شعر درباره خداحافظی
شعر خداحافظی
خب،خواستم که یک شعر خداحافظی بنویسم برای همه چیز،اما مطمئن نبودم.اما الان دیگه تقریبا مطمئن شدم.البته هنوز امیدی هست!آدم که نباید امیدشو از دست بده!خب...دیگه همین! خداحافظ خداحافظ تو ای شهر عزیز و نصف این دنیا بدان هرگز در این دنیا نباشد مثل تو همتا خداحافظ شما ای مردم بدجنس و بی پروا!!! که خوبی هایتان تنها برای ما شده پیدا خداحافظ محل درس و عشق و حال و خندیدن که من را مهر تا خرداد هر سال در شما دیدند! تو ای فرزانگان اصفهان مهد تلاش من تلاش جنگ با ناظم و با زور تمام تن! خداحافظ شما ای ناظمان مهربان من!!! که خوشحالید از این رفتن و آزاد و رها از من خداحافظ شما ای دوستان خوب و بی همتا در این دنیا نباشد از شما مثلی برای ما خداحافظ تمام آشنایان من کوچک که رفتم،برگمانم بازگشتم مانده در یک شک! اگر خوبی بدی زشتی و زیبایی ز من دیدید اگر روزی زمن ناراحت و روزی بخندیدید بخشیدم ازیرا رفتنی ام من از این استان وخواهم رفت از این استان به شهر دودی تهران! شعر از خودم /از دوستان عزیز خواهشمندم از بازگو کردن این شعر در پیش ناظم های عزیزمان خودداری کنند که فجیعا پیگرد قانونی خواهد داشت!مطمئن باشید! /اگر شما هم در حالی که به آهنگهای بعد از ظهر رادیو گوش میکردید شعرتون بهتر از این نمیشد!در هر حال...این شعر تقدیم از من به هر کسی که خوندش!;)
جملات خداحافظی....
☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس دوری را میدیدم، اکنون شد آنچه نباید میشد، خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ تو که میدانستی با چه اشتیاقی خودم را قسمت میکنم پس چرا!…….. زودتر از تکه تکه شدنم، جوابم نکردی برای ………. خداحافظی خیلی دیر بود ………. خیلی دیر ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمیارد / و باران ناامیدی بر سرم یکریز میبارد چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی هایم؟ / چگونه میروی با اینکه میدانی چه تنهایم ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ خداحافظ، توی ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات باشه، قبول لااقل این نکته را بدان: آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم در سینه می تپید دلم بود نامهربان، خداحافظ ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ روزی صدبار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ پرستو ها چرا پرواز کردند / جدایی را چرا آغاز کردند، خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند خداحافظ برای تو رهایی / برای من فقط درد جدایی خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ خدانگهدار عزیزم اما نمیشد باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم، آخه چطور دلم بیاد / چشاتو گریون ببینم ☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻☻ میرم ولی اینو بدون / چشم انتظارت میشینم میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم بزار تو اوج بی کسی / با عکست آروم بگیر
شعر خداحافظی
این هم از یک عمر مستی کردنمسالها شبنم پرستی کردنمای دلم زهر جدایی رابخورچوب عمر باوفایی را بخورای دلم دیدی که ماتت کرد و رفتخنده ای برخاطراتت کرد و رفتمن که گفتم این بهار افسردنیستمن که گفتم این پرستورفتنیستآه عجب کاری به دستم داده دلهم شکست و هم شکستم داده دل بیادت هستم حتی اگر قرار باشد ، شبی بی چراغ در حسرت یافتنت تمام کوچه ها را قدم بزنم... پرستو ها چرا پرواز کردیدجدایی را شما آغاز کردیدخوشا آنانکه دلداری ندارندبه عشقو عاشقی کاری ندارندخداحافظ برای تو رهاییبرای من فقط درد جداییخداحافظ برای تو چه آسانولی قلبم ز واژه اش چه سوزانخداحافظ خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی
خداحافظی
به نام خدا به زودی وبلاگ ترانه های کودکان به http://tkoodakan.net/ منتقل می شود.از تمام دوستانی که در سال های اخیر داستان ها و اشعار و دیگر مطالب این وبلاگ را دنبال کرده اند تقاضا می کنم ازاین پس به اینجا سر بزنند. خدانگهدار.
خداحافظی (شعر هفته دوم مهر ماه)
هفته : دوم مهر موضوع : واحد کار آموزشگاه نام سرود :خداحافظی ************** وقت خداحافظیه با همه اسباب بازی ها می خوام برم آمادگی با کیف و دفتر و کتاب ببین که اسباب بازی ها کنار هم صف کشیدن از پشت شیشه ها برات با خنده دست تکون می دن وقتی که برگشتی خونه بازم برو سراغشون بگو سلام عروسکا بریم سراغ بازیمون
بی خداحافظی
سلام.شعری که امروز اینجا می نویسم ار خانم عرفان نظر آهاری شاعر معاصره.شعر قشنگیه به اسم بی خداحافظی: گفت:حتما می آیم، منتظر باش. منتظر پای دیوار جیب هایم پر از آه و ای کاش باز هم بی خداحافظی رفت مثل هربار کوچه و خلوت و باد کاسه ی اشکم از دستم افتاد. یک دل پر زیر باران شر شر یک نفر رد شد و گفت: بادها بی خداحافظی می روند ابرها هم همین طور! "از کتاب چای با طعم خدا"
خداحافظی
امروز مثل هر روز، با من بساز ای درداین عشق کار من نیست،اما چه می توان کردوقت عبور می شد، از قله های برفیاما کسی برایم، ره توشه ای نیاورداین روز های آخر، باید وزید و طی شدبا رود های راهی، با بادهای شبگردای روح نابسامان، با من نمان و بگریزمن خاک می شوم خاک، من گرد می شوم گردنگذار خاطراتش، در من فسیل گرددمن را بسوز ای عشق، دردت به جانم ای درد به که گويم غم اين قصه ي ويراني خويش غم شبهاي سکوت و دل باراني خويش گله از هيچ ندارم نکنم شکوه ازو که شدم بنده ي پا بسته و سودايي خويش به کدامين گنه اين گونه مجازات شدم همه دم بنالم و سوزم زپشيماني خويش من از اين پس شده ام راوي و گويم همه شب غزل چشم تو و قصه ي ناداني خويش
آخرین شعر خداحافظی
از آبشخورهای به کارگیری بیان استعاری، درپرده گویی در موارد لزوم است.امروزه معمولاً محدودیت بیان اندبشمندان اجتماعی آن قدرها نیست . لذا چنانچه بتوانند و بگزینند، می شود از مسائل اجتماعی و جزئیات آنها تحلیل مبسوطی ارائه دهند.اما از عوامل دیگر به کار گیری بیان استعاری، تبعیت آگاه و ناخودآگاه از شیوه های بیان مأنوس شعری (که استفاده از استعاره در آن نقش پررنگ تری نسبت به نثر دارد)؛ توسعه ی زبان و زیبایی آفرینی است .به نظر می رسد نوعی تناقض بنیانی میان بیان گرایی شفاف وتلاش برای انتقال پیام از سویی و تبعیت از شیوه های مأنوس بیان استعاری وجود دارد. اما استعاره نه تنها به کار ِ در پرده گویی که به کار ِ روشن گری معنا نیز می آید. نوری که می تابد، روشن می کند، می گذرد وتاریک می کند .آن چه زوایایی دیگر از فضای رابطه را در شعر تاریک می کند، به ماهیت عمومی شعر (با صرف نظر از بعضی اشعار کلاسیک) باز می گردد که بنا نبوده و نیست استدلال کند مثلا ً استدلال کند: چرا باد ِ کذا چنین است. اساساً در این شعر و نمونه های مشابه آن، اصطکاک، میان بیان گرایی و تلاش برای انتقال شففاف پیام از سویی وانتقال معنا در سطوح ِ زبان و سطوح ِ واقعیت از طریق استعاره و مجاز، از سویی دیگر، از بزنگاه های افتراق زبان شاعرانه و غیر آن است . استعاره امری استثنائی در کاربرد زبان نیست. زبان به واسطه ی سرشت ِ رابطه ی انتقالیش با واقعیت، اساساً استعاریست. در این قبیل اشعار،تفاوت میان زبان شعر و غیر آن، در درجه است و نه جنس.بداعت اندیشه، بداعت شیوه های بیان اندیشه وارائه ی استعارات زنده، می توانند عوامل هویت بخش وزنده نگاه دارنده ی این قبیل شعرها باشند. استعاره را به دو نوع زنده و مرده تقسیم کرده اند.استعاره ی مرده به دلیل تداول، معنای استعاریش را از دست داده. دراین شعر از سمبل ها، واژگان استعاری و استعاره های موقعیتی و رویدادی ِ کم و بیش مأنوس استفاده شده:" شب ِ سرد"،" نور" و "سیاهی"، استعاره هایی مرده اند؛ "باد"، در امتداد روایت، معنای استعاری ِ تازه ای یافته؛ قبرها مجاز از مرده هاس زنده نما هستند؛ نشانه هایی چون مورچه ها، لباس خونی و زن اعدامی نیز دارای معانی قابل تفسیرند .بنابراین شیوه ها ی به کارگیری واژگان به هدف تسری معنا را به لحاظ میزان گشودگی به چندمعنایی ، می توان بر روی پیوستاری در نظر گرفت. اما عنصر طنز و بداعت نسبی باهم آیی ها به شعر تازگی بخشیده. مضمون، اجتماعی –سیاسی است اما شاعر قصد تحلیل پیچیدگی ها را ندارد . انتظار معمول نیز از شعر این نیست.شعر بیان گراست.کلان روایتی را ترسیم کرده، آن را با کلان روایتی دیگر، به چالش می کشد. ...
شعر خداحافظی از فاضل نظری
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد/که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد/لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم/هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد/با چراغی همه جا گستم وگشتم در شهر/هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد/هر کسی در دل من جای خودش را دارد/ جانشین تو در این سینه خداوند نشد/خواستند از تو بگویند شبی شاعرها/عاقبت با قلم شرم نوشتند نشد.
شعر درباره ی وطن از ایرج میرزا
شعر وطن...(استاد علی مهدیان) اول درباره ی وطن!:سلام ای سرزمین آریایی سلام ای مظهر عشق خدایی سلام ای میهن پاک دلیرانقوی مردان و شاهان و دلیرانسلام ای زادگاه زردهشتی بچشم ما تو زیبا چون بهشتی همه جای توی آباد و فریباست همه دشت و همه کوه تو زیباستزهی آن چشمه ها و آبشارتهمه بستانسراها ی دیارتزتو یعقوب لیث آمد پدیدارابومسلم زتو گردید بیدار بر آمد کاوه آهنگر از توشده ضحاک زین خاسر از توسلام ای میهن آزاد مردانسلام ای سرزمین گرد و گردانسلام ای گردهای آریایی قوی مردان بخشم و پارسایی سلام ای آذری های دلاوربه لر ها و بلوچی ها سراسربه خوزستانی و گیلانی از ما درود و تهنیت بادا بر آن ها سلام ای مردم مازندرانی جوان هستی جوان باشی بمانیسلام ای فارس،ای خاک خراسان سلام ای کرد وی لرهای ایرانزیزد و زاهدان و بندر عباس ز آبادان و هم سرتاسر پارسز ایرانشهر و دزفول و نشابور ز کرمانشاه و شوش و شهر شاپورهمه خاک وطن را می ستاییم بدنیا این وطن را می نماییمز گلهایش بگویم،بس زیادستزمین پرورده ی باران و باد استز مرغان و ز گلها و ریاحین سراسر خاک مازن هست رنگینبیا بنگر بخوزستان که چون استکه نفت و گاز او از حد فزون استبود سرمایه ای ملک آبادز نفت و گاز او خلق است دلشادتو آذربایجان ای مهد رزدشتکه می بارد هنر آنجا ز انگشتز قالی های پر نقش و نگارتبرد از جان ما رنج حقارتهنر در اصفهان دارد نشانی اگر خواهی فنونش را بدانی بیا در اصفهان بنگر هنر راتماشا کن همه نقش و صور راکه در صنعت گری همتا نداردچو صنعت گری دنیا ندارداگر چه درقم و کاشان چنین استولی تبریز جای آفرین استهمه ایران زمین آبتد بادادل مردم هماره شاد بادادل بد خواه ایران چاک گرددسرودست و تن شان خاک گردد شود خالی وطن از هر چه بدخواه شود جای بد اندیشان ته چاهبسی از گفته ها ناگفته ماندهز درها سفتی ناسفته ماندهقلمکاری منبت کاری اش بینز آمریکا بیا تا کشور چینچنان نقشی که بر لوحی رقم زدتو گویی نقش دل ها را بهم زدهر آنچه گفتنی ها بود گفتندکشیده نقش دل ها را و خفتند تو گویی مهدیان یاد یه بینی ز جان گویی بر آنها آفرینیسال 1355 شمسی