شعری از عبدالله روا
شعری در وصف آقای روا
هرچه اندیشی پذیرای فناستآنک در اندیشه ام ناید رواستلیک جانانی که چوپانش رواستگرگ را آنجا امید و ره کجاستچون یکی موی سیه کان وصف ماستنیست بر وی شیخ و مقبول رواستکی شود پوشیده راز چپ و راستبر دلی کو در تحیر با رواستگر تو گویی کان صفا فضل رواستنیز این توفیق صیقل زان عطاستگفت گر چه هر سعادت از رواستزانک هر طالب به مطلوبی سزاست
مصاحبه تبیان با عبدالله روا
تبیان: مثل همه ی مصاحبه از خودتان بگویید و کارهایتان. ** من عبدالله روا هستم و اصلیتم به شهر بروجن بر می گردد. در استان چهار محال و بختیاری .مشخصه اش این است که بلندترین شهر ایران است از نظر ارتفاع به بام ایران هم مشهور است. 27 سالم است و متولد 5 اسفند 1364 هستم. لیسانس حقوق دارم .اصفهان تحصیل کردم الان در مرحله پایان نامه کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی هستم دانشگاه شهید بهشتی. چهار تا خواهر و برادر دارم ومن فرزند ارشد هستم. فرزند شهید هستم پدرم معلم بودند و بسیجی داوطلب که در بهمن 65 در کربلای پنج شملچه به شهادت رسید 11 ماهه بودم. و خوب من الان افتخار فرزند شهید بودن دارم. بعد از آن حدود چهار پنج سالگی من مادر من با یکی از همرزم های ایشان ازدواج کردند و چهار خواهر و برادر عزیزم از پدر خوانده ام هستند . تبیان: پس جمله ی معروف شما که انتهای برنامه می گویید :« بابا ها رو ببوسید» به همین علته؟ ** یکی از دلایلش هم همین است. اتفاقا خیلی روی این بحث شده است .اولا شاید پدرها به علت اینکه کمتر در خانه هستند و حجب و حیایی که بین آن ها و بچه ها هست ، وقتی بچه ها بزرگ می شوند ،کمتر آن ها را می بوسند. ثانیا : من که نمی توانم بگویم از طرف من ،مامان ها رو....اما این اصلا به این معنی نیست که با مادر ها خوب نیستم. اما به قول حسین منزوی : آنچه پیش رو داری من به پشت سر دارم .حالتی است که من حالا دارم. شاید بعضی ها دیده باشید یا خودتان مبتلا به این مسئله باشید که اصلا ابا دارند به باباهاشون نزدیک بشوند یا باباهاشون را ببوسند حتی. حالا بوسیدن که یه مجازی از محبت کردن یا محبت گرفتن ولی خوب خیلی از این مسئله ابا دارند من خیلی حسرت به دلم بعضی ها که این فرصت ها را از دست دادند و مطمئنم که این حسرت به دلی برای خیلی از کسانی که این فرصت را دارند و ازآن استفاده نمی کنند ، پیش خواهد آمد. من میگویم شاید این یک تلنگری باشد. خیلی ها هم میان برای من پیغام می گذارند ، کامنت میگذارند، به من ایمیل می زنند که بعد از اینکه شما گفتید من رفتم بابام را بوسیدم پدرم تعجب کرد. یک شعر دفاع مقدسی هست از عظیم زارع از استان فارس از دوستان خود من هم هست درباره دختر بچه ای است که با بابای مفقود الاثرش داره صحبت می کنه یک عکس توی قابه. اواسط شعرش میگه که شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی/ جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی/ عیبی ندارد/ خاک هم باشی قبول است/ یک چفیه ویک ساک هم باشی قبول است/ تنها تلاشش انتظار است و سکوت است/ پروانه ای که توی تار عنکبوت است/ امشب عروسی می کنم جای تو خالی/ پای قباله جای امضای تو خالی/ ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش / یک بار هم بابای معلوم الاثر باش.تبیان : ارتباط ...
سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
سلااااااااااااااااااااااااااااااااممممممممممخوبید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اومدم ازتون حلالیت بطلبم فردا با مدرسمون عازم مشهد مقدسم بر و بچ حلالم کنید!!!!!!!!!!راستی چقد بده که برنامه تولیدیه ولی اشکال نداره مهم اینه که ما چه جوری برنامه تولیدی رو نگاه کنیم!!!!!!!امروز دلم یهو هوایی شیشتاییا شد قدمت این وبلاگ میرسه به فرش سپید !!!!!!!! یادش بخیر پ.ن:ببخشید که خیلی بهتون سر نمیزنم آخه درسام سنگینه ماهم هم رشته ی آقای روائیم دیگه(انسانی) ایشون میدونند چقد سخته!!!!!!!!!!!پوزش مواظب خودتون دلتون خوبیهاتون باشیدیاعلی
مصاحبه با تبیان
تبیان: مثل همه ی مصاحبه از خودتان بگویید و کارهایتان. ** من عبدالله روا هستم و اصلیتم به شهر بروجن بر می گردد. در استان چهار محال و بختیاری .مشخصه اش این است که بلندترین شهر ایران است از نظر ارتفاع به بام ایران هم مشهور است. 27 سالم است و متولد 5 اسفند 1364 هستم. لیسانس حقوق دارم .اصفهان تحصیل کردم الان در مرحله پایان نامه کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی هستم دانشگاه شهید بهشتی. بقیه در ادامه مطلبچهار تا خواهر و برادر دارم ومن فرزند ارشد هستم. فرزند شهید هستم پدرم معلم بودند و بسیجی داوطلب که در بهمن 65 در کربلای پنج شملچه به شهادت رسید 11 ماهه بودم. و خوب من الان افتخار فرزند شهید بودن دارم. بعد از آن حدود چهار پنج سالگی من مادر من با یکی از همرزم های ایشان ازدواج کردند و چهار خواهر و برادر عزیزم از پدر خوانده ام هستند . تبیان: پس جمله ی معروف شما که انتهای برنامه می گویید :« بابا ها رو ببوسید» به همین علته؟ ** یکی از دلایلش هم همین است. اتفاقا خیلی روی این بحث شده است .اولا شاید پدرها به علت اینکه کمتر در خانه هستند و حجب و حیایی که بین آن ها و بچه ها هست ، وقتی بچه ها بزرگ می شوند ،کمتر آن ها را می بوسند. ثانیا : من که نمی توانم بگویم از طرف من ،مامان ها رو....اما این اصلا به این معنی نیست که با مادر ها خوب نیستم. اما به قول حسین منزوی : آنچه پیش رو داری من به پشت سر دارم .حالتی است که من حالا دارم. شاید بعضی ها دیده باشید یا خودتان مبتلا به این مسئله باشید که اصلا ابا دارند به باباهاشون نزدیک بشوند یا باباهاشون را ببوسند حتی. حالا بوسیدن که یه مجازی از محبت کردن یا محبت گرفتن ولی خوب خیلی از این مسئله ابا دارند من خیلی حسرت به دلم بعضی ها که این فرصت ها را از دست دادند و مطمئنم که این حسرت به دلی برای خیلی از کسانی که این فرصت را دارند و ازآن استفاده نمی کنند ، پیش خواهد آمد. من میگویم شاید این یک تلنگری باشد. خیلی ها هم میان برای من پیغام می گذارند ، کامنت میگذارند، به من ایمیل می زنند که بعد از اینکه شما گفتید من رفتم بابام را بوسیدم پدرم تعجب کرد. یک شعر دفاع مقدسی هست از عظیم زارع از استان فارس از دوستان خود من هم هست درباره دختر بچه ای است که با بابای مفقود الاثرش داره صحبت می کنه یک عکس توی قابه. اواسط شعرش میگه که شاید تو هم شرمنده یک مشت خاکی/ جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی/ عیبی ندارد/ خاک هم باشی قبول است/ یک چفیه ویک ساک هم باشی قبول است/ تنها تلاشش انتظار است و سکوت است/ پروانه ای که توی تار عنکبوت است/ امشب عروسی می کنم جای تو خالی/ پای قباله جای امضای تو خالی/ ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش / یک بار هم بابای معلوم ...