شعر حضرت عباس

  • شعر ها (مجموعه اشعار محرم) شعر حضرت عباس

    برخاسته از دشت بلا خط غبارىپيچيده به عالم سخن از يكّه سوارىسجّاده نشين حرم عشق مهيّاست تا بهر شهادت بشتابد به كنارىشد بدرقه راه گل حضرت زهرا(عليها السلام) بى تابى و اشك و عطش و ناله و زارىتنهايى و شرمندگى و سوز و حرارت آورده بر آن اختر تابان چه فشارىاندر طلب دوست چنان واله و شيداانگار نمانده است در او صبر و قرارىاو در پى ميعاد الهى است روانه تاريك پرستان همه مست و در خمارىشمشير جفاى كوفه خيزبرداشتآلاله دل به گريه آمد بارىناگاه بيفتاد سرماه منيرش بر دشت بلا، كوى جفا، خاك صحارىعالم به عزا نشست و جان ها همه در غم بشكسته ستون عرش آرى آرىزهرا و فرشتگان حق آمده بودند تا بوسه بگيرند از آن جسم بهارىسيناى دل شاعر نالان شده خونى از قصّه جانكاه شه حضرت بارىبه روی نیزه ذکر یا حبیب استهوا آکنده «أمّن یجیب» استنه تنها کودکان تو، خدا همپس از مرگ غریب تو، غریب استتو مثل دست خود افتاده بودیبه قدر مهربانی ساده بودیدر آن هنگامه از خود گذشتنعجب دستی به دریا داده بودیپریشان یال و بی‏زین و سوارمغریب کوچه‏های انتظارمصدای «العطش آقا» بلند استبه خیمه روی برگشتن ندارمسر خورشید برنی آشیان زدعلم بر بام قلب عاشقان زدغروب کربلا رنگ فلق بودمگر خورشید را سر می‏توان زدبیا و حاجت ما را روا کندو دستت را ستون خیمه‏ها کنبه دریا می‏روی یادت بماندلبی با سوز دریا آشنا کننمی‏دانم چرا اکبر نیامدچراغ خانه مادر نیامدنمی‏دانم چرا بانگ عطش ازگلوی نازک اصغر نیامد؟نمی‏دانی چه بی‏تابم عموجان!غمت را برنمی‏تابم عموجان!هلاک دیدن روی توام منکه گفته تشنه آبم عموجان؟مدد کن عشق، دریا یار من نیستفلک در گردش پرگار من نیستمدد کن دیده از دنیا ببندمعموی آب بودن کار من نیستعموی مهربان من کجایی؟الهی بشکند دست جداییبیا با تشنگی‏هامان بسازیمعموجان، آب یعنی بی‏وفاییعلم از دست و دست از من جدا شدو مشک آب از دندان رها شدقیامت را به چشم خویش دیدمدمی که قامت خورشید تا شدآبی برای رفع عطش در گلو نریختجان داد تشنه کام و به خاک آبرو نریختدستش ز دست رفت و به دندان گرفت مشککاخ بلند همت خود را فرو نریختچون مهر خفت در دل خون شفق ولیکاشکی به پیش دشمن خفاش خو نریختغیرت نگر که آب به کف کرد و همتشاما به جام کام می از این صبو نریختچون رشته امید بریدش زآب گفتخاکی چومن کسی به سر آرزو نریختاز عطش نگاه تو ديده آب گريه كردچشم غمين كربلا در تب و تاب گريه كردبر دل صفحه زمان دست تو عشق مي نگاشتواژه تمام گشت و هم چشم كتاب گريه كردواي از اين دوباره غم پشت حسين گشته خمسينه و دلم خراب شد باز خراب گريه كردالعطش از صداي هر ناله به گوش مي‌رسدرود فرات مانده در فكر جواب گريه ...



  • شعر حضرت عباس ع

    سرما ، گرما ، تیغ ، مشک و دریا <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> آسمان صاف زمین حیران است همه انگار که سر گردانند چه شده ؟ دشت چرا می لرزد ؟ غرق در گرد و غبار است چرا ؟ چه شده ؟ معرکه ای پیچیده لشکری پاچیده اینهمه لشکریان از کدامین سپهند ؟ چه شده می نالند ؟ همه از چهار طرف فکر فراند چرا ؟ گوئیا مرد به اوضاع همه می خندد مثل یک کابوس است آنکه دارد قدمی می دود و هر که ندارد  چه کند ؟ همه وحشت زده بر ترس دچارند چرا ؟ پنجه هول و حراس همه را چنگ زده باز طوفان شده است لرزه افتاده به ارکان زمین باز طوفان شده است گردبادی که چنین می پیچد هر چه در پیش قدم می بیند همه را می شکند تند بادی که چنین می تازد می کند از ریشه تن هر نخلی را می کند از جایش کوهها را حتی می کشد در پی خود همه دریا را کس ندید است به خواب اینچنین رزمی را وای بنگر که سواری است که در میدان است گرم بازی شده و معرکه سرگردان است چه شکوهی دارد کیست این سیف الله ؟ ذوالفقاری به کفش می رقصد اندکی می چرخد لحظه ای می غرد چه قدر دست و سر و پا و کله خود و سپر در هوا می پیچد کیست این وجه الله ؟ تیغ را دور سرس باز می چرخاند آسمان را به زمین می چسباند این سلحشور که شمشیر دو پیکر دارد روی لبهاش فقط نغمه حیدر دارد کسیت این شیر نژاد ؟ غیرت الله ببین گره بر ابرو زد چنگ در محضر او زانو زد کاش می شد که کسی تاب نگاهش را داشت تا بدانند همه معنی چنگیدن چیست تا ببینند همه که غریدن چیست رزم بازیچه اوست این جوانی علی است پهلوانی علی است مرتضی هیبت اوست همه جا صحبت اوست صاحب فضل و علم باز آمد به حرم تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم کودکان باز دویدند به سویش ناگاه کودکی دامن او می گیرد کودکی انگشتش همگی حلقه شدند مثل هر بار چه غوغا شده است یک نفر گفت که آرام علی در خواب است تا که از مرکب خود زد به سر خاک قدم باز کلثوم  و رباب و زینب نفس راحتی از سینه کشیدند خدا را شکر چه پناهی داریم چه سپاهی داریم ولی عباس دلش عقده دیگر دارد با خودش زیر لبی صحبت مادر دارد اشک در گوشه چشمش گل کرد زیر لب با خود گفت کاش در کوچه به همراه حسن می بودم گردنش می شکنم به خودش آمد و دید حلقه اشکش را با سر انگشت ، رقیه می برد ژاله چشمش را گل لبخند عمو پیدا شد چه قدر زیبا شد کودک تشنه لبی مشک به دستش داد و به شریعه پر زد ولی اینبار همه منتظرند ساعتی نگذشته در میان خیمه کودکی می گوید این دم تکبیر است این پدر بود که تکبیر کشید اندکی بعد از آن با لبخندان گفت : این رجزهای عموست باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو باز تکبیر پدر باز تکبیر عمو باز تکبیر پدر ولی اینبار جوابی نرسید لحظه ای صبر ...

  • شعر برای حضرت عباس

    ای چشم تو بیمار ، گرفتار ، گرفتاربرخیز چه پیشامده این بار علمدارگیریم که دست و علم و مشک بیفتدبرخیز فدای سرت انگار نه انگار

  • شعر هایی در وصف حضرت عباس (ع)

    حضرت عباس   تا تو بودي خيمه ها آرام بود دشمنم در كربلا نا كام بود تا تو بودي من پناهي داشتم با وجود تو سپاهي داشتم تا تو بودي خيمه ها پاينده بود اصغر شش ماهه من زنده بود تا توبودي خيمه ها غارت نشد بعد تو كس حافظ يارت نشد تا تو بودي چه ره ها نيلي نبود دستها آماده سيلي نبود تا تو بودي دست زينب باز بود بودنت بهر حرم اعجاز بود تا كه مشكت پاره  و بي آب دشمن بر كينه ات شاداب شد           حضرت عباس   بیا که بار امانت بمنزل افتاده بیا که کشتیت ای نوح در گل افتاده زراه لطف قدم نه دمی ببالینم که سخت کار من اینجا به مشگل افتاده زشوق اینکه رسد موجی از محبت تو دلم چوگوهر خونین بسا حل افتاده بدآنطریق که جان میدمند بر ابدان محبت تو پریروی در دل افتاده به مجلسم چونهی پا بهوش باش ایگل که مست نرگس چشمت به محفل افتاده به ناب خرمن زلفت دلم گرفته مکان خبر دهید که آتش به حاصل افتاده به چشم منتظرم تبر خورده صد افسوس برای دیدنت این خار  حائل افتاده چنانکه پای درختان حسان ثمر ریزد دو دست پور علی در مقابل افتاده                                                     حسان   حضرت عباس به عرصه كربلا كفر چو طغيان گرفت ظلم جهانگير گشت نقطه ايمان گرفت  گلبن گلزار دين خزان شد از باد كين خار ستم سر به سر دامن بستان گرفت  بلبل دستانسرا رو به هزيمت نهاد زاغ سيه روزگاه طرف گلستان گرفت  فغان لب تشنگان گذشت از كهكشان حضرت عباس را سكينه دامن گرفت  گفت تو سقاى آب ما همه در پيچ و تاب ! نتوان يك جرعه آب ز بهر طفلان گرفت ؟!  عباس با حال زار كشيدش اندر كنار غبار غم از رخ آن گل پژمان گرفت  وعده آب روان داد به آن خسته جان اذن كه تا آرد آب از شه عطشان گرفت  گفت كه اى نور عين نو گل باغ حسين به نرخ گيرم آب اگر كه بتوان گرفت  به ديده اشگبار گشت به مركب سوار مشك تهى آب را به دوش ز احسان گرفت  تيغ مشعشع كشيد زهره عدوان دريد پهلوى كردان شكافت عرصه ميدان گرفت  راه فرار از نبرد بست به بهمن ز فن تيغ گران از كف رستم دستان گرفت  از تف تيغش فتاد لرزه بر اندام خصم خال خدنگش هدف چهره كيوان گرفت  از دم تيغش يكى روى به دوزخ نمود> <ز آتش قهرش يكى جان بخ نيران گرفت  ز الحذر و الحذر به گوش فلك گشت كر زالفرار الفرار سينه گردون گرفت  در ظلمات سيه سد سكندر شكست بار دگر همچو خضر چشمه حيوان گرفت ديد كه آب فرات موج زنان مى رود چشمه چشمش ز اشك صورت عمان گرفت  گفت الا اى فرات چشمه آب حيات كناره كى تا كنون كسى ز مهمان گرفت ؟!  ما زعطش در تعب ، تو مى روى خشك لب مشك پر از آب كرد به كف و سر و جان گرفت  تير به چشمش زدند سينه سپر ساخت او دست ز جسمش فتاد مشك به دندان گرفت  تير زدندش به مشك دست ز هستى ...

  • شعر سنگ قبر حضرت عباس(علیه السلام)

    شعر سنگ قبر حضرت عباس(علیه السلام)

    طاولی قـــــبة السماء اعتلاء واکسفى الشمس رفعة واجتلاء   در بلندی از گنبد آسمان فراتر برو و بلندی و شکوه آسمان را بپوشان.   انت للخلد صخرة اثبتـــــــــتها قوة الحـق فی الحــــیاة بنــــــاء   تو برای جاودانگی، صخره ای هستی که نیروی حق در زندگی ساختار آن را ثابت نگه داشته است.   فیک کنز الإیـــــــمان طلسُمه الله فضاعت فیه القــرون هــــباء   گنج ایمان در توست که طلسمش خداوند است و قرن ها بر آن گذشته است.   هو رمز البقاء فــــــی فلک لم یحو الا ما سوف یلقى الـــفــناء   او رمز ماندگاری فلک است و اگر او نبود قطعا فلک نابود می شد.   بطل الطـــف فیک والطف افق جاوز الافق أنجماً وســـــــــــمآء   قهرمان طف در توست و طف افقی است که از افق ستارگان و آسمان فراتر رفت.   ها هنا قد ثوى أبا الفضل دُنیاً تـــــــــسحر الروح روعة وصفــاء   آری در اینجا ابوالفضل العباس مسکن گزیده است دنیایی که روح را در شکوه و آرامش مجذوب خود می کند.   ها هنا مشرق العقـــیدة زهوُ بشـعاع غطى الوجــود ســــنـاءُ   اینجا محل طلوع عقیده است و دارای پرتوی است که وجود را سرشار از نور می کند.   هاهنا جسمـــه الموزع مکنوزُ علیه ظـــــــــــــــل الالــهُ أفـــاء   در اینجا پیکر پاره پاره ی حضرت ابوالفضل(علیه السلام) نهفته است و بر آن سایه خداوند برگشته است.   والیدان المقطوعــتان تشیران لمعنى أعــیى الحـــــــروف أداءُ   و دو دوست قطع شده که به مفهومی اشاره می کند که حروف از ادای آن ناتوانند.   أیها الصخرة العظیمة باهــــی بعـــلاه الأملاک والأنــــــــــــبیاء   ای صخره عظیمی که فرشتگان و انبیا به واسطه بزرگی اش به خود می بالند.   رفع الله للحکیم مقامــــــــــــاً دونه یخـــــــشع الزمان أحتــذاء   خداوند مقام حکیم را بالا برد که در مقابلش روزگار سر فرود می آورد.   ایة الله تمـــــــــــــا حداه بــاغ بقــــــــــواه الا تـــلاشى عیــاء   نشانه ی خداوند که هیچ ستگری با نیروهایش نتوانست در برابر او مقاومت کند.   أشاء أن یسبق الحیاة بمعنى عنه أعــــنی تفکـیرها أیــــــحاء   با آوردن معنایی در باره او، می خواهم از اندیشه و اشارات زندگی پیشی بگیرد.   بعد ما أنشأ الضریــــح نشیداً أسکر الـــــــــــفن روعة وبهـــاء   پس از آنکه ضریح حضرت ابوالفضل سرودی را ایجاد کرد که عظمت و شکوه و جلال هنر را مست کرد.   أرسل الآیة التی رفعـــــــــتها قدرة الحق فی الخــــــــلود لواء   نشانه ای را فرستاد که قدرت حق در جاودانگی پرچم آن را برافراشت.   صخـــــــرة ابدعتها فکرة الفن فلاحــت قصـــــــــــــیــدة غــراء   صخره ای که ایده فن ...

  • حضرت عباس (ع)

    دستهایت که بریدند و به خاک افکندند تو که بودی همه از هیبت تو ترسیدند   گام تو موج درون صف لشکر می زد از نگاه تو سر نیزه همه لرزیدند   قدرت روح تو ای مرد علی بود علی در علمداری تو فلسفه ها می دیدند   بین میدان تو  و چشم دو مجنون حسین کشته هایت به فدایش -که تو را پائیدند   داشتی زور نگاهی ُ همه را محو کنی جان به قربان صبوران که خدا می دیدند   دست تو زخم تر از چشم تو اما به علم آنچنان چنک زد اقیلم  وفا پیچیدند   بر سر نعش تو از دور زنی فاطمه سان ناله ای زد که همه سخت دلان نالیدند

  • شعر راضیه جمالی تنگستانی درباره حضرت عباس(ع)

    ای كه پرچمدار عشـــقی، قامت رعنـــات كوای كه موسای زمانی، آن یـــد بیـــــضات كوای كه اندر دشت خونین قاف قــهری قهرماندر سیاهی‌های دوران، تیغ بی پــــــروات كوای كه عالم بر سر سودای عشقت گیج بودبار دیگر تا ببینم آن سر و ســــــــــــودات كوای وجود تشنه‌ات دریای گوهـــــرزای عشقآن وجود تشنه و آن جود چون دریــــــات كـوای كه سقای تمام تشنه كامـــــــــانی بگومشك پاره پاره ی سوراخ سر تا پـــات كـوعاقبت ای آرزوی تشنه كامان حسیـــــنآن رخ و آن قد سرو سر به پا معنــــات كـو<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

  • شعر حضرت عباس(ع) - حج

    "شعر حضرت عباس(ع) - حج" چون کمر بهر طواف عشق بست در طواف اولش افتاد دست دور دوم در طواف دیگرش از بدن افتاد دست دیگرش دور سوم خون بجای اشک خورد تیرِ دشمن آمد و بر مشک خورد دور چهارم داشت ترکِ عزمِ سَر کرد پیشِ تیر ، چشمشش را سِپر دور پنجم از عمود آهنین گشت سروِ قامتش نقشِ زمین گشت در دورِ ششم از تیغِ تیز قطعه قطعه ، رشته رشته ، ریز ریز دور هفتم داشت عزمِ وصل یار خویشتن را دید در آغوشِ یار شد سرا پا چشمِ زخمِ پیکرش دید زهرا را به بالینِ سرش با زبانِ حال می گفت زهرای بتول آخر ای عباسِ من حَجَّت قبول

  • شعر علی انسانی برای حضرت عباس(ع)

    ای خداوند ادب، بنده ی عشق کشته مهر و وفا، زنده عشق ادب و عشق و وفا، مرهونت همت و جود و سخا، مدیونت شرف و غیرت و مهر و احساس جاودانی زتو باشد- عباس (ع) پیش سرو قدت، از خجلت خویش سرو افراخته قد- سر در پیش نخل جودی تو و- احسان، ثمرت صد چو حاتم- چو گدایان به درت پسر شیر دل شیر خدای شاه بیت غزل عشق و وفای سرمه ی چشم ملک، خاک رهت مشتری، مهر- به چهر چو مهت بسکه ماه رخ تو دل می برد دل زدیوانه و عاقل می برد عاشقان ریزه خور خوان تواند جمله طفلان دبستان تواند عقل- مبهوت وفاداری تست عشق، حیران فداکاری تست مشعل عشق، تو افروخته ای شمع را سوختن آموخته ای جز تو ای باخته سر در ره عشق کیست؟ استاد به دانشگه عشق گر چه خود مایه فخر بشرست علی از چون تو پسر مفتخر ست فاطمه، کش ز خدا باد سلام در صف حشر چو بگذارد گام همرهش- دست تو را می آرد تا که بار گنهان بردارد ای دل خلق خدا پا بستت بوسه زن، دست خدا بر دستت ما همه دست به دامان توایم میزبان غم و مهمان توایم