شعر حافظ در مورد جوانی
شعر زیبا در مورد جوانی
دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟ زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد نیم دگر بغفلت و خواب گران شد صد آفرین به همت مرغی شكسته بال كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت افسردهای كه تازه گلی را ز دست داد داند چها به بلبل بی خانمان گذشت بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت بشنو درای قافله سالار زندگی گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟ (مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت شكر خدا كه همره باد خزان گذشت مشفق كاشانی
در مورد حافظ شیرازی
زندگی خصوصی حافظدر کتب بسیار از جمله مجالس العشاق از زندگی خصوصی خواجه نیز مطالبی گفته اند که غالبا" از افسانه هایی سر چشمه می گیرد که پیرامون زندگی بزرگان نقل می گردد. و در این مطالب درباره عشق خواجه نیز بسیار گفته اند از جمله دختری از اهل یزد که خواجه او را در شیراز یکبار ملاقات نمود و هرگز به وصالش نرسید. و همچنین است آشنایی او با زیبا صنمی که منجر به تعلق خاطر خواجه به او شد و شاید تنگدستی خواجه این زیبا رورا از وی منصرف ساخت.اشعاری از این قبیل در دیوان حافظ بسیار است که هرکس درباره آن تعبیری دارد اما با وجودی که حافظ شاعری عارف بوده بدون شک از عشق زمینی نیز بری نمی باشد و اما چون عاشق زمینی بوده نمی توان گفت تمام اشعار عاشقانه حافظ برای سیمین تنان زمین است بلکه در این میان باید گفت حافظ نیز یک انسان بوده و با تمام ویژگی های بشری و چون از لحاظ فیزیکی فرد سالمی بود بدون شک در مدت عمر تعلق خاطری نیز پیدا کرد اما باز هم با صراحت می توان عنوان کرد که اگر خواجه عشقی هم داشته از روی بلهوسی نبوده و تمام اشعار عاشقانه خواجه نیز برای حوریان نیست.خواجه در ایام نوجوانی و جوانی همانطوری که گفته می شد در مشقت بسر برد و ازدواج او نیز دیر هنگام بود و از شعر خواجه پیداست که تمایل به تشکیل خانواده داشته اما قادر به چنین کاری نبوده است.می گویند که دختری بنام شاخ نبات بسیار مورد توجه او بوده است کما اینکه در تفال با دیوان حضرتش او را به شاخ نبات قسم می دهند حال معلوم نیست که این شاخ نبات عشق زمینی خواجه بوده یا عشق الهی اما آن چه مسلم است به وصال او نرسید و همسر خواجه کسی غیر از شاخه نبات بوده است.خواجه از جمله شعرایی بود که عارف بود از عارفانی که پاک باخته معشوق بودند و در طول عمر شاعری اگر مدح شاهان نمود یا فاصحانه بود یا برای گریز از تعرضات آنان اما زندگی خواجه همواره و حقی در آخرین روزهای آن در تنگدستی گذشت و حافظ را نمی توان جز وشعرای صله گیر دانست . زیرا که نه تنها اگر پادشاهان خطا می کردند مدحشان نمی گفت بلکه در رد آنان نیز می کوشید و این مطلب را حتی در مورد روحانیون مزدور نیز رعایت می کرد حافظ هرگز سخنوری را برای امرار معاش نمی کرد کما اینکه در مورد شاهان بر کردار گفته است.از پادشاهان معاصر خواجه می توان از شاه شیخ ابو اسحاق اینحو ٬امیر مبارزالدین٬ شاه شجاع٬ عماد الدین محمود٬تورانشاه و ... را نام برد.خواجه به شهر و دیار خود علاقه بسیار داشت بحدی که او را از سفر باز داشته و بجز یکی دو بار از شیر از خارج نشد سفرهای خواجه را یکی به یزد می دانند و یکی دیگر به قصد هندوستان که از نیمه راه بر می گردد البته سفر به اصفهان نیز ...
حافظ
حافظ<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> مقدمه خواجه شمس الدین محمد شرازی شاعر و حافظ قرآن متخلص به حافظ و معروف به لسان الغیب از بزرگترین شاعران غزلسرای ایران ایران و جهان به شمار می رود حافظ را نمی توان از سنخ شاعران تک بعدی و تک ساختی محسوب و تفکر شاعرانه اش را تناه به یک وجب خالص تفسیر و تاویل کرد.شعر حافظ دارای ابعاد گوناگون و متنوع سرشار از راز رمز و پرسش از حقیقت هستی است . صبحدم از عرش امد فروش عشق گفت قدسیان گویی که شعر حافظ بربر می کنند زندگی نامه شاعران شیرین سخن و بلبل غزلسرای بوستان ادب فارسی خواجه شمس الدین ‚لسان الغیب‚کاشف الحقایق زبده ال متکلمین‚ترجمان الاسرار و...محمد حافظ شیرازی از ناردره های روزگار و نوابغ جهان شعرو ادب است که در اسمان پر ستاره ادبیات جهان همچون خورشیدی می درخشد و روشنایی بخش راه و دوستداران طریق علم و ادب است. او در اوایل قرن هشتم هجری قمری که سالش نامعلوم است.درشهر شیراز به دنیا امد سال تولد این در کمیاب را گرچه بدرستی نمی دانند اما به تقدیب سال هایی بین ١◦٧تا ٧٢٦ ه ق تخمین می زنند ‚ولی انچه برای دوستداران خواجه اهمیت وجود گرانقدر او می باشد حال سال تولدش چه سال ◦◦٧باشد و یا سال ◦٧٣یا سالی بین این سالها اهمیت چندانی ندارد ولی این مطلب که تقریبا در مورد زندگانی غالب نامداران در ایران عمومت دارد مایه متاسف است ان هم بر اطلاعی از زندگانی شخصی که در طول حیات خود بسیار مورد توجه بوده و دلیل این مدعا القابی است که در بالا ذکر گردید که حافظ نیز یکی از از این القاب است و به علت تسلطی که خواجه به علوم قرانی دااشته به او داده اند و این مطلب در ان روزگاررسم بود که به حافظین قران حافظ می گفتند و شاعر ما از جمله کسانیبود که در جوانی قران را از حفظ داشت و درک معانی آن را می نمود و به قول خودش ((قران زبر خوانم با چهارده روایت)) و در مورد کلمه خواجه که به او اطلاق می شود نیز باید گفت که در عصر حافظ بزرگان ممتازرا خواجه می نامیدند لذا اورا نیز خواجه شمس الدین محمد حافظ می خواندند که در این (حافظ ) دنییی معرفت نهفته . اصل و نصب خواجه درباره اصل و نسب این بزرگوار طبق اسناد و شواهدی که بجای مانده و از لابلای متون کهن می توان استخراج نمود خاندانش در اصفهان دارند و ظاهرا جدش شیخ غیاث الدین در کو پای اصفهان می زیسته او در این شهر به تهارت و دادو ستد مشغول و از این راه زندگی مرفه و ابرومندی داشته و خانواده شیخ غیاث الدین وجود پسرش بهاالدین محرز است که همانا پدر خواجه است . غیاث الدین به زندگی آرام خو گرفته بود و از جارو جنجال و سیاست ...
معشوق در اشعار حافظ
تدوين: احسان خليجي معشوق در شعر حافظ گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت سئوال کردم چرا با اینکه عاشق به وصال معشوق رسیده باز ناله و فریاد می کند گفت عاشق با دیدن جمال یار به این حالت افتاده است حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است ..... یک لحظه بدون می ناب و معشوق سر نکن زیراپایان روزه داری و رنج فراق با وصال یار فرا رسیده است معشوق عیان میگذرد بر تو ولیکن اغیار همیبیند از آن بسته نقاب است معشوق اشکارا از برابر تو می گذرد اما چون مردم بیگانه را می بیند نقاب از چهره بر نمی دارد و در برابر نااهلان در حجاب است . اغیار را می توان پرده هایی دانست که در برابر دل ادمی قرار می گیرند و مانع از دیدن معشوق می شوند گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است همه چیز برای من فراهم شده و اسباب عیش مهیاست و در این شرایط من سلطان جهانم زیرا سلطان جهان در چنین شرایطی غلام من محسوب می شود گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت گل با خنده فهماند که از حرف راست نمی رنجد اما شیوه سخن گفتن عاشق با معشوق خشن نیست. مراد این است که گل با خنده خود نشان داد که از سخن بلبل نرنجیده است گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان نگاه دار سر رشته تا نگه دارد تاکید بر وفای به عهد و پیمان است, اگر که مایلی تا معشوق پیمان مودت را از بین نبرد تو نیز باید بر سر عهد و پیمان خود با معشوق استوار قدم باشی به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد بدون می و معشوق عمر را به بیهود گی و بی کاری گذرانده ام, این بیهودگی کافیست از امروز به می و معشوق می پردازم تا از گذران بیهوده عمر نجات یابم ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی طمع مدار که کار دگر توانی کرد لب معشوق همچون جام می مستی در پی دارد و عاشق را از پرداختن به سایر کارها باز می دارد, مادام که به این دو پرداخته می شود انتظار اینکه عاشق بکار دیگری بپردازد باطل و بیچا است سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمیگیرد واقعیت امر این است که عاشق به معشوق نیازمند است و معشوق بی نیاز از عاشق, افسونگری فایده ای ندارد و نمی توان از این راه دل معشوق را ربود تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز و گر نه عاشق ...
سیمای امام حسین(ع) در شعر حافظ
مقدمه حافظ هنرمندی بی نظیر است که هنرش تنها شاعری نیست، او اندیشمندی ژرف نگر ، دین داری نواندیش و سخنوری توانمند است که توانسته است حرف های موزونش را به زبانی انتقال دهدکه مردمان همه ی اعصار مشتاق شنیدنش باشند و جامعه را به سوی شکل و شمایلی مطلوب هدایت کند. درک معانی اشعار حافظ، آنقدر ساده و بی تکلف هم نیست. زیرا خود او برای درک معانی سخنان خود رمزی وکلیدی قایل شده است که تا آن را به دست نیاوریم، از فهم آن عاجز می مانیم. آن رمز وکلید، « کرامت نفس» انسان است. او سخن خود را از اغیار و بیگانگان، پنهان می کند. این اغیار و بیگانگان، زاهدان ریا کار، شیخ گمراه، نا محرم راز، خود نا شناس و خدا نا شناسان اند: من این حروف نوشتم، چنا ن که «غیر» نداند تو هم ز روی «کرامت» چنان بخوان، که توانی (قزوینی و غنی، غزل 476) رازی که بر «غیر» نگفتیم و نگوییم با دوست بگوییم که او، محرم راز است (همان، غزل 40) شعر حافظ، شعر ایهام و ابهام است. ابهام شعر حافظ بسیار لذت بخش و رازناک است. نقش موثر ایهام در شعر حافظ را می توان از چند نظر تفسیر کرد: اول، آن که حافظ به اقتضای هنرمندی و شاعریش می کوشیده است تا شعر خود را به نابترین حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاینفک شعر ناب محسوب می شود، حافظ از بیشترین سود و بهره را از آن برده است. دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زبانی خاص طلب می کرد؛ زبانی که قابل تفسیر به مواضع مختلف باشد و شاعر با رویکردی که به ایهام و نماد و طنز داشت، توانست چنین زبان شگفت انگیزی را ابداع کند؛ زبانی که هم قابلیت بیان ناگفتهها را داشت و هم سرایندهاش را از فتنههای زمان در امان میداشت. سوم آن که در سنن عرفانی آشکار کردن اسرار، ناپسند شمرده میشود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزی عارفانه زبانی خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعری با تعلقات عمیق عرفانی است، بی ربط نیست که از ایهام به عالیترین شکلش بهره بگیرد. با توصیف فوق پی بردن به عمق اندیشه های این شاعر بزرگ و آن هم در مورد موضوعی چون واقعه ی کربلا و حضرت حسین ابن علی(ع) کار آسانی نیست و شارحین شعر وی در این خصوص بیشتر به تأویل روی آورده اند تا تفسیر. با این حال هر جا که کمترین بهانه ای برای تبیین ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم اشعار وی با موضوع یادشده به دست آمده، در این نوشتار عرضه شده است. ضمناً در بررسی پیشینه ی تحقیق هیچ مقاله یا متن پژوهشی مرتبط و مستقل یافت نشد. در باره ی حافظ شمس الدین محمد حافظ ( 726 ـ 791 هـ.ق) ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین ...
ای جوانی (شعر)
ای جوانی!(شعر) روزگـــاری ما جــــوانی بــوده ایــم دلبر شیرین زبــــانی بــــــوده ایم گوش ما تیز و دوچشمان پـر ز نــور قـــدرت و زور و توانی بـوده ایم در دل مـــا آرزوهـــا مـــو بــه مــو مــوج می زد، ما جهانی بـوده ایم آرزوهـــا یک به یک بـــر باد شـــد عمر رفت و ما چه آنی! بـوده ایم دل ز ایــام جــــــوانی خـــــاطــــره خاطــــره دارد که خانی بـوده ایم شور و غــوغـایی از آن ایــام نیست جــاودان نی، مـا زمانی بـوده ایم عـــمر چـــون بادی وزید و بگــذرد چــون گـلی در گلستانی بـوده ایم هر چه بوده، رفته ایم از عمر خــود جان مـن! بشنو که فانی بــوده ایم جمع کــــن این سفره ی پر دغــدغه بهـــر گیتی لقـــمه نانی بــوده ایم هر چــه بـوده رفت چیزی هـم نماند دل به پیری شـد جوانی بــوده ایم آفتــــــابی بــــر لـب بـــــامیـــم مـا رفت جــانا! مـا زمانی بــوده ایم چون ز خواب خود برون گشتیم ما جملــــه دانستـــیم آنی بـــوده ایم وقت رفتـــن شــد تـــو آهنــگی نما جسم نا مانده کـــه جانی بوده ایم قصد کن، قصد خوش و خیرات را ما ز قبل مرگ، خوابی بوده ایم ای جمالی جمع کن این قصه را روزگاری قطره آبی بوده ایم
رهیافتی به نگاه سیاسی حافظ به حاکمان ال مظفر
رهیافتی به نگاه سیاسی حافظ به حاکمان ال مظفر علی منصوری حسنوند دانشجوی کارشناسی ارشد تاریخ دانشگاه اراک چكيده دوره فترتي كه بين ايلخانان و ظهور تيمور، آمد، ايران را با دگرگونيهاي سياسي ـ اجتماعي روبهرو كرد و باعث پيدايش حكومتهاييمحلی شد كه عمر برخي به صد سال هم نميكشيد حافظ شاعر نامدار در زمان یکی از این حکومتها یعنی حکومت ال مظفر می زیست. در اشعار این شاعر موارد زیادی از مدح وبه ندرت ذم حاکمان ال مطفر به چشم می خورد در ابتدای تسلط ال مظفر به شیراز یعنی در زمان مبارز الدین که متعصب دینی و دیندار مقید بود حافظ به ذم او پرداخت و در زمان جانشین مبارز الدین شاه شجاع که حکومت را از پدر غبض کرده و نصبت به پدرش از تسامح مذهبی زیادی پرخوردار بوده ، به مدح پرداخته این پژوهش بر آن است که نگاه حافظ بر حاکمان ال مظفر و سیاست های انها در چشم انداز دینی مورد تحلیل قرار دهد . فرضیه اصلی این تحقیق آن است که حافظ از دین برداشت سطحی کرده وبیشتر دنبال خوشباشی بوده است به همین علت با حاکمان ال مظفر که دین دار متعصبی بودند سازکاری نداشت البته در مقابل برای امورر دنیوی و مصلحت شخصی به مدح حاکمان و نزدیکی به در بار به اخص در زمان شاه شجاع مبادرت کرده است . كليدواژهها: آلمظفر، حافظ، شاه شجاع . مقدّمه در زمينه شناخت حكومتهايي، مانند آلمظفر و تماميحكومتهايي كه در دورة بين سقوط ايلخانان تا ظهور تيمور به وجود آمدند، بايد به رشد كيفي و كمّي منابع تاريخي توجه كرد. در بيشتر اين منابع، حوادث و رويدادهاي سياسي جنگها، درگيريها و اختلافات خانوادگي در بين اعضاي خاندانها حتي با جزئيترين امور آن بررسي شده است، با اين حال مطالب يافتهشده در اين زمينه به يكي دو نفر از اعضاي يك سلسله يا خاندان محدود ميگردد، و در مورد بقيه اعضاي خاندان فقط مسائل سياسي بيان گرديده است. اما برخي از خاندانها در اين دوران فترت نقش فرهنگي و تمدني در جامعه اسلامي آن روز داشتهاند در اين مقاله سعی شده است با برسی تحلیلی اشعار حافظ علت مح وثنا حافظ در مورد اکثر حاکمان ال مظفر و در برخی موارد ذم و سرزنش شخصیتهای همچو مبارز الدین فرمانروای بزرگ ال مظفر، دوتسی و مراودت خاص با شاه شجاع جواب پیدا کنیم . اگر چه در زمینه تاریخ ال مظفر برسی های شده و کتابهای همچو تاریخ ال مظفر تالیف محمود کتبی و تاریخ ال مظفر تالیف حسیت قلی و کذالک تاریخ مغول عباس اقبال که اطلاعاتی حایز اهمیت در مورد ال مظفر در ان به چشم می خورد و همچنین تاریخ محلی تاریخ یزد تالیف جعفری در ان از اقدانات ال مظفر در اباد کردن شهر امده است و ما در این جستار از منابع یاد ...
خداوندگار شعر و عشق مولانا ( کودکی -جوانی- و تولد دوباره ی مولانا)
مولانا جلال الدين محمد بلخي (مولوي) نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.دوران کودکی در سایه پدر بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد.دوران جوانی پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک 5 سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.آغاز شیدایی تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:" شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد." اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست. هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید : گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟ آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن ...
شرح غزل بهار عمر حافظ
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات بحر غزل: مضارع مثمن اخرب مکفوف مقصور این غزل ، بدون ایهام و ونکات و اصطلاحات عرفانی ودر قالب مضامین عاشقانه ساخته و پرداخته شده و حاصل ایام شباب شاعر و به ظن قوی در زمان شاه شیخ ابواسحاق سروده شده است. در این غزل هیچ اثری از گرفتاری و اندوه وناراحتیهای روحی شاعر منعکس نشده و همین امر دلالت بر این دارد که این شعر در زمان جوانی ودوره آسایش شاعر یعنی حکومت ابو اسحاق سروده شده است. حافظ از آن دسته از شعرایی است که گفتار او آیینه ضمیر اوست و در هر قالب و هر زمینه که شعری سروده اثرات روحی او در آن برهه از زمان در کلامش باز تاب وانعکاس محسوسی دارد. سبک شناسان با مطالعه اشعار ایام جوانی هر شاعر و طرز به کار گیری مضامین و تکیه کلامهای او وپیگیری در اشعار بعدی ، تا حد زیادی می توانند صحت انتساب شعر یا غزلی را به شاعر مدلّل دارند بعنوان مثال در این غزل (اشک چون باران و برق جهنده عمر)و ( می صبوح و شکر خواب بامداد و ( بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر) را حافظ بعداً در مراحل مختلف عمر به کرات و هر دفعه به نحوی بازگو کرده است. غزل(253) ای خُــــــرّم از فــروغ رخـت لالـــهزار عـمـر باز آ کـه ریـخـت بـی گل رویـت بـهـار عـمـر از دیده گر سِـرَشک چو باران چکد رواست کـانـدر غـمـت چـو بـرق بـشد روزگار عـمـر این یکدو دم که مهلت دیـدار ممکـن ست دریـاب کـار مـا کـه نـه پـیـداست کار عـمـر تا کی مـی صـبـوح و شَـکـرخواب بامداد ؟! هُشیار گرد،هان؛ که گـذشت اختیار عـمـر دي در گُـذار بـود و نـظـر ســوی مـا نـکــرد بـیـچـاره دل، که هیچ نـدیـد از گـذار عـمـر انـدیـشـه از مـحیـط فـنـا نیست هر که را بـر نـقـطـهی دهـان تـو بـاشـد مـدار عـمـر در هر طرف ز خیل حوادث کمینگهیست زان رو عـنـان گسسته دوانـد سـوار عـمـر بی عمر زنـدهام من و این بسعجب مـدار روز فـراق را کـه نـهـد در شـمـار عـمـر ؟! حـافــظ ؛ سخن بـگوی کهبرصفحهی جهان ایـن نـقـش مـانــَد از قـلمت یـادگار عـمـر شرح اول 1- (خرّم = سرسبز،شاد وشاداب - فروغ = پرتو، نور - لالهزارعمر = اضافه تشبیهی - گل روی = اضافه تشبیهی - بهار = شکوفه ، بهارنارنج =شکوفه نارنج) "فروغ"فارسی است و چون در فارسی "غ" نداشتهایم اصل آن "فروز" بوده به معنی نور و روشنایی ، حافظ جاهای دیگر هم "فروغ چهره" را آورده است : «این همه عکس می و نقش نگارین که نمود / یک فروغ رخ ساقی ست که در جام افتاد» یا «هر دو عالم یک فروغ روی اوست / گفتمت پیدا و پنهان نیز هم» . معنی بیت : ای معشوقی که زندگی از پرتو چهرهی تو شاداب و سرسبز است ؛ باز گرد که بدون ...