شعرهای مادرانه
شعرهای كوتاه همراه با عكس هاي عاشقانه
صدای قلب نیست ..صدای پای توست که شب ها در سیـــــ ــنه ام میدوی ..کافیست کمی خسته شویکافیست بایستی .. فاصلهخط عابر پیاده ندارددست مرابگیر و از آن رد کنهر روز تكراريستصبح هم ماجرای ساده ایستگنجشکها بی خودی شلوغش می کنندعمر من قد نميدهدبه سفرت بگو كوتاه بيايدرد پاهایم را پاک می کنمبه کسی نگوییدمن روزی در این دنیا بودم.خدایامی شود استعـــــفا دهم؟!کم آورده ام ...! آن شب ...که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...تماشا می کرد ... آن شب که شب پره ها ..عاشــقـــانه تر .. نــــور را می جســـتند ...! و اتاقم .. سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !دانستم..تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!من کویر خسته ام تویی نم نم باروندلم برات تنگ شده کجایی ای مهربون . . این روزهاآب وهوای دلم آنقدر بارانی ستکه رخت های دلتنگیم رافرصتی برایخشک شدن نیستهمیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...نـ ماندن ِ تو ......کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـو خبــری مـی داد ازنـ رفتن ِ تـــو ..کاش میدانستیلحظه هایمبی تو تنهاست....امید وصــل تـــو نگذاشت تا دهـــم جان راوگـــر نه روز فراق تـــو مردن آســـان بودمن اگه خدا بودم...اینقدر هوای دو نفره رو به رخ تک نفره ها نمیکشیدم..." بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..بـه بند بند وجود تــو بستــه استـــــ ــــ ـبا این همه بنــدچه قـــــ ـــ ـدر از هم دوریـــــــ ــــ ـم" ..هوایت که به سرم می زنددیگر در هیچ هوایی،نمی توانم نفس بکشم!عجب نفس گیر استهوایِ بی توئی! میدانی تنهایی کجایش درد دارد !!؟انکارش ... من تو را نمی سرایم !.. تو ... خودت در واژه ها می نشینی ..! خودت قلم را وسوسه می کنی !! و شعر را بیدار می کنی !! انگـــارآخرین سهــــــ ــــ ــم ما از همهمین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ .. در بدرقــــــه چشمان تو نميتوان غربت را فراموش كرد وكوچــــــه سرارسر ميشود از وداعي عاشقانــــه...دلِ سبــــــزم را گــــــ ــــ ـره زد ..و رفتـــــــ ــــ ــ تا بـــــــه آرزوهـــایش برســــد ..گـل یا پــوچ؟دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــنبگذار فقط تصــــــور کنم ..که در دستانتــــبرایـــم کمی عشق پنهـــان است ..سر آن ندارد امشب که برآید آفتابیچه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی" تـــو "دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ،کلمه ی کـــوتاهیکـــــ ـــ ـه برای گفتنش ..جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید وناتمـــــ ــــ ــام ماند ..*حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!حمـاقـت یـعنـی مـن کـهاینقــدر میــروم ...
سلیقهات خوبه؟
نرگس دارد نقاشی میکشد. زیرلب چیزهایی میخواند. صورتش را در هم کرده و احساساتی شده. میروم ببینم چه چیزی این همه تحت تاثیرش قرار داده. سرم را میبرم جلو... دارد یکی از شعرهای توی موبایل من را میخواند. یکی از همان مزخرفاتی که گاهی برای خودم میگذارم. از آن چیزهایی که خودم میدانم چرت و پرت است و برای بچهها نمیگذارم. حالا نرگس دارد همان را میخواند. نه با صدا و لحن خواننده بدصدای محبوب من، با صدای من. با احساساتی که لابد در صورت و صدای مادرش بوده. * روز اولی که صدای این خواننده را شنیدم، معتقد بودم دیوانه است کسی که چنین چیزی را گوش بدهد. بعد کمکم عادت کردم. سیدی هی در دستگاه پخش ماشین پخش میشد و بعد از مدتی این من بودم که علاقمند شده بودم. بعد آلبومهای دیگرش را هم گرفتم و شد خواننده محبوب. سلیقهام عوض شده بود. * قبلترها، وقتی این قدر از نزدیک با پدیدهای به نام "تربیت" مواجه نشده بودم، فکر میکردم "علاقه" یک موضوع ذاتی است. این که من به موسیقی علاقه داشته باشم یا نه، این که سینما من را به سمت خودش بکشاند یا نه، این که خوره کتاب شوم یا نه، تماما ذاتی است و محیط، کار چندانی نمیتواند برایش بکند. البته که هوش ذاتی هم وجود دارد، اما "سلیقه" یک چیز قابل تغییر است. "زیبایی" و "خوبی" یک مفهوم قابل تغییر در ذهن من است. و "تبلیغات" چیزی است که این مفاهیم را میتواند عوض کند. از خودم میپرسم: تبلیغات چه برنامهای برای کودک من چیده؟ خود من تبلیغ چه چیزی را دارم میکنم؟ صدای چه چیزی در خانه ما میآید؟ در مورد چه چیزهایی حرف میزنیم؟ چی میخوریم؟ چی میپوشیم؟ تفریحمان چیست؟ عشقمان چیست؟ * یکی از این بازیگرهای قدیمی داشت میگفت بچه که بوده، مادرش هر جمعه میبردش سینما. حالا او بازیگر حرفهای و قدیمی سینما شده. چون عادت کرده به زیبایی سینما. چون سینما خوب بوده در ذهنش، بعد هم تلاش کرده و به آن رسیده. جمعههای کودک من به چه کاری میگذرد؟ "خوب" جمعههای ما کجاست؟
یه شعر مادرانه از مادر مهربانم ......................
امروز مادرم یه شعر روی کاغذ نوشت خوشم اومد گفتم بزارمش توی وبلاگ تا شماهم اگه خوشتون بیاد و لطف کنید ونظر بدید حرفها دارد دل تنگم کسی نیست همراه و همگامم گر حرف دل با سنگ گویم آب شود گر به کوه گویم خاک شود ندارد این دل تنگ چاهی که گویم به آن سخن دل تا خالی از آب شود
عشق مادرانه
عشق مادرانهچند سال پیش ، در یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد. مادر وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد . پسرش سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت ، " این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند." گاهی مثل یک کودک قدرشناس خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بده خواهی دید چقدر دوست داشتنی هستند
عشق یعنی مادر
مادر، ای پــرواز نــــرم قـــاصدک مادر، ای معنای عشق شاپرک ای تـمام نـاله هـــایت بی صدا مـــادر ای زیباترین شــعر خــدا مادر! تو کتاب همیشه گشوده ایثاری. تو در مزرعه زندگی مان بذر سپیده و مهر می کاری. تو چون آسمان زلالی و چون باران بخشنده. مادر قامت تو قیامت عشق است. ای سرافرازترین سرو ِ سایه گستر زندگی ام. در وصف تو، کلمات عقیمند و واژگان محدود. مادر! ای خوب ترین، ای رئوف ترین سرچشمه مهربانی ها، ای ساکن کوی مهتاب، ای آب و آیینه و آفتاب، نام بلندت جاودان و کتاب وجودت به شیرازه امن و امان خداوندی استوار و تلاش بی شائبه ات در بارگاه الهی پذیرفته باد. مادر! تو سلطان شهر عشقی. عاشقان همه پیش چشم همیشه بیدار تو شرمنده اند. تو کانون وفا و سرچشمه ای همه ای محبتهایی! مادر! اگر ذره ذره ای وجودم زبان در آورند آیا خواهم توانست مهربانیهای مادرانه ای تورا سپاس گویم! مادر! تو مادری. هیج واژه ای زیباتر و پرمعنی تر از مادر نمی تواند ترا توصیف کند مادر! همین. برگرفته:http://g171.mihanblog.com تقدیم به همه مادران عزیزی که ساکنان بهشتی این کره ای خاکی اند.
لالایی ها نخستین شعرهای نانوشته ی زنان ایرانی
شماره ی نوشته: ٨ / ١٨<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> پيرايه يغمايی لالایی ها نخستینشعرهاینانوشته ی زنان ایرانی «لالايی» نخستين پيمان آهنگين و شاعرانه ای است که ميان مادر و کودک بسته می شود. رشته ای است، نامريی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پويد و تاثير جادويی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گيرد. رشته ای که حامل آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و اين آرزوها آن چنان بی تشويش و ساده بيان می شوند که ذهن شنونده در اين که آن ها آرزو هستند يا واقعيت، بی تصميم و سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود. «لالايی» ها از جمله ادبيات شفاهی هر سرزمينی هستند، چرا که هيچ مادری آن ها را از روی نوشته نمی خواند و همه ی مادران بی آن که بدانند از کجا و چه گونه، آن ها را می دانند. انگار دانستن لالايی و لحن ويژه ی آن از روز نخست برای روان زن تدارک ديده شده است.زن مادر باشد يا نباشد، لالايی و لحن زمزمه ی آن را بلد است و اگر زنی که مادر نيست در خواندن آن ها درنگ می کند، برای اين است که بهانه ی اصلی خواندن را فراهم نمی بيند، اما بی گمان اگر همان زن بر گاهواره ی کودکی بنشيند، بی داشتن تجربه ی قبلی، بدون اين که از زمينه ی شعر و آهنگ خارج شود، آن ها را به کمال زمزمه می کند. گوِيی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم می کند که گوشه ای از ذهنش را برای فراگيری اين ترانه های ساده، سفيد بگذارد.شايد بتوان گفت که لالايی ها طيف های رنگارنگی از آرزوها، گلايه ها و نيايش های معصومانه ی مادرانه هستند که سينه به سينه و دهان به دهان از نسل های پيشين گذشته تا به امروزيان رسيده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده اند، به گونه ای که تا کنون هيچ ترانه ی ديگری نتوانسته جایشان را بگيرد.در حقيقت لالايی ها - اين ديرپاترين ترانه های فولکلوريک - آغاز گاه ادبيات زنانه در پای گاهواره ها هستند که قدمت شان ديگر تاريخی نيست، بلکه باستان شناختی است. از دو بخشی که هنگام خواندن يک لالايی به دست می آيد، يعنی آهنگ و شعر، آهنگ به کودک می رسد و شعر از آن مادر است. زيرا آن چه از نظر شنيداری برای کودک گاهواره ای دارای بيش ترين اعتبار است. ضرب آهنگ لالايی است، وگرنه همه می دانيم که شعر لالايی زبان فاخری ندارد و تازه اگر هم داشته باشد کودک گاهواره ای آن را دريافت نمی کند. تنها زمزمه و لحن گيرای مادر است که به کودک لذت می دهد و او را می خواباند. مادر چه خوش صدا باشد و چه نباشد، کودک با زمزمه ...
قالب زلال عروضی
قالب زلال مدتی است که در اینترنت ترویج می شود. این قالب شعری توسط آقای دادا بیلوردی معرفی و ترویج می شود. البته تعدادی از دوستان دنیای مجازی نیز به این جرگه وارد شده اند و در این قالب طبع آزمایی کرده اند. اما دو نکته قابل توجه در این قالب این است که : 1. این قالب برای طبع آزمایی و سرودن گاه گاه خوب است. چون از نوعی تفنن ادبی بهره می برد. اما من هیچ شاعر مطرحی را ندیده ام که فقط و فقط در یک قالب شعر بسراید و همه عمر خود را صرف تفنن ادبی کند. 2. من در میان شعرهای زلال که دیده ام ، شعرهای جاندار و خیلی قوی و خوب نیافته ام . شاعران مطرح نیز، علاقه ای به این قالب نشان نمی دهند. شاید مهم ترین دلیل آن ، همین تفننی بودن آن باشد همچنین شاعران نمی خواهند خود را در یک قالب شعری محدود کنند. مطرح کردن و تعریف و تمجید بسیار ، از شاعران تازه کار که نیاز به تلاش بیشتر دارند و در این قالب شعر می گویند، به نوعی تضعیف این کار را به دنبال دارد. البته تلاش تعداد کمی از شاعران حرفه ای نیز در این قالب ستودنی است.با توجه به این دو نکته ، لازم است از ابتدا زحمات بی وقفه دوست عزیز دادا بیلوردی تشکر کنم که توانسته این قالب را در آن سوی مرزهای ورارودان نیز بشناساند. اما این نکته دوستانه را نیز تذکر بدهم که هر شعر زلالی ، هر چند ضعیف و متوسط را ، برای ترویج این قالب ، تعریف و تمجید نکنند. زیرا در بسیاری از شعرها ، احساس می شود که شاعر آن ، هنوز تا شاعر حرفه ای شدن راه زیاد دارد. همچنین دوست دارم به دادای عزیز بگویم که شما فردی محترم هستید و برای شاعران احترام قائل هستید ؛ اما اگر از به کار بردن واژه های بزرگ مثل استاد برای شاعران تازه کار پرهیز شود ، بهتر است. بنده هم در این قالب جالب ، طبع آزمایی کردم و چند شعر سروده ام که در زیر می آیند. لذا تمام این نکات از روی دلسوزی بود و این جانب برای ترویج این قالب نو و ابداعی ، مقاله ای نوشته ام که به زودی در یکی از نشریات کودک و نوجوان به چاپ خواهد رسید. با آرزوی موفقیت برای دوست عزیزم دادا بیلوردی.1توی خانه بــاز بــاران با تــرانه با سرود و شعرهای مادرانه می زند دلها جوانه کودکــانه2پرخنـده تر از هر کسی بخشنده تر از آب های این جهان سرزنده تر هرگز ندیــــــدم در جهانچون کودکان3گاه می رودتوی کوفه راه می رودنخل هست و ماه هست و مرد مهربان تا کنار چــــاه می رودماه می رودعمو علوی
مهد کودک
محمد صدرا تا حدود دو سال و نیمگی به شدت وابسته بود و معمولا در نبود من و پدرش حتی اگر چند دقیقه طول می کشید،بی تابی میکرد.تک نوه هم بود وبه شدت تنها..این بود که هرکس به من میرسید پیشنهاد مهد را میداد.توضیح این که چرا مهدکودک را قبول ندارم در یک جواب کوتاه تقریبا غیر ممکن بود.شاید باید تمام مواردی را که در این پست آمده را می گفتم تا بلکه طرف مقابل اندکی از عقیده دیرینه اش کوتاه بیاید.این که بچه ها حداقل تا 3 سالگی به طور فطری خانواده را به هر اجتماع دیگری ترجیح می دهنداین که تحمیل ساعت خواب و تغذیه و حتی آموزشهای مختلف به بچه با امیری 7 سال اول او در تناقض است این که ساعتهای پی در پی مادری نباشد که در ناراحتی های کودک مادرانه- و نه لزوما منطقی- او را دلداری دهد این که یک زن بدون حس غریزی مادری ساعتهای زیادی برای تعداد زیادی بچه مادری کند.(به قول خانم نیلچی زاده چند قلو زایی مدرنیته)این که مادری نباشد که در هنگام نظافت بچه بی منت و بدون بروز اکراه کمک کنداین که در بسیاری از مهدها انواع موسیقی ها ،رقص ها و کارتونهای مورد دار و خشن را به اسم سرگرمی به بچه ها قالب می کننداین که تقریبا هیچ بچه کوچکی عادت نمی کند که در گرما و سرما صبح زود از خواب بیدار شود این که در روزهای سرد پاییز و زمستان، سرما خوردگی های پی در پی بچه های مهد کودک گاهی به عفونت های ریوی و کلیوی منجر می شود(به نقل از دکتر متخصص اطفال)این که به شخصه حجم زیادی از کودکیم در مهد کودک تمام وقت سپری شد و هنوز هم خاطرات تلخ بی پناهی هایم دردعوا با بچه قلدرهای مهد در ذهنم مانده استو...خلاصه که معمولا لبخندی میزدم و میگفتم مهد خوبی پیدا نکرده ام..چند باری که محمد صدرا را یکی دو ساعت همراه خودم به مهدهای مختلف بردم این موارد را به عینه دیدم تا اینکه چند وقت پیش خانه بازی خوبی با مربی خوبی یافتم.حالا چند هفته ای هست که محمد صدرا با اشتیاق تمام 3-4 روز در هفته روزی دو ساعت به خانه بازی می رود.فکر می کنم این 2-3 ساعت بازی با همسالان برای بچه های نسل ما که به شدت تنها هستند و خبری از مهمانی های پشت هم و بازی های پر نشاط انبوه عمه ، عمو ،خاله و دایی زداگان هم نیست،واجب باشد و البته به علت زمان بسیار کوتاه و ذات متفاوت خانه های بازی از مهد کودک های تمام وقت خبری از آن آسیب ها هم نیست .شاید بتوان خانه های بازی را همان کوچه استریل شده کودکی خودمان تعریف کنیم که با بچه های همسایه صرفا شادمانه بازی می کردیم و درخلال این بازی ها انواع مهارتهای ارتباطی و کلامی را نیز می آموختیم،انواع خوبی ها و بدی ها ،انواع ظلمها و مهربانی ها و...همین ها برایم کافی است.اگرچه میدانم که فرزندم ...
بوسه مادرانه
مشتی غزل وکمی ترانه یازمزمه های عاشقانهچون ماه به آسمان شکفتنخورشیدشدن به هرکرانهیاکوه به تیشه برشکستنیاسوز غم ترازبانهیاهمچو هما فرازافلاکیاخاک شدن برآستانهشیرین شدن وسخن نگفتنفرهاد شدن دراین زمانهرفتن به طواف آشناییلیلی صفت وجنون نشانهاینها همه اتفاق خوبی استلیکن نبود بجز فسانهارزانی تو مرا گواراستیک بوسه ناب مادرانه بیرجند 90/7/4