سیمرغ اخوان ثالث
یادمان مهدی اخوان ثالث
به بهانه ی سالگرد درگذشت زنده یاد مهدی اخوان ثالث (04/ 06/ 1369) چهارم شهريورماه سالروز درگذشت مهدي اخوان ثالث است. مهدی اخوان ثالث متخلص به م. امید سال 1307 در مشهد به دنيا آمد. در سال 1327 به تهران آمد و کار خود را با معلمی آغاز کرد و در ادامه به همکاری با مطبوعات، شرکت در کارهای سینمایی و نویسندگی و کار برای برنامههای رادیویی پرداخت. در سال 1330 اخوان «ارغنون»، اولین مجموعه شعر خود، را منتشر كرد و در سال 1338 با انتشار مجموعه شعر «آخر شاهنامه» به شهرت زيادی رسيد. اخوان ثالث از پیشکسوتان شعر نو فارسی است كه به ویژه در عرصهی شعر نو حماسی سردمدار است. اخوان ثالث معتقد بود که قالبهای شعر فارسی همیشه زنده و پوياست و شاعر امروزی میتواند همچنان که در قالبهای نیمايی شعر میسراید، از قالبهای کهن نیز استفاده کند. اخوان را میتوان از نخستین شاعرانی برشمرد که به خوبی به تحلیل شعر نیمایی، به ویژه از لحاظ وزن و قالب پرداخته است. همچنين زبان اخوان، زبانی مستقل و ویژه خود اوست و لحنی حماسی دارد. تعدادي از شاعران و نويسندگان درباره شعر اخوان ثالث اينگونه ابراز نظر كردهاند: جمال میرصادقی، داستاننویس، درباره اخوان گفته است: من اخوان را از «آخر شاهنامه» شناختم. شعرهای اخوان جهانبینی و بینشی تازه به من داد و باعث شد که نگرش من از شعر به کلی متفاوت شود و شاید این آغازی برای تحول معنوی و درونی من بود. نادر نادرپور، شاعر، معتقد بود که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعهای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در همنسلان او و نسلهای بعد گذاشت. هوشنگ گلشیری، داستاننويس، مهدی اخوان ثالث را رندی میداند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. او میگوید، تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیهبندی، ترجیع و تکرار میتوان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات نظیر و جناس و غیره. مهدي اخوان ثالث چهارم شهریورماه سال ۱۳۶۹ در تهران درگذشت و در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد. یادش گرامی و روانش مینوی باد. ارغنون (۱۳۳۰)، زمستان (۱۳۳۵)، آخر شاهنامه (۱۳۳۸)، از این اوستا (۱۳۴۵)، منظومه شکار (۱۳۴۵)، پاییز در زندان (۱۳۴۸)، عاشقانهها و کبود (۱۳۴۸)، بهترین امید (۱۳۴۸)، برگزیده اشعار (۱۳۴۹)، در حیاط کوچک پاییز در زندان (۱۳۵۵)، دوزخ اما سرد (۱۳۵۷)، زندگی میگوید اما باز باید زیست... (۱۳۵۷)، تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم (۱۳۶۸) و گزینه اشعار (۱۳۶۸) از جمله آثار منتشرشدهي اخوان ثالث هستند. به ...
تحلیل شعر باغ بی برگی
باغ بی برگی ( نقد شعر "باغ من" سروده ی مهدی اخوان ثالث) مهدي اخوان ثالث(م. اميد) شاعر پرآوازهي معاصر (1369-1307هـ .ش.) اولين مجموعهي شعر خود را با نام «ارغنون» در سال 1330 شمسي منتشر كرد و پس از قريب چهار دهه فعاليت ادبي، با دفتر «ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم» كارنامهي ادبي خود را بست و يك سال پس از آن براي هميشه خاموش شد. آنچه اخوان را به عنوان شاعري نوگرا و در نوگرايي صاحب سبك معرفي كرد آثاري بود كه در فاصلهي زماني بين اين دو دفتر و به خصوص در دهههاي سي و چهل شمسي پديد آورد. آثاري كه در بين آنها زمستان ( 1335)، آخر شاهنامه (1338) و از اين اوستا ( 1344) از همه مشهورترند و بايد قلههاي شعر اخوان را در اين سلسله جبال جستجو كرد. در سه دفتر ياد شده، اخوان به پيروي از نيما در راهي نو و پر فراز و نشيب قدم نهاد و با شناختي عميق و همهسويه كه نسبت به اين شيوهي تازه پيدا كرده بود در جهت تعالي آن كوشيد و حتي در ساليان بعد با دو اثر بدعتها و بدايع نيما يوشيج(1357) و عطا و لقاي نيما (1361) به تبيين ديدگاههاي نيما و دفاع از شعر نو فارسي پرداخت. طلايهداري و تلاش اخوان در گسترش شعر نو فارسي و رسالت سنگيني كه در دفاع از آن بردوش گرفته بود باعث شد تا در زمان حيات شاعر و هم پس از خاموشي او آثار فراواني در معرفي شعر و شخصيت او نوشته شود. بيشترينهي اين آثار در سالمرگ او ( 1369) در قالب مقاله و در سالهاي پس از آن در قالب كتاب نوشته و منتشر شد.(نك 15، صص 460 – 444) اخوان ثالث در طول زندگي خود مجموعاً ده دفتر شعر سرود (15،ص 440) كه هر كدام نمايانگر گوشههايي از زندگي او و برشهايي از تاريخ معاصر ايران هستند و از اين ميان شهرت و شناسنامهي شاعر بيشتر به دفتر زمستان گره خورده است. اين دفتر يك «زمستان» مشهور دارد و يك «پاييز» كه تحت الشعاع شهرت زمستان كمتر مورد توجه قرارگرفته، اگرچه به لحاظ تركيبسازي و تصويرآفريني بر زمستان برتري دارد و شاعرانهتر از آن است. موضوع اين نوشتار شرح و تفسير شعر پاييزي اخوان است كه «باغ من» نام دارد و در بررسي آن به مناسبت نگاهي هم به «زمستان» خواهيم داشت. ابتدا متن شعر آورده ميشود سپس از زواياي گوناگون به تحليل وتفسير آن مي پردازيم: آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستين سرد نمناكش. باغ بي برگي، روز و شب تنهاست، با سكوت پاك غمناكش. ساز او باران ، سرودش باد جامهاش شولاي عرياني ست ور جز اينش جامهاي بايد، بافته بس شعلهي زر تار پودش باد. گو برويد يا نرويد هر چه در هر ...
اخوان ثالث
قصه ی شهر سنگستان دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در ردامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با هم دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم دو تنها رهگذر کفتر نوازشهای این آن را تسلی بخشتسلیهای آن این نوازشگر خطاب ار هست : خواهر جان جوابش : جان خواهر جان بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش نگفتی ، جان خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند شبانی گله اش را گرگها خورده و گرنه تاجری کالاش را دریا فروبرده و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها سپرده با خیالی دل نه ش از آسودگی آرامشی حاصل نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها اگر گم کرده راهی بی سرانجامست مرا به ش پند و پیغام است در این آفاق من گردیده ام بسیار نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را نمایم تا کدامین راه گیرد پیش ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها رهایی را اگر راهی ست جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهیپناه آورده سوی سایه ی سدری ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست نشانیها که در او هست نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند همان بهرام ورجاوند که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست هزاران کار خواهد کرد نام آور هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه پس از او گیو بن گودرزو با وی توس بن نوذر و گرشاسپ دلیر شیر گندآور و آن دیگر و آن دیگر انیران فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خک اندازند بسوزند آنچه ناپکی ست ، ناخوبی ست پریشان شهر ویرام را دگر سازند درفش کاویان را فره و در سایه ش غبار سالین از جهره بزدایند برافرازند نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست گرش نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپای بیغاره ببنیش ، روز کور شوربخت ، این ناجوانمردی ست نشانیها که دیدم دادمش ، باریبگو تا کیست این گمنام گرد آلود ستان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان تواند بود کو باماست گوشش وز خلال پنجه بیندمان نشانیها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست و از بسیارها تاییبه رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ...
مهدی اخوان ثالث
قصه ی شهر سنگستان دو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگنان در ردامن کوه قوی پیکر دو دلجو مهربان با هم دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزبان با هم دو تنها رهگذر کفتر نوازشهای این آن را تسلی بخشتسلیهای آن این نوازشگر خطاب ار هست : خواهر جان جوابش : جان خواهر جان بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش نگفتی ، جان خواهر ! اینکه خوابیده ست اینجا کیست ستان خفته ست و با دستان فروپوشانده چشمان را تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز کورا دوست می داریم نگفتی کیست ، باری سرگذشتش چیست پریشانی غریب و خسته ، ره گم کرده را ماند شبانی گله اش را گرگها خورده و گرنه تاجری کالاش را دریا فروبرده و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها سپرده با خیالی دل نه ش از آسودگی آرامشی حاصل نه اش از پیمودن دریا و کوه و دشت و دامانها اگر گم کرده راهی بی سرانجامست مرا به ش پند و پیغام است در این آفاق من گردیده ام بسیار نماندستم نپیموده به دستی هیچ سویی را نمایم تا کدامین راه گیرد پیش ازینسو ، سوی خفتنگاه مهر و ماه ، راهی نیست بیابانهای بی فریاد و کهساران خار و خشک و بی رحم ست وز آنسو ، سوی رستنگاه ماه و مهر هم ، کس را پناهی نیست یکی دریای هول هایل است و خشم توفانها سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب و ان دیگر بسی زمهریر است و زمستانها رهایی را اگر راهی ست جز از راهی که روید زان گلی ، خاری ، گیاهی نیست نه ، خواهر جان ! چه جای شوخی و شنگی ست ؟غریبی، بی نصیبی ، مانده در راهیپناه آورده سوی سایه ی سدری ببنیش ، پای تا سر درد و دلتنگی ست نشانیها که در او هست نشانیها که می بینم در او بهرام را ماند همان بهرام ورجاوند که پیش از روز رستاخیز خواهد خاست هزاران کار خواهد کرد نام آور هزاران طرفه خواهد زاد ازو بشکوه پس از او گیو بن گودرزو با وی توس بن نوذر و گرشاسپ دلیر شیر گندآور و آن دیگر و آن دیگر انیران فرو کوبند وین اهریمنی رایات را بر خک اندازند بسوزند آنچه ناپکی ست ، ناخوبی ست پریشان شهر ویرام را دگر سازند درفش کاویان را فره و در سایه ش غبار سالین از جهره بزدایند برافرازند نه ، جانا ! این نه جای طعنه و سردی ست گرش نتوان گرفتن دست ، بیدادست این تیپای بیغاره ببنیش ، روز کور شوربخت ، این ناجوانمردی ست نشانیها که دیدم دادمش ، باریبگو تا کیست این گمنام گرد آلود ستان افتاده ، چشمان را فروپوشیده با دستان تواند بود کو باماست گوشش وز خلال پنجه بیندمان نشانیها که گفتی هر کدامش برگی از باغی ست و از بسیارها تاییبه رخسارش عرق هر قطره ای از مرده دریایی نه خال است و نگار آنها که بینی ، هر یکی داغی ...
اخوان ثالث
از تهی سرشارمجویبار لحظه ها جاریستچون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگدوستان و دشمنان را می شناسم منزندگی را دوست می دارم مرگ را دشمنوای، امّا با که باید گفت این؟ من دوستی دارمکه به دشمن خواهم از او التجا بردنجویبار لحظه ها جاری...
پاسخ ماندگار اخوان ثالث به فروغ فرخزاد
مرتضی امیری اسفندقه، شاعر و دبیر علمی انجمن ادبی «امین» بهترین نمونه شعر توحیدی معاصر در قالب كلاسیك را سروده اخوان ثالث معرفی كرد.به گزارش آینده؛ او كه مسوولیت برپایی نخستین كنگره شعر توحیدی كشور را به عهده دارد،در سرای اهل قلم گفت: فروغ فرخزاد شعری دارد و آن این است «تنها صداست كه می ماند» این شعر فروغ فرخزاد توسط مهدی اخوان ثالث پاسخ داده شد این گونه كه «تنها خداست كه می ماند» كه یكی از آثار ماندگار ادب توحیدی معاصر است....تنها صداست كه می ماند فروغ فرخزادتنها صداست كه می ماندچه می تواند باشد مردابچه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فاسدافكار سردخانه را جنازه های باد كرده رقم می زنند .نامرد ، در سیاهیفقدان مردیش را پنهان كرده استو سوسك ....آهوقتی كه سوسك سخن می گوید .چرا توقف كنم؟همكاری حروف سربی بیهوده ست .همكاری حروف سربیاندیشه ی حقیر را نجات خواهد داد .من از لاله ی درختانمتنفس هوای مانده ملولم میكندپرنده ای كه مرده بود به من پند داد كه پرواز را بخاطربسپارمتنها صداست كه می ماندچرا توقف كنم،چرا؟پرنده ها به ستوی جانب آبی رفته اندافق عمودی استافق عمودی است و حركت : فواره وارو در حدود بینشسیاره های نورانی میچرخندزمین در ارتفاع به تكرار میرسدو چاههای هواییبه نقب های رابطه تبدیل میشوندو روز وسعتی استكه در مخیله ی تنگ كرم روزنامه نمیگنجدچرا توقف كنم؟راه از میان مویرگ های حیات می گذردكیفیت محیط كشتی زهدان ماهسلول های فاسد را خواهد كشتو در فضای شیمیایی بعد از طلوعتنها صداستصدا كه ذوب ذره های زمان خواهد شدچرا توقف كنم؟مرحوم استاد اخوان ثالث در جواب و یا در راستای شعر معروف مرحوم فروغ فرخزاد و دو سال پس از مرگ وی، تنها خداست كه می ماند را با نثری خاص سرود.صدا؟ یا خدا؟ مهدی اخوان ثالثگاه از خیال و خلوت ِخود پرسمكآن چیست، یا چه هاست كه می ماند؟از كائنات حسی و عقلی چیستگیرم دروغ و راست كه می ماند؟وز اَمر و خلق ِ عالم و آدم چیستكآن نز در ِ فناست كه می ماند؟ز اجرام ِ چرخ ، روشن اگر ، تاریكتا چند و چند تاست كه می ماند؟از جنبش و سكون، كه دو آیین استتا خود چه مقتضاست كه می ماند؟وز آن سه روح ِ مادر، آیا حسیا نطق یا نماست كه می ماند؟چار اُسطُقُس و شش جهت ونُه بامز ایشان امان كراست كه می ماند؟آیات روشنایی و زیبایی،یا زشتی و دجاست كه می ماند؟شب، با خیام ِ ظلمت ِ صد تویشیا روز و روشناست كه می ماند؟ارواح آبها و زلالیهایا غلظت و غظاست كه می ماند؟زاغ ِ پلید و خاك ِ سیه ، یا آنكسیمرغ و كیمیاست كه می ماند؟سنگ و سفال ِ تیره دل و سفلهیا درّ ِ پر بهاست كه می ماند؟روح ِ گل و روایح ِ جان پروریا سیر و گندناست كه می ماند؟دیهور ...
نگاهی به شعر سنگستان سروده¬ی مهدی اخوان ثالث
نگاهی به شعر سنگستان سرودهی مهدی اخوان ثالث به وسیله ی علی اصغر زارعی شهر سنگستان ایران است، میهن است، وطن است، سرزمین مادری است، سرزمین پدری است، کشوری است که شاهراههای گذشته از آن می گذرد، مرز و بومی که دست تطاول بیگانه در آن از عادیترین عادیات هم عادیتر است، خاکی است که از بیداد انیران شکوهها دارد و از ستم های فرنگ و ترک و تازی با شکسته بازوان میترا شکایت میکند. «خوشبخت آبادی» است که به « نومیدی خود معتاد» است. قصر زر نگاری است که ساکنانش هر لحظه چشم می مالند که شاید از یوق دقیانوس رسته اند « لیک بی مرگ است دقیانوس ؛ وای وای افسوس» . آزادی، دروغ زشت و مشهور بزرگی است خاص این آرمانشهر. وقتی که این چنین است، اندیشه ی شکست و نامیدی و نفی حرکتِ شاعر لبه ی تیز اعتراض خود را به سوی اصل حرکت می گیرد و به شعر سنگستان میرسد که یک نفی و انکار ناب است. محمد مختاری در کتاب انسان در شعر معاصر می نویسد: در شهر سنگستان کبوتران اشارت گو همه ی راه ها را دور از رستگاری می دانند. نه سوی شرق راه رستگاری است و نه سوی غرب؛ راه های دیگر نیز یا به دوزخ ، یا به زمهریر می انجامد. این مقوله از یک دوره ی تاریخی ، یک رویداد سیاسی، یا یک اقلیم جغرافیایی معین بس فراتر است؛ شهزاده ی شهر سنگستان همان بهرام ورجاوند را ماند، که در باور ایرانی، پیش از رستاخیز خواهد خاست؛ و رستگاری این قوم را فراخواهد آورد؛ و همراه با دیگر امشاسپندان به یاری انسان خواهند شتافت؛ تا اهریمنان را فرو کوبند. و ای دریغ و افسوس که این ها همه از سر طعن و مسخره است، و چنان نیرو مند است که نه تنها کار دیروز و امروز را نفی می کند و بی نتیجه می داند ، بلکه آن چه برای آینده هم نوید داده شده است را از هم اکنون لغو و هجو و به بن بست رسیده می داند. خواه از تقدیر خواه از شیطان و خواه از خدا، از شهر سنگستان هیچ ندایی بر نخواهد خاست. آن یکی هم که سنگ نشده انگار برای اثبات ناامیدی مانده است. نه پر سیمرغ یاریش خواهد کرد و نه هفت جاوید ورجاوند؛ انگار این مقدسان از سنگشدهگی انسانیت به تنهایی خو گر شده اند. اما این نومیدی پیش از آن که صحنه را به کلی به بیهودگی و پوچی ابدی بسپارد، در پی اثبا ت تنهایی بشر و بویژه انسان ایرانی است؛ و شوربختانه کلیدی هم برای این طلسم نیست. به گفتهی محمد مختاری، این شگرد نقطه گذاری، یعنی گذاشتن نشانه ی پرسشی (؟) در پایان شعر، با فضای زهرآلود و ناامیدانهی آن سازگار نیست؛ و اخوان می توانست در پایان آخرین جمله نقطه بگذارد و خیال همه را راحت کند.! (مختاری، انسان در شعر معاصر، ص479) غم دل با تو گویم غار ! بگو آیا مرا دیگر امید ...
قصه ی شهر سنگستان: مهدی اخوان ثالث
قصه ی شهر سنگستانمهدی اخوان ثالثبرای عزیزم ابراهیم مکلادو تا کفتر نشسته اند روی شاخه ی سدر کهنسالی که روییده غریب از همگِنان در دامنِ کوه قوی پیکر. دو دلجو مهربان با هم دو غمگین قصه گوی غصه های هر دوان با هم خوشا دیگر خوشا عهدِ دو جانِ همزبان با هم. دو تنها رهگذر کفتر. نوازش های این آن را تسلی بخش تسلی های آن این را نوازشگر. خطاب ار هست: «خواهر جان» جوابش: «جانِ خواهر جان بگو با مهربانِ خویش درد و داستانِ خویش» - «نگفتی، جانِ خواهر! اینکه خوابیده ست اینجا کیست. ستان خفته ست و با دستان فرو پوشانده چشمان را تو پنداری نمی خواهد ببیند روی ما را نیز، کو را [دوست می داریم . نگفتی کیست، باری، سرگذشتش چیست» پریشانی غریب و خسته، ره گم کرده را ماند شبانی گلّه اش را گرگها خورده و گرنه تاجری کالاش را دریا فرو برده. و شاید عاشقی سرگشته ی کوه و بیابانها. سپرده با خیالی دل، نه ش از آسودگی، آرامشی حاصل، نه ش از پیمودنِ دریا و کوه و دشت و دامانها. اگر گم کرده راهی بی سرانجامست، مرا به ش، پند و پیغام است. در این آفاق من گردیده ام بسیار. نماندستم نپیموده بدستی هیچ سویی را نمایم تا کدامین راه گیرد پیش: ازین سو، سوی خفتنگاهِ مِهر و ماه، راهی نیست بیابانهای بی فریاد و کُهساران خار و خشک و بیرحم است. وز آن سو، سویِ رُستنگاهِ ماه و مهر هم، کس را پناهی نیست. یکی دریای هولِ هایل است و خشم توفانها. سدیگر سوی تفته دوزخی پرتاب. و ان دیگر بسی از زمهریر است و زمستانها. رهایی را اگر راهی ست، جز از راهی که روید زان گلی، خاری، گیاهی نیست...» - «نه، خواهر جان! چه جای شوخی و شنگی ست؟ غریبی، بی نصیبی، مانده در راهی، پناه آورده سوی سایه ی سدری، ببنیش، پای تا سر درد و دلتنگی ست. نشانیها که در او...» - «نشانیها که می بینم در او بهرام را مانَ،د همان بهرامِ ورجاوند که ...
مستم و دانم که هستم من (نماز) (شعری از اخوان ثالث )
مستم و دانم که هستم من (نماز)شعری از اخوان ثالث باغ بود و دره- چشم انداز پر مهتاب.ذاتها با سایههای خود هم اندازه .خیره در آفاق و اسرار عزیز شب،چشم من – بیدار و چشم عالمی در خواب.نه صدائی جز صدای رازهای شب،و آب و نرمای نسیم و جیرجیرکها،پاسداران حریم خفتگان باغ،و صدای حیرت بیدار من (من مست بودم، مست)خاستم از جا سوی جوی آب رفتم، چه می آمد آب.یا نه، چه میرفت؛ هم ز انسان که حافظ گفت، عمر تو.با گروهی شرم و بیخویشی وضو کردم.مست بودم، مست سرنشناس، پانشناس، اما لحظه پاک و عزیزی بود.برگکی کندم از نهال گردوی نزدیک،و نگاهم رفته تا بس دور.شبنم آجین سبز فرش باغ هم گسترده سجاده.قبله گو هر سو که خواهی باش.با تو دارد گفت وگو شوریده مستی .- مستم ودانم که هستم من-ای همه هستی ز تو، آیا تو هم هستی؟ گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغwww.seemorgh.com/cultureمنبع: برگرفته از مجموعه اشعار اخوان ثالث