خواه م، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک « جو » به او پاداش می دهم . » یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد . صدای مورچه را شنید و به او گفت : « مبادا بروی ها... کندو خیلی خطر دارد ! » مورچه گفت  : « بی خیالش باش ، من می دانم که چه باید کرد . » بالدار گفت : « آنجا نیش زنبور است . » مورچه گفت : « من از زنبور نمی ترسم ، من عسل می خواهم . » بالدار گفت : « عسل چسبناک است ، دست و پایت گیر می کند . » مورچه گفت : « اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد . » بالدار گفت : « خودت می دانی ، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار ، من بالدارم ، سالدارم و تجربه دارم ، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی . » مورچه گفت : « اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان ، اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن . من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید . » بالدار گفت : « ممکن است کسی پیدا شود و تو را برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم . » مورچه گفت : « پس بیهوده خودت را خسته نکن . من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت . » بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید : « یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد . » مگسی سر رسید و گفت : « بیچاره مورچه ، عسل می خواهی و حق داری ، من تو را به آرزویت می رسانم . » مورچه گفت : « بارک الله ، خدا عمرت بدهد . تو را می گویند « حیوان خیرخواه ! » مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت . مورچه خیلی خوشحال شد و گفت : « به به ، چه سعادتی ، چه کندویی ، چه بویی ، چه عسلی ، چه مزه یی ، خوشبختی از این بالاتر نمی شود ، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند . » مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل ، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند ...

  • شعر انگلیسی درباره دوست واقعی

    بعضی از دانش آموزان در کلاس می پرسند که آیا در انگلیسی هم شعر و شاعری هست؟  در پاسخ به این عزیزان باید گفت که بلی . اماهمان طوریکه از شعری که در این مطلب  به عنوان نمونه برایتان درج نموده ام پیداست در اشعار انگلیسی همانند اشعار بسیار غنی فارسی و ترکی وزن و قافیه چندانی وجود ندارد و زیبایی و اهنگ اشعار خودمان در شعر انگلیسی وجود ندارد .  A friend in need A friend in need   my neighbour said to me A friend   indeed  is what I mean to be In time of trouble will come to you And in hour of need you’ll  find me true I thought a bit and took him by the hand  My friend said I you do not understand The inner meaning of that simple rhyme a friend is what the heart needs all the time   Henry Van Dyke (1852 - 1933 ترجمه شعر  ( دوست هنگام نیازمندی )  همسایه ام میگوید: دوست هنگام نیازمندی دوست واقعی است که میخواهم آن طور باشم به هنگام  رنج و دشواری به سوی تو خواهم آمد و به هنگام نیاز تو مرا درست (راستگو ) می یابی و من لحظه ای می اندیشم و دستش را به دستم می گیرم و میگویم دوست من تو معنی آنرا خوب  نفهمیده ای معنای عمیق این شعر قدیمی ای چنین است : دوست واقعی آن است که دل همیشه نیازمند اوست . هنری ون دایک  

  • شعرهای جالب درمورد عید نوروز

      شعر سعدی در مورد عید نوروز مبارک تر شب و خرمترین روزبه استقبالم آمد بخت پیروزدهل زن گو دو نوبت زن بشارتکه دوشم قدر بود امروز نوروزمهست یا ملک یا آدمیزادپری یا آفتاب عالم افروزندانستی که ضدان در کمینندنکو کردی علارغم بدآموزمرا با دوست ای دشمن وصال استتو را گر دل نخواهد دیده بردوزشبان دانم که از درد جدایینیاسودم ز فریاد جهان سوزگر آن شب با وحشت نمی بودنمی دانست سعدی قدر این روز **************** برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز جهان بی ما بسی بودست و باشد برادر جز نکونامی میندوز نکویی کن که دولت بینی از بخت مبر فرمان بدگوی بدآموز منه دل بر سرای عمر سعدی که بر گنبد نخواهد ماند این گوز دریغا عیش اگر مرگش نبودی دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز ***برخیز که می‌رود زمستان بگشای در سرای بستان نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان وین پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد ز پیش ایوان برخیز که باد صبح نوروز در باغچه می‌کند گل افشان خاموشی بلبلان مشتاق در موسم گل ندارد امکان آواز دهل نهان نماند در زیر گلیم و عشق پنهان بوی گل بامداد نوروز و آواز خوش هزاردستان بس جامه فروختست و دستار بس خانه که سوختست و دکان ما را سر دوست بر کنارست آنک سر دشمنان و سندان چشمی که به دوست برکند دوست بر هم ننهد ز تیرباران سعدی چو به میوه می‌رسد دست سهلست جفای بوستانبان **************شعر حافظ درمورد عید نوروزرسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید **************اشعار منوچهری درمورد عید نوروزآمد نوروز هم از بامداد آمدنش فرخ و فرخنده باد باز جهان خرم و خوب ایستاد مرد زمستان و بهاران بزاد ز ابر سیه روی سمن بوی داد گیتی گردید چو دار القرار روی گل سرخ بیاراستند زلفک شمشاد بپیراستند کبکان بر کوه به تک خاستند بلبکان زیر و ستا خواستند فاختگان همبر میناستند نای زنان بر سر شاخ چنار باز جهان خرم و خوش یافتیمزی سمن و سوسن بشتافتیم زلف پر یرو یان بر تافتیم دل ز غم هجران بشکافتیم خوبتر از بوقلمون یافتیم بوقلمونیها در نوبهار **************شعر فرخی سیستانی درمورد عید نوروز چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار پرنیان هفت رنگ اندر سر ...

  • شعر درباره شهدا

      تقدیم به شهدای هشت سال دفاع مقدس می خواهم امشب عقده از دل وا کنم من می خواهم امشب دیده را دریا کنم من امشب دلم مجنون ِ مجنون است ای عشق چون لاله های خفته در خون است ای عشق یاد کبوترهای بی بال وپر عشق یاد شقایقهای سرخ ِسنگر عشق شب بود وسنگر بود وشوقِ کربلا بود قناسه بود وترکش خمپاره ها بود شیران شب از هر چه غیر از خود گذ شتند یاد عزیزانی که دیگر بر نگشتند کردیم یارانِ غریب خود فراموش با دست خود کردیم شمعِ عشق خاموش آری شقایقها همه یکرنگ بودند مردان مرد جبهه های جنگ بودند رفتند وما ماندیم وعهد خود شکستیم دل را به دنیای دنی بستیم بستیم هر روز وشب بر لاله ها پا می گذاریم غیر از غم نان هیچ غم دیگر نداریم بر جانمان دلبستگی ها رنگ خورده دلهایمان چندیست آری زنگ خورده امشب دل خود را به دریا می زنم من مجنون تر از مجنون به صحرا می زنم من ((آئینه وار اما غیور رنج بودند مردان مرد کربلای پنج بودند )) پُست وریاست چشم مارا کور کرده دلهایمان از معنویت دور کرده آن روزها دلها صفای دیگری داشت جانهایمان قرب وبهای دیگری داشت آخر اسیر نفس بد کردار گشتیم با نفس بد کردار خود ما یار گشتیم ((ماندیم و خواندیم و دعا کردیم اما بیش از دعا مان ادعا کردیم اما)) شوق شهادت در وجود جا نشان بود چون کوه محکم همت وایما نشان بود وقت جدایی هر کسی چشم تری داشت سربند یا زهرا صفای دیگری داشت شب بود وسنگر بود وسوز ناله ها بود سجاده بود وترکشِ خمپاره ها بود آنان وضوی خویش را با خون گرفتند تا خاک را از دشمن مجنون گرفتند امروز مائیم وهزاران بی وفایی ای وای من از لاله ها تا کی جدایی شعر از حسین مسرور –کازرون  

  • شعر درمورد ولادت حضرت محمد ص وامام صادق ع

    یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا محمد کیست جان جان جان عالم خلقت که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا محمد کیست روح پاک کل انبیا در تن که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق محمد از مکان پیموده ره تا اوج او دانی محمد محور عالم محمد رهبر آدم محمد منجی هستی محمد سید بطحا محمدکیست آنکو بوده قرآن دفتر مدحش که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر بسی عالم بسی عارف همه بی نور او اعمی دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر اگر گردم جدا یک لحظه از ذریه ی زهرا از آن بر خویش کردم انتخاب نام میثم را که باشم همچو او در عشق ثارالله پا بر جا***استاد حاج غلامرضا سازگار***